۱۲.۱۵.۱۳۸۵

یکی بود یکی نبود ... تهنیت!


از شواهد و قرائن چنین برمی‌آید که گویا «کمپین» یک میلیون امضاء، جهت دستیابی به آنچه روزی‌نامة کیهان اسلامی، از قول «فعالان» سیاسی و اجتماعی، «تغییر برای برابری»، عنوان می‌کند، با شکست روبرو شده. و به همین مناسبت هم آقای شریعتمداری، «شخصیت» فرهنگی چاه جمکران، در روزی‌نامة «مصادره شده‌‌شان» خیلی گرد و خاک کرده‌اند و به قولی، این «پیروزی» بزرگ را بازتاب «افشاگری‌های» به موقع و زیرکانة «کیهان» معرفی می‌کنند. فروپاشی این به اصطلاح «کمپین»، که از روز نخست، به شهادت پست‌های همین وبلاگ، آنرا مورد انتقاد شدید قرار دادیم، معلوم نیست از چه جهت تا به این اندازه «رضایت» خاطر آقای شریعتمداری را فراهم کرده؟ جناب سردبیر «استیجاری» این روزی‌نامه، بجای تبریک گفتن به دوستان و آشنایان‌شان، شاید بهتر باشد فکری برای آیندة تیره و تار سیاسی خود و همکاران‌شان بکنند؛ زدن نعل‌وارونه، و ابراز خوشحالی «ظاهری» از سقوط این «کمپین» آمریکائی، مشکل ایشان را که کلیدش نهایت امر در دست همان «شیطان‌بزرگ» قرار گرفته، به هیچ عنوان حل نخواهد کرد. چرا که اگر در این وبلاگ، با اینگونه برخورد‌های سطحی با مسائل اجتماعی مخالفت شد، و در محکومیت چنین موضع‌گیری‌های «آمریکائی ـ لیبرالی»، و بهتر بگوئیم، «کشکی و بی‌اساس»، چندین وبلاگ قلمی کردیم، به هیچ عنوان به این دلیل نبوده که حاکمیت امثال شریعتمداری را بر رسانه‌ها، و اربابان ینگه‌دنیائی‌اش را بر اقتصاد، سیاست و امور مالی کشورمان تأئید می‌کنیم.

جناب شریعتمداری بجای خوشحالی، ارسال تبریکات صمیمانه و «تعارف کردن سیگار برگ» ـ به شیوة آمریکائی‌ها ـ به برادران «دینی»، بهتر است چمدان مبارک‌شان را هر چه زودتر ببندند، چون ممکن است هنگام فرار، لیفه و تنبان‌شان جا بماند! قرائت ما از جریانات فعلی کاملاً روشن بود. ما معتقدیم که با تکیه بر ساختارهای سیاسی «بی‌ریشه»، ساختارهائی که تماماً مرده ریگ روابط و بده‌بستان‌های شرایط «جنگ‌سرد» هستند، با آیندة سیاسی ایران نمی‌‌توان برخورد کرد. نه در قالب اصولی، نه از نقطه نظر انسانی، و نه از نظر کاربردی و کاربرانه!

و همانطور که شاهد بودیم، «تشکیلات» و سازمان‌های سیاسی امروز کشور، علیرغم برخورداری از چندین دهه حضور فعال سیاسی و مبارزاتی در بطن جامعة ایران، نهایت امر فقط در شرایطی می‌توانند به نوعی محوریت عمومی دست یابند که، اصل کلی، از نظر سیاست‌های حاکم جهانی، همان برقراری مجدد یک حاکمیت فاشیستی کلاسیک بر جامعة ایران باشد. در غیر اینصورت، همانطور که در این به اصطلاح «کمپین» شاهد بودیم، و پیشتر نیز در میعادهای متعدد دیگر به چشم دیدیم، این سازمان‌ها هیچکدام کارآئی نخواهند داشت. و امروز جای بسی خوشوقتی است که این خبر خوش را به هموطنان‌مان ابلاغ کنیم: «دوران سیاست‌های استعماری، حداقل در آن صورت مشئوم و نفرت‌انگیزی که طی 80 سال گذشته بر میهن‌مان تحمیل می‌شد، ‌ سپری شده!»

