۵.۱۹.۱۳۹۰

شمشیر شکسته!








امسال در سالروز ترور شاپور بختیار، رسانه‌ها دست به تبلیغات گسترده‌ای پیرامون شخصیت وی و مسائل و جریاناتی زدند که آن‌ها را «وابسته» به بختیار می‌خواندند. این «شخصیت‌سازی‌ها» پیرامون بختیار از ابعاد متفاوتی برخوردار بود که در اینجا در کمال تأسف امکان بررسی تمامی آن‌ها وجود ندارد. ولی اگر می‌گوئیم «شخصیت‌سازی» بی‌دلیل نیست؛ به استنباط ما بت‌سازی و دامن‌زدن به تبلیغات پیرامون یک فرد، حتی اگر این روند تبلیغاتی به «واقعیات» نزدیک هم باشد خطاست. چرا که تجربه به صراحت نشان داده که چنین هیاهوسالاری‌ای نهایت امر نه تنها اهداف اصلی شخصیت مورد نظر را از دیدگان پنهان می‌دارد، که ابزاری خواهد شد جهت برآوردن نیازها و امیال کسانیکه هیچ ارتباطی با شخصیت مورد نظر نداشته و ندارند.

به همین دلیل ما تبلیغات گسترده‌ای را که برخی رادیوها و سایت‌های وابسته به دولت‌های غربی اخیراً پیرامون بختیار به راه انداخته‌اند با قاطعیت محکوم می‌کنیم، و به هم‌میهنان‌مان پیشنهاد می‌کنیم که در تحلیل رخدادهای تاریخ معاصر کشور در مسیر یک نگرش «منطقی» و «انسانی» گام برداشته، از هر گونه بت‌سازی پرهیز کنند. به استنباط ما آنچه هدف اصلی شاپور بختیار می‌تواند عنوان شود، نه تبدیل شدن وی به «ستارة» فلان و یا بهمان رادیوی اجنبی، که گام برداشتن جامعة‌ ایران در مسیر یک نگرش منطقی و انسانی است.

البته در اینکه چرا شاپور بختیار را به صورت نابهنگام از «فراموشکدة» رسانه‌ای بیرون کشیده، و او را به «ستارة» اصلی تبلیغات برخی سایت‌ها تبدیل کرده‌اند هیچ تردیدی نداریم. به عبارت دیگر، پس از اوج‌گیری بحران فزایندة سیاسی و استراتژیک در خاورمیانه، و خصوصاً پس از آنکه ناکامی طرح‌های استعماری «جنبش سبز» به صراحت علنی شد، استعمار غرب برای ایران یک راه بیشتر نمی‌بیند و آن بازگشت به گذشتة «پیش انقلابی» است. و این است دلیل «تولد دوبارة» شاپور بختیار در پروپاگاند رسانه‌ای. در این وبلاگ تلاش خواهیم داشت تا حد امکان ابعاد سیاست‌های جدید غرب، خصوصاً سیاست انگلستان را در کشور ایران بگشائیم. پس نخست از ناکامی و بن‌بست «جنبش سبز» آغاز کنیم.

جامعة ایران به آرامی به میعاد «انتخابات» مجلس حکومت اسلامی نزدیک می‌شود، و علیرغم تمامی تبلیغات پیرامون تقدس «انتخابات» در حکومت «شرع و دین»، هیچ سروصدائی پیرامون این نمایشات به راه نیفتاده. نمایشاتی که طی 33 سال گذشته پیوسته مرکز توجهات «عالیة» رژیم ملائی بوده! مسئله روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد. تا آنجا که به اصلاح‌طلبان مربوط می‌شود، اگر اینان در «انتخابات» آیندة مجلس با قبول «پیش‌فرض‌های» دارودستة خامنه‌ای به میدان بیایند بر موجودیت سیاسی‌شان نقطة پایان گذاشته‌اند. چرا که رأی‌دهندگان طی بحران‌های خیابانی 2 سال پیش، «مواضع مقام رهبری» را صریحاً مردود دانستند. در نتیجه، عدم شرکت در این به اصطلاح «انتخابات» بیش از همیاری فعالانه به نفع اصلاح‌طلبان است!

از سوی دیگر، باند احمدی‌نژاد نیز به دلیل برخوردهائی که اخیراً با «بیت‌رهبری» داشته، زمینة تبلیغاتی و «سربازگیری‌اش» به شدت تضعیف شده. احمدی‌نژاد قصد داشت همچون بنی‌صدر، هم «ریاست» کند و هم این ریاست ‌و آقائی‌ را به حساب تأئیدات و تحسین‌های «قشر حاکم روحانی» بنویسد! دیدیم که این «زرنگی سیاسی» برای بنی‌صدر گران تمام شد، و در این مسیر احمدی‌نژاد هم با راه‌بندهائی روبرو شده که استحکام‌شان بیش از انتظار او بوده!

