۷.۱۵.۱۳۸۵

ملت آمریکا یا «امت جنگ»!



بن‌بست مذاکرات گروه «پنج + یک»، بار دیگر تضاد «فرضی» هیئت حاکمة آمریکا با دیگر کشورهای صنعتی و قدرت‌های جهانی را به «نمایش» گذاشته؛ موضوع نیز تکراری است: جنگ! البته رسانه‌های بین‌المللی از «بن‌بست» سخنی به میان نمی‌آورند؛ اگر ادعاهای این رسانه‌ها را بپذیریم،‌ می‌باید به طور مثال قبول کنیم که فلان دیپلمات هواپیمایش «نقص‌فنی»‌ پیدا کرد، و یا بهمان وزیر در کابینة یک قدرت جهانی، تصادفاً نتوانست سر ساعت به میعادگاه برسد! این «حکایات» مسلماً خریدار دارد، و گرنه رسانه‌هائی که هر یک برای دولت‌ متبوع‌شان میلیاردها دلار در سال هزینه بر می‌دارند، زحمت «خلق» چنین ترهاتی به خود نمی‌دادند. «واقعیت» به صراحت قابل تمیز است: سرمایه‌داران صنایع نظامی و نظامیان وابسته به محافل تفنگ‌فروش آمریکا و اروپای غربی، از «پیک‌نیک‌های» خونین خود در یوگسلاوی، افغانستان و امروز در عراق، خاطرات خوش و نیکوئی دارند؛ خرید و فروش صدها میلیون دلار جنگ‌افزار، فروش زنان و کودکان آواره به فاحشه‌خانه‌ها در غرب و یا شرق، کشت‌‌ خشخاش و تولید میلیاردها دلار تریاک، حشیش، هروئین، مرفین، انتقال میلیاردها دلار مواد مخدر به مراکز فروش با کمک‌ ترابری‌ها و هوانیروز ارتش‌های ناتو، حمایت از «دزدان و آدمکشان» در مناطق اشغالی جهت سرکوب و چپاول هر چه بیشتر و هر چه سهل‌تر مردم به دست نظامیان غرب، و ... اینهمه مسلماً جای حرف باقی نمی‌گذارد؛ جنگ اگر برای جماعت کثیری «نیستی» و «نابودی» به همراه می‌آورد، برای بعضی‌ها خیلی خوب است!

به طور مثال، در شرایطی که میلیون‌ها انسان زیر چرخ‌دنده‌های تانک‌، زره‌پوش‌ و نفربرهای ارتش‌ آمریکا در افغانستان و عراق گرفتار آمده‌اند، و دولت جرج بوش، با چنین «وقاحتی» به خود اجازه می‌دهد نقشة جنگ با ملت ایران «بکشد»، دیروز شاهد بودیم که بازار اوراق بهادار در نیویورک «رکورد» جدیدی نیز به «ثبت» رسانده! این خود نشان می‌دهد که «اقتصاد آدمکشی» از نوع سرمایه‌داری آمریکائی، تفاوت زیادی با «آدمکشی» جهت چپاول‌ ندارد، و اینکه این نوع «اقتصاد» ارتباط زیادی هم با خرج و برج بازاری‌های خودمان نمی‌تواند داشته باشد! از دو حال خارج نیست، یا چرخ‌دنده‌های این اقتصاد لعنتی فرو می‌افتد و نابود می‌شود، و یا جهان را به نابودی می‌کشاند! ‌ برنهاده‌های مسخرة فرهیخته «بعدازاین‌ها» که در آشغالدانی‌های ینگه‌دنیا و غرب، به بررسی، تحقیق و مطالعه در بارة پدیدة «اقتصاد سرمایه‌داری» مشغول‌اند، کاربردهای خود را به صراحت در افغانستان، عراق و شاید در آینده‌ای نه چندان دور در ایران به خوبی نشان می‌دهد: ماشین اقتصادی غرب از «جنگ» تغذیه می‌کند! آدمکشی، بمباران غیرنظامیان، اشغال ملت‌ها و سرکوب بشریت، اهداف این نوع سرمایه‌داری نیستند، وسیلة تغذیة آن‌اند.

نوام چامسکی، در یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های خود که اخیراً با نام «برتری طلبی یا حفظ بقاء» به چاپ رسیده، از کلیة این مسائل پرده بر می‌دارد، ولی حتی وی نیز قادر نیست از موضعی «عینی»‌ به تحلیل معضلی بپردازد که به دلیل حضور و توانمندی روزافزون سرمایه‌داری آمریکا در روابط جهانی، جامعة امروز بشری با آن روبروست. تنها مطلبی که چامسکی در طول این کتاب به کرات مطرح می‌کند این است که گویا می‌باید «مردم آمریکا» به این صرافت بیافتند که از این دولت و سیاست‌هایش نمی‌باید «حمایت» کرد!‌ ولی در شرایطی که حاکمیت آمریکا بر سرزمینی حکومت می‌کند که عملاً‌ فاقد «تاریخ مشترک» به مفهوم واقعی کلمه است، بر اساس سخنان آقای چامسکی این «مردم» چگونه می‌باید به این «صرافت» دست یابند؟ جامعة آمریکا یک «کشور» نیست، مجموعه‌ای است متشکل از مهاجرانی وابسته به گروه‌های قومی، قبیله‌ای، مذهبی، نژادی که گاه در تضاد کامل، و گاه در هماهنگی کامل، بر محور تقسیم منافع اقتصادی برپایة «تسهیم به نسبت» در بطن این سرزمین «متمرکز» شده‌اند. جماعت آمریکائی فاقد «دین»‌، «نژاد»، «فرهنگ»، «زبان» است؛ آمریکائی برده و بندة «دلاری» است که خود نیز فاقد موجودیت است، مگر آنچه این حاکمیت، به ضرب کشتار مردم جهان برای این «دلار» تضمین کند. حال، بر اساس طرح‌های نوام چامسکی، این «جماعت» که از «ملیت» هیچ ندارد، چگونه می‌تواند تحت عنوان یک «ملت» بر خلاف منافع آنی خود دست به عمل زند؟ چنین صورت‌بندی‌ای صرفاً نعره‌ای مستانه را ماند؛ نه مفهومی می‌تواند داشته باشد، و نه می‌تواند تعریفی به دست دهد.

جوانانی که دیروز، تحت عنوان «سربازان» ارتش آمریکا، به کشور عراق حمله‌ور شدند، به کشتار مردم پرداختند، و به پایه‌ریزی یک حکومت بی‌ریشه و وابسته مشغول شدند، از کدام پیشینة تاریخی مشترک می‌توانستند برخوردار باشند؟ زمانی که ارتش ایالات متحد به عراق حمله‌ور شد، بسیاری از رسانه‌ها سخن از یک «ارتش مزدور» به میان آوردند؛ ارتشی که 70 درصد سربازان‌اش فاقد تابعیت کشور آمریکا بودند؛ به زبان انگلیسی تکلم نمی‌کردند؛ و از سازماندهی نظامی بر اساس استانداردهای پنتاگون نیز برخوردار نبودند! نام این «جماعت»‌ را آقای جرج بوش هر چه می‌خواهد بگذارد، ولی این جماعت مسلح را نمی‌توان «ارتش» آمریکا نامید! در واقع، یکی از دلایل حضور سربازان اسپانیا و جمهوری دومینیکن در «پیک‌نیک» خونین عراق، ارائة خدمات جهت «ترجمة» پیام‌های سرفرماندهی «یانکی‌ها»‌ برای افراد همین «ارتش» بوده!

