۲.۰۷.۱۳۸۵

باش تا صبح دولتت بدمد ...


زمانی که از خود می‌پرسیم: «سیاست دولت در قبال اطلاع‌رسانی و تحلیل‌های سیاسی متفاوت از رخدادهای کشور چیست؟» مشکل می‌توان جوابی یافت. حکومت اسلامی از اولین روزهای استقرار خود در ایران، به صور مختلف با مسئله‌ای به نام «رسانه‌های غیردولتی» دست به گریبان شد. با این وجود، در روزهائی که از پی 22 بهمن آمدند، مسئلة روزنامه‌هائی که در «خط حاکمیت» قرار نداشتند، به سرعت فیصله یافت. از طریق ایجاد هیاهوی وسیع در سطح شهرها، حکومت، اقدام به بستن روزنامه‌ها، دستگیری هیئت‌های تحریریة آنان، به زندان انداختن و حتی تیرباران اعضای برخی از رسانه‌های «غیرحکومتی» کرده، موضع خود را در مورد برخورد با پدیدة «رسانه‌ها»‌ روشن‌ کرد. ولی اگر این سیاست همواره تحت عنوان «حمایت از انقلاب،‌ جانبداری از اسلام»، «مبارزه با گروه‌های محارب»، و این اواخر، «حفظ منافع ملی» صورت گرفته، بررسی اجمالی آنچه گذشت نشان می‌دهد که این «اهداف» اصولاً هیچگاه مد نظر نبوده‌، و نیستند. در واقع، بررسی دقیق مسیر این «مبارزه» نشان می‌دهد که، خط حاکم بر سیاست رسانه‌ای حکومت اسلامی، صرفاً فراهم آوردن زمینة لازم جهت سرکوب «نظریه‌های مستقل»، و «سرکوب مردم» در معنای وسیع کلمه بوده. برخلاف آنچه این حکومت ادعا می‌کند، سیاست رسانه‌ای، هیچگاه در جهت «اهدافی اعلام شده!»، قرار نداشته.

سرکوب مطبوعات از روزهای نخست، زیر نظر مشاورانی صورت گرفت که در آخرین دقایق و به دستور ژنرال‌های آمریکائی، برای تقویت «خیمة اسلام»، ساواک شاه را به مقصد مدرسة علوی، مرکز تبلیغات «آیت‌الله خمینی» ترک کردند. و اولین «قربانیان» این «سیاست مطبوعاتی» همانطور که می‌توان حدس زد، نیروهائی بودند که رسماً «چپ‌گرائی» نمی‌کردند، و در بافت ساختار سیاسی‌شان این امکان وجود داشت که به طیف مرکزی سیاسی کشور نزدیک شوند. در واقع، سرکوب «جبهة دمکراتیک ملی» و سپس «جبهة ملی» ـ سنجابی فقط 20 روز در پست وزارت قرار داشت ـ که متاسفانه به دلیل عدم شناخت درست از شرایط سیاسی کشور، از طرف برخی «نیروهای چپگرا» با استقبال نیز مواجه شد، نشان داد که پدیدة «حکومت اسلامی»، فاشیسمی است وابسته به سرمایه‌داری غرب. دلایل این مسئله زیاد است، ولی به صورت زیر این مطلب را می‌توان خلاصه کرد.

مشکل اساسی در راه استقرار یک حاکمیت فاشیستی، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، وجود احزاب، گروه‌ها و انجمن‌هائی است که وابستگی مستقیم به حاکمیت ندارند، ولی در عین حال از حرکت چپ سیاسی از نظر خاستگاه کاملاً متمایز‌اند. چرا که این گروه‌ها در عمل قادرند در بطن جامعه، عدم اطمینانی را که «چپ‌گرائی» در میان طیف‌های سنتی‌تر ایجاد می‌کند، با حضور خود «خنثی» کنند. با در نظر گرفتن این واقعیت که فاشیسم همواره خود را از طریق دامن زدن به همین «عدم‌اطمینان» نزد قشرهای سنتی، و تحت عنوان «حمایت از "ارزش‌ها"» بر جامعه حاکم کرده است، می‌توان به اهمیت حضور گروه‌های «میانة سیاسی»‌ جهت حفظ آزادی‌های اجتماعی پی برد. این «برنهاده» یک واقعیت سیاسی است، و در تمامی «تحرکات» فاشیستی، چه در جهان سوم، و چه در کشورهای اروپائی در اواسط دهة 1930، شاهدیم که نخستین حملات، بر خلاف آنچه «در بوق و کرنا» گذاشته شده، بر علیة «چپ‌ها»‌ نیست، بلکه بر علیة «خطوط‌میانة سیاسی» صورت می‌گیرد.