خلاصة کلام، پروژة حکومت «استعماری ـ اسلامی» بر روی میزهای طراحی پایتخت‌های بزرگ جهان، می‌باید بیش از این‌ها بر قشر ملا متکی باشد؛ شاخ‌وبرگ‌های «اجتماعی و طبقاتی» این حکومت از قماش پاسدار، «روشنفکر دینی»، ملای «بیداردل» و چرندیاتی از این قماش، و خصوصاً بسیجی‌ها فقط برای «تزئین» حکومت آخوند مورد استفاده قرار خواهند گرفت. در نتیجه، اکثر لات‌ولوت‌هائی که اطراف احمدی‌نژاد تجمع کرده و «حمایت‌های» بی‌دریغ‌‌شان از مقام «ریاست جمهوری» بیشتر متوجه بهره‌وری‌های آتی از اموال عمومی بود تا طرح‌های «فرضی» جناب ریاست جمهور، دیگر از احمدی‌نژاد حمایت نخواهند کرد. به همین دلیل «سربازگیری» مقام ریاست جمهوری به صورت کلی با بن‌بست روبرو شد، و میرپنج‌ایسم اسلامی کارش همانطور که می‌بینیم به افتضاح کشید.

امروز باند احمدی‌نژاد برای آنکه در صحنة سیاست کشور جائی برای خود باز کند، یا می‌باید صریحاً در برابر نطفة اصلی قدرت در حکومت اسلامی یا همان «قشر حاکم آخوندی» موضع‌گیری کرده مواضع خود را در تخالف با «روحانیون» به صورت علنی ابراز نماید، و یا از طریق خداحافظی با انتخابات عملاً در جبهة «اوپوزیسیون» بنشیند! برداشت ما از شرایط این است که اگر «باند» احمدی‌نژاد رسماً «خداحافظی» با انتخابات را عنوان نکند، ‌ در عمل به پروسة انتخابات حکومت اسلامی پشت خواهد کرد. و نهایت امر این «باند» یا متلاشی می‌شود و یا قسمت اعظم آن به خارج از کشور منتقل خواهد شد.

پس به نقطه‌ای می‌رسیم که پیشتر نیز به آن اشاره کرده بودیم: «علی مانده و حوض‌اش!» البته در اینکه چرا به چنین مرحله‌ای رسیده‌ایم آنقدرها جای بحث و گفتگو نیست. سربسته بگوئیم، آنچه امروز در حکومت اسلامی پیش آمده، تداوم منطقی تاریخی‌ای است که نهایت امر ماهیت ریشه‌ای فاشیسم را به صراحت عیان کرده. فاشیسم، خصوصاً نوع استعماری آن نه یک روند روبه‌رشد و «پویا» و برخوردار از قابلیت تداوم، که صرفاً یک پروسة سیاسی حذفی است. و این پروسة حذفی، از نخستین ساعاتی که فاشیسم اسلامی با کودتای ارتش شاهنشاهی به قدرت رسید تا به ‌امروز گام به گام در کشورمان دنبال شده. به عبارت دیگر، طیف حاکمیت و یا طیف‌هائی که به مقبولیت حاکمیت رأی می‌دادند،‌ در هیچ مقطعی نتوانسته از روز پیشین «وسیع‌تر» شود؛ کاملاً بر عکس! این طیف روزبه‌روز باریک‌تر، و عناصر حاکم بر جامعه روزبه‌روز سبک‌‌تر، بی‌بارتر و بی‌مایه‌تر شده‌اند. این است ماهیت پایه‌ای فاشیسم. در چنین حاکمیت‌هائی مهجورترین عناصر، رژیم رو به مرگ را تا «دروازه‌های» زباله‌دان تاریخ همراهی خواهند نمود. و بی‌دلیل نیست که شایعات «درون‌حکومتی» به صراحت از «انتصاب» علی‌اکبر ولایتی، نوچة علی‌ خامنه‌ای به مقام ریاست جمهوری آینده سخن به میان می‌آورد! چرا که حتی از طریق برگزاری یک انتخابات نمایشی و فرمایشی هم نمی‌توان فردی را که پای منقل تریاک و نگاری شیره‌کش‌خانه عمری را سپری کرده در چنین «جایگاهی» قرار داد.