در واقع، عملیاتی جهت سرکوب جامعة بشری صورت می‌گیرد، و همزمان تعریف نوینی از واژة «ارتش» نیز در حال شکل‌گیری است. هر چند در تعبیر و تفسیر اعمال نظامی، طی تاریخ بشر، تضادهائی میان تعاریف مختلف پیش‌آمده، سوءاستفاده‌هائی صورت گرفته، ولی تا به حال واژة «ارتش» با این صراحت از «نو» تعریف نشده بود. افتخارات «نظامی» در خدمت به یک «آب و خاک»، بهانه‌ای بود که پیشتر از این دوره شکل‌گیری ارتش‌ها در «سایة» آن صورت می‌گرفت، امروز به طور کلی این «بهانة» تاریخی در حال نابودی است؛ حتی به شکل صوری نیز دیگر دلیلی برای حفظ موجودیت آن دیده نمی‌شود. امروز، بهره‌وری شخصی از یک عملیات نظامی، و ارائة منافع مالی به گروهی شرکت‌ها و صنایع، به صراحت جایگزین «تعاریف» سنتی «ارتش» در فرهنگ بشری شده، و این یادگاری است از «پیروزی» فرضی آمریکائی‌ها در «جنگ سرد» و فروپاشی اتحاد شوروی!‌

در کشور آمریکا قانون سربازگیری عمومی سال‌ها پیش لغو شده، کسانی که امروز به خدمت نظام فرستاده می‌شوند، جوانانی هستند که به دلایل مالی و اقتصادی به «دام» ارتش می‌افتند. پدیده‌ای به نام «افتخارات ملی» دیگر موجودیت ندارد! و اگر مسئلة ایران و بحرانی را که آمریکائی‌ها بر محور مسائل ایران به راه انداخته‌اند مورد بررسی قرار دهیم به صراحت می‌بینیم که بر اساس آمار، دولت آمریکا فاقد «نیروی» نظامی لازم برای اشغال ایران است؛ بر اساس همان آمار، «ملت» آمریکا با جنگ در ایران مخالف است؛ بر اساس همان آمار و پیش‌بینی‌های صاحب‌نظران و متخصصین، جنگ در ایران فقط می‌تواند به ایجاد یک حکومت تندروتر مذهبی بیانجامد، ولی با اینهمه دولت ایالات متحد که گویا با «تندروی‌های»‌ مذهبی نیز در حال جنگ است، هر 24 ساعت یکبار سخن از «جنگ» با کشور ایران به میان می‌آورد. حال این سئوال مطرح می‌شود که استفاده از واژة «جنگ»‌ به چه دلیل صورت می‌گیرد؟ و اینکه بده‌بستان‌های دیپلماتیکی که در پشت پردة این «گفتگوها» صورت می‌پذیرد، قرار است کدام جیب‌ها را پر از دلار ‌کند؟‌


۷.۱۳.۱۳۸۵

نفت در کابل!



بر اساس گزارش خبرگزاری‌ها، امروز پیمان آتلانتیک شمالی «ناتو»، رسماً فرماندهی عملیات نظامی در افغانستان را به عهده گرفته است. این تصمیم از نظر نظامی آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست، چرا که در مجموع، ترکیب نیروهائی که از دیرباز در افغانستان متمرکز شده‌اند تغییری نخواهد کرد؛ این نیروها همچنان «آمریکائی ـ انگلیسی» باقی می‌مانند. ولی از نظر سیاسی این تصمیم حائز اهمیت است؛ آمریکا به دلیل شکست در لبنان، و فروپاشی سیاست «جنگ‌طلبی‌اش» در ایران، اینک قصد آن دارد که به هر قیمت، مواضع پایداری در افغانستان تأمین کند. و در این راستا، فشار ایالات متحد بر اعضای پیمان آتلانتیک شمالی ـ کشورهای کانادا و اروپای غربی ـ آن‌ها را مستقیماً به صحنة سیاست‌های منطقه‌ای وارد کرده، سیاست‌هائی که از ظرافت‌های زیادی برخوردارند.

در واقع، در پس پردة تبلیغات «جنگ با تروریسم»، مسائل مهم‌تری قرار گرفته. پس از آنکه ائتلافی از نیروهای «دین‌باور»، ارتش سرخ را از افغانستان بیرون راند، مشکل اساسی را به عین شاهد بودیم: خروج شوروی از افغانستان تقریباً با فروپاشی اروپای شرقی، و سپس شوروی همزمان شد. فروپاشی‌ای که هم نوعی حیرت و دستپاچگی در غرب ایجاد کرد، و هم به این احساس دامن زد که زمان آقائی «غرب» دیگر فرا رسیده! و در آن دوره، مسائلی از قبیل «جهان‌سوم»، «بحران‌های منطقه‌ای»، «معضلات مذهبی و دینی»، و ... در غرب دیگر از وزنه‌ای برخوردار نشد؛ غرب به گمان خود جنگ سرد را برده بود، و خود را برای تقسیم غنائم آماده می‌کرد. در این شرایط، نسبت به معضل افغانستان، پس از فروپاشی شوروی مدت‌ها «کوتاهی‌هائی»‌ صورت گرفت.

ولی بحران «جنگ سرد» در واقع با بحران دیگری جایگزین شد: جلوگیری از شکل‌گیری قطب‌های مستقل تصمیم‌گیری اقتصادی در بطن کشور سابقاً شوروی! در این راستا بود که غرب، بازهم صرفاً در چارچوب سیاستی «شتابزده»‌ و خارج از هر گونه مطالعة عمیق، «ملغمه‌ای»‌ به نام طالبان را در افغانستان به قدرت رساند؛ وظیفة اصلی طالبان، ایجاد «امنیت» جهت احداث خطوط لوله از جنوب امپراتوری سابق شوروی به خاک پاکستان بود. این خطوط لوله که شرکت‌های نفتی غرب در پس آن کیسه‌ها دوخته بودند، در واقع می‌توانست وسیله‌ای جهت فروپاشی نفوذ اقتصادی روسیه در سرزمین‌های مسلمان نشین جمهوری‌های جدیدالتأسیس آسیای مرکزی باشد. به همین دلیل است که نقش اساسی طالبانی کردن منطقه را غرب بر عهدة نوکران شناخته شدة سازمان سیا گذاشت: سازمان «آی‌اس‌آی» در پاکستان، و افرادی چون بن‌لادن.

با نیم نگاهی به موضع جغرافیائی کشور افغانستان در می‌یابیم که این منطقه از چه اهمیت راهبردی عظیمی برخوردار است. افغانستان تنها کشور جهان است که فصل مشترکی جغرافیائی با سه منطقة عمده در قارة آسیا دارد: منطقة نفوذ روسیه، مرزهای چین، و مرزهای هند! لازم به یادآوری است که این سه کشور، بیش از 50 درصد جمعیت جهان را در خود جای داده‌اند؛ هر سه، قدرت هسته‌ای، فضائی و نظامی‌اند، و دو کشور از این مجموعه ـ چین و روسیه ـ اعضای دائم شورای امنیت با حق «وتو» هستند! یک ناظر بی‌طرف آناً این سئوال را مطرح خواهد کرد که، «برندگان خوشبخت» جنگ سرد، در منطقه‌ای با چنین اهمیت راهبردی چه حضوری دارند؟ با در نظر گرفتن آرایش نیروها، قبل از به قدرت رسیدن طالبان، به صراحت می‌بایست گفت: «هیچ!» فقط انگلستان، به دلایلی تاریخی از مواضعی، هر چند پوسیده و از کار افتاده در کشور افغانستان برخوردار بود؛ ولی مواضعی که دهه‌ها از طرف استعمار «بازسازی»‌ نشده بودند، در شرایط «پساجنگ‌سرد» نمی‌توانستند مورد استفاده قرار گیرند. از اینجاست که مسئلة «حکومت طالبان» و «خط‌لولة نفت جنوب» به یکدیگر متصل می‌شوند؛ تجربیات تاریخی به غرب در این منطقه یادآور می‌شد که از مجموعة «اسلام‌» و «نفت» می‌توان حاکمیت‌هائی دست‌آموز، وابسته و خدمتگزار «خلق» کرد. چرا که «نفت» فقط از طریق حفظ رابطه با بانک‌های غربی می‌تواند قابلیت مالی و اقتصادی داشته باشد، و «اسلام» مشعلی است که با شعلة آن به راحتی می‌توان قلوب توده‌های ناآگاه و «هیجان‌زده» را هر دم، و به هر بهانه‌ای به آتش کشید!