زمانی که حد فاصل «میانه‌روهای سیاسی» و توده‌های سنت‌گرا از میان برداشته شود، بازی کردن بر محور «پارانویای» کمونیسم و مسموم کردن فضای سیاسی و اجتماعی کشور تخصص زیادی نمی‌طلبد. در ایران، همزمان با این سرکوب سیاسی، سرکوبی رسانه‌ای نیز صورت گرفت: اولین «قربانیان» رسانه‌ای، «چلنگر»، روزنامة «آیندگان» و «پیغام امروز»‌ بودند. این «قربانیان» را، کارشناسان سرکوب با دقت بسیار انتخاب کردند. در مورد «چلنگر» مسئله روشن بود، اولین ابزاری که «روحانیت» سراپا «تقدس!» را می‌تواند از پایه تهدید ‌کند، همان «طنز» است، و در همین اواخر تئاتر کاریکاتور «خاتم‌الانبیاء» را شاهد بوده‌ایم. ولی در مورد دو نشریة دیگر، سرکوب، هر کدام به دلایلی متفاوت اعمال شد. «پیغام‌امروز» جانبدار سلطنت بود، و در شرایطی که حکومت اسلامی ادعای برخورداری از حمایتی «توده‌ای» داشت، اعدام سردبیر آن جز تمایل به ایجاد «وحشت» در میان همان توده‌های مردم، دلیل دیگری نمی‌توانست داشته باشد. ولی، روزنامة «آیندگان» طرفدار انقلاب مردم ایران بود. در واقع، جرم آیندگان به چاپ رساندن اولین مقالة سیاسی تاریخ ایران، در مخالفت با پدیده‌ای به نام «حکومت اسلامی» بود: مقاله‌ای به قلم مرحوم مصطفی رحیمی تحت عنوان، «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم!» حتی طی حاکمیت دلقک مسخره‌ای به نام «رضامیرپنج» ـ فردی که بادمجان دورقاب چین‌های‌اش از ضدیت «فرضی» او با آخوند جماعت داستان‌های خاله‌سوسکة فراوانی برای ملت ایران تعریف کرده‌اند ـ هم، کسی به خود اجازه نداده بود، «اصالت حاکمیت خداوند و احکام انسان‌ساز اسلام!» را، در مقاله‌ای وزین و مستدل اینچنین به زیر سئوال برد.

در شرایطی که حاکمیت وابسته اسلامی، سیاست‌های خود را در روند ایجاد خفقان و مستقر نمودن «وحشت و هراس» بر آحاد جامعه پیش می‌راند، رادیوهای خارجی، از هر قبیل: «بی‌بی‌سی»، «رادیو مسکو»، «رادیو صدای ملی ایران»، و ... چند هفته بعد «صدای آمریکا»، به پخش برنامه‌های «پرشنوندة» خود در داخل مرزهای کشور همچنان ادامه می‌دادند؛ «حاکمیت اسلامی!» بر امواج برنامه‌های این رادیوها هیچگاه پارازیتی ارسال نمی‌کرد! بر عکس، طی این مدت، تمامی تلاش حکومت اسلامی بر خفه کردن صدای دو ایستگاه رادیوئی‌ای شد که در چارچوبی که قبلاً عنوان کردیم، یعنی «ایجاد طیف میانه‌روی سیاسی» فعالیت می‌کردند. در واقع، «حکومت اسلامی» که رادیوهای «اجنبی» را با چنین دست و دل‌بازی «آزاد» گذاشته بود، طی ماه‌ها، چندین میلیون دلار برای ارسال پارازیت‌ بر امواج دو رادیوئی هزینه کرد که به نام‌های «رادیو بختیار» و «رادیو آزاد» در روز فقط 30 دقیقه برنامه پخش می‌کردند!

این سئوال پیش می‌آید که چرا؟ جواب این سئوال کاملاً‌ روشن است، «حکومت اسلامی» از رادیوهای خارجی هراسی ندارد؛ پس با «تأئید» صاحبان همین رادیوها، در تهران به قدرت رسیده، و از جانب آنان احساس خطر نمی‌کند. مشکل «حکومت اسلامی» آندسته از ایرانیان هستند که رابطة میان این «ساختار» و حاکمیت‌های اجنبی را «تأئید» نکرده و در راه «برقراری صلاح و خیر امت اسلام!»، تحت نظارت امپریالیسم آمریکا، سنگ اندازی می‌کنند. در واقع، تاریخچة حکومت اسلامی، و برخوردهای رسانه‌ای این «ساختار»، ‌ به دورة 22 بهمن ختم نمی‌شود. پس از پای‌گیری ماهواره نیز شاهد همین «بازی» استقلال رسانه‌ای «حکومت اسلامی»، در برابر «آنگلوساکسون‌ها» هستیم، و می‌بینیم که چگونه، تا زمانی که کلینتون و بوش «صلاح» می‌دانند، مسخرگی‌ها و لودگی‌های مشتی دلقک بی‌بار و بی‌سواد در «لوس‌آنجلس» را تا اتاق‌خواب رهبر حکومت اسلامی «رله» می‌کنند، و این در شرایطی است که بسیاری افراد در داخل کشور، به دلیل بی‌احترامی به «ساحت» مقدس «مقام معظم رهبری» در زندان به سر می‌بردند!