هنگام فروپاشی ساختارهای جنگ‌سرد، و برقراری شرایط نوین بر سیاست منطقه، قرائت برخی از تشکیلات سیاسی از شرایط نوین، صرفاً در تلاش برای ایجاد «قرابت» با غرب خلاصه ‌شد! اینان چنین برداشت کردند که اگر به غرب نزدیک شوند ـ در اینجا مقصود شاید بیشتر عوامل شناخته شدة غرب باشد ـ امکان حفظ موجودیت سیاسی و نقش‌آفرینی‌های آتی برای سازمان‌شان بیشتر خواهد بود؛ این برخورد فی‌نفسه یک «اشتباه» استراتژیک است. چرا که در شرایط نوین، عواملی در روابط سیاسی حضور خواهند داشت که مسلماً همگان تحت نظر کامل غرب اداره نخواهند شد، و مهم‌ترین آنان، نوعی «روانشناختی عمومی از برخورد توده‌های مردم ایران» با عامل ناشناخته‌ای است که «سیاست» نام دارد؛ عامل «سیاست» هنوز همان ناشناختة اصلی در افکار عمومی مردم کشور ایران است. ولی نمی‌باید از برخورد این گروه‌ها با شرایط جدید متعجب شد، اینان طی «جنگ سرد» فراگرفته بودند که مردم یعنی «هیچ»، و عیناً همان صورت‌بندی جادوئی را نیز امروز به کار می‌گیرند! صورت‌بندی‌ای که روح‌الله خمینی، درجملة معروف‌اش اینچنین بیان کرد: «اگر همه بگویند آری، من می‌گویم نه، و حق با من است!»

با این وجود، ایرانیان مرض فراموشی نگرفته‌اند، حتی دیروز هم فراموشی نداشتند؛ و صرفاً در بطن یک هیاهوی ظاهری و ساختگی، که با همکاری امثال بی‌بی‌سی، حزب توده، و دیگر «چپ‌نمایان» فراهم آمد، چنین فراموشی‌ سطحی‌ای در جامعه به اذهان مردم «تزریق» ‌شد؛ فراموشی‌ای بود بسیار گذرا. حتی در فردای کودتای ننگین 22 بهمن، کم نبودند ایرانیانی که به صراحت دریافتند، در پس این صورت ظاهراً «انقلابی»، چه توطئه‌ای برای یک ملت سازمان یافته، ولی خوب، آنزمان که حاکمیت را استیجاری، و صرفاً جهت جایگزینی «بد» با «بدتر» می‌خواهند، مسائل در سطوح بالا و میان قدرت‌های بزرگ، به صورت دیگری حل و فصل خواهد شد! آنچه آمریکا دیروز و امروز در ایران کرد و هنوز می‌کند؛ آنچه آخوند خون‌آشام در حق ملت ایران می‌کند؛ آنچه کمونیست‌های همکار آخوندها، تحت عنوان حمایت از مواضع «ضدامپریالیستی» امام در حق ملت ایران کردند؛ و آن زهر قتالی که طی این دوران فترت، به دست دوستان و همکاران گروه‌هائی که خود را ملی‌، مذهبی، مترقی و ... معرفی می‌کردند، بجان ایرانی زدند، از تاریخ اینکشور حذف نخواهد شد. این یک دروغ شاخدار است که مردم مصائب را «فراموش» می‌کنند! مردم هیچ کشوری، هیچ چیز را فراموش نخواهند کرد. آنچه امروز بر ملت‌ها می‌گذرد، در خاطرة بشریت محفوظ است؛ آنان که فکر می‌کنند، این‌ فقط حرف‌ها برای نوشتن در کتاب‌هاست، و باور دارند که توده‌ها به دنبال «سازمان»، چون کودکانی شیفتة آب‌نبات، دوان دوان خواهند آمد، امروز به صراحت بگوئیم که در اشتباه محض‌اند. این سازمان‌ها و این تشکیلات، عصای 80 سالة دست بوذرجمهری‌ها، مطبوعی‌ها، ریاضی‌ها، شعبان‌جعفری‌ها، ماشاالله قصاب‌ها و امثال اینان بوده‌اند؛ امروز می‌گوئیم و بر همین حرف هم باقی می‌مانیم که، فردای ایران بدون حضور این «عوامل» ساخته خواهد شد. ملت ایران، امروز با اینان و عصاهای دست اینان بدرود گفت و روی به فردائی دارد که دیگر امثال مصدق‌السطلنه، «قهرمان‌ملی‌اش» نخواهد بود.

