۱.۲۶.۱۳۸۵

انتقام سرمایه‌داری غرب از ایرانیان!


هاوارد زین، مورخ و نظریه پرداز پرآوازة آمریکائی، در مورد سیاست خارجی کشورش مطلب جالبی عنوان می‌کند. وی می‌گوید: «این استنباط در بطن حاکمیت آمریکا جایگیر شده که آزادی انتخابات در یک کشور، نتیجه‌اش الزاماً تولد دولتی طرفدار غرب خواهد بود. در حالیکه غرب خود شاهد است که آزادی قلم و کلام، معمولاً‌ به بازگوئی جنایات‌اش منجر شده، و در چنین شرایطی دولت‌هائی که بر مسند قدرت تکیه می‌زنند، برای توجیه موجودیت خود در بطن سیاست‌های جاری کشور، مجبور به "ضدیت" با غرب خواهند بود.» این چند جمله، بار سنگینی از تفکر هاوارد زین را بر دوش دارد، و تعمق در مورد آن، پرده از مسائل بسیار پیچیده و ظریفی برمی‌دارد. ولی طرح برداشت هاوارد زین در این وبلاگ، بیشتر به این دلیل است، که به نظر نویسنده، «وصف‌الحال» شرایط سیاسی کشور ایران شده.

پس از فروپاشی دیوار برلین، نوبت به فروپاشی حاکمیت محافظه‌کاران در انگلستان رسید، و سپس تغییرات پایه‌ای و بسیار عمیقی در سیاست جهانی صورت گرفت. این تغییرات فضائی را که کشور ایران، در چارچوب سیاست جنگ سرد، به آن «تعلق» داشت، از پایه دگرگون کرد. اولین نمونة این دگرگونی را می‌توان در دستیابی محمد خاتمی به مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران مشاهده کرد. این تغییر، برای اولین بار در جامعة ایران، فردی را از بطن یک حاکمیت وابسته به غرب، تحت عنوان «آزادی» و «دمکراسی» و از طریق مراجعه به آراء عمومی، ظاهراً، به مقامی تعیین کننده گماشته بود. شاید مصدقی‌ها و دوستان حاکمیت مشروطة سلطنتی، در این مورد خاص، عنوان کنند که مصدق نیز سخن از آزادی می‌گفت، و اینکه مشروطه‌طلبان نیز از نقش مردم در تعیین سرنوشت کشور بسیار گفتند و نوشتند. در جواب آنان می‌باید گفت که، مسائل از پایه متفاوت‌اند.

از یک سو، مشروطه‌خواهان برداشت امروزی از آزادی را به هیچ صورت قبول نداشتند، نتیجة «انقلاب مشروطیت» ایران حذف قدرت سیاسی استبداد درباری، و جایگزینی آن با حاکمیت روحانیون بود؛ روحانیونی که بر اساس قانون اساسی مشروطیت، گروهی پنج نفره از آنان، از حق «وتو» بر قوانین و مقررات وضع شده از جانب مجلس شورای ملی برخوردار بودند. در حقیقت، «انقلاب مشروطه»، از نظر روند مسائل تاریخی کشور،‌ بر بحرانی نقطة پایان می‌گذاشت که نتیجة گسترش وسیع شهرنشینی بود. گسترش شهرنشینی، نیروهای «نظامی‌ـ‌ سنتی» ایران را که عملاً همواره تشکیل دهندگان «حاکمیت» بودند، عقب می‌راند، و جامعة آن روز برای پاسخگوئی به نیازهای زمانه ـ نقش انقلاب‌ها در قفقاز، شرایط ترکیه، و ورود نظریه‌های لیبرالیسم غربی به داخل مرزها ـ خود را مجبور می‌دید که در ساختار «حاکمیت» تغییراتی ایجاد کند. البته نباید از نظر دور داشت که این تغییرات از جانب رضامیرپنج، در چارچوب نیازهای امپراتوری انگلستان و مبارزه با «کمونیسم» از مسیر کلی خود بکلی منحرف شد، و پس از کودتای میرپنج، در راستای دیگری قرار گرفت.

