۷.۲۸.۱۳۸۹

دیوار و آوار!









تظاهرات و اعتصابات در سراسر کشور فرانسه همچنان ادامه دارد، هر چند مشکل می‌توان برای اتحادیه‌های کارگری،‌ احزاب چپ‌، و تشکل‌های صنفی و غیره راه خروج از بحران را مشاهده کرد. خلاصة کلام امروز، پس از ایتالیا، یونان، اسپانیا و ... جمهوری پنجم فرانسه نیز پای در یک رویاروئی مستقیم بین نیروهای چپ‌ و محافل دست راستی حاکم گذاشته. هر چند شرایط چنین می‌نمایاند که یافتن «راه خروج» از بحرانی که فروریختن دیوار برلین برای چپ‌های اروپای غربی و مرکزی به همراه آورده، بیش از این‌ها به طول خواهد انجامید. در شرایط فعلی، محافل راستگرای حاکم در اروپای غربی نه تنها از ادارة امور به صورت «دمکراتیک» عاجز مانده‌اند، که جهت حفظ حاکمیت، در هر فرصتی تشکیلات «چپ رسمی» را نیز به دنبال تحولات می‌کشانند تا به این ترتیب اهرم‌های کنترل بر جامعه را در ید اختیار خود نگاه دارند. و این موضوعی است که امروز سعی می‌کنیم تا حد امکان به بحث بگذاریم.

در این راستا، می‌باید نخست خلاصه‌ای از شکل‌گیری مراکز تصمیم‌گیری «چپ‌» در اروپای غربی ارائه داد. در این منطقه، بر خلاف دیگر مناطق جهان، «چپ» نه بر اساس تئوری‌های براندازانه و تمایلات کودتائی که عموماً در ارتباطی تنگاتنگ با منافع مادی و ملموس محافل کارگری و خرده‌پیشه‌وری پایه‌ریزی شد. چپ اروپای غربی بیشتر ریشه در «کمون پاریس» و تحولات سال‌های 1800 در محلات فقیرنشین لندن و لیورپول دارد تا لنینیسم و یا استالینیسم! به همین دلیل، چپ فوق‌الذکر علیرغم ضربه‌پذیری بیشتر از جانب سرمایه‌داری‌های حاکم، به دلیل همین ارتباط اندام‌وار و تاریخی خود با محافل کارگری و خرده‌پیشه‌وری «سخت‌جان‌‌تر» از چپ‌های اروپای شرقی عمل کرده.

این «چپ» طی سالیان دراز که عملاً از «کمون پاریس» آغاز و به آخرین ماه‌های جنگ دوم جهانی منتهی می‌شود، پیوسته در حاشیة قدرت و حاکمیت سرمایه‌داری به موجودیت خود ادامه داده، هر چند هیچگاه قادر به تحکیم مواضع سیاسی و استراتژیک خود در داخل و خارج مرزها نبوده.

پس از پایان جنگ دوم جهانی، داده‌های استراتژیک در قلب اروپا به صورتی رادیکال تغییر یافت. «امپراتوری‌ها» از میان رفته بود. آنان که به مصداق «از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است»، غروب آفتاب امپراتوری انگلستان را به چشم نمی‌دیدند، در پایان جنگ دوم جهانی شاهد بودند که پس از جدائی هند و سپس چین و بسیاری مناطق کم‌جمعیت‌تر و کم‌اهمیت‌تر از دامان این امپراتوری، آفتاب خیلی زود برای انگلیسی‌ها غروب می‌کرد! از طرف دیگر، فرانسه به دلیل همکاری گسترده و علنی سرمایه‌داری‌اش با آلمان نازی تمامی جلال و جبروت امپریالیستی خود را از دست داده بود. هم و غم هیئت حاکمة فرانسه فقط این بود که چگونه می‌توان سیطرة پاریس را بر سواحل جنوب مدیترانه حفظ نمود! سواحلی که چند سال پس از پایان جنگ دوم، یک به یک از چنگال پاریس ‌گریختند.

ولی برای آلمان مسئله از ابعاد دیگری برخوردار می‌شد. آلمان به عنوان گهوارة سوسیالیسم جهانی، هم از مرکزیتی تاریخی و فلسفی برخوردار بود،‌ و هم به دلیل اشغال نظامی توسط ارتش ناتو و حضور گستردة ارتش‌های وابسته به نظام‌های سرمایه‌داری در خاک این کشور، هر گونه تحرک سوسیالیست در آن با سرکوب مستقیم روبرو می‌شد. اینجاست که مسئله‌ای به نام «همزیستی مسالمت‌آمیز» مطرح می‌شود و از آنجا که اروپای غربی و خصوصاً آلمان فدرال قرار بود به ویترین «سرمایه‌داری» در تقابل با بلشویسم روس تبدیل شود، نخستین تحرکات سوسیالیستی را در کمال تعجب در همین آلمان شاهد هستیم!‌ در طرح «همزیستی مسالمت‌آمیز» چند عامل از اهمیت ویژه برخوردار بود. نخست اینکه می‌بایست به «داده‌های» جنگ سرد بدون هیچگونه قید و شرطی «احترام» گذاشت، چرا که این داده‌ها نتیجة توافقات پیمان آتلانتیک شمالی با پیمان ورشو بود؛ و احدی، چه چپ، و چه راست حق به زیر سئوال بردن‌شان را نداشت!