ولی همانطور که در بالا آمد، «طالبان» طرحی بود که‌ در اوج «قدرت‌نمائی‌های»‌ غرب روی میز طراحی پهن شد؛ غرب با همراه کردن چین به مجموعه همکاران منطقه‌ای خود ـ چرا که مسئلة تود‌ه‌های تحریک شدة مسلمان اینکشور را «نگران» نمی‌کرد ـ بر این باور بود که روسیه و هند را تا آنجا که مایل باشد، می‌تواند تحت فشار باقی نگاه ‌دارد. ولی شاهد بودیم که در واقع چنین نشد! فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد، «انزوای»‌ اطلاعاتی کامل، در پس پرده‌های آهنین و غیرقابل نفوذ را عملاً «غیرممکن»‌ کرده بود؛ طالبان، القاعده و هر نوع جمعیت و جماعت «تندرو»، ‌ اگر در خدمت غرب قرار می‌گرفتند، همزمان می‌توانستند از جانب قدرت‌های دیگر نیز، حتی بدون آنکه بدانند، مورد بهره‌برداری واقع شوند؛ برای تفهیم همین «پیام» ساده و منطقی بود که می‌باید نیمی از محلة «مانهاتن» در برابر چشم جهانیان ‌به آتش کشیده شود! راهبرد غرب، از این هنگام به بعد کاملاً روشن بود: حضور مستقیم نیروهای نظامی غربی در منطقة آسیای مرکزی؛ راهبردی که با برخی «دخل و تصرفات نئوکان‌ها» نهایت امر به اشغال کشور عراق نیز انجامید!

ولی طالبان، همان هستند که پیشتر از این بودند: نوکران سازمان سیا. اینان امروز نیز در افغانستان به همان وظیفة سابق مشغول‌اند! به طور مثال، آقای حمید کرزائی، یکی از نزدیک‌ترین «شخصیت‌های» سیاسی به جریان طالبان و به شخص ملاعمر است، وی قبل از 11 سپتامبر به عنوان «سفیر طالبان» به واشنگتن معرفی شده بود. در واقع اشغال نظامی افغانستان تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» همان ادامة خط سیاست «طالبان»‌ در منطقه بود؛ ولی طالبان دیگر نمی‌توانستند از عهدة مأموریتی برآیند که غرب در فردای فروپاشی اردوگاه «سوسیالیسم علمی»، به آنان تفویض کرده بود.

امروز که اشغال نظامی افغانستان، نه از طرف یک «ائتلاف»، که از جانب سازمان «ناتو» رسمیت می‌یابد، باید منتظر بازتاب‌هائی تماشائی باشیم. به طور مثال، کشور چین دیگر نمی‌تواند به عنوان نیروی «کمکی»، سیاست آمریکا در منطقه را مورد حمایت مستقیم قرار دهد؛ چین عضو ناتو نیست و به احتمال زیاد به روسیه و هند بازهم نزدیک‌تر خواهد شد ـ همکاری‌های نفتی اخیر چین و هند در آمریکای لاتین نشاندهندة همین امر است. از طرف دیگر، ناتو به دلیل حضور مستقیم در افغانستان دیگر نمی‌تواند از «اسلامی شدن» اینکشور در چارچوب سیاست‌های واشنگتن حمایت کند، «اسلامی شدن» در شرایط جدید می‌باید با حمایت از «میانه‌روهای مسلمان»‌ در افغانستان و حتی پاکستان توأم شود، عملی که بهره‌گیری از مهم‌ترین اهرم‌ فشار سیاسی آمریکا: «اسلام‌باوران تندرو» را به تعلیق خواهد کشاند. بازتاب این سیاست به زودی در سطح منطقه خود را نمایان خواهد کرد، روسیه به احتمال زیاد از سایه‌ها بیشتر بیرون خواهد خزید، و نتیجة انتخابات مجلس خبرگان در ایران نشان خواهد داد که بازتاب مسائل افغانستان تا چه اندازه‌ می‌تواند حتی بر سیاست ایران نیز سنگینی کند. ‌


۷.۱۲.۱۳۸۵

روز از نو، روزی از نو!



دمکراسی در حکومت اسلامی «بیداد» می‌کند! پس از «افشاگری‌های» نظامی از جانب هاشمی رفسنجانی، سخنان محموداحمدی‌نژاد، رئیس «جمهور» حکومت اسلامی، در تقبیح اعمال او و محکوم کردنش به «خود شیرینی برای دشمنان»، هر چند بار دیگر، عمق شعور فرهنگی مقام شامخ ریاست‌جمهور را به منصة ظهور رساند، خود حکایتی است از «مبارزة» سیاسی در بطن حاکمیت جهت دستیابی به «تقرب‌هائی» فرامرزی که اینک پس از فروپاشی بحران دست‌ساز «هسته‌ای»، می‌رود تا عامل تعیین کننده‌ای در سرنوشت حاکمان «صفویان دوم»‌ در تاریخ ملت ایران شود. حکومت اسلامی نتوانست از «بحران هسته‌ای» استفاده‌ای را ببرد که از روز نخست برنامه‌ریزی شده بود. و دلیل این شکست، مقاومت‌های سرسختانة قدرت‌های منطقه در برابر پیشرفت سیاست آمریکا بود. ولی پای بیرون گذاشتن از «بحران هسته‌ای»، برای حاکمیتی که جز بحران هیچ عاملی برای حفظ موجودیت‌اش ندارد، فقط به معنای خلق بحرانی دیگر است. بحرانی که از نظر سیاست داخلی از ابعادی به مراتب گسترده‌تر از نوع «هسته‌ای»‌ آن برخوردار بوده، و نیازمند «سیاست‌مداری‌ای» به مراتب عمیق‌تر خواهد بود. باید دید دولت‌مداران «فاشیسم مذهبی»، که تا حال «تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن»، مسیر منحصر به فرد زندگی‌ سیاسی‌شان بوده، تا کجا قادرند در ارتباط با مسائل داخلی و سیاست‌گذاری‌های خارجی، سکان کشتی طوفان زدة حکومت اسلامی را آنچنان که باید و شاید در پنجة «تدبیر» گیرند، هر چند که واژة «تدبیر»، برای اینان همیشه، چون «گردکان بر گنبد است.»

اکبر هاشمی بهرمانی، معروف به «رفسنجانی»، یکی از پرنفوذترین مهره‌های رژیم حکومت اسلامی است. وی از اولین روز‌های شکل‌گیری این حاکمیت در رأس تشکیلات «امنیتی و سرکوب» قرار گرفت، و پس از هر «تصفیة» خونین، موضع فردی که بعدها خود را «سردار سازندگی» لقب داد، مستحکم‌تر شده. در نخستین روزهای غائلة 22 بهمن، این آخوند «ناشناس»، در کنار «ناشناس‌ترهای» دیگری چون علی‌خامنه‌ای، محمد بهشتی و دیگر عاملان استبداد «ولایت فقیه»، در مجموعه‌ای به نام «شورای انقلاب» موضعی کلیدی به خود اختصاص داد؛ موضعی که بعدها نردبان رشد نفوذ سیاسی وی شد. بهرمانی،‌ به معنای کامل کلمه یک «دگراندیش‌کش» است، به زبانی ساده‌تر، عاملی است نشاندار در پیشبرد سیاست‌های فاشیستی غرب در کشور ایران!