در مورد مصدق نیز شرایط متفاوت است، و هر چند که این سخن نیز شاید بر بسیاری از مصدقی‌های امروز سنگین آید، مصدق نمایندة حاکمیت ایران بود. حضور پیوستة وی بر کرسی نمایندگی دوره‌های متفاوت مجلس شورای ملی، در شرایطی که «صالح» بودن نامزدهای انتخابات، آنروزها زیر نظر مستقیم «شهربانی» صورت می‌گرفت، نشان می‌دهد که حاکمیت پهلوی، در هیچ مقطعی مصدق را عنصر «نامطلوب» به شمار نمی‌آورد. از طرف دیگر، مصدق برنامه‌ای جهت مسائل اجتماعی، برخورد با «دین‌خوئی» سلطنت، و مبارزه با حاکمیتِ هر چند پنهان ولی «بالفعل» روحانیون، ارائه نداد. مصدق در برنامة سیاسی خود، خواستار ملی شدن نفت بود. حال این «خواسته» در بطن خود چه‌ها داشت، و به چه مسائل و مشکلاتی راه می‌برد، مسئله‌ای است که جای بحث فراوان دارد.

ولی خاتمی، نه تنها نمایندة حاکمیت ایران بود، که گفتمان وی مستقیماً «آزادی» را به ارزش می‌گذاشت. آزادی در معنائی به مراتب وسیع‌تر از آزادی مورد نظر «انقلاب مشروطه». ولی مسئلة جالب توجه اینجاست که، هر سه جنبش به یک نقطة واحد منتهی شدند: دیکتاتوری! مشروطیت، برای پاسخگوئی به نیازهای راهبردی امپراتوری انگلستان در مبارزه با انقلاب بلشویک‌ها در روسیه، به استبداد هولناک رضامیرپنج فرو افتاد؛ «ملی‌شدن نفت» و بحران «رهائی ملت ایران از پنجة استعمار و استثمار» ـ اگر بخواهیم واژگان آن روز را به طور مستقیم به کار بندیم ـ به کودتای 28 مرداد و حاکمیت نظامیان، تحت عنوان «بازگشت سلطنت» منجر شد، و شعارهای «آزادیخواهانة» دولت خاتمی، در راستای منافع قدرت‌های منطقه‌ای، شرکت فعال ارتش آمریکا در افغانستان و خصوصاً در عراق، به پدیده‌ای منحوس و نفرت‌انگیز، به نام «پرزیدنت احمدی‌نژاد» انجامید!

ولی هر بار، بازگشت «دیکتاتور»، به صورتی تلطیف شده‌تر از گذشته صورت گرفت. استبداد رضاخانی را، نمی‌توان با دیکتاتوری محمدرضا شاه مقایسه کرد، هر چند که این نظام بسیار سرکوبگر بود، و «پرزیدنت احمدی‌نژاد»، با وجود ایده‌های سیاسی و اجتماعی‌نفرت انگیزش، با آیت‌الله خمینی و استبدادی که در نهاد شخص وی جایگیر شده بود، قابل قیاس نیست.

نهایتاً باز به سخنان هاوارد زین باز می‌گردیم. چرا که در هر دوره از «آزادسازی» فضای سیاسی کشور، نویسندگان، شعرا، صاحب‌نظران و به طور کلی «توده‌های مردم»، در تمامی ابعاد، از جنایات آمریکا و سرمایه‌داری‌های غرب بیشتر سخن گفتند، تا از مواهب‌ فرضی‌ آن‌ها. و بازگشت دوبارة «گفتمان» دیکتاتوری، چرا که دیکتاتوری در عمل همواره بر کشور حاکم بوده، و نابودی «شعارهای آزادیخواهی»، همیشه انتقامی است که سرمایه‌داری غرب از مردم ایران گرفته. این روند انتقام‌گیری غرب از مردم ایران، تا آنروز که آگاهی‌های ملی به درجه‌ای از رشد نائل آید که «آزادی»‌ را نه در آینة تمام نمای منافع سرمایه‌داری غربی، که در راستای اهدافی ملی و انسانی تحلیل کند، همچنان ادامه خواهد داشت.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۱.۲۵.۱۳۸۵