ولی، زمانی که جورج دبلیو بوش در بحران خاورمیانه تا زانو به گل می‌نشیند، و اعادة حیثیت از «عوامل اسلامی» آمریکا در تهران را «الزامی» می‌بیند، به یک‌باره، برنامه‌های مستقیم از لوس‌آنجلس از طرف آمریکا «قطع» می‌شوند. دلیل ارائه شده نیز بسیار «محکمه پسند» است: این برنامه‌ها از نظر سیاسی تأثیری نداشته‌اند. تو گوئی یک مشت دلقک قرار بوده از نظر سیاسی «تأثیری» نیز داشته باشند. و اینکه، در میان مخالفان حکومت آخوندی، فقط همین چند «قلاده» دلقک وجود خارجی دارند که باید به شیوة ویژة خود، علیة «حکومت عدل‌علی»‌ برنامه هم پخش کنند!

دنبالة راه «سرکوب ایرانی» و کوره راه «خوش‌آمدگوئی به اجنبی»، امروز در فرهنگ پیشنهادی حکومت اسلامی، به جهان اینترنت کشیده شده. حکومت اسلامی، چنین وانمود می‌کند که برای حفظ «اخلاقیات»، جلوگیری از فساد «اجتماعی»، و مبارزه با «گروهک‌های وابسته، تروریست، آدمکش و ...»، مجبور است برنامة «فیلترینگ» خطوط اینترنت را به اجرا درآورد. و باید قبول کنیم که در این راه نیز با «موفقیت» بسیار روبرو بوده. ولی مشکل همیشگی اینجا نیز با ما همراه است: وبلاگ‌های افرادی که هیچگونه وابستگی سیاسی به گروه و مرامی ندارند، وبلاگ‌هائی که صرفاً جنبة تحلیل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند، و اغلب در چارچوب‌هائی علمی و آکادمیک دست به تحلیل می‌زنند، «قربانیان» اصلی فیلترهای حکومت اسلامی می‌شوند. در عوض، خطوط «چت» ـ که ارتباط‌شان با مراکز خرید و فروش انسان در شیخ‌نشین‌های خلیج فارس کاملاً‌ روشن است ـ در داخل کشور شبانه‌روز فعال‌اند. سایت‌های «مخالفان حکومت اسلامی»، از هر گروه و دسته و قشر و طبقه؛ سایت‌های افراد مارک‌‌دار و شناخته شده‌ای که وابستگی‌های‌شان به حکومت‌های رنگارنگ اجنبی کاملاً روشن است؛ به همراه سایت‌ دولت‌های رنگارنگ «دشمن!» حکومت اسلامی: آمریکا، انگلیس، فرانسه و ... همگی کاملاً آزاد، و در دسترس «ایرانیان مسلمان» قرار دارند. اینجا نیز روشنفکران و صاحب‌نظران مستقل کشورند که گویا «مزاحم» رشد و تعالی حکومت اسلامی شده‌اند، چرا که «قربانیان» این فیلترینگ هم اینان‌اند.

دوروئی، بی‌اعتنائی به خواست‌های مردمی، کرنش در برابر اجنبی، کوبیدن نعل‌وارونه، و مردم یک کشور را «ساده‌لوح» تصور کردن، روشی است که این حاکمیت، طی 28 سال لحظه‌ای از آن غافل نبوده. ولی، زهی خیال باطل! که ملت‌ها احمق نیستند؛ و اینرا روند تاریخ به اثبات رسانده. «ساده‌لوح» آن حکومتی است که عملاً کارش به «فروش زن و بچة مردم به شیخ نشین‌های خلیج‌فارس افتاده»، و می‌پندارد که با بوسیدن دست اجنبی و کرنش در برابر استعمار، و از طریق سانسور افکار و عقاید فرهیختگان واقعی این مملکت، می‌تواند تا ابد به موجودیت‌اش ادامه دهد.

باش تا صبح دولتت بدمد ...

بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۰۶.۱۳۸۵

زن و فوتبال در اسلام


آغاز فعالیت دولت منتخب «حزب‌الله»، با شور و حرارت فراوان توأم بود. آقای احمدی‌نژاد، نه تنها خود را «بسیجی» و «معلم!» معرفی می‌کرد، که از نظر خاستگاه اجتماعی و ریشة نظریات سیاسی نیز به گروه‌هائی از قبیل «انصار حزب‌الله» نزدیک بود، یعنی به کسانی که از شروع حکومت اسلامی، از آنان به عنوان گروه‌های فشار نام برده می‌شد. این گروه‌های فشار که گویا پیشتر «رئیس جمهوری منتخب»: آیت‌الله خاتمی و برنامة سیاسی او را، سنگ روی یخ کرده بودند، اینک شاهد پیروزی بزرگ خود، «انتخاب» یکی از «عوامل حزب‌الله» به سمت ریاست قوه مجریه حکومت اسلامی‌ بودند و طبیعتاً چنین استدلال می‌کردند که «عروج» حزب‌الله، به این درجه «والا»، مسلماً نه تنها نشانگر «اصالت» و «فراگیری» نظریات‌اش است، که در طول زمان، «الگوهای» حزب‌الله می‌توانند، برتری عملی و «علمی!» خود را در برابر الگوهای دیگر به اثبات رسانند!

این طرز برخورد از دو سوء‌تفاهم عمده، در زمینة سیاست داخلی کشور ریشه می‌گیرد. نخست آنکه، حزب‌الله خود را «میراث‌خوار» انقلاب به شمار می‌آورد. و این جریان «عوام‌پسند و عوام فریب»، که در دوران آیت‌الله خمینی، به دلیل نیازهای سیاست روز از طرف روحانیون بسیار مورد حمایت قرار گرفت، طی گذشت زمان دچار این سوءتفاهم شد که نه تنها عامل اصلی در «انقلاب اسلامی» است، و بدون حضور او «انقلاب» نابود خواهد شد، بلکه، نهایتاً «الهامات» انقلابی و اسلامی نیز برخاسته از حوزة «تفکر» اجتماعی اوست. «لمپنیسم» حزب‌الله، از طرف دیگر، بر این باور بود که اتحاد او با «روحانیت»، اتحادی است ناگسستنی، به این معنا که، هم او جامع‌الشرایط‌ترین نمایندة «روحانیت شیعه» می‌تواند باشد، و هم روحانیت شیعه به صورت مستقیم نمایندة افکار و اعتقادات اوست. برای از میان برداشتن ایندو سوءتفاهم تاریخی، دو انتخابات ریاست جمهوری در حکومت اسلامی لازم آمد.

در قدم نخست با انتصاب محمد‌خاتمی به ریاست جمهوری، دولت وی مجبور به گزینش راه‌کارهای دیگری جز آنچه تا آنزمان به کار می‌آمد، شد. این چرخش را «حزب‌الله» درست هضم نکرد، و با جلب حمایت از محافلی در داخل و خارج، خاتمی را منزوی کرده، به بحران «اصلاح‌طلبی» که رفته رفته موجودیت سیاسی «حزب‌الله» را به زیر سئوال می‌برد، پایان داد. در گام بعدی، حمایت همه جانبة «حزب‌الله» از احمدی‌نژاد، و معرفی وی به عنوان فردی که «اصالت روش‌های انقلاب اسلامی را دوباره به ارزش خواهد گذاشت»، به این امید واهی دامن زد که «مشکل» به زودی بر طرف خواهد شد.

ولی مشکل چیست؟ برخلاف آنچه مخالفان این حکومت فکر می‌کنند، تشنج و دلواپسی از احوالات این حکومت، نزد طرفداران آن بسیار بیشتر از مخالفان‌شان است. در واقع، گروهی مردم «خوش‌باور» قبول کرده‌اند که این «امامزاده» واقعاً معجزه‌ای دارد، و اگر فلان فرد و یا بهمان گروه قدرت را در دست گیرند، مسائل یک‌شبه در مسیر راه‌حل‌های نهائی قرار خواهد گرفت. حال آنکه، این حکومت خود مشکل اصلی است. ولی اینرا بسیاری از کسانی که شبانه‌روز زیر علمش سینه می‌زنند، نه می‌خواهند قبول کنند، و نه امروز پس از 28 سال بهره‌وری از منافع این حاکمیت در شرایطی قرار دارند که بتوانند به خود و دوستان و همفکران خود این امر را بقبولانند.