بله، ملت‌ها کودک نیستند؛ هر چند که گاه و بی‌گاه، برای فریفتن حاکمان خونریز و نفرت‌انگیزشان نقش کودک بازی می‌کنند. با اینهمه، «رضایت» عمیق شریعتمداری را هنوز درست درک نمی‌کنیم، شاید ایشان فراموش کرده‌ باشند که «قهرمانان» کمپین «تغییر برای برابری» همگی از دوستان و هم‌پالکی‌های خودشان‌اند. ولی به هر تقدیر، ما هم به نوبة خود، «شکست» این کامپین را به آقای شریعتمداری و شرکاء «تهنیت» می‌گوئیم.





۱۲.۱۴.۱۳۸۵

خر و «شیر»!


بازهم بحران، بازهم درگیری! درگیری‌هائی که کاملاً روشن است ریشه‌ در کدام خاک دوانده، بحران‌هائی که عملاً همگی «ساختگی‌اند». بازندة اصلی این صحنه‌ها کیست؟ جواب مثل همیشه روشن است: ملت ایران! در میان این ملت، آن‌ها که جوان‌تراند ـ ایران را برخی رسانه‌ها جوان‌ترین ملت جهان معرفی می‌کنند ـ ندیده‌اند، و شاید نمی‌دانند که آتش‌بیاران معرکة «بحران‌ها»، خود در پس پرده، همواره همکاران «حاکمان‌اند»، و امروز هم دلیلی نیست که چنین نباشد.

از جغرافیای سیاسی شروع کنیم، از جغرافیائی که جامعة ایران را در بطن یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک جهان، و در عمق جهان اسلام، صرفاً با تکیه بر پایه‌هائی استعماری و خرافی، تبدیل به جزیرة «شیعیان» کرده! و با یک سئوال آغاز کنیم: «تا کی می‌باید این اصل استعماری "واقعیت" اساسی و ژئوپولیتیک کشور ما باقی بماند؟» برای خیلی از آن‌ها که امروز این مطلب را می‌خوانند، «شیعه» بودن برای ایرانی، یکی از «واقعیات» غیرقابل اجتناب شده. ولی باید گفت، آنقدرها که بعضی‌ وانمود می‌کنند، این امر نه یک «واقعیت» است، و نه «اجتناب‌ناپذیر»! این شرایط، صرفاً بازتاب نوعی «برخورد» با منافع «ملی» ما ایرانیان شده، از آن نوع منافع ملی‌ای که «ملیون» ـ آن‌ها که آب و نان را هم با قسم به سر "مصدق‌السلطنه" به دهان‌شان می‌گذارند ـ اصولاً با آن‌ کاری ندارند! کسی از خود نمی‌پرسد که، «چنین "مذهب‌گرائی‌ها" در یک منطقة بس عقب افتاده منافع‌اش به جیب چه کسانی می‌رود؟» ولی می‌باید قبول کرد که، آن‌ها که ملت‌ها را اینچنین آمادة «جنگ»، در سنگرها و خاک‌ریزهای درگیری‌های فقهی، دینی و مذهبی در برابر یکدیگر تا ابد به صف کرده‌اند، خوب می‌دانند بر کدام اهرم‌‌ها ‌باید فشار آورد. خوب می‌دانند که، چگونه چنین "برخوردهای" فروپاشاننده‌ای را بر روزمرة ملت‌ها حاکم کنند، و بر اساس آن «ایرانی» بودن، در ترادفی فلج کننده با «دشمن همسایه بودن»، معنا گیرد. خوب می‌دانند که در عصر رایانه، اینترنت، فضا و اتم، جنگ «مذاهب» را چگونه بر ملت‌ها تحمیل کنند. «شاه‌کلید» موفقیت اینان همان عامل «سکوت» است! از اینرو با زبان بی‌زبانی پیوسته تبلیغ می‌کنند، «ساکت باشید»، «نگوئید»، «ننویسید»، به این قدیس و به آن مقدس حرفی نزنید. و در میان‌شان، آنان که گویا در رأس خیمة روشنفکری این قبیلة آدمخوار، «چمباتمه» زده‌اند، ادیبانه و عالمانه ریش می‌خارند و می‌گویند، «اگر حرفی بزنید، به "تعصبات" دامن خواهید زد!»