در آغاز غائلة 22 بهمن، تبلیغات سیاست‌های غربی مسیری روشن می‌پیمود: حمایت از جبهة جنگ غرب بر علیة شوروی در افغانستان! و بهرمانی «جوان»، در این راه فداکاری‌ها کرد. نقش سرکوبگرانه‌ای که وی جهت خدمت به سیاست غرب، در ایران و منطقه به عهده گرفت، در تاریخ معاصر شاید با نقش‌ خودفروختگانی چون امیرعباس هویدا (نخست‌وزیر مادام‌العمر محمدرضا پهلوی)، ارتشبد نصیری (رئیس ساواک شاه)، سپهبد زاهدی (عامل کودتای 28 مرداد)، و افرادی چون قره‌باغی و فردوست (عاملان کودتای 22 بهمن)، قابل قیاس باشد.

بهرمانی در دوره‌های فترت حکومت اسلامی، پیوسته نقشی «سرنوشت‌ساز» بر عهده داشته. در دورة جنگ 8 ساله، موقعیت وی، با چپاول و پایه‌ریزی یک امپراتوری مالی کاملاً مستحکم شد؛ وی اولین «مجلس شورای» اسلامی را در همگامی کامل با دولت «میرحسین موسوی» رهبری کرد، و پس از جنگ، دو دوره به مقام ریاست «جمهوری» دست یافت! دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، از نظر «آزادی‌های سیاسی» شاید یکی از تیره‌ترین سال‌های تاریخ معاصر ایران باشد. رفسنجانی به معنای تمامی کلمه یک «فاشیست متعهد» است، و برای پیشبرد منافع حاکمیت از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کند: از سازش و همکاری با عوامل حزب توده گرفته، تا بازداشت و شکنجة سران همان تشکیلات، و دستور قتل‌عام نویسندگان عادی کشور؛ هیچ عملی از این «جانور سیاسی» ـ لقبی که روزنامة فرانسوی لوموند به وی داده ـ دور از انتظار نیست!

ولی برخورداری از شهرت در نظامی غیرمردمی، عملاً به معنای «نبود‌ مقبولیت» اجتماعی است. و در همین راستا می‌بینیم که «حاج بهرمانی»، پس از عضویت در «شورای انقلاب»، تصدی پست وزارت کشور، چند سال رهبری مجلس، و خصوصاً دو دوره تکیه بر پست به اصطلاح «انتخابی» ریاست «جمهوری»، در اوج هیاهوی «اصلاح‌طلبی‌های» نوچة دیرین خود، محمدخاتمی، حتی از شهر تهران نیز نمی‌تواند با تکیه بر آراء عمومی، نمایندة مجلس شود! در همان روزها گروهی بودند که ندای «مرگ» زندگینامة سیاسی‌ هاشمی را سر دادند؛ کسانی که معتقد بودند داستان زندگی سیاسی او دیگر در هم پیچیده است، و شاهد بازگشت‌اش نخواهیم بود. ولی امروز می‌بینیم که بار دیگر هاشمی صحنه‌گردان سیاست داخلی شده، و جنگ «زرگری» ایشان در جبهة «مهرورزی»‌، تبدیل به یکی از موضوعات «داغ» در رسانه‌های استعماری از قبیل بی‌بی‌سی، رادیو فردا، سی‌ان‌ان، و ... شده است.

ولی نباید از آنچه پیش آمد متعجب شویم، اینک که نقش اساسی «مهرورزی»، نقشی که از روز نخست می‌باید وی ایفا می‌کرد ـ فراهم آوردن زمینة جنگ در منطقه ـ رو به ضعف نهاده،‌ و پس از شکست در لبنان دیگر غرب به هیچ ترتیب نمی‌تواند یک جنگ استعماری را با همکاری عوامل داخلی خود بر ملت ایران تحمیل کند؛ جای تعجب ندارد که به گزینة «ایده‌آل»‌ خود در دوران «صلح»: هاشمی بهرمانی بازگردد! نفرت عمومی از این فرد در ایران، از نظر غرب هیچ ارزشی ندارد؛ در چشم استعمار، ملت ایران هنوز صغیر و مهجور است! اینان به فکر خود «راه» نمی‌دهند که ایرانی بتواند «حرفی» برای گفتن داشته باشد! غرب از نظر سیاسی، مردم، احساسات و امیال آنان را به هیچ می‌انگارد؛ غرب بر اساس کاغذپاره‌هائی که بر میزهای طراحی خود پهن کرده، «مطمئن» است که بهرمانی با تکیه بر یک شبکة فساد مالی گسترده در کشور ـ کارگزاران سازندگی، و شاخه‌های مختلفی که هر یک نامی بر خود گذاشته‌اند ـ و شبکة فرامرزی آن که‌ از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس تا قلب پایتخت‌های غرب راه می‌برد، «بهترین» مهره برای پیشبرد مقاصد و امیال استعمار است. غرب اینک انتظار دارد که بهرمانی، تحت عنوان «تجارت آزاد، اسلامی، سالم و سازنده»، ساختارهای استعماری را در ایران و منطقه جهت حفظ موقعیت مالی غرب تقویت کند. موقعیتی که «جنگ» می‌بایست تأمین می‌کرد، و فقط به همین دلیل است که «فوت» در آستین گشاد «استاد» می‌کنند! مجموعة «خاتمی ـ رفسنجانی»، که می‌تواند همزمان «اصول‌گرا» و «اصلاح‌طلب»‌ معرفی شود؛ هم می‌تواند میراث خوار «سازندگان» باشد، و هم ریزه‌خوار سفرة «اصلاح‌طلبان‌»، امروز «آب به دهان آمریکا انداخته»، و تبدیل به «ایده‌آل» ینگه‌دنیا شده است: سفر خاتمی به آمریکا، و نازوکرشمه‌های رفسنجانی از همینجاست!

ولی غرب شاید یک عامل را نمی‌بیند، همان عاملی که خاک در چشمان «مهرورزی»‌ و سیاست جنگ‌طلبی کرد: سیاست دوران جنگ سرد باز نخواهد گشت. مهرورزی، سردار سازندگی، سردار فرهیختگی، اینان همگی مهره‌های جنگ سرداند؛ اگر با مهرورزی نتوانستند «جنگ» به راه بیاندازند، رفسنجانی را نیز نمی‌توان «ارباب» نشاندار آمریکا در منطقه کرد. ولی چه باید کرد؟ ستاره‌های حکومت اسلامی رو به افول‌اند، و غرب، بیچاره و حیران، انگشت به دهان مانده، چرا که از پی دهه‌ها جنایت در این سرزمین، جز «اینان» کسی در دستگاه‌اش نمانده‌اند!




۷.۱۱.۱۳۸۵

سگ و سینما!