به قدرت رسیدن آقای احمدی‌نژاد، بر خلاف بسیاری پیشداوری‌های محافل سیاسی کشور، که جملگی یا «سوءنیت»‌ داشتند و یا عدم شناخت سیاسی از مسائل کشور، نقطة پایانی بر این «توهم» انقلابی به شمار می‌آید. امروز، کاملاً مشخص است که دولت و گروه قابل توجهی از «روحانیون» در مقابل یکدیگر صف کشیده‌اند. مسئلة حضور و یا عدم حضور بانوان در میادین مسابقة فوتبال، صرفاً گوشة ناچیزی از این تضاد را نشان می‌دهد. «حزب‌الله»، یا گروه‌هائی که خود را «حزب‌اللهی» می‌خوانند، حداقل امروز که نمایندة «والای»‌ خود را بر کرسی ریاست جمهوری اسلامی نشانده‌اند، خواستار راه حل‌هائی برای مسائل «حاکمیت‌شان» هستند. برای اینان فرق نمی‌کند که بانوان در ورزشگاه باشند، یا نه! ولی این امر که باید بر برخی مسائل که دست و پای حکومت را در سطح جهانی در پوست گردو گذاشته،‌ نقطة پایان گذاشت، هیچ شکی ندارند.

از طرف دیگر، روحانیون، یعنی همان‌ها که «حزب‌الله» خود را رفیق «گرمابه و گلستان‌شان» به شمار می‌آورد، اولویت‌های دیگری دارند. برای آنان حل معضلات سیاسی و اقتصادی کشور ایران در آینة روابط دیپلماتیک اصولاً اهمیتی ندارد. این افراد نه از نظر علمی قادر به شناخت مسائل «سیاسی»‌ کشور هستند، و نه در چارچوب اعتقادات‌شان این مسائل از اهمیتی برخوردار است. اینان خواهان به ارزش گذاشتن نقطه‌نظرهای مذهبی‌شان در میان طرفداران «خشکه‌فکر»، «بازاری» و معمولاً ثروتمند و مرفهی هستند که به دلیل تأئیدات آنان، عملاًٌ موضع حوزوی خود را به دست آورده‌اند.

زمانی که در رژیم سابق، برخی دولت‌مردان، روحانیت را «قشری» می‌خواندند، بسیاری متفکران سکرمه‌ها در هم می‌کشیدند. ولی اگر حکومت پهلوی یک استبداد وابسته و خشک و استعماری بود،‌ دلیل بر آن نمی‌شد که هر آنچه می‌گفت «غلط» باشد. در واقع، اگر بخواهیم به زبان روحانیت سخن بگوئیم: «حتی در کلام شیطان نیز می‌توان برخی اوقات بارقه‌ای از «حقیقت» یافت».

امروز، برخورد سیاسی میان روحانیت شیعه و حزب‌الله غیر قابل اجتناب شده است. یکی در صدد حفظ موقعیت «قشری»‌ خود نزد طبقات عقب‌افتاده، سنتی و پوسیدة اجتماعی است، طبقاتی که نیازهای مادی و معنوی او را تأمین می‌کنند، و دیگری به زعم خود می‌باید از این فرصت طلائی برای اثبات این «اصل» بهره‌گیرد که حاکمیت اسلامی نه تنها امکانپذیر است، که «ایده‌آل‌های» انسان امروز را نیز می‌تواند منعکس کند. فقط در این میان قربانی همیشگی «زنان» هستند، گروهی که نه در نزد روحانیت شیعه، و نه در نزد «حزب‌الله»، از هیچ حقوق اجتماعی مشخصی برخوردار نبوده و نیستند. این «گروه» ـ که از قضای روزگار نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند ـ امروز در مقام «ضربه‌گیر»، در میدان زورآزمائی «سنت بازاری» و «مدرنیسم فاشیستی» حضور به هم رسانده‌اند.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۰۴.۱۳۸۵