«باند» علی خامنه‌ای که اینک ظاهراً از حمایت «هیئت مؤتلفه»، خانوادة لاریجانی‌ها، آیت‌الله طبسی خراسانی، برخی لات‌ولوت‌های معمم و کلاهی در قم و تهران برخوردار است، با استفاده از تشکیلاتی که هنوز در کف حکومت اسلامی باقی مانده، دیگر قادر به برگزاری انتخابات، حتی در صور فرمایشی و معمول آن نیست. کار رسماً به انتصابات خواهد کشید و به استنباط ما از تحرکات احمدی‌نژاد جهت به پایان بردن نمایشنامة «انتخابات آزاد در حکومت اسلامی» حداکثر استفاده صورت خواهد گرفت. یا احمدی‌نژاد به دست خود پای در هیاهوی سیاسی می‌گذارد تا همزمان با کناره‌گیری از قدرت، «انتخابات» را نیز از پروژة حکومت اسلامی حذف کند، و یا علی خامنه‌ای رأساً جهت حفظ «منافع» اسلام دست به حذف انتخابات در مقاطع آینده خواهد زد. نتیجه نیز در عمل یک‌سان است؛ حکومت پای به مرحلة نهائی فروپاشی خواهد گذاشت.

در این مرحله است که با بن‌بست سیاست‌های جهانی در ارتباط با پروژة ننگین‌شان که همان استقرار حکومت اسلامی در کشور ایران بوده به صراحت رودررو می‌‌شویم. و در همین مقطع می‌توان به دلائل «تولد دوبارة» شاپور بختیار در رسانه‌های فرامرزی نیز بهتر پی ‌برد. در اینکه امروز قسمتی از سیاست جهانی در کشور ایران جهت «توجیه» مواضع بختیار به جنب و جوش درآمده جای تردید نیست. ولی سئوال هنوز پابرجاست: آن «بختیار» که بی‌بی‌سی و شبکه‌های سخن‌پراکنی ایالات متحد می‌خواهند در آستین‌اش فوت کنند آ‌یا همان بختیاری است که ما طی 37 روز حکومت دمکراتیک ‌شناختیم؟ به هیچ عنوان! بختیار رسانه‌ای ویراستی است از بختیار تاریخی، که استمعار از میراث سیاسی او «رونوشتی کذب» در دست تهیه دارد. بی‌پرده بگوئیم این «بختیار» هیچ وجه مشترکی با واقعیت شاپور بختیار ندارد.

به همین دلیل در برخورد با مسائل مربوط به بختیار، به استنباط ما می‌باید فقط بر اساس عملکرد وی طی 37 روز صدارت‌اش تکیه داشت. میراث بختیار امروز تکیه‌گاهی است برای تمامی طرفداران دمکراسی؛ برای همة آن‌هائی که با غوغاسالاری‌ و مردم‌فریبی مخالف‌اند و حاضر نیستند «منطق» را با عربدة «الله‌اکبر» و نعرة «مرگ بر این، و مرگ بر آن» طاق بزنند. تکیه‌گاهی است برای تمامی ایرانیانی که انسان و محوریت انسان در جامعه را به مصاف «باورها» و پیشداوری‌ها و ادیان و تقدس‌ها نمی‌فرستند و حاضر نخواهند شد در سایة پوپولیسم استعماری کشورشان را به نقطه‌ای برسانند که اوباش طرفدار خمینی و امثال بازرگان و بنی‌صدر رسانده‌اند.

پرواضح است، بختیاری که نیروهای طرفدار دمکراسی در ایران می‌شناسند،‌ با بختیاری که مسببان اصلی تحکیم استبداد مذهبی در کشورمان امروز در قفای «تبلیغات رسانه‌ای» جستجو می‌کنند از زمین تا آسمان متفاوت خواهد بود. و این تفاوت را مسلماً طرفداران واقعی دمکراسی در ایران بیش از آن‌هائی می‌شناسند که ‌ پس از سال‌ها خبرچینی برای سفارتخانه‌های حکومت اسلامی و همدستی با عوامل اصلاح‌طلب و حزب‌الله و «آقازاده‌»، اینک در قفای تبلیغات بختیار دوستی «از انبان تهی پنیر می‌جویند!»

حکومت اسلامی با سرعت به آخر خط نزدیک می‌شود، بر ماست که از فروافتادن دوباره در دام «اوهام» و شخصیت‌پرستی و بت‌سازی اجتناب کرده، مبلغ برخوردی منطقی و هوشمندانه با تحولات اجتماعی کشورمان باشیم. اینکار را اجنبی برای ما ملت نخواهد کرد، چرا که منافع‌اش در مسیری متخالف شکل می‌گیرد.