«سینماهای تابستانی» روزگاری در تهران و شهرهای بزرگ ایران مد روز بود. در فصل تابستان سینماهای «سرپوشیده» به دلیل گرمای هوا کارشان کساد می‌شد، و معمولاً باغ‌ یا حیاط‌ بزرگی در همسایگی پیدا می‌کردند که مردم را در آن‌ها روی صندلی‌های آهنی «ارج» و «آزمایش» زیر درخت و کنارباغچه‌ها می‌نشاندند و روی یک دیوار بزرگ که با گچ سفید کرده‌ بودند، برایشان فیلم پخش می‌کردند. اگر هم حیاط نداشتند، سعی می‌کردند یک پشت‌بام وسیع در همسایگی پیدا کنند و مردم را ببرند روی پشت‌بام! البته آنروزها کیفیت «آکوستیک»، «صدا و رنگ»، و این بلاگیری‌‌ها هنوز مد نشده بود، مردم هم بیشتر عکس‌های فیلم را نگاه می‌کردند، کاری به کیفیت و زوایای هنری نداشتند. آن روزگار رفتن به سینما فی‌نفسه حادثة مهمی بود که همه روزه پیش‌نمی‌آمد. ولی در این «سینماهای تابستانی» حوادث جالبی اتفاق می‌افتاد؛ همه را نمی‌شود در یک وبلاگ گفت، ولی در فرصتی که هست، بعضی‌ از آن‌ها را که بامزه‌ترند بازگو می‌کنم.

یکی از جالب‌ترین پیشامد‌ها « باد و باران» غیر منتظره بود. البته در اغلب نقاط ایران شرایط جوی در تابستان کاملاً قابل پیش‌بینی است، ولی در مناطق شمالی و جنوبی کشور برخی اوقات در تابستان هوا یک‌باره منقلب می‌شود؛ و بعضی‌ اوقات در حین پخش فیلم ناگهان رگبار می‌گرفت و طوفان به پا می‌شد. ملت که نمی‌توانستند همگی از یک در کوچک از محوطه خارج شوند، گیر می‌افتادند توی حیاط. یک جماعت 200 ـ 300 نفری را مجسم کنید که وسط حیاط دست اهل و عیال را گرفته و به این ور و آن ور می‌دوند تا سر پناه پیدا کنند! خصوصاً اینکه آپاراتچی سینما، که معمولاً در اتاقکی بالای حیاط چرت می‌زد، اصلاً کاری به این‌حرف‌ها نداشت، به پخش فیلم ادامه می‌داد؛ چراغ‌ها هم خاموش بود. البته اگر باران و طوفان ادامه پیدا می‌کرد، بالاخره جماعت به ترتیبی از حیاط فراری می‌شدند، ولی بعضی گردن‌کلفت‌ترها می‌رفتند دم گیشه که، «یالا پولمونو پس بدین»! ‌و کار به دعوا و کتک‌کاری می‌کشید؛ روزنامه‌ها هم گزارشاتی از این دعواها منتشر می‌کردند، و این حوادث در برخی از شهرهای شمال کشور آنقدر تکرار شد که در فصل تابستان دم گیشه‌ها چند تا آژان سبیل‌کلفت می‌ایستاندند و روی شیشه‌ها می‌نوشتند، «در صورت بارندگی پول پس نمی‌دهیم، اصرار نکنید!»

مسئلة دیگری که پیش می‌آمد «توالت» بود، چرا که این حیاط‌ها هیچکدام «آبریزگاه» به معنای «توالت عمومی» نداشت. بزرگ‌ترها به قول معروف «جلوی» خودشان را می‌گرفتند، صبر می‌کردند تا فیلم تمام شود، ولی کوچک‌ترها را نمی‌شد کاری کرد! در حین تماشای فیلم، درست همانجا که نفس همه در سینه حبس شده، بعضی وقت‌ها صدای عجیبی می‌شنیدید، اول فکر می‌کردید از فیلم است، ولی بعد می‌دیدید که یک پسربچة 4 ـ 5 ساله شلوارش را کشیده پائین و با راهنمائی پدرش درست کنار پای شما، شر و شر در حال شاشیدن است. البته بابای بچة معصوم در حالیکه در تاریکی لبخندی از روی لطف نثار شما می‌کردند، به بچه تذکر می‌دادند، «آره ممدجون، رو کفش آقا نشاش!» ولی در تاریکی شما هیچوقت نمی‌فهمیدید که «ممدجون» بالاخره به شما شاشیده یا نه! اینهم مطلب رایجی بود، تا جائی که بعضی‌ها که مشکل «نجسی ـ پاکی» داشتند، کفش و لباسی هم، مخصوص «سینمای تابستانی» توی زیرزمین ‌می‌گذاشتند!‌ ‌

مشکل‌ دیگری که معمولاً‌ پیش می‌آمد مسئلة پرندگان و حیوانات بود! کلاغ‌ها و گنجشک‌ها شب‌ها در گروه‌های بزرگ روی شاخة درختان کهنسال می‌خوابند. اگر از بدبیاری، گروهی از این پرندگان یکی از درخت‌های «سینمای‌تابستانی» را جهت خوابگاه انتخاب می‌کردند، گرفتار می‌شدید. کافی بود که در حین پخش فیلم، کلاغ‌ها و گنجشک‌ها چند فضله بر سر جماعت بیاندازند، و یکی از تماشاچی‌ها هم از کوره در رفته‌، و با عصبانیت از گوشة باغچه سنگی نثار خوابگاه «مقدس» پرندگان کند. یک‌باره چندین کلاغ و گنجشک با سر و صدا و جیغ و ویغ حمله می‌کردند به تنها نقطة روشن حیاط، که همان اکران سینما بود! و اگر در جریان این سنگ‌اندازی کلاغ پرمدعائی هم عصبانی شده بود، کارتان زار بود، ‌ تمام فیلم را زیر سایة کلاغ تماشا می‌کردید.‌ چون مثل آدم‌های پرچانه هی از سر حیاط می‌رفت به ته حیاط و تا آخر فیلم‌ با «قارقارش» سرتان را می‌برد! البته این مشکل با حیوانات دیگر هم می‌توانست پیش بیاید: سگ و گربه‌های همسایه، و بعضی وقت‌ها موش‌های خانگی در «سینمای تابستانی» نقش‌های مهمی ایفا می‌کردند. مثلاً فریاد، «موش،‌ موش!» کافی بود که سالن «سینمای تابستانی» را به هم بریزد.

ولی جالبترین نمونه مربوط به «سگ همسایه» می‌شد! و خودم شاهد همة قضایا بودم. بله، یکی از شب‌های تابستان رفته بودیم «سینما». ناگهان وسط‌ فیلم، یک سگ نره‌خر زردرنگ روی پشت بام همسایه ظاهر شد، و زل زد به جماعت. بعضی‌ از «لشوش» که معمولاً برای معرکه‌گیری و لات‌بازی به سینما می‌آمدند، شروع کردند سر به سر گذاشتن با سگه! بعضی‌ها «موچ‌موچ» می‌کردند، یک عده‌ای می‌گفتند «چخه!» چند نفر برایش سوت می‌زدند. بالاخره آنقدر با این حیوان سروکله زدند که سر و صدایش در آمد، و شروع کرد به پارس کردن به اکران سینما! حالا پارس نکن که کی بکن! بعد از چند دقیقه که سگ واق‌واق کرد، و حسابی حال جماعت را گرفت، چند تا از تماشاچی‌ها با سنگ حمله کردند به سگه، و به خیال خودشان از شرش خلاص شدند. سگه هم زوزه کشان در رفت! یکدفعه دیدیم یک مردک نره‌خر با زیر پیراهن رکابی و پیژامائی به رنگ آبی آسمانی، آمد روی پشت‌بام و شروع کرد به فحش دادن به مردم: «مرده ‌شور سینماتون ببرن، چرا حیوون زبون‌بسته رو می‌زنین، مردین بیاین جلو فلان فلان شده‌ها!» یکی هم که خیلی گردن کلفت بود، فریاد زد، «سگتو جمع کن! نمی‌زاره فیلم نگاه کنیم!»‌ مرد پیژامائی جواب داد، «خونة خودمه! سگ خودمه! چهاردیواری اختیاری! دلت نمی‌خواد گورتو گم کن!» خلاصه کار بالا گرفت؛ آپاراتچی هم فیلم را همین جور پخش می‌کرد! بالاخره با وساطت چند تا ریش سفید سگ و صاحب سگ کوتاه آمدند، و ما بقیة فیلم را بدون واق‌واق سگ تماشا کردیم.