عقب نشینی غرب از منطقه

حکومت اسلامی ایران در منطقه در حال عقب نشینی است. این امر امروز غیرقابل تردید شده، چرا که در وحلة نخست، دولت پیشنهادی «حزب‌الله»، متشکل از شیعه‌مذهب‌ها و ایرانی‌الاصل‌ها به ریاست جعفری، که مستقیماً مورد حمایت ایران بود، نتوانست «تأئید» لازم را به دست آورد. دولت جعفری با بهره‌گیری از حمایت مستقیم آمریکا، می‌توانست ایران را به عنوان ژاندارم «عراق» درگیر بازسازی فضای عراق کرده، و از این رهگذر صورت‌بندی‌های مورد نظر واشنگتن را بر شرایط سیاسی کشور عراق دیکته کند. جعفری به عنوان فردی که‌ سال‌های دراز در خدمت حکومت اسلامی تهران بوده، شاید بهترین مهرة آمریکا در این بازی بود. ولی، با معرفی جواد مالکی به عنوان نخست وزیر دولت عراق، صحنة سیاسی به طور کلی تغییر کرده است، اگر بی‌بی‌سی و حکومت اسلامی ایران، در هر فرصتی از نخست وزیر جدید به عنوان فردی «شیعه‌مذهب» نام می‌برند، مالکی به دلیل نزدیک بودن به محافل «بعثی» سوریه، بیشتر بازتاب دهندة نظرات مسکو خواهد بود، تا ایران و آمریکا، و قاعدتاً نمی‌تواند از پیش راندن سیاست «حزب‌اللهی» کردن عراق، حمایت کند. مالکی گزینه‌ای است که آمریکا، تحت فشار قدرت‌های منطقه، به آن تن داده است، ولی عقب نشینی حکومت ‌اسلامی ایران صرفاً به معرفی مالکی در پست نخست وزیری عراق محدود نمی‌شود.

در روزهای اخیر شاهد فروکش «بحران هسته‌ای»‌ رژیم تهران نیز هستیم. این «بحران» که می‌توانست وسیلة بسیار مناسبی برای اعمال فشارهای دولت بر مخالفان داخلی شده، و تحت عنوان «شرایط اضطراری» سرکوب اجتماعی‌ـ‌سیاسی را عملی سازد، اینک روی به آرامشی نسبی گذاشته. سران آمریکا، دیگر سخن از حملة نظامی به کشور ایران را از دستور کار «سخن‌پرانی‌های» فصلی‌شان خارج کرده‌اند، و منابع آمریکائی صریحاً سخن از «محاصرة اقتصادی» ایران بجای «حملة نظامی»، به میان می‌آورند. پرواضح است که این «محاصرة اقتصادی» نیز، هیچگونه شانسی برای عملی شدن ندارد، چرا که طرف‌های درگیر معامله با ایران، امروز صرفاً غربی‌ها نیستند، و روسیه، چین، هند، هر یک به دلایل اقتصادی مشخصی، از پیوستن به این «محاصرة اقتصادی»، که بیشتر یادآور محاصرة «صدام حسین» پس از اولین جنگ خلیج فارس است، خودداری خواهند کرد. ضعیف بودن شانس پیروزی این محاصره از یک طرف آمریکا را در محظور قرار خواهد داد، و از طرف دیگر سلاح همیشگی دولت ایران: «حصراقتصادی بر علیة انقلاب» را از چنگ تهران خارج خواهد کرد.

دولت احمدی‌نژاد که در تبلیغات گستردة سیاسی در دورة انتخابات، تحت عنوان «تحکیم دوبارة اصول انقلاب اسلامی» قدرت را به دست گرفت، امروز بیش از پیش ابزارهای اعمال حاکمیت «انقلابی» را از دست داده. این دولت در واقع، پاسخی بود از جانب سیاست‌های جهانی به شکست صورت‌بندی‌های «اصلاح‌طلبی‌شان» در جامعة ایران. در عمل، طی چند سال گذشته، بازارچة «اصلاح‌طلبی» و دوستان و نزدیکان آمریکا که یک پای در حاکمیت اسلامی و پای دیگر در محافل «غربی» مستحکم کرده بودند، نتوانست، نه از اقبال عمومی برخوردار شود، و نه «حزب‌الله» را قانع کند که «سنگرهای تسخیر شده» را واگذار کرده، به فعالیت واقعی خود، بازار و دلالی باز گردد. برکناری، فرار و یا زندانی شدن وزراء و چهره‌های «اصلاح‌طلب»، یکی پس از دیگری، و خصوصاً به زندان افتادن اکبر گنجی که در واقع، فعله‌ای برای راهگشائی سیاست غرب و امتداد حضور سازمان‌های اطلاعاتی‌ای بود که از دورة «میرپنج» در ایران ریشه دوانده بودند، تنها بارقه‌های امید را نیز در دل «اصلاح‌طلبان» خاموش کرد. شکست مفتضحانة نامزد «اصلاح‌طلب» ـ دکتر معین نامی، ناشناس و فاقد وجاهت سیاسی که در گیر ودار انتخابات و مراجعه به آرای عمومی «حلالی» از رهبر می‌طلبید! ـ نشان داد که این جریان نمی‌تواند جان «حکومت اسلامی» را نجات دهد.