در گام بعد خط فاصلی نیز بین بلشویسم «روس» و سوسیالیسم «صلح‌طلب» اروپای غربی ترسیم ‌شد. این «خط فاصل» به صراحت مشخص می‌کرد که سوسیالیسم اروپائی حق الهام از موضع‌گیری‌های لنینیسم و یا بلشویسم را ندارد. به عبارت ساده‌تر، به زیر سئوال بردن مالکیت بر ابزار تولید در گفتمان سوسیالیسم اروپائی «ممنوع» بود! به این ترتیب در دو بعد کاملاً استراتژیک، یعنی گفتمان بین‌المللی و ارتباطات درونمرزی، سوسیالیسم اروپای غربی «محدود» باقی ماند!

در بعد گفتمان بین‌المللی، سوسیالیسم اروپای غربی دنباله‌رو بی‌قیدوشرط دکترینی بود که پیمان آتلانتیک شمالی دیکته می‌کرد، و در زمینة ارتباطات داخلی به دلیل پیروی از «کلان ـ ‌سیاست‌های» ناتو، ارتباط این سوسیالیسم به تدریج با ریشه‌های تاریخی‌اش که همان بی‌بضاعت‌های شهری، محافل روشنفکری، آوانگاردیسم هنری و ... و خصوصاً‌ خرده‌پیشه‌وران بود از دست رفت. نهایت امر تشکیلات سوسیالیسم اروپای غربی تبدیل شد به زائده‌ای بر حاکمیت دست‌راست و سرمایه‌داری.

این وضعیت از جوانب مختلف توقعات درونمرزی و فرامرزی را در چارچوب روابط جنگ‌سرد بخوبی برآورده می‌کرد. نخست اینکه تحت عنوان حاکمیت یک «دمکراسی سیاسی» در اروپای غربی نظام سرمایه‌داری مطلق حاکم شده بود و در قلب آن تشکیلات «سوسیالیست» از تمامی الهامات جهانی و انسانی در فلسفة سوسیالیسم فاصله گرفته، برای خود وظیفه‌ای جز «تسهیم به نسبت» غنائم جنگی در درون مرز قائل نبود! دیدیم که در جنگ‌های خونینی که سرمایه‌داران غرب و محافل سرکوبگر سرمایه‌سالاری در چارگوشة جهان به راه انداختند، سوسیالیسم «صلح‌طلب» اروپای غربی گویا هیچکاره بود! اینان جز رفاه و سلامت و بهداشت عمومی و اضافه‌حقوق کارگران فکر و ذکری نداشتند! از طرف دیگر، وضعیت مسخره‌ای که سوسیالیسم اروپای غربی در اطراف خود به راه انداخته بود به بلشویسم مستبد اروپای شرقی نیز امکان می‌داد تا تحکیم استبداد استالینیستی را به عنوان تنها راه نجات بشریت از توحش سرمایه‌سالاری به بهترین وجه در بوق تبلیغات کرملین بگذارد. ولی این شرایط برای آمریکا مسائل دیگری به همراه آورده بود.

این کشور که پس از پایان جنگ دوم از طرف کلیة محافل سرمایه‌داری جهانی به عنوان «دژ سرمایه‌داری» تعیین شد، در ظاهر به بهانة‌ فشار سوسیالیست‌ها، با تحمیل مالیات‌های کلان بر درآمدهای سرمایه‌داری اروپای غربی در عمل زمینة‌ فرار سرمایه به سوی آمریکای شمالی را فراهم می‌آورد. و به این ترتیب بود که به دلیل «مهاجرت» سرمایه‌ها و کلان‌سرمایه‌داران به آمریکا این کشور طی یک دهه خصوصاً پس از قدرت گیری جناح‌های حزب دمکرات توانست از موضع یک جامعة روستائی و بسیار عقب‌افتاده به مرکزیتی تعیین‌کننده در تحولات فرهنگی، هنری، صنعتی و علمی جهان غرب تبدیل شود.

این نگاهی بود شتابزده به ارتباط اندام‌وار نظام‌های سرمایه‌داری غرب با آنچه ما در این مطلب «سوسیالیسم صلح‌طلب» خواندیم. بدیهی است که این صورتبندی، تا فروپاشی دیوار برلین خود را در تمامی ابعاد همچنان بر روابط سیاسی اروپای غربی تحمیل کرد. ولی پس از فروریختن دیوار برلین و پس از پایان گرفتن شرایط «جنگ‌سرد» تحمیل صورتبندی فوق بر جوامع اروپای غربی با مشکل جدی روبرو شد. با از میان رفتن بلشویسم روس، سوسیالیسم اروپای غربی به صراحت گسترة استراتژیک و فرامرزی خود را از دست داد. توجیهات فرامرزی یک به یک از میان می‌رفت، و به همین دلیل بود که نهایت امر حزب کارگر انگلستان به رهبری تونی بلر، دست در دست محافظه‌کارترین مهره‌ها در حاکمیت ایالات متحد رأساً پای به جنگ در عراق، و اشغال استعماری یک کشور گذاشت! خلاصة کلام حزب کارگر دست به عملی زد که طی دوران «جنگ‌سرد» از رهبران «سوسیالیسم صلح‌طلب» بعید می‌نمود!