بازی‌های دمکراتیک!



هنوز چند روزی از انتشار «نامة» روح‌الله خمینی نگذشته که شاهد اوج‌گیری بحران «سیاسی» در بطن حاکمیت ایران هستیم. رفسنجانی عنوان می‌کند که «نامة» کذائی محرمانه نبوده، روزی‌نامة رسالت فریاد بر‌آورده که چرا «نامة» محرمانه چاپ می‌کنید، احمدی‌نژاد در نقش کدخدای ده چپق را چاق کرده و همه را به آرامش دعوت می‌کند، کیهان داد و فریاد بر سر رفسنجانی به راه انداخته که چرا از «اسرار نظام» استفادة «جناحی» می‌کنید، و ... در واقع همانطور که در وبلاگ قبلی آوردم اصولاً‌ معلوم نیست این «نامه» وجود خارجی داشته باشد؛ حتی نیازی به وجود فردی به نام «رفسنجانی» هم نیست، اینگونه «مدارک» و این قبیل «شخصیت‌ها»، معمولاً زمانی که نیازهای سیاسی احساس شود، به صورت «خلق‌الساعه» به وجود می‌آیند. در عالم سیاست به این عمل می‌گویند: «جوسازی»!

در «جوسازی» آنچه از اهمیت برخوردار است، «واقعیت رخدادها» نیست؛ چرا که از روز نخست، «جوسازی» جهت پاسخگوئی به نیازهائی صورت ‌می‌گیرد که ارتباط زیادی با موضوعات مطرح شده در جو این فضای نوین سیاسی ندارند. ریشه‌های «جوسازی» را می‌باید در الزاماتی دیگر جستجو کرد؛ الزاماتی که اینک، پس از آرامش در جبهة «بحران هسته‌ای» ایران، به صورتی علنی به جانب مرزهای روسیه در حال حرکت‌اند.

در همین راستا، چند روز پیش خبرگزاری‌ها سخن از فروش تعداد چشمگیری هواپیماهای جنگندة اف ‌16 به نیروی هوائی پاکستان و ترکیه به میان آوردند؛ احتیاج به گذراندن یک تز دکترای سیاسی نداریم تا بدانیم اینگونه نیروهای «فوق‌مدرن» در کشورهائی از قبیل ترکیه و پاکستان مورد استفاده‌ای نخواهند داشت. خلبان‌های اینگونه جت‌های مدرن معمولاً‌ یا خود افسران نیروی هوائی آمریکا هستند، یا اگر از افسران محلی‌اند تحت نظارت کامل پنتاگون و سازمان سیا فعال می‌شوند. و هر گاه قرار باشد که نیروهائی اینچنین «فوق‌مدرن» در جنگی شرکت نداشته باشند، همانطور که در مورد جنگ ایران و عراق، و بعدها در جنگ‌های آمریکا با عراق شاهد بودیم، هواپیماهای «فوق مدرن» آناً «زمین‌گیر» خواهند شد. این فروش‌های «سرسام‌آور» جنگ‌افزار یا ریشه‌ای صرفاً «مالی» دارد،‌ و یا جهت ایجاد توازن نوین راهبردی در منطقه مورد استفادة قدرت‌های بزرگ قرار می‌گیرد. به طور مثال، اگر معاملات تسلیحاتی با کشورهای تولید کنندة نفت در خلیج‌فارس را در نظر آوریم، به خصوصیت «مالی» این خرید‌ها سریعاً پی خواهیم برد، ولی در مورد پاکستان و ترکیه، دو رژیم‌ «مفلس» و «دست‌به‌دهان»، نمی‌توان به «فرض» فروش بر اساس نیازهای «مالی» تکیه کرد؛ شق دیگر، همان نیازهای «راهبردی» است.

درگیری روسیه و گرجستان نیز هر دم آهنگی تندتر گرفته، خبرگزاری حاکمیت انگلستان، بی‌بی‌سی، علاقة زیادی دارد که نظامیان دستگیر شدة روسی در گرجستان را، حداقل روی خط خبری خود، به شورای امنیت اروپا تحویل دهد! در حالیکه خبرگزاری رسمی روس‌ها، نووستی، علاقه دارد این نظامی‌ها را تحویل جناب سرهنگ در مسکو داده باشند! این «لفاظی‌های» مسخره در واقع فقط نشاندهندة یک مسئله می‌تواند باشد: آتش «جنگ» دیپلماتیک در جبهة غرب و روسیه شدت گرفته. به این تصویر «ناخوش‌آیند» اگر اظهارات یک ژنرال پوسیدة ارتش ترکیه را هم اضافه کنیم که بی‌بی‌سی آنرا با آب و تاب منعکس می‌کند، در می‌یابیم که آب از سرچشمه گل‌آلود است؛ از ظواهر امر چنین بر می‌آید که جناب ژنرال «ياشار بيوك آنيت» ـ اسمش که خیلی ترکی است ـ رئیس جدید ستاد ارتش ترکیه از رشد اسلام‌گرائی «اظهار» نگرانی کرده‌اند! البته این «پاگون‌به دوش‌های» سازمان آتلانتیک شمالی، حرف مفت زیاد می‌زنند، انواع ایرانی‌شان از قبیل ازهاری هم یادمان نرفته که برای گرفتن رأی اعتماد از مجلس رستاخیزی «بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم» می‌خواند، ولی اینکه ترهات یک رأس ژنرال «پیزوری» مدت‌ها صفحة نخست بی‌بی‌سی، ارگان رسمی حکومت اسلامی در اروپا را به خود اختصاص دهد، مسلماً اتفاقی نیست!

این سئوال پیش می‌آید که آیا آمریکائی‌ها با تکیه بر مشتی «پاسدار»، «بسیجی» و نوکرهای بیت‌رهبری، قصد کودتا و جابجائی قدرت در ایران را دارند؟ با وجود آنکه این تصویر به نظر خیلی مسخره می‌آید، شواهدی در دست است که روابط آمریکا و حکومت اسلامی در حال تغییر و تحول است، کودتائی از این دست می‌تواند یکی از شق‌ها باشد! نخستین شاهد این مدعا همان «نامة» کذائی است که گویا محفلی از محافل حکومت اسلامی با انتشار آن قصد «اعلام» خطر داشته، دومین شاهد آن هیاهو بر سر یک سر «آخوند» حوزة علیمة‌ قم است که گویا طرفدارانش را دستگیر و شکنجه کرده‌اند، ولی مسئله به این امور ختم نمی‌شود؛ روی خطوط اینترنت تقریباً تمامی «پراکسی‌هائی» که سایت‌های مخالفان را «منعکس» می‌کرده‌اند، در عرض چند روز گذشته جمع‌آوری شده‌اند! این «پراکسی‌ها» که مسلماً نهایت امر در دست آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها هستند، یک خاصیت کلی پیدا کرده‌اند، به عنوان عامل فشار بر حکومت ایران از آن‌ها استفاده می‌شود،‌ و زمانی که «غرب» قصد ساخت و پاخت با آخوندها را دارد، جمع‌آوری‌ می‌شوند!‌ این مسخرگی که 30 سال است در زمینة رسانه‌های «غیرحکومتی» ـ نخست روزنامه‌ها و مجلات، سپس برنامه‌های رادیوئی و تلویزیونی، و اینک سایت‌ها و وبلاگ‌های مخالفان ـ بر «روابط عمومی» اوپوزیسیون‌چی‌های حرفه‌ای حاکم شده، واقعاً نورعلی‌نور است.