پسامدرن و روشنفکری در حکومت اسلامی ایران


سال‌ها پیش که بحث بر سر موضوع روشنفکر و نقش روشنفکری در ایران، در اوج خود بود، مقاله‌ای در این باره نوشتم، که آنروزها در یکی از نشریات کثیرالاانتشار به چاپ رسید. در آنزمان، هنوز بحث‌های دولتی در حکومت اسلامی ایران، از نظر بسیاری از صاحب‌نظران فلسفه، «علنی» نشده بود. به عبارت دیگر، نقش تفکر «پسامدرن» اروپائی در سازماندهی آنچه «تفکر» حکومت اسلامی نامیده می‌شد، برای بسیاری از دست اندرکاران فلسفه هنوز ناشناخته باقی مانده بود. به همین دلیل نیز، مقالة فوق با وجود آنکه از اقبال خوبی برخوردار شد، نتوانست زمینة برخوردی جدی‌ با بحث روشنفکری در جامعة ایران ایجاد کند. و این بحث، عملاً تا به امروز، در انحصار محافل دولتی ایران، در گوشه و کنار سازمان‌های «روشنفکری» حکومتی «خاک» می‌خورد.

ریشة بحث روشنفکری در جامعة ایران را نباید در حکومت اسلامی جستجو کرد، و گذاری به حاکمیت پیشین، جهت بررسی این مطلب اساسی است. در واقع، بحران سال‌های حکومت پهلوی، صرفاً نباید از بعدی سیاسی، نظامی و یا «مذهبی» مورد توجه قرار گیرد. این حکومت جامعه را در برابر مشکل بسیار عمیقی رها کرده بود، مشکلی که به صورت خلاصه می‌توان آن را اینگونه تعریف کرد: "نقش «فرد» و «فردیت» در جامعة «مدرن» سلطنتی ایران چیست؟" طی 57 سال سلطنت پهلوی، با وجود آنکه نقش «فردیت» از کانال‌های تبلیغاتی دستگاه حکومت مکراراً «اعلام» می‌شد، همین دستگاه حاکمیت از تعریف درست و قاطعانة آن عاجز مانده بود.

این «عجز»، به هیچ عنوان نباید متفکران را متعجب کند. چرا که بنیاد سلطنت پهلوی، از آغاز کودتای رضامیرپنج تا سقوط پهلوی دوم، بر یک امتزاج از مجموعه‌هائی ناهماهنگ تکیه داشت: «مذهب‌باوری شیعی»، «سنت‌پرستی سلطنتی ایرانی» و نوعی تمایل به «مدرنیسم بی‌ریشه و بی‌پایه»! از یک سو دولت می‌بایست «حامی شیعة اثنی‌عشری» باشد،‌ از سوی دیگر ادعای ورود به قرن بیستم و برخورد «مدرن» با مسائل را کند، و همزمان، نسب خود را به کوروش و داریوش هخامنشی برساند. این مجموعه، عملاً‌ قادر نبود فلسفه‌ای همگن و متجانس از نظر اجتماعی ارائه دهد. و همانطور که شاهد بودیم، پس از 57 سال حاکمیت، نظریه‌ای که خاستگاه آن مسلماً سیاست‌های استعماری بود، در هنگام سقوط، عملاً از خود اثری قابل‌اعتنا در تاریخ تفکر اجتماعی کشور به جای نگذاشت. به عبارت ساده‌تر، این حکومت ابری بود، که با بادی آمد و با نسیمی جان سپرد.