در همین راستا، محافل سوسیالیسم «صلح‌طلب» در فرانسه و آلمان نیز، به دلائل تاریخی هر یک ترجیح دادند که پس از افتضاحات نظامی در یوگسلاوی سابق، به تدریج صحنة سیاست بین‌المللی را به همتایان «راست‌گرایای‌شان» واگذاشته تتمه آبروی باقی مانده را در روابط درونمرزی «سرمایه‌گذاری»‌کنند. این است دلیل به قدرت رسیدن افرادی چون سرکوزی و مرکل در فرانسه و آلمان؛ افرادی که نمایندة جریان مشخص سیاسی‌ای به شمار نمی‌آیند، و دولت‌های‌شان بیشتر به «آجیل‌مشکل گشا» می‌ماند تا یک هیئت دولت مسئول. اکثریت پارلمانی‌ اینان نیز مخدوش‌تر و مبهم‌تر از آن است که بتوان بر آن نام یک «اکثریت پارلمانی دمکراتیک» نهاد.

ولی فروپاشی دیوار برلین از منظر اقتصادی و مالی نیز تبعاتی داشت. پس از این تحول فوق‌العاده با اهمیت، تزریق نقدینگی در بدنة سرمایه‌داری ایالات متحد نیز با اشکال روبرو شد، چرا که سرمایه‌داری جهانی دیگر دلیلی برای اینکار نمی‌دید! سرمایه‌ها دیگر از یک استراتژی که تاریخ مصرف خود را از دست داده بود پیروی نمی‌کردند و سریعاً به جانب «پرسودترین» زمینه‌های جغرافیائی تغییر مسیر دادند؛ تغییری که در چارچوب منطق سرمایه‌داری کاملاً «طبیعی» است! اینجاست که شاهد اوج‌گیری بحران مالی‌ای می‌شویم که به دلیل نبود نقدینگی گریبان بازارهای بورس نیویورک و شیکاگو و نهایت امر متحدان مالی ایالات متحد در دیگر مناطق جهان را به سختی فشرد و گروه قابل توجهی از سرمایه‌داران و بانک‌های جهانی را ورشکسته کرد و گروه دیگری را به دلیل «کلاهبرداری» راهی سلول‌های زندان نمود. ولی هیچ کلاهبرداری‌ «استثنائی‌ای» در میان نبود؛ این افراد همان کلاهبرداری‌ای را «تکرار» می‌کردند که طی «جنگ ‌سرد» در اقتصاد سرمایه‌داری غرب رواج داشت؛ فقط شرایط تغییر کرده بود و تزریق نقدینگی به شیوة گذشته در حساب‌های بانکی امکانپذیر نمی‌شد.

در کمال تعجب، اینجا نیز شاهد بودیم که «سوسیالیسم صلح‌طلب» به دلیل وابستگی‌های محفلی که طی 50 سال «جنگ‌سرد» ایجاد شده بود، ترجیح داد بجای اعلام مواضع صریح در تقابل با انباشت غیرقانونی سرمایه از جانب چند محفل محدود کار را به سکوت و مماشات برگزار کند! خلاصة کلام این «سوسیالیسم» و اینگونه احزاب «چپ‌» که در قلب نظام سرمایه‌داری غرب به موجودیت خود همچنان ادامه می‌دهند، اگر دیروز به یمن نظر لطف محافل سرمایه‌داری برخی اوقات «هارت و پورتی» می‌کردند، امروز حتی خود نیز ترجیح می‌دهند که خارج از حیطة مسئولیت‌ها بنشینند؛ و به اموری همچون افتتاح آبریزگاه‌های عمومی در فلان شهر و بهمان محله بپردازند که از وزنة «ایدئولوژیک» ضعیف‌تری برخوردار است.

طی سال‌هائی که از فروپاشی دیوار برلین می‌گذرد سوسیالیسم صلح‌طلب به طور کلی موضوعیت سیاسی و تشکیلاتی خود را از دست داده، و هر روز بیش از پیش به انزوا کشانده می‌شود. این سوسیالیسم به دلیل آنکه از دیرباز در میدان سرمایه‌داری دست به بازی زده بود، ارتباط اندام‌وار و تاریخی خود را نیز با مراکز «الهامات سوسیالیستی» بکلی از دست داده و به نظر نمی‌آید که امکان بازیافت این «ارتباطات» اصولاً وجود داشته باشد. اروپای غربی امروز در چنگال سرمایه‌داری‌های خشن و سرکوبگر و راستگرا دست و پا می‌زند، و مأموریت جدیدی که راستگرایان حاکم برای سوسیالیسم «صلح‌طلب» تنظیم کرده‌اند، از تحمیل تشکیلات موجود «چپ» بر جنبش‌های اجتماعی فراتر نمی‌رود.