در روزهای قدیم که روزنامه‌ها و ایستگاه‌های رادیوئی دچار این نوع سانسور از جانب «شیطان‌بزرگ» می‌شدند، هیچکدام از مسئولان این رسانه‌ها به خود اجازه نمی‌داد، عمل «غیراصولی»‌ آمریکائی‌ها در خفه کردن صدای «دمکراسی» مردم ایران را مورد تقبیح قرار دهد، و امروز که این برنامه به سایت‌های «مستقل» اینترنتی هم سرایت کرده، شاهدیم که این رفتار «رعیت‌وار» اوپوزیسیون‌چی‌هائی که اینک 30 سال است مردم ایران را مضحکة سیاست‌بازی‌ها و ساخت و پاخت‌های آمریکائی‌ها با آخوندهای قم قرار داده‌اند، عیناً تکرار می‌شود! در واقع، کسی صدایش در نمی‌آید که این چه نوع «حمایت» از دمکراسی است؟ کسی سئوال نمی‌کند که اینهمه «هیاهو» برای دمکراسی چرا باید کارش به اینجا بکشد؟

چند ماه پیش، به عنوان فردی که مدت کوتاهی است وبلاگ شخصی می‌نویسد، کشف کردم محتوای این وبلاگ، خارج از پراکسی‌هائی که پشت «فایروال‌ها» قرار گرفته و دسترسی مستقیم به آن‌ها ندارم، حداقل روی سه «پراکسی عمومی» به صورت روزانه بارگیری می‌شود، هم بسیار تعجب کردم و هم بسیار ناراحت شدم! «تعجب» از این بود که مگر این وبلاگ چه مطالبی منعکس می‌کند که چنین «حمایتی سیاسی» نیاز داشته باشد! و «ناراحت»، از این نظر که، از روی ناآگاهی در این وبلاگ چه‌ها نوشته‌ام که مشتی «عمله و اکرة» سرمایه‌داری غربی، از قمی‌ها و کاشانی‌هایشان گرفته تا «ساواکی»، «امام زمانی» و «چپ‌نمای حسینی و لنینی»، با این سوابق مبارزاتی «چشم‌گیرشان»، منافعی در انعکاس آن پیدا کرده‌اند!

امروز که به یمن حمایت‌های «دشمن‌شکن» امپریالیسم آمریکا، «پراکسی‌ها» را برای حفظ «کیان اسلام» جمع‌آوری کرده‌اند، بسیار خوشحال شدم، چون به قول معروف، «ما را به خیر شما جماعت امیدی نیست، شر مرسانید!» ولی تا این لحظه، این وبلاگ شاید اولین و نهایت امر آخرین وبلاگ و یا سایتی باشد که این خبر «بهجت‌‌اثر» را منعکس می‌کند، چرا که دیگر سایت‌ها، خصوصاً انواع «مستقل، ملی، مصدقی، توده‌ای، خلقی، اسلامی، شاهنشاهی، و ... » فعلاً‌ وقت نکرده‌اند مطلبی در اینمورد بنویسند! اینهم شاید یکی از بازتاب‌های جویدن «نان‌استعمار» باشد؛ هر وقت در قم استخوانی جلوی سگی می‌‌اندازند، اوپوزیسیون بی‌شخصیت، وابسته و «رعیت صفت» ایران هم در غرب، دمش را باید تکان تکان بدهد!



۷.۰۹.۱۳۸۵

موزانة مثبت!




بحران هسته‌ای که سال‌ها مهم‌ترین تغذیه کنندة تبلیغات سیاسی حکومت اسلامی بود، امروز از سر کشور و ملت دست کشیده! برخی ناظران معتقد بودند که با پایان یافتن این «بحران» ساختگی، که نهایت امر برای دولت احمدی‌نژاد امکان به روی صحنه آوردن تئاتر «ضدآمریکائی»‌ را فراهم آورده بود، مسائل در کل منطقه رو به آرامش خواهد گذاشت. در کمال تأسف شاهدیم که اگر این برخورد بسیار منطقی می‌نماید، این گزینه آنقدرها هم در دستورکار حاکمیت‌ آمریکا قرار نگرفته. چرا که «بحران» هسته‌ای امکاناتی برای واشنگتن در منطقه فراهم آورده بود، و حال که آمریکا این کارت برنده را از دست داده، به دلیل آنکه حاضر نیست هیچگونه تغییری در مواضع اساسی‌اش ایجاد کند، سعی دارد به هر ترتیب همان مواضع را حفظ کرده و گسترش دهد؛ اینبار با تکیه بر اهرم‌هائی غیر از «بحران هسته‌ای». در چند روز گذشته شاهد تحرکاتی سیاسی در داخل کشور هستیم؛ توقیف روزنامة «شبه‌دولتی» شرق و چاپ نامة «فوق محرمانة» محسن رضائی به روح‌الله خمینی یا «دولت وقت» در مورد سلاح‌های هسته‌ای و یا لیزری، شاید سر فصلی باشد در چارچوب این سیاست‌گذاری‌های جدید. ولی نمی‌باید چنین مواضعی را به صورت «مجرد» بررسی کرد؛ بحران «نظامی‌ ـ سیاسی» که امروز بر محور گرجستان، آذربایجان و ترکیه در حال شکل‌گیری است، به نوبة خود بازتاب مستقیم فروپاشی راهکارهای «هسته‌ای» آمریکا در کشور ایران است. بررسی پدیده‌های «داخلی» و «منطقه‌ای» از نظر سیاسی می‌تواند جالب توجه باشد، چرا که همزمان نشانگر سیاست مصرانة واشنگتن در حفظ «سیطرة آمریکا» بر خاورمیانه است، و همچنین نمایانگر ضعف راهبردی ایندولت در کشاندن سیر حوادث به مسیر دلخواه!

«بحران هسته‌ای» ایران با موضع‌گیری‌های مستقیم روسیه، چین و هند در مخالفت با گسترش جبهة جنگ عراق و ورود احتمالی نظامیان غرب به خاک ایران، به نقطة پایان خود رسید. امروز شاهدیم که حتی «تندروترین» عناصر حکومت اسلامی هم، که طی سال‌های اخیر از صدقة «مبارزه با آمریکا»، به نان و نوائی رسیده‌اند، در کلام،‌ ‌ لعن و نفرین ‌های نرم‌تری نثار «شیطان بزرگ» می‌کنند. در واقع، حملة غرب به ایران در شرایطی که دولت احمدی‌نژاد با اظهارات تحریک‌کننده‌ای از قبیل «محو کشور اسرائیل از نقشة جهانی»، «دروغ بودن کشتار یهودیان در جنگ دوم»، «بازگشت به ارزش‌های اولیة انقلاب»، و ... زمینة مساعدی در سطح جهانی ایجاد کرده‌ بود، فقط در گرو توافق با روسیه ‌بود؛ این توافق حاصل نشد. و سناریوی «مرگ بر آمریکای احمدی‌نژاد» نیمه تمام ماند. ولی درست در بطن این بحران، ارتش اسرائیل با حمایت استراتژیک و لوژیستیک پنتاگون به کشور لبنان حمله‌ور شد. و این عمل نشان داد که هضم تصویر «نیمه تمام» سناریوی جنگ در ایران برای آمریکا غیرقابل تصور بوده؛ سال‌ها در پنتاگون روی این طرح کار شده بود و شرکت‌های صنعتی و اسلحه‌سازی در آمریکا و اروپای غربی برای آن «کیسه‌ها» دوخته بودند. ولی شاهدیم که اینبار نیز در عکس‌العمل به موضع‌گیری‌های آمریکا‌، اجماع وسیعی از محافل تصمیم‌گیرندة «غیرغربی» پنتاگون را منزوی کرد؛ انزوا تا به آنجا کشیده شد که دولت لبنان پس از حملة ناموفق اسرائیل به خاک اینکشور، حتی از پذیرفتن نخست وزیر بریتانیا، آقای تونی بلر نیز سر باز زد! و کاندی رایس، وزیر امور خارجة آمریکا، در سفر خود به لبنان با فحش‌ و فضاحت و آنچنان تظاهرات عظیمی روبرو شد که شاید در تاریخ بی‌سابقه بوده.