چهرة ژنرال احمدی‌نژاد، در واقع به دلیل این «شکست» بود که در تاریخ معاصر «ایران زمین» درخشیدن گرفت! ولی، وی نیز از ابزار کافی برخوردار نیست. در چند روز اخیر باز هم مسئلة «حجاب»، و سرکوب اجتماعی زن در جامعة ایران، که در درازنای «حکومت اسلامی»، از موضوعات «برگزیدة» و محبوب حزب‌الله است، قد علم کرده، ولی به گفتة مارکس «فاجعه» اینبار به «مضحکه» تبدیل شد. دولت آقای احمدی‌نژاد نه می‌تواند شرایط سرکوب وحشیانة «حاج‌روح‌الله» را بر زن ایران تحمیل کند ـ زمینة حمایت بین‌الملل از «حکومت عدل الهی» بسیار ضعیف شده ـ و نه می‌تواند از کنار این مسئله بی‌توجه بگذرد ـ نیروهای «حزب‌الله» یعنی تنها پشتیبانان این حاکمیت نان حکومتی خود را در سرکوب زنان می‌جویند و با بسته شدن این «آب‌قنات» مسلماً از تشنگی هلاک خواهند شد. ولی سیاست چماق و شیرینی اگر در محفل‌بازی‌های‌ سیاسیون کاربرد دارد، در بطن جامعه‌ای که بیش از یک ربع قرن یکی از سرکوب‌گرترین فاشیسم‌های تاریخ را تجربه کرده، نمی‌تواند درد آقای احمدی‌نژاد و رهبر را درمان کند. کوچک‌ترین عقب‌نشینی این حکومت در مقابل خواست‌های ملت، نه به معنای تقبل «اولویت‌های ملت» و «برتری خواست‌های ملی در برابر حاکمیت»، که به معنای ضعف و جبونی حاکمیت «تعبیر» خواهد شد. مطلبی که مسلماً نقطة کور تمامی حاکمیت‌های فاشیستی تاریخ است.

امروز، به صراحت شاهدیم که حاکمیت «وحشت و ترور» که 28 سال پیش، تحت عنوان حکومت «شیعة اثنی‌عشری» و نمایندگی «امام زمان» در تهران به راه افتاد، عملاً نانخور سیاست‌های غرب است. غرب، اینک که از حمایت این دستگاه «مضحک» عاجز مانده، تمامی تلاشش را وقف حفظ «جامه‌دان‌های» خود در منطقه می‌کند. بازی حمایت از «دمکراسی» در ایران، نقشی است که غرب سعی در ایفای آن دارد، تا شاید در فردای سقوط «دوستان گرمابه و گلستان‌اش» ـ رهبری، احمدی، اکبری و ... ـ آینده‌ای در صحنة سیاست کشور برای خود دست و پا کند. مسلماً حمایت مالی اعلام شده از «مخالفان رژیم»، که بیشتر باعث بی‌آبروئی آنان شد، تا کارساز فعالیت‌هایشان، یکی از این اقدامات است. ولی تاریخ اینبار مسلماً تکرار نخواهد شد، چرا که با عقب نشینی غرب از عراق ـ امری که دیگر شکی در آن نمی‌باید داشت ـ غرب به طور یکپارچه از منطقه عقب خواهد رفت.

امروز، جای آن دارد که نیروهای پیشرو و هواداران واقعی دمکراسی در ایران، خود را بر فردای خروج غرب از منطقه متمرکز کنند، تا شاید تجربیات تلخ «حکام وابسته به غرب» در ایران را، اینبار در وابستگی به دیگر محورهای سیاسی تجربه نکنیم. و دوباره شاهد به قدرت رسیدن حکومتی در تهران نباشیم که صرفاً برای حفظ موجودیت‌اش حاضر باشد کشور را هدف بمباران هسته‌ای «دوستانة» اربابان خود قرار دهد.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۰۳.۱۳۸۵

آخرین اثر نوام چامسکی


در میان ایرانیان، حداقل آنان که علاقه‌مند به مطالعه در علوم سیاسی، فلسفه‌ و علوم‌اجتماعی‌اند، گروه کثیری با «نوام چامسکی» آشنائی دارند. در واقع، نوام چامسکی، طی 40 سال گذشته، هیچ فرصتی را جهت ارائة نظراتی تند و موشکافانه در امور سیاسی کشور ایالات متحد، چه در زمینة داخلی و چه در مورد مسائل بین‌الملل، از دست نداده است. ریشة مخالفت‌های چامسکی با حاکمیت در ایالات متحد را گروهی وابستگی‌های او به جریان تفکر چپ معرفی می‌کنند، و گروهی دیگر، به دلیل تمایلات مشخص وی به «آنارشیسم»، مخالفت‌های چامسکی را ناشی از تمایلاتی «آنارشیستی» می‌دانند.