به این دلیل است که اعتراضات توده‌ای در جوامع غرب بلافاصله از همراهی و هم‌صدائی تشکیلات رسمی «سوسیالیست‌ها» و برخی اوقات کمونیست‌های «دولتی» برخوردار می‌شود! در صورتیکه، نمونة بحران‌های اجتماعی در اسپانیا و یونان که هر دو توسط سوسیالیست‌های صلح‌طلب اروپائی اداره می‌‌شوند به صراحت نشان داد که حتی در قدرت بودن اینان نمی‌تواند از تحولاتی که سرمایه‌داری جهانی «نسخه‌اش» را پیشتر نگاشته پیشگیری کند! بهترین نمونه تبریکات صمیمانة آقای «اشتروس‌کان»، یکی از رهبران سوسیالیست‌های فرانسه و رئیس فعلی «صندوق بین‌المللی پول» به سرکوزی به دلیل طرح تغییر قوانین بازنشستگی است! ایشان در شرایطی به کاخ الیزه تبریک گفته و تصمیمات اخیر دولت فرانسه را ستایش می‌کنند که حزب سوسیالیست همصدا با مخالفان در خیابان‌ها خواستار لغو کامل این «طرح» شده!

با این وجود، امروز در سطح جهان چشم‌ها به فرانسه و تحولات این کشور خیره مانده. این نیز دلیل دارد، نمی‌توان فرانسه را در مقام گهوارة انقلاب کبیر، و به عنوان یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل از منظر اهمیت جهانی با یونان، اسپانیا و حتی آلمان فدرال به قیاس کشید. تحولات در کشور فرانسه ابعادی خواهد یافت که در دیگر کشورها نمی‌تواند به آن دست یابد. ولی تا زمانیکه الهامات چپ در فرانسه تحت قیمومت مرده‌ریگی باشد که یادگار دوران «جنگ‌سرد» به شمار می‌رود، سوسیالیسم و الهاماتی از این دست همچنان اسیر چنگال منافع محافل سرمایه‌داری باقی خواهد ماند. مسلماً‌ در کوتاه مدت سوسیالیسم صلح‌طلب، سازماندهی‌ها، رهبران از پیش‌ساخته و احزاب «بسته‌بندی» شدة خود را در چارچوب پیشبرد منافع سرمایه‌داری بر الهامات سوسیالیستی توده‌ها تحمیل خواهد کرد، مسئلة اساسی این است که رویگردانی عمومی از این «قاعدة کلی» در چه مقطعی و به چه بهائی صورت خواهد گرفت؟ گویا برخی فراموش کرده باشند که آوار دیوار برلین همزمان بر سر بلشویسم مستبد و تشکیلات سیاسی غرب فروریخته.




نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت







فیلترشکن‌های جدید20اکتبر2010

scanview.info
safetyhide.info
freeproxybypass.info
surfanonym.info
rocketview.info
securemii.com
bypassschoolcomputers.info
speedunlock.info
schoolhelpnow.com
maskmii.com
theunblockproxy.info
proxyweb.com.es
talkaboutpak.com
ipfantom.info
shootonline.info
newjoy.info
freeplay-here.info
forexalpari.co.cc
mambforex.co.cc
speedonnet.co.tv
workingproxies.tk
myjustinproxy.co.cc
centerback.co.cc
freeipunblocked.info
chatsurf.co.cc
unblockforever.co.cc
student-unblock.co.cc
world-unblock.co.cc
bypass-world.co.cc
privacy-unblock.co.cc
shrinkforex.co.cc
steamforex.co.cc
extremeway.tk
turfsurf.co.cc
knucklehead.tk
securemii.com
never-ever-same.co.cc
subwaywarrior.co.cc
the-human-mind.co.cc
diplomacy.com.es
spaceunlock.info
websiteunblocker.info
secretunnel.info
speedbypass.info
freebypasstunnel.info
onlineunlock.info
youunblocked.info
school-unblocker.info
https://tothedeans.com

۷.۲۵.۱۳۸۹

سایه و فضله!









در مطلب امروز نخست نگاهی به موضع‌گیری‌های معمول حکومت اسلامی در مورد اهل قلم خواهیم داشت و به صورت خلاصه این روند شوم را در مسیر سیاست‌های جاری مطرح می‌کنیم. سپس در بخش دوم این وبلاگ به بررسی پیامدهای سفر محمود احمدی‌نژاد به لبنان می‌پردازیم. پس ابتدا نگاهی داشته باشیم به ارتباط حکومت اسلامی با «اهل قلم» و نگارش در مفهوم کلی.

روزی که سایة پلید دولت کودتای 22 بهمن 57 بر ایران سنگین شد، یک روزنامه‌نگار باسابقه در میان «متهمان» ردیف اول قرار گرفت؛ او را به همکاری با رژیم «طاغوت» و سرکوب «امت» متهم کردند. این روزنامه‌نگار کسی نبود جز علی‌اصغر امیرانی، مدیرمسئول و بنیانگزار نشریة خواندنی‌ها! در اینکه امیرانی از نزدیکان رژیم گذشته بود حداقل ما دچار توهم نمی‌شویم. وی هم در میان درباریان دوستان و آشنایانی داشت،‌ هم به دلیل حرفة‌ قلم‌زنی در یک حکومت استبدادی، حتی اگر مایل هم نمی‌بود بالاجبار می‌بایست با ساواک همکاری می‌کرد. همچنین شایعة عضویت وی در «لژهای» رژیم شاهنشاهی سالیان دراز بر سر زبان‌ها بود. خلاصه بگوئیم، امیرانی فرشتة طرفدار آزادی قلم به شمار نمی‌آمد و چه بسا طی سرکوب‌های مطبوعاتی سعی تمام در توجیه مواضع رژیم نیز کرده بود. با این وجود، همان‌ روزها هم گفتیم، بازداشت، محاکمه و احتمالاً اعدام یک نویسنده عملی است ضدانسانی. چرا که نه یک فرد بخصوص که «قلم» را در تمام ابعاد هدف قرار می‌دهد. اعدام امیرانی،‌ خصوصاً از جانب رژیمی که با «اهن‌وتلپ» فراوان خود را نمایندة 99 درصد مردم ایران جا زده بود، فقط می‌توانست نمایشی هولناک و سرکوبگرانه در مسیر تبلیغات «توده‌نوازی» تلقی شود.