مواضع و مسائل جهانی در همان روزها در حال شکل‌گیری بود؛ آمریکا اگر از طریق ارتش اسرائیل به لبنان حمله‌ور شد، مقصود نهائی‌اش به دست آوردن یک پیروزی نظامی و سرکوب مخالفان گسترش جنگ به مرزهای ایران بود. ولی این عملیات نه تنها ارتش اسرائیل را به نابودی کشاند، که آمریکا و انگلستان را نیز در منطقه گامی به انزوای مطلق نزدیک‌تر کرد؛ این امر بار دیگر به اثبات رسید که «قدرت‌مداری‌های»‌ دولت اسرائیل، طی جنگ سرد نیز، فقط از طریق توافق نزدیک «شوروی‌ـ‌آمریکا» صورت گرفته‌ بود؛ دهه‌ها مخالفت‌های نمایشی کرملین با سیاست‌های «نژادی»‌ و «ضدبشری»‌ تل‌آویو فقط مصارف دیپلماتیک داشت، ‌ چرا که اگر یک طرف «رضایت ندهد»، همچون مورد اخیر، ترک‌تازی‌های اسرائیل در منطقه امکانپذیر نخواهد بود. ولی اگر در چارچوب چشم‌انداز فعلی، آمریکا نه در ایران نیرو پیاده کند، و نه این امکان را داشته باشد که محور «اسرائیل ـ ترکیه» را با اشغال لبنان مورد حمایت قرار دهد، آینده‌اش در کشورهای عراق و افغانستان تیره خواهد شد.

شاید در جواب به همین سئوال است که بحرانی سیاسی میان «سپاه‌پاسداران» و محافل وابسته به «سردار سازندگی» در کشور ایران آغاز شده. آمریکائی‌ها، همانطور که نمونة کودتای اخیر در تایلند نشان داد، آنزمان که از مدیریت بحران‌ها در بطن دولت‌های دست‌نشانده‌اشان باز می‌مانند، گزینة رویکرد به کودتای نظامی را کاملاً «قابل قبول» می‌یابند. در ایران شاید حاکمیت دست‌نشاندة غرب در چنین شرایطی دست و پا می‌زند. نزدیک شدن حاکمیت اسلامی به محافل غربی ـ به عنوان نتیجة نهائی فروپاشی بحران هسته‌ای ـ از نظر راهبردی به معنای نزدیک شدن محافل حکومت اسلامی به مسکو خواهد بود! به زبان دیگر و بر اساس الفبای علوم سیاسی، نمی‌توان همزمان به یک قدرت تعیین کننده نزدیک شد و از دیگری فاصله گرفت. این «نزدیکی‌ها» در بطن روابط سیاسی، همیشه همزمان صورت خواهد پذیرفت. با فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد، ایران موضع راهبردی و تاریخی خود را به عنوان همسایة بزرگ و قدرتمند روسیه بار دیگر به دست آورده، مرزهای شمالی ایران دیگر بیابان برهوت استالینیسم نیست؛ کشور روسیه است! و به عبارت دیگر، اگر دولت آمریکا به خود اجازه دهد که با حمایت مشتی «پاسدار» در بطن حاکمیت ایران قصد جابجائی مهره‌های تصمیم‌گیرنده را داشته باشد، در شرایط فعلی روسیه نیز به خود حق خواهد داد از جناح‌های مخالف حمایت کرده و آنان را سپر بلای منافع خود کند؛ عملی که با حمایت از سردار سازندگی در «افشاگری‌های» اخیر عملاً صورت پذیرفته، افشاگری‌هائی که می‌تواند حتی بدون اطلاع شخص رفسنجانی، صرفاً تحت نام وی صورت پذیرفته باشد؛ افشاگری‌های اخیر به راحتی می‌تواند داده‌های سیاسی در «طرح‌های» نظامی و سیاسی یانکی‌ها را درهم ریخته و ایجاد آشفتگی سیاسی کند.

اینک که بحران خاورمیانه، ایران و افغانستان هنوز تمام و کمال روی میز طراحان پنتاگون، به صورتی دست نخورده باقی مانده، تحولات اخیر در منطقة قفقاز و درگیری‌های «مشارف ـ کرزائی» نیز می‌تواند تصویر را کامل‌تر کند. در روزهای اخیر حتی رئیس جمهور فرانسه، دولتی که در بحران‌های اخیر منطقه سعی کرده موضعی نزدیک به روسیه اتخاذ کند، به ارمنستان پای می‌گذارد! نباید فراموش کرد که ارمنستان، به دلایلی بسیار پیچیده تبدیل به یکی از مراکز مهم سیاست‌های ضدآمریکائی در منطقة قفقاز شده، سیاست‌هائی که مستقیماً زیر نظر کرملین اداره می‌شود. و اظهارات ژاک‌شیراک طی این دیدار از ارمنستان، از طرف بسیاری از صاحب نظران، «ضد آذربایجان» و «ضد ترکیه» تحلیل شد. فرانسه اینک با نزدیک شدن به محور روسیه قصد آن دارد که بر شکل‌گیری محور «آذربایجان ـ گرجستان ـ ترکیه» سیاست مطلوب خود را اعمال کند. چرا که دنبالة این محور، یعنی محور «لبنان ـ اسرائیل»،‌ اینک پس از قبول رسمی خروج نیروهای نظامی اسرائیل از جنوب لبنان، و عدم خلع‌سلاح حزب‌الله، عملاً از نظارت پنتاگون خارج شده است!‌

ولی همزمان دولت روسیه شدیداً گرجستان را مورد حملات لفظی قرار می‌دهد؛ پوتین حتی ابراز داشته که در صورت نزدیک شدن گرجستان به سازمان آتلانتیک شمالی، مرزهای اینکشور را ارتش روسیه «اشغال»‌ خواهد کرد! به عبارت دیگر، دامنة جنگ اینک به مراحل تعیین کننده‌ای نزدیک می‌شود. مراحلی که می‌باید تکلیف بسیاری از محافل «استعماری» در داخل و خارج از مرزهای ایران را از نظر تاریخی روشن کند.

ولی در تحلیل شرایط ایران، یک واقعیت را نمی‌باید هیچگاه از نظر دور داشت: روسیه به دلیل حضور میلیون‌ها شهروند مسلمان در درون مرزهایش، نمی‌تواند از سیاست‌های بنیادگرائی اسلامی، حتی اگر منافع اقتصادی و مالی‌ گذرائی ایجاد کنند، حمایت به عمل آورد. این شاید تنها کارت برنده‌ای باشد که ملت ایران در شرایط پیچیدة سیاسی امروز در دست دارد.