همانطور که گفتیم، آخرین «کارت‌های» فاشیسم اسلامی، که همان انتصابی کردن کلیة مقامات از طرف «رهبر» است به صورت رسمی و یا نیمه‌رسمی پای به مرحلة شکل‌گیری نهائی گذاشته. دیری نخواهد گذشت که در افکارعمومی مسئولیت تمامی ندانم‌کاری‌ها و جنایات و خودفروشی‌ها، همچون دوران محمدرضا پهلوی بر شانة چند موجود مفلوک سنگینی کند. موجوداتی که در عمل هیچگاه از حق انتخاب برخوردار نبوده‌اند. البته در این مختصر به هیچ عنوان قصد «توجیه» اعمال اینان در کار نیست، مسئله مربوط به تحولاتی می‌شود که چنین جوی در کشور به وجود خواهد آورد.

به دلیل اهمیت فراوان، یک‌بار دیگر تکرار کنیم، در هنگامة فروپاشی یک فاشیسم مشکل اصلی فقط در فردای این فروپاشی علنی خواهد شد. در فردائی که سیاستمدارانی در قلب میراث فاشیسم، یعنی در یک جامعة بی‌ارتباط و فروهشته، که فقط در «خشونت» و نفی دیگری موجودیت خود را می‌جوید، می‌باید با دست‌های خالی مسئولیت‌های «واقعی» در ادارة امور کشور را قبول کنند. در این بزنگاه مسئولیت ادارة یک مملکت در شرایطی صورت می‌گیرد که نه شناخت درستی از مسائل در دست است، و نه ابزاری جهت اعمال شایستة سیاست‌ها! به تبع‌اولی، نبود تجربة عینی و واقعی نزد سیاستمداران نیز به این مجموعه اضافه خواهد شد. و اینچنین است که انسان‌های «بی‌ارتباط» و پراکنده در جامعه‌ای که «ارتباط» را هرگز تجربه نکرده، هر یک‌ سعی خواهند کرد تا از طریق برخوردهای فراقانونی، خشن، زودگذر و بی‌آینده،‌ اگر نخواهیم بگوئیم «محفلی ـ سیاسی» به خیال خام خود «خرلنگ از پل بگذرانند!» خشونت، بی‌توجهی به قوانین، و یا وجود‌ قوانین بی‌پایه و اساس که فقط ثمرة یک نظام استبدادی است، و خصوصاً نبود بنیادهای قابل اتکاء حقوقی و قانونی «کار» را تمام خواهد کرد. این قماش جامعه به صورت «طبیعی» باز هم بر سر سفرة فاشیسم خواهد نشست، فاشیسم نو،‌ و استبدادی تازه نفس!

بارها در مورد «خودبراندازی» فاشیسم دست‌نشانده سخن گفته‌ایم. اگر امروز حکومت اسلامی در برابر تشکل‌های سیاسی، صنفی، مدنی و حتی فرهنگی و هنری تحت عنوان «دهان‌پرکن» مغایرت با «دین مبین اسلام» شمشیر شکسته‌اش را از رو بسته، فقط و فقط به این دلیل است که در فردای فروپاشی این «خیمه‌شب‌بازی» مهوع، اربابان این دستگاه استعماری بتوانند جامعه‌ای در اختیار داشته باشند که فاقد هرگونه ابزار جهت ادارة امور خویش است. «مخالفت‌ها» با ایجاد تشکل‌های مدنی، سیاسی و فرهنگی و غیره فقط و فقط نشانة دست‌نشاندگی حکومت اسلامی است، دلیل دیگری نمی‌باید جستجو کرد. از این «مفر» است که فاشیست‌ها و نوکران اجنبی بار دیگر خواهند توانست در تداوم «کودتا، پس از کودتا» جامعه را به مرحله‌ای برسانند که امروز رسانده‌اند.

با نیم‌نگاهی به تحولات «جهان عرب» به صراحت می‌بینیم، ‌ حتی زمانیکه شکل‌گیری یک حکومت کودتائی به صورت علنی و بین‌المللی در دستورکار سیاست‌های کلان نیست ـ نمونة مصر، تونس و ... ـ آزادی عمل شهروند از منظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به خودی‌خود نخواهد توانست برای جامعه رفاه، آسایش و آرامش به ارمغان آورد. رفاه مالی، شکوفائی فرهنگی و زندگی شهروندی در دامان صلح و آرامش نیازمند آزادی است، ولی «آزادی عمل» فی‌نفسه اینهمه را به ارمغان نخواهد آورد.