این دیگر در نوع خود، اوج «برخورد فلسفی» اینان است! تبلیغ «سکوت»، در توجیه «سکوت»! همان «تقیه‌ای‌» که گویا قرار بوده بعضی‌ها در برابرش «قد» علم کنند! ولی از قضای روزگار، همان بعضی‌ها، کور‌ هم از آب در آمده‌اند، نمی‌ببینند داستان این «تقیة» جهانسوز را، داستان این «توهمات»، «خرافات»، «دین‌باوری‌ها» و «علم‌الغیب‌ها» را، و نمی‌بینند کار ملت ما به کجا کشیده: حکومت اسلامی! بله، بعضی‌ها در این «محشرخر»، در به در به دنبال کسب مقام مرد «وجیه‌الملة» سال‌اند! اگر در میانة این آتش و دود، اگر در اوج این آتش‌فشان نشسته‌اند، و اگر همه روزه، سوختن هزاران انسان را شاهدند، فریاد قربانیان را نمی‌شنوند! چرا که، نه تنها کور، که کر‌ مادرزاد هم هستند!

اگر در تهران، شهری که سنی و شیعه، مسیحی و یهودی، زرتشتی و غیر به یکسان، همه روز سرکوب می‌شوند، گروهی همانطور که رسانه‌ها عنوان می‌کنند، «تحت نظر طلاب»، به خیابان‌ها می‌ریزند، و از حقوق شیعیان در کشور یمن دفاع می‌کنند، همزمان می‌باید فراموش کنند که در کنارشان، آنجا که زباله‌ها را می‌ریزنند، خانواده‌ها زیر سقف‌های «نایلونی» زندگی می‌کند، و همانجا دخترکی 10 یا 11 ساله، دفترچة مشقی را می‌بندد که دیگر هرگز نخواهد گشود، چرا که بر اساس این «شرع مبین»، «فقر» او را به خانة «بخت» روانه می‌کند! این برج «عقرب»، این حکومت «عصرحجر»، تا کی ‌باید زهر «عمو‌سام» و «جمبول» را به کام ملت ما بریزد؟ این عقرب نفتخوار که هر چه نفت را به او بیشتر فروختیم و گران‌تر، فقیرترمان کرد و درمانده‌تر، از جان ما، از این «دین» استیجاری ما، از جان فرزندان این سرزمین چه می‌خواهد؟ تا کی «خرد» ایرانی را می‌باید به سخره گیرند، و تا کی «باورها» به تاراج نیروهای‌مان بنشینند؟ تا کی فرزندان‌مان را به امید «روادید» و «اقامت» به گدائی بر دروازه‌های غرب بنشانند، و در آخر کار، نوکران‌شان در تهران، «ناجیان» مسلمین جهان شوند؛ بله، شیعیان یمن را چه «پناهی» مهم‌تر و چه متحدی مستحکم‌تر از حکومت «جمکران»!