امیرانی نهایت امر در بی‌دادگاهی که در شأن و حیثیت رژیم کودتای آخوندی بود به اعدام محکوم شد و حکم صادره نیز در دوران صدارت پرافتخار مهدی بازرگان «با خوشی و خرمی» به مورد اجراء گذاشته شد، نخست وزیر انسان‌دوست دولت موقت نیز هیچ اعتراضی به این جنایت نکرد. کم نبودند اوباش حزب‌الله، بچه‌ملایان و خصوصاً «چپ‌نمایانی» که از این حکم «الهی» قدردانی‌ها کردند. زمانیکه گفتیم، اگر افسار شتر مست «قلم‌شکنی» گسیخته شود، این جانور بر در خانة همگان خواهد نشست، در جواب‌مان فقط از سجایای «امام‌شان» ‌‌گفتند!

امروز در خبرها می‌شنویم، و در گزارشات می‌خوانیم که سریال وحشی‌گری‌های حکومت اسلامی در بازداشت و محکومیت وبلاگ‌نویسان همچنان ادامه دارد. پس از بازداشت و محکومیت حسین درخشان، اینک نوبت به چند نفر دیگر رسیده که در میان آنان حسین‌ رونقی‌ملکی و مهدی خزعلی نیز دیده می‌شوند. البته در همینجا بگوئیم که به هیچ عنوان خوانندة این «بلاگرها» نبوده‌ایم، و به احتمال زیاد هیچگاه در میان طرفداران‌ و خوانندگان‌شان قرار نخواهیم گرفت. مسئلة امروز ما «دفاع» از اینان، رفتار سیاسی و برداشت‌های اجتماعی و یا ایده‌ها و آرمان‌های‌شان نیست؛ مسئله فقط و فقط دفاع از «آزادی بیان» است و بس.

شاید این افراد، همانطور که برخی وبلاگ‌ها ادعا می‌کنند، ‌ صرفاً جهت فضاسازی‌های حکومتی به «زندان» افتاده باشند. و شاید به طور کلی تمامی این «هیاهو» نیز ساختگی و بی‌اساس باشد؛ باز هم هیچ فرقی نمی‌کند. در رژیمی که مطبوعات، خبرنگاری و قلم‌زنی یا در بی‌مسئولیتی مطلق فرو می‌رود، و یا در سرسپردگی بی‌قید و شرط به یک حاکمیت خلاصه شده، تبلیغات و هیاهوی رسانه‌ای نیز ابعادی به خود می‌گیردکه با انواع مشابه آن در یک جامعة انسانی تفاوت دارد. سخن اینجاست که رژیم‌های حاکم نمی‌باید به خود اجازه دهند که از نویسندگی، آفرینش‌های هنری، روزنامه‌نگاری و دیگر فعالیت‌های دماغی و علمی و احیاناً صنعتی، چماقی جهت توجیهات سیاسی و سیاستگزاری‌های اجتماعی‌شان بسازند. چه این «چماق» در مسیر حمایت از این افراد و گروه‌ها قرار گیرد، و چه در نفی آنان. حرف ما این است که دولت، حکومت، حاکمیت و دیگر «بنیادهای» اجتماعی پای خود را می‌باید از فعالیت‌های دماغی، هنری و قلمی در سطح جامعه بیرون نگاه دارند. خلاصه بگوئیم، ‌ حاکمیت با «به و به و چه وچه» و یا با «اه، اه» حق دخالت در امر نوشتار و آفرینش هنری در جامعه را ندارد. ورود به این میدان می‌باید برای حاکمیت و دولت ممنوع اعلام شود، در غیراینصورت اگر پای دولت در این میانه باز شد آرامش از اهل‌قلم، و ایمنی از کل جامعه رخت برخواهد بست. بهترین نمونة این ناامنی همان است که امروز در برابر ملت ایران قرار گرفته.

این وظیفة افراد، گروه‌های متشکل صنفی، هنری، اتحادیه‌های کارگری و جمعیت‌های حامی آزادی بیان است که دست دولت را از این میدان کوتاه کنند. می‌باید در برابر گستاخی‌های رژیمی که قصد تحدید منتقدان را دارد و همزمان تمامی تلاش خود را به کار می‌برد تا قلم «نوکران» را به چماق مطبوعاتی، هنری و «دولتی» تبدیل کند قد علم کرد. هر چند جامعة ایران هیچگاه فرصت نیافته تا با این زاویه از فعالیت مطبوعاتی ‌آشنائی پیدا کند، پر واضح است که جهت خروج از فضای غیرانسانی فعلی راهی جز مبارزه با سانسور در برابر نداریم. روزی از روزها می‌باید بر روند مفتضحانه و عصرحجری «سانسور» و «ممیزی» نقطة پایان گذاشت؛ چارة دیگری در میان نیست.