این‌ها ارمغان عملکرد درست و مناسب بنیادهای ضروری، تشکیلات منظم حقوقی و ساختارهای اداری کارآمد است که همگی در ادارة امور کشور دخیل‌اند. در کشوری که توسط دولت، حکومت و نهادهای وابسته به حکومت، دستیابی شهروند به ابزاری که بتواند اهرم‌های سرنوشت‌ساز را در چارچوب منافع ملی متحول کند غیرممکن شده، آیندة سیاسی قابل احترام نمی‌توان پیش‌بینی کرد. در نتیجه، تکیة صرف بر «فروپاشی»، و یا مخالفت کورکورانه با این و آن «شخصیت» فقط کار را مشکل‌تر خواهد نمود.

مسیر مبارزه امروز روشن است. همانطور که در وبلاگ «هو و هگل» گفتیم، می‌باید با تمامی قوا از فروپاشانی «تقدس‌ها» حمایت به عمل آورد. و این عمل را نه به عنوان یک حرکت «سیاسی ـ نظامی» که در مقام یک «تفریح» و خوشگذرانی در معابر عمومی به مرحلة انجام رساند. خشونت، حتی بر علیه عوامل حکومت کارساز نیست. چهرة عبوس و تحکم‌ به همچنین. چرا که اعمال هر نوع خشونت، حتی خشونت زبانی به عوامل استعمار امکان خواهد داد که با خشونت بیشتر پای به میدان سرکوب بگذارند.

فراموش نکنیم که خنده‌روئی، شوخی، مزاح، بذله‌گوئی و ... و شادی و تفریح از مهم‌ترین سلاح‌های مبارزه با فاشیسم است. سلاح‌هائی که در زندگی ملت‌های دیگر کاربرد معجزه‌آسای خود را بارها و بارها به اثبات رسانده. فاشیسم به عبوس بودن و «جدی» بودن خود «مفتخر» است، فاشیست ها را می‌باید از ابزار «افتخار» محروم کرد؛ «افتخار» به مقدسات دین، و به هر آنچه طنز را برنمی‌تابد. با خنده و شادی است که ابزار فاشیست‌ها خرد می‌شود.

همزمان با عقب‌نشاندن فاشیسم در عرصة معابر و ادارات و شرکت‌ها، می‌باید سازماندهی به تشکل‌های کوچک و هر چند بسیار محدود را جهت پایه‌ریزی «ارتباطات اجتماعی» در دستورکار قرار دهیم. به فاشیسم اجازه ندهیم ارتباطات را در انحصار تشکل‌های وابسته به خود نگاه دارد. کوچه به کوچه و محله به محله می‌باید این «ارتباطات اجتماعی» پایه‌ریزی شود، ارتباطاتی که هیچ دلیلی ندارد «سیاسی»، ایدئولوژیک، فلسفی و نظامی باشد. مبارزة شهروندی با فاشیسم در عمل به معنای باز پس گرفتن فضاهای اجتماعی است، نه تسخیر آن‌ها توسط نیروهای مخالف!

تسخیر فضای اجتماعی توسط نیروهای مخالف مسیر اشتباهی است. مسیری که توسط چپ‌گرایان و لیبرال‌های اروپای مرکزی طی دهة 1930 دنبال شد و نهایت امر در مصاف با فاشیسم به فاجعه انجامید. تجربه‌ای که در برخورد با حکومت اسلامی پیشتر عدم کارآئی خود را به صراحت نشان داده.


 




نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا


Share






فیلترشکن‌های جدید10اوت2011

stay-anon.com
die-pkw-maut.de
anonydude.com
hidebuzz.me
hidecloud.net
whereyoushouldgo.com
auto-aufladen.de
blockedwebsites.info
2fastsurfer.us
vpernet.com
proxy4free.me
go-pki.com
freemysurf.com
mylife2god.com
mobilerisk.net
fiberprox.net
god2mylife.com
homevpn.info
californianproxy.tk
peacesense.tk
luxurysurf.tk
vpn-usfast.tk
proxysmartweb.info
unblocknetwork.info
unlockbrowsing.tk
surf-roundworld.tk
stockssurf.tk
tabandroid.tk
luxuryvacations.tk
entrancesurf.tk
backinsurfip.info
cyberfast-proxy.tk
custerbrowser.tk
notgiveup.tk
goodproxysite.info
alivehole.info
forexcritical.tk
generalspeed.info
spolga.info
primestock.tk
luxuryvacation.tk
hollowspeed.info
minecraft-serve.eu
anonysafe.info
linkmetube.com
academyproxy.info

۵.۱۶.۱۳۹۰

بورس و داروین!