ریشة این مخالفت هر چه باشد، چامسکی یکی از سرشناس‌ترین متفکران و نویسندگان آمریکائی است که با حاکمیت ایالات متحد «مخالف» است؛ و در این امر نمی‌توان تردیدی به خود راه داد. ارائة فهرست کاملی از آثار چامسکی در یک وبلاگ عملاً غیر ممکن است، ولی باید اذعان داشت که همزمان با فعالیت‌های سیاسی و «مخالفت‌های علنی» وی با حاکمیت آمریکا، چامسکی ادبیاتی منسجم، سیاسی و «قابل اعتنا» از خود بر جای گذاشته؛ و نسخه‌های سانسور نشدة برخی آثاری وی چون «حمام خون»، که به بررسی جنایات ارتش آمریکا در ویتنام مربوط می‌شود، حتی تا به امروز عملاً نایاب‌اند!

ولی، خوانندگان چامسکی را در ایالات متحد، تا آغاز دهة 1990، می‌بایست صرفاً در میان طیفی بسیار محدود جستجو کرد. در واقع، آوازة «قدرتمندی»‌ ایالات متحد، «شکست‌ناپذیری دمکراسی آمریکا»، «مخالفانی که همگی "کمونیست!" هستند و با آزادی‌ها مخالف‌اند»، و دیگر شیوه‌های هیاهوی سیاسی، چامسکی را مانند دیگر مخالفان حاکمیت آمریکا به گوشة انزوای سیاسی کشانده بود. این فضای «مصنوعی» که تماماً ساخته و پرداختة «سرمایه‌داری» جهانی بود، با فروپاشی «اتحاد شوروی» فلسفة وجودی خود را به طور کامل از دست داد، و به صورتی ریشه‌ای دیگرگون شد. در این راستا، آثار چامسکی از اولین سال‌های دهة 90 خوانندگان بیشتری در میان آمریکائیان پیدا کرد، و نام وی از طرق مختلف: مصاحبه‌های رادیوئی، تلویزیونی، مقالاتی که خصوصاً در نیویورک‌تایمز و دیگر روزنامه‌های «میانه‌روی!» آمریکائی ـ روزنامه‌هائی که قبل از فروپاشی شوروی، حتی حاضر به معرفی نام کتاب‌های چامسکی نبودند ـ به چاپ رسید، و بر سر زبان‌ها افتاد.

این روند تا به آنجا پیش رفت که کتاب معروف وی «حفظ بقاء یا برتری‌طلبی»، که در مورد جنگ خونین عراق به قلم آورده شد، در کشور آمریکا در مقام یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های سال 2003، برای خود جائی باز کرد! جنگ هولناک عراق، وحشت جوانان آمریکائی از حضور در این جنگ که یادآور شکست رسوائی‌آور جنگ استعماری ویتنام است، دروغ‌های پی‌درپی دولت بوش به مردم آمریکا، و ... چامسکی، متفکر ناراضی دوران قدیم را از سایه‌ها بیرون کشید و افکار و عقایدش را به مردم آمریکا «معرفی» کرد. در واقع، اینبار نیز یک «شر»، «خیری» به همراه آورد، و به آمریکائی‌ها اجازه داد که از برنامه‌های بچگانة تلویزیون‌های تجاری‌شان کمی فاصله گیرند، جهان را نه در آینة لقمه‌های بزرگ و کوچک «مک‌دونالد»‌ و جرعه‌های پیاپی «کوکاکولا» و آبجوهای «3 درصدی و 5 درصدی»، که در آینة افکار فردی چون چامسکی بنگرند.

به دنبال «حفظ بقاء یا برتری‌طلبی»، در هفته‌های اخیر کتاب دیگری از چامسکی به چاپ رسیده که تا لحظة نگارش این وبلاگ آخرین اثر وی به شمار می‌رود. این کتاب که ترجمه تحت‌الفظی نام آن: «طرح امپراتوری آمریکا ـ ایالات فروپاشیده» است، در واقع نه به جنگ عراق، که به شیوة ادارة جنگ عراق، جنایات ایالات متحد در عراق، و فردای «شکست» حتمی آمریکا در این جنگ می‌پردازد.

از آنجا که مسیر تحولات تاریخی، پیوسته تأئیدی بر نظریات نوام چامسکی در بارة مسائل سیاسی آمریکا بوده، اینبار نیز از این امر گریزی نخواهد بود. مطالعة این کتاب را به تمامی صاحب‌نظران و علاقه‌مندان به علوم سیاسی و بحث‌های فلسفة علوم اجتماعی توصیه می‌کنم. امید است که مترجمان ایرانی این اثر به یاد ماندنی را، آنطور که شایسته‌ است، به زبان فارسی بازگردانده، در اختیار فارسی‌خوانان قرار دهند.
بازگشت به صفحة نخست »»»