بارها در این وبلاگ گفته‌ایم و امروز هم تکرار می‌کنیم، صیانت از آزادی قلم، احترام به آزادی بیان، حمایت از آزادی خلاقیت‌های هنری، علمی و صنعتی وظیفة ملت‌هاست؛ هیچ دولتی و هیچ رژیمی طی تاریخ بشری از این نوآوری‌ها و آزادی‌ها حمایت نکرده و نخواهد کرد. رژیم‌ها به دلیل طبیعت «سوداگرانه‌ای» که در بطن خود به تدریج جاسازی می‌کنند از استخوانی شدن روابط و مراودات نهایت امر حمایت به عمل خواهند آورد. رژیم‌ها گسترش ارتباطات و آزادی بیان را مخالفان «فی‌نفسه» و «بالقوة» خود می‌بینند؛ آزادی بیان متعلق به ملت‌هاست، نه وسیله‌ای جهت ژست گرفتن و قمپز در کردن دولت‌ها. دیروز دیدیم، نسلی که برای اعدام امیرانی‌ها «جشن» گرفت، در کوتاه‌مدت و میانمدت چه تاوان سنگینی پرداخت. باید دید نسل حاضر نیز خود را برای پرداخت اینگونه تاوان‌ها آماده کرده، یا راه دیگری برمی‌گزیند؟ حال که به بررسی «تاوان‌ها» رسیدیم، بد نیست تاوانی را که محمود احمدی‌نژاد نیز برای تکیه زدن بر اریکة «ریاست» کودتای 22 خرداد 88 می‌بایست پرداخت کند مورد بررسی قرار دهیم.

این «تاوان» در سفر «نمایشی» اخیر وی به لبنان به صراحت پرداخته شد. می‌دانیم که طی نمایشات هولناک و ضدایرانی‌ای که در «انتخابات» خرداد 88 به وقوع پیوست، در عمل دو جناح قدرتمند و صاحب‌نفوذ حکومت اسلامی، هر یک جهت به دست آوردن امتیازاتی که قدرت‌های جهانی به معرض «فروش» گذاشته بودند، خیز برداشته به جان یکدیگر افتادند. یکی «اصولگرا» شد و خود را پیرو مقام ‌معظم «رهبری» جا زد، و آن دیگری سر از «جنبش سبز» به در آورده، «مردمی» و به قولی «دمکراسی‌خواه» شد! ولی در عمل هر دو گروه متشکل از فاشیست‌های شناخته شدة حکومت اسلامی بودند که برای مسائلی همچون «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، «آزادی مطبوعات»، رسالت‌های یک حکومت مسئول و ... ذره‌ای اهمیت قائل نبوده و نیستند؛ اینان هر یک به طمع بهره‌وری هر چه بیشتر از «نعماتی» که محافل استعماری در دکه‌های‌شان به معرض نمایش گذاشتند به جان یکدیگر افتاده بودند. جالب اینجاست که احمدی‌نژاد، یعنی «برندة» این نمایش، که حتی خودش هم نمی‌خواست در این صحنه باقی بماند، امروز مجبور شده پای به میدان سیاستی بگذارد که به صراحت نقطة پایانی است بر انسداد 31 سالة محفل «کارتر ـ برژینسکی» در منطقة خاورمیانه!

در قصه‌های شاه‌پریان، «سلطنت» هنوز ودیعه‌ای است الهی. به همین دلیل تفویض مقام پادشاهی در این داستان‌ها به اختیار «همائی» گذاشته می‌شود که سایه‌اش بر سر یکی از نامزدهای «پادشاهی» می‌افتد! منوچهری می‌فرماید:

ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان، ملک به جای است تو را

ولی امروز در جهان غارت شدة «سوم»، که در کمال تأسف کشورمان ایران نیز در قلب آن جای گرفته، اثری از سایة «همای» سعادت‌گستر نمی‌بینیم. در این «جهان» کرکسان محافل‌اند که تصمیم می‌گیرند! نامزدها آنچنان متعفن و کریه‌المنظرند که حتی جانور منفوری چون کرکس حاضر نخواهد شد سایه بر سرشان بیاندازد. به همین دلیل روند گزینش «ریاست جمهور» و پادشاه و رهبر و دیگر مناصب در جهان غارت شدة سوم، از طریق سایه گستردن کرکس‌های کذا بر سر «نامزدها» صورت نمی‌پذیرد! این عمل با فرو انداختن فضلة کرکس بر سر این «نیک اقبالان» انجام می‌گیرد. و دیدیم که طی غوغاسالاری مهوعی که در 22 خرداد 88 به راه انداختند، «فضلة» ریاست جمهوری بر فرق کدامیک از اینان فرود آمد.