اگر به سایة بحران فزایندة مالی‌ای که بر سر تمامی بورس‌های اوراق بهادار سنگینی می‌کند بحران استراتژیک شرق اروپا را نیز بیافزائیم، بن‌بست‌های آیندة هزارة سوم میلادی با صراحت بیشتری به چشم خواهد آمد. در وبلاگ امروز ابتدا نگاهی خواهیم داشت به دو لایه از مشکلاتی که می‌تواند در بحران بازارهای بورس جهانی نقش‌آفرینی کند، هر چند به دلیل تعدد لایه‌ها، ‌ بررسی تمامی‌شان عملاً غیرممکن می‌نماید. در دنباله می‌پردازیم به شرایط استراتژیک اروپای شرقی،‌ یا بهتر بگوئیم، به «دروازه‌های سازمان ناتو» در ترکیه و یونان. پس نخست برویم به سراغ «بحران مالی!»

بحران‌های مالی یا آنچه «دورهای اقتصادی» نام گرفته‌، از ویژگی‌های نظام سرمایه‌داری است. به طور «معمول» هر از گاه این بحران‌ها از بستر امور اقتصادی، تولیدی و خدماتی سر برداشته،‌ نوعی «نگرانی» پیرامون آیندة امور اقتصادی به وجود می‌آورد. این «نگرانی‌ها» نیز پس از طی چند مرحله «جذب» شده و اوضاع به روال سابق ادامه می‌یابد. با اینحال برخی اوقات این «بحران‌ها» موقت و گذرا نیست؛ بازتابی است از لایه‌های عمیق‌تری در بطن شیوة تولید سرمایه‌داری. و مسلماً بهترین نمونة این نوع بحران‌های پایه‌ای را می‌باید همان برهه‌های هولناکی دانست که عملاً به دو جنگ جهانی انجامید و به پدیدة موهن و ضدانسانی «جنگ ‌سرد» شکل داد.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، سرمایه‌داری غرب دست به یکه‌تازی‌های معمول خود زد. خارج از «مسخرگی‌های» واشنگتن پیرامون سیاست‌ کرملین، که در آن روزها درگیر فعل‌وانفعالات ریشه‌ای شده بود، یکه‌تازی سرمایه‌داری غرب طی اینمدت برای جهانیان هزاران میلیارد دلار خسارت و برای غرب به همین مقدار «منفعت» به همراه آورد. استدلال پایتخت‌های غرب روشن بود: «سرمایه‌داری پیروز شده!» در نتیجه اینان می‌بایست پروژه‌های «مدیریت»، «کشورسازی» و جبهه‌گشائی‌ها، و دیگر عملیات مالی، اقتصادی و استراتژیک خود را از این پس نه فقط در نیم‌کره‌ای که از منظر تاریخی تحت استیلای‌شان قرار داشت، که بر تمامی مناطق جهان گسترش داده و «دیگران» نیز جز دنباله‌روی از حضرات مفری نمی‌بایست داشته باشند.

البته می‌باید اذعان کنیم، طی نخستین دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی، این تحلیل «بچگانه» کاملاً درست از آب در آمده بود! ولی از آنجا که جهان در تحول و حرکت مداوم است، صورتبندی‌ها به سرعت تغییر می‌کند و نهایت امر، در اینمورد ویژه نیز شرایط دیگری از بوتة آزمایش سر برون آورد. شرایطی که رخدادهای 11 سپتامبر نیویورک را مسلماً می‌باید «نماد» تعیین‌کننده‌ای از آن به شمار آوریم.