در دورة حکومت پهلوی، «حاکمیت»‌ از خود علاقة فراوانی به بحث در بارة «روشنفکری» در جامعه ـ تحت نظر مستقیم ساواک ـ نشان می‌داد. این مسیر، بیشتر از آنچه بازتاب توجهات دولت، جهت گسترش نقش تفکر اجتماعی باشد، وسیله‌ای بود برای مهار و یا سرکوب مخالفان عقیدتی. جامعة ایران به عنوان جامعه‌ای بسیار «عقب‌مانده»، مسلماً‌ قادر نبود تعریف منضبطی از «حاکمیت»، «افکارعمومی»، «نقش مردم و ساختارهای اجتماعی»، و ... در چارچوب یک نظریة منسجم ارائه دهد. متفکران ایرانی، در آندوره، و گروه عظیمی از آنان، هم اینک، در بحث موجودیت انسان، خاستگاه‌ها و روابط اجتماعی، مشکل می‌توانند از محدودة تفکر «قرون‌وسطائی» دین پای فراتر گذارند. در نتیجه بحث «روشنفکری»‌ آریامهری در مقطع تخالف صرف با بنیادها متوقف ‌ماند، و این نقطة کور همان بود که منظور نظر «صحنه‌گردانان» سیاست آنروز کشور قرار داشت.

در همین راستاست که باید مخالفت شدید ایادی حکومت اسلامی ایران را، از روز نخست، با «روشنفکر»‌ و «روشنفکری» مورد تحلیل قرار داد. در واقع، عوامل این حکومت، از آغاز هیاهوی 22 بهمن 57، باور بر این امر داشتند که «روشنفکر» فی‌نفسه وابسته به جبهة مخالف است! ولی گذشت زمان، حاکمیت را با نیازهای نوینی روبرو کرد، این دولت نیاز به «تعریف»‌ واژة «روشنفکر» پیدا کرد، و اینبار جهت تداوم منافع طبقاتی و گروهی خود. از اینرو دست به ابداعاتی زد، ابداعاتی که طی سال‌ها گام به گام شکل گرفت و مسلماً یکی از آنان ابداع واژة «روشنفکر دینی» است. به عبارت دیگر، این واژه از ویژگی‌ای برخوردار است، که فرد مورد نظر را، می‌تواند در چارچوب تفکر اجتماعی، مقید به محدوده‌ای قرار دهد، که حاکمیت آن را «دین» تعریف می‌کند، و از آنجا که حکومت اسلامی ایران، فی‌نفسه «متولی» دین نیز هست، تراوشات فکری چنین «متفکری» بخوبی می‌تواند مورد تأئید حکومت اسلامی نیز قرار گیرد.
ولی سازمان دادن به چنین افرادی، بدون اتکاء بر یک نظریة فلسفی غیرممکن بود. از یک سو، فقه شیعة اثنی‌عشری، عملاً‌ فاقد هر گونه نو‌آوری و همگامی با تحولات جهانی است؛‌ این فقه هنوز در بن‌بست‌های «ارسطوئی» ابن‌سینائی و فارابیائی خود، درگیر است، و از سوی دیگر، فقهای این حکومت قادر به ارائة راه‌حل‌های مناسب جهت مشکلات امروزی بشر نیستند. و در نتیجه، احکام، فقه، روش‌های حکومت و شیوه‌های ادارة کشور همگی تحت نظر سازمان‌های «نظامی‌ـ‌عقیدتی»، و از طریق «اعمال زور»، «خرید خدمات اراذل و اوباش»، «تشکیل‌گروه‌های ضربت از فعلة فاشیسم»، و ... همه روزه به مردم «تحمیل» ‌می‌شود. سخن بی‌پرده بگوئیم، این حکومت عملاً مشروعیت اجتماعی، سیاسی و عقیدتی ندارد.

نهایتاً، زاویة مشروعیت نظری حکومت اسلامی، که از آغاز بر دوش حوزه‌ها تکیه‌ داشت، مشکل آفرین شد، چرا که حوزه‌ها خود فاقد متفکران برجسته‌اند. رونویسی از حل‌المسائل‌ها، بازنویسی «مسائل» فقهی، بحث‌های بیشتر لغوی تا علمی، و ... بر حوزه‌ها حاکم‌اند. در چنین شرایطی نمی‌توان لشکری از «متفکران اجتماعی» بسیج کرد. و حکومت اسلامی، در چارچوب منافع خود، ایجاد چنین لشکری را «الزامی» می‌دید. در نتیجه، این حکومت نیز، چون دیگر حاکمیت‌های وابسته و استعماری، در جستجوی راه حل، روی به «بازار» غرب نهاد.