همای گو مفکن سایة شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

این «برگزیدة» امت و امام، امروز بالاجبار در مسیری گام برمی‌دارد که همان کرکس «ریاست‌گستر»، از روز نخست با فضله‌اش وی را به پیروی از آن فراخوانده بود. سفر احمدی‌نژاد به لبنان فقط یکی از این مسیرهاست، هر چند به استنباط ما شاید مهم‌ترین‌شان باشد. چرا که کرکس کذا حکومت اسلامی را نهایت امر به «نفی» مسیری فرا می‌خواند که پیشتر طی طریق در آن را «عصای دست» خود کرده بود: شرایط حاد لبنان و زمینه‌سازی برای سیاست جنگ‌طلبانة اسرائیل در خاورمیانه!

نخست کمی از وضعیت «حاد» لبنان بگوئیم. نمی‌باید فراموش کرد که حضور احمدی‌نژاد در این کشور از یک سو تأئیدی خواهد بود «رسمی» از جانب حکومت اسلامی بر مواضع دولت حریری، که خانواده‌اش صریحاً به سیاست‌های فرانسه، آمریکا و عربستان سعودی وابسته است. از طرف دیگر، دولت سعد حریری و شخص «میشل سلیمان»، ریاست جمهور لبنان که در عمل مقامی تشریفاتی و «نمادین» دارد، نمایندگان واقعی ساختاری قرون‌وسطائی‌اند که بر چارچوب «آپارتاید» فرقه‌ها و «اقوام» تکیه کرده. خلاصه بگوئیم، در سرزمینی که ارتباط و ازدواج و اختلاط میان اقوام و مذاهب مختلفی که ساکنان آن‌اند گاه از منظر «قانونی» نیز قدغن شده، نه می‌توان سخن از «انقلاب اسلامی» و ارزش‌های فرضی آن به میان آورد، و نه اصولاً می‌توان حرمتی برای چنین حاکمیتی قائل شد. امروز لبنان، نه دمکراتیک است و نه قابل احترام؛ سرزمینی است وامانده از سنت‌های دیرینة استعماری.

جای تعجب است که ارتش ملی در این سرزمین، طرفدار هنگ‌های مهاجم نیروهای اسرائیلی باشد، و جهت خلاصی از «شر» وجود شیعیان جنوب چشم امید به آتش توپخانة تل‌آویو ببندد. جای تأسف است که محلات مختلف لبنان شبانگاهان از طرف «نیروهای محلی» جهت عدم حضور «غیر» قرق شود و شرایط رژیم پرتوریا در کشوری برقرار باشد که از دوران باستان تا به امروز بشریت را گام به گام دنبال کرده. خارج از تمامی بن‌بست‌های استراتژیک و دقایق سیاست‌ بین‌الملل، از منظر اجتماعی و تاریخی این است لبنانی که امروز احمدی‌نژاد، سفیر «انقلاب اسلامی» در آن دست‌های رئیس جمهور و نخست‌وزیرش را می‌فشارد!

ولی آقای احمدی‌نژاد اگر به لبنان تشریف‌فرما شده‌اند نه برای حمایت از شیعیان سرکوب شدة جنوب بوده، و نه جهت گوشزد کردن پیام «جهان امروز» به دولتمدارانی که هنوز در قرون وسطی دست و پا می‌زنند. دولتمردانی که در پستوی قرون‌وسطائی‌شان همه روزه با تصمیمات خود بر تقابل‌های مضحک مارونی‌ها با یونانی‌ها، یا دروزها با شیعیان، و سنی‌ها با مسیحیان مهر تأئید می‌گذارند؛ احمدی‌نژاد کاری به این حرف‌ها ندارد، و علیرغم پیراهن دریدن برای شیعیان و مسلمین اینجا و آنجا،‌ با این سفر فقط یک هدف واحد را دنبال می‌کند: علنی نمودن ارتباط پنهانی‌ای که حکومت اسلامی از دیرباز با محافل دست‌نشاندة آمریکا در لبنان داشته. و این است نکتة بسیار مهم در این سفر؛ نوعی «نوشیدن جام زهر» نمادین. البته با هلهله و شادی و گل‌باران خیابانی و پشت‌بامی!

از نخستین روزهائی که ساواک و ارتش شاهنشاهی اوباش حوزه و بازار را بر مسند قدرت جای دادند، تبلیغات پایه‌ای در حکومت اسلامی بر چند ستون اصلی تکیه کرده بود. نخستین ستون تبلیغاتی این حکومت حمایت از جهان اسلام و مسلمانان بود. ستون دیگر این هیاهو، بر تقابل فرضی با آنچه «صهیونیسم» خوانده می‌شد تکیه داشت! هر چند پس از گذشت چند ماه، این حرکت بیشتر جنبة حمایت از محافل جنگ‌طلب در اسرائیل را به خود گرفت، و به ضدیت با صلح‌طلبان این کشور میدان داد. ستون بعدی در تبلیغات خررنگ‌کن حکومت اسلامی همان «نبرد با آمریکای جهانخوار» بود، و به قول «معین‌فر» مزدور، وزیر کابینة دولت موقت در هیچ مقطعی نمی‌بایست «مرگ بر آمریکا» را فراموش کرد! ستون‌های دیگری نیز در داخل بر پا شده بود که در مطلب امروز به آن‌ها نمی‌پردازیم.