در مورد وقایع این روز بخصوص هزاران کتاب و مقاله و مطلب و تحلیل و تفسیر به چاپ رسیده، ولی در میان این انبوه «انتشارات و مندرجات» کمتر می‌توان مطلبی یافت که خارج از تمامی پیشداوری‌های دینی و بومی و ایدئولوژیک و تبلیغاتی، خود را اساساً وقف بررسی چرخش سیاست جهانی کرده باشد. به صراحت بگوئیم، در آن روز و روزگار اصولاً چنین چرخشی در افق دید تحلیل‌گران قرار نمی‌گرفت و اگر هم شمار اندکی از آنان چنین اعتنائی می‌داشتند، به دلائل سیاسی‌ای که روشن‌تر از آن است که نیازمند بررسی باشد، تحلیل‌شان پای به جراید کثیرالانتشار نگذاشت. ولی اگر بخواهیم «پیام» عملیات 11 سپتامبر را خارج از تمامی کلیشه‌های تبلیغاتی و انساندوستانة نمایشی و غیره که در نظام‌های مختلف برای آن فراهم آورده‌اند بررسی کنیم به این نکتة پایه‌ای خواهیم رسید که وقایع 11 سپتامبر به سرمایه‌داری غرب «پیام» روشنی فرستاد: اگر خواهان ادامة این روند چپاول جهانی هستید، هزینه‌های روزافزون بین‌المللی و سنگین این عملیات را نیز می‌باید «پرداخت» کنید.

در این مقطع تاریخی بود که بر سیاست‌های «ملت‌سازی»، «جبهه‌گشائی» و دیگر فعالیت‌های متداول ایالات متحد که پس از پایان «جنگ ‌سرد» به عنوان بازوهای «نظامی ـ ایدئولوژیک» آمریکا عمل می‌کردند، نقطة پایان گذاشته شد. به عبارت دیگر، تجربة خونین یوگسلاوی که در چارچوب پیش‌بینی‌ استراتژهای کاخ‌سفید می‌بایست تا قلب مسکو به پیش رانده می‌شد در نیمه‌راه متوقف ماند و سناریوی «جنگ کلاسیک»،‌ به عنوان مهم‌ترین مفر سرمایه‌داری غرب جهت خروج از بحران‌های مالی و استراتژیک بار دیگر همچون دوران آغازین «جنگ ‌سرد» به روی صحنه آمد. تحلیل بر این پایه استوار بود که اگر پروژة ملت‌سازی و جبهه‌گشائی با بحران روبرو شده، از طریق «جنگ‌سازی»، آنهم به شیوة «کلاسیک ـ استعماری» می‌توان به رفاه و آسایش دوران آیزنهاور دست یافت و باز هم چرخة چپاول را تداوم و گسترش بخشید.

حضور جورج والکر بوش در کاخ‌ سفید، پیش از وقایع 11 سپتامبر نشاندهندة این واقعیت بود که روال کذا قبل از پایان دوران «پربرکت» کلینتن مد نظر بوده و می‌بایست دنبال می‌شد. «روالی» که نخست به پدیدة گنگ و بی‌معنائی به نام «مبارزه با تروریسم» جان داد،‌ و سپس در افغانستان و عراق کار را به جنگ‌های «کلاسیک ـ استعماری» کشاند. ماهیت این به اصطلاح «جنگ‌های آزادیخواهانه» روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد. طی این «نمایشات»، دولت‌های استعمارگر در قلب رژیم‌های دست‌نشاندة خود در «طرفه‌العینی» جبهه‌های «مخالف» می‌آفرینند و کشف می‌کنند و با تکیه بر حضور و حمایت گستردة صاحب‌منصبان همین رژیم‌ها، دست به تصفیه‌های درون‌سازمانی می‌زنند!

تصفیه‌هائی که می‌باید تحت نظارت مستقیم نیروهای نظامی «آزادیبخش» و وابسته به غرب صورت گیرد. پایتخت‌های همسو و همنوا با این سیاست‌ها نیز بدون فوت ‌وقت این تشکل‌های خلق‌الساعه را به عنوان «تنها نمایندگان واقعی ملت‌ها» در بوق و کرنا می‌اندازند! در همین راستا بود که طالبان وابسته به حمید کرزای در افغانستان و مشتی سیاست‌پیشة بی‌ریشه در عراق در یک چشم‌برهم‌زدن به قدرت رسیدند. نتیجة اعمال سیاست از جانب اینان نیز در برابر‌مان قرار گرفته؛ ناامنی، تسلیم منافع عالیة کشور به معادلات استعماری، شرکت در نمایشات سیاسی و بین‌المللی جهت توجیه تهاجم غیرقانونی و ضدانسانی ارتش‌های اشغالگر به ملت‌ها، و ...