از قضای روزگار، در غرب ساختاری از تفکر معاصر به نام «تفکر پسامدرن» وجود دارد، که بسیاری از نیازهای حکومت اسلامی ایران را می‌تواند بر آورده کند. مسلماً در این مختصر جائی برای بحث در مورد چند و چون مسائل «پسامدرن» نمی‌تواند وجود داشته، و حتی ارائة مختصری از آن می‌تواند کار را بیش از حوصلة این مقاله به درازا کشاند، ولی همین نکته ما را بس که، تفکر «پسامدرن» در چارچوب بن‌بست‌های برخاسته از جنبش «مدرنیته» در بطن جامعة اروپائی، و در تلاشی برای جوابگوئی به این «بن‌بست‌ها» ایجاد شد. ولی در جامعه‌ای چون ایران، که هنوز در گیر فلسفة کلام «ارسطوئی» و «ابن‌سینائی» است، سخن گفتن از «پسامدرن»‌، نه تنها جائی ندارد، که بسیار «مضحک»‌ است.

پایه‌ریزی بحثی بر اساس نظریة «پسامدرن» در جامعة ایران، همانند ساختن یک برج 50 طبقه است، که معمار ساختمان آن را از طبقة چهلم آغاز کند! تحلیل‌های «پسامدرن» در جامعة اروپائی ـ می‌گوئیم اروپائی، چرا که این نظریة فلسفی در تفکر صاحب‌نظران آمریکا عملاً غایب است ـ از بن‌بست‌های خاص خود برخوردار است. و بسیاری از متفکران برجستة غرب، که نظریه‌های سیاسی و اجتماعی آنان در ساختار تفکر قرن 21، انقلاب‌هائی به همراه آورده، اصولاً نظریة «پسامدرن» را یک «ارتجاع» و یک «بازگشت به قهقرا» توصیف می‌کنند. البته استدلال‌های له و علیه در این میان فراوانند، و نمی‌توان همگی را در این خلاصه گنجاند، به این امر بسنده می‌کنیم که بحث «پسامدرن» در محافل دولتی حکومت اسلامی ایران، نه به دلیل آشنائی این محافل با آن، که به دلیل هماهنگی «صوری» با تبلیغات و هیاهوهای سیاسی این حاکمیت، «تعمداً» از میان دیگر نظریه‌های غربی «برگزیده»‌ شده است. ‌

در رأس نظریات «پسامدرن»، می‌توان به تعریف آن از «روشنفکر» اشاره کرد. «روشنفکر»، در نظریة «پسامدرن»‌ منزلت خود را، که در نظریات فلسفی دیگر شاید تا حدودی «مقدس» تلقی می‌شد، از دست می‌دهد، و تبدیل به «ابزار» می‌شود. این در واقع، همان تعریفی است که سرمایه‌داری قصد القای آنرا به جوامع خود دارد، در این «تعریف»، که «پسامدرن‌ها»، چون فوکو و دیگران آنرا بسیار مورد استفاده قرار می‌دهند، «روشنفکر»، یک «متخصص» است! به عبارت ساده‌تر، «ابزاری» است، جهت بهبود کارائی فضای «تجارت» و جامعة «مصرفی»! حال خواننده ممکن است از خود بپرسد که چگونه این طرز برخورد می‌تواند به کار «حکومت اسلامی» آید؟

جواب این سئوال بسیار ساده است. آنزمان که «روشنفکر» نه در جهت به زیر سئوال بردن عادات و اعتقادات، که برای «بهبود» به کار گیری همین عادات به فعالیت مشغول شود، بهترین و بالاترین منفعت سیاسی و امنیتی را می‌تواند برای دولتی که «تفکر» را زندانی «سنت»، «دین» و «فقه» کرده، به همراه آورد. اینجاست که می‌توان به صراحت، نقش «پسامدرن» در تفکر دولت اسلامی ایران را مشاهده کرد. شاید لازم به یادآوری نباشد که این حکومت ارتباط زیادی با «پسامدرن»، حتی در معنای فلسفی کلمه نیز ندارد؛ ارتباط حکومت اسلامی با این نظریه، صرفاً در همین «بهره‌گیری‌های» مقطعی خلاصه می‌شود.
بازگشت به صفحة نخست »»»