ولی هیچگاه پایه‌های حکومت اسلامی بر تبلیغاتی که در بالا آوردیم استوار نبوده. این رژیم دست‌نشاندة ایالات متحد است، و مهم‌ترین وظیفه‌اش از روز نخست فراهم آوردن پشت‌جبهة مناسب جهت هنگ‌های سازمان سیا در افغانستان بود. مبارزه با آزادی‌های اجتماعی در ایران، سرکوب جنبش‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در کشور و تکیة بیمارگونه بر «اسلامیزه» کردن روابط و مسائل کشور فقط به این دلیل در دستورکار دولت آخوندها قرار گرفت تا واشنگتن بتواند زمینة مناسب جهت جلوگیری از نفوذ احتمالی کمونیست‌های طرفدار شوروی سابق را در منطقه فراهم آورد! نفوذی که می‌توانست داده‌های استراتژیک را برای ایالات متحد به طور کلی تغییر دهد. به همین دلیل نیز آمریکا خود را با سرعتی «حیرت‌انگیز» از شر حکومت شاه و محدودیت‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این حکومت خلاص کرد و کار را به دست مشتی لات‌واوباش سپرد که پیشتر در همین لبنان به آنان تعلیمات کافی داده شده بود.

در این میان لبنان به عنوان یکی از پایگاه‌های تعلیمات تروریستی به طرفداران «تز آمریکائی حکومت اسلامی» در ایران، از اهمیت زیادی برخوردار می‌شود. لبنان هم پایگاهی برای آموزش این «جانوران» درنده شده بود، هم میدانی جهت آشوب‌طلبی در مرزهای اسرائیل و توجیه تهاجمات نظامی «تساهال» به درون مرزهای همسایگان‌اش. و دیدیم که مهم‌ترین حملات و خونین‌ترین بمباران‌های تاریخ لبنان توسط اسرائیل در شرایطی صورت می‌گرفت که عربدة جغد جماران جهان اسلام را همه روزه به «جهاد» با کفار دعوت می‌کرد!

امروز در دیپلماسی منطقه‌ای، حکومت اسلامی دیگر جائی برای این هارت‌وپورت‌ها ندارد، به همین دلیل آقای احمدی‌نژاد به لبنان تشریف می‌برند و بجای سرزنش ساخت‌وپاخت‌های بیروت با محافل غرب، نه تنها حمایت از «جهان اسلام» را بکلی فراموش می‌کنند که دست میشل سلیمان، متحد علنی تل‌آویو را نیز در برابر دوربین‌ها صمیمانه می‌فشارند. البته علیرغم تمامی این «واقعیات» سیاسی، ایشان جهت ظاهرسازی هم که شده چند دقیقه‌ای در جنوب لبنان سخنرانی فرمودند؛ ولی چه کنیم که حنای حکومت اسلامی دیگر رنگی ندارد و حتی شیخ‌ حسن‌نصرالله نیز حاضر نشد در ملاءعام در کنار مهرورزی بایستد!

بازتاب شکست ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه، همانطور که طی این درگیری‌ها در این وبلاگ نوشتیم، فقط می‌توانست به عقب‌نشینی «توجیهات» سیاسی انقلاب اسلامی در منطقه منجر شود، ولی این عقب‌نشینی شامل سیاست‌های «سنتی» کاخ‌سفید نیز خواهد شد، و ما آن را ما به فال نیک می‌گیریم. با فروریختن دیواره‌های «سیاست انسداد» به احتمال زیاد اسرائیل نیز دیگر نمی‌تواند برای آشوب‌طلبی‌های خود بر سیاست‌های تهران «اسلام‌زده» تکیه داشته باشد. باید دید نتانیاهو، نخست وزیر فعلی اسرائیل چگونه خواهد توانست کولون‌های «آتشین‌مزاج» را از ادامة شهرک‌سازی منصرف کرده، راهی جهت خروج اسرائیل از بحران جاری بیابد. این نیز حکایتی است «شیرین» که فقط روند مسائل در آینده می‌تواند چند و چون آن را روشن کند.




نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت







فیلترشکن‌های جدید17اکتبر2010

randompass.info
jumboview.info
https://needapass.com
revisemaths.info
blockgone.com
pointcard.info
fuzznuts.com
bypassschoolcomputers.info
reviseenglish.info
turboview.info
buzzview.info
fripped.com
unblock-proxy-server.info
proreveal.info
schoolmaths.info
revealpro.info
scanview.info
schoolworker.info
youunblocked.info
viewpro.info
paradforex.co.cc
noblocksites.info
narutoism.tk
supertechproxy.tk
dumbassproxy.co.cc
thetroublewithterkel.tk
surfsecret.info
secretunnel.info
freebypasstunnel.info
surfanonym.info
freeproxybypass.info
theunblockproxy.info
safetyhide.info
ipfantom.info
spaceunlock.info
speedunlock.info
speedbypass.info
onlineunlock.info
conviction.tk
bushforex.co.cc
hideaboutme.info
spacebypass.co.cc
gizmo-bypass.co.cc
blitzproxy.co.cc
cocaproxy.co.cc
bypassschoolfilters.info
trafficproxy.info
maths1.info
revisebusiness.info
revisescience.info