تازه اول کار است! تو گوئی برای 8 مارس برنامه‌ها دارند! «تظاهرات خیابانی»، و هزاران ترفند! لنین، گاندی، کاسترو و دیگران هم اگر از «غیبت کبری» به در آمده بودند، در تحلیل این «برنامة» استعماری، که جمیع «رهروان راه حق» را گویا مستقیم به «گودال اسلام راستین» رهنمون می‌شود، در می‌ماندند! امروز، «خانم‌های» طبقة حاکم را به جرم «مبارزه» برای تحقق حقوق زنان «بازداشت» کرده‌اند، دندان یکی از آنان را هم «شکسته‌اند»! بله، پس از 28 سال سرکوب، و پس از سه دهه زهرخند به تمامی مطالبات انسان‌ها، همان‌هائی خواهان برخورداری از این «محرمات» شده‌اند، که از قضای روزگار برخی با رأی «استصوابی» شورای نگهبان، در این حاکمیت استیجاری، به مجلس «مارگیری» امام زمان‌ هم رفته‌ بودند. هم اینان، امروز مدعی «حقوق زن» در جامعه‌اند! شاید بهتر است نخست بگویند، کدام حقوق را می‌طلبند، که تاکنون شامل حال مبارک‌شان نشده؟ و بر ما ملت منت گذاشته اجازه دهند که با «خون» خود، برای‌شان همان «حقوق» را، اینبار از درگاه «ام‌.‌آی‌.تی» و دانشگاه لندن و «هریتج‌کلاب» و هزار اندرونی و بیرونی مکشوفه و «نیمه‌مکشوفه» طلب کنیم، باشد که رضایت خاطر «نسوان» حاکمیت به دست آید، و بیش از این خیابان‌ها را اشغال نکنند. 28 سال اشغال حاکمیت از طرف آقایان‌شان گویا کافی نبوده، که اینک خود قدم رنجه کرده‌اند!

بر خلاف باور برخی، شیعیان یمن، تنها «مغضوبان» این جهان نیستند که در آغوش اسلام راستین «تهرانی» به آرامش و آسایش دست می‌یابند؛ «زن»، همانکه «آدم» را در قصه‌های اینان «فریفت» و از بهشت محرومش کرد، همانکه می‌باید از سر تا پای خود را بپوشاند تا «زنانگی» و زن بودنش عیان نشود، همانکه زنانگی‌‌اش فی‌نفسه «جرم» است، و اگر اینان را «تحریک» کند، زندگانی خصوصی و شخصی‌ و اجتماعی‌اش، به دستور «شرع مبین» و سنت پیامبر شتربانان فی‌الفور «مصادره»‌ شده، و می‌باید بر اساس «آداب» جنابت و مقاربت و نکبت و نقاهت «عقدش» کنند، همانکه گویا از ابدالدهر دشمن روحانی جماعت بوده، هر چند که خود هیچ وقت نفهمیده که چرا، او نیز قرار است در دامان همین حکومت، حکومتی که حلال ‌مشکلات شرق و غرب جهان معرفی می‌شود، به «آزادی» دست یابد!

بی‌دلیل نبود که گفتیم تازه اول کار است! کار ما ملت با این «اسلام‌شیعی» که دیگر گویا به «فرموده»، سینه‌زنی هم برایش «حرام» شده، هنوز تمام نیست. نشسته‌اند، گوش تا گوش، سبیل‌تاسبیل، تا برایمان از همین «اسلام شیعی»، که همه روزه قرار است «نوین» ‌شود و «تازه»، باز هم بگویند. دقیقاً داستان خر ملانصرالدین است که، روزی گوزید! ملا پرخاش‌کنان گفت: «دیگر این آخری باشدها!» ‌ خر، سری تکان داده گفت، «کجای کاری؟ با شیر اندرون شد، و با جان به در شود!»