فراموش نکنیم که هر چند تمامی این «عملیات» تحت عنوان دفاع از دمکراسی و آزادی‌های سیاسی و دفاع از مطبوعات و غیره به راه افتاد، در قفای آن فقط سرنگونی رژیم‌های پوسیده و جایگزینی‌شان با تشکل‌هائی دنبال می‌شد که از «طول‌عمر» بیشتری برخوردار باشند. البته در بررسی این «روند» که بیشتر به کودتای تشکیلاتی می‌ماند تا به حملة ارتش بیگانه، اگر می‌خواستیم تمامی ابعاد را بررسی کنیم می‌بایست به «باز تولید» تحولات اروپای شرقی طی نخستین‌ سال‌های فروپاشی استالینیسم اشاراتی می‌داشتیم. تحولاتی که طی آن صاحب‌منصبان کمونیسم «مستقل» رومانی امثال چائوشسکو و همسرش را در یک حیاط خلوت «محاکمة انقلابی» کرده و به قتل ‌رساندند، و یا در قلب استبداد حاکم بر چکسلواکی، یک زندانی «تزئینی» به نام واکلاو هاول یک‌شبه تبدیل شد به شخصیت سرنوشت‌ساز تاریخ اروپای مرکزی! ولی پیروی از این «خط‌ها» همانطور که تجربة چند سال گذشته نشان می‌دهد هر روز مشکل و مشکل‌تر ‌شده.

به همین دلیل است که به دنبال سقوط اهرم‌های تصمیم‌گیرنده در مراکز مهم و استراتژیک خاورمیانه، آفریقای شمالی و حتی آسیای مرکزی، شاهد برخوردی متفاوت از طرف مراکز استعماری با مسائل سیاسی در این کشورها می‌شویم. اینبار ارتش‌های سازماندهی شده و تا به دندان مسلح آمریکا و انگلستان و فرانسه و ... به این ملت‌ها حمله‌ور نمی‌شوند، بلکه تل موهوم «مردم» بر علیه دولت‌هائی «شورش» می‌کنند که خط سیاسی‌شان دیگر از منظر غرب آنقدرها مطلوب نمی‌نماید.

طی ماه‌های اخیر، شاهد سقوط و یا تزلزل جدی در ساختار چندین حکومت خاورمیانة عربی بودیم. رسانه‌ها از این تحولات به عنوان «بهار عرب» یاد می‌کنند، ولی «بهار عرب» به صراحت نشان داد که «بهار» سیاستگزاری‌های غرب رو به خزان گذاشته. حال این سئوال مطرح می‌شود که دلیل این تغییر «فصل» چیست؟

مسلماً پاسخ به این سئوال به بررسی بسیار دقیق داده‌های مالی، اقتصادی و نظامی نیاز دارد، ولی به طور «سربسته» می‌توان گفت، سیستم اقتصادی «جنگ ـ بهره‌وری» دیگر آنطور که در دوران آیزنهاور «روشن‌ضمیر» عمل می‌کرد قادر نیست منافع مالی حاصل از جنگ‌ها را «گرده‌بر» در جیب واشنگتن بیاندازد. در شرایط استراتژیک کنونی، قدرت‌های بزرگ جهان را بین خود تقسیم کرده‌اند، در نتیجه، این منافع به نحوی از انحاء «تسهیم به نسبت» می‌شود، و این بود دلیل بحران فراگیر مالی‌ای که چند سال پس از آغاز جنگ‌های افغانستان و عراق، در دوران جرج والکر بوش تقریباً تمامی بانک‌های غرب را به ورشکستگی کشاند. این بانک‌ها امروز تماماً تحت نظارت دولت‌ها و با بودجة ملی اداره می‌شوند! در اینمورد در وبلاگ‌های گذشته توضیحات فراوان آورده‌ایم و به تحلیل دوباره نیاز نیست.

به دلیل همین شرایط نوین است که غرب از مسیر گسترش جنگ‌های «کلاسیک ـ استعماری» منحرف شده و به جانب آشوب‌آفرینی و «مردم‌نوازی» گرایش یافته. تمایل استراتژها در این شرایط مسلماً بر این اصل استوار بوده که بتوانند از منافع این «جنگ‌های داخلی» برای جبران زیان جنگ‌های ناکام «کلاسیک ـ استعماری» استفاده کنند. در این شرایط دامن زدن به آتش جنگ‌های داخلی، سازماندهی به کودتاهای «مردمی‌»، فوت کردن در آستین انقلاب‌ها و هیجانات عمومی، و خصوصاً سازماندهی به «هسته‌های مقاومت مردمی» و مبهم که در برابر رژیم‌های استبدادی مقاومتی «چشم‌گیر» از خود نشان می‌دهند، در رأس سیاست‌های غرب قرار گرفت.

ولی نمایشی بودن این «سیرک آزادیخواهی» از آنجا علنی می‌شود که می‌بینیم این نوع «تحولات»‌ گستردة اجتماعی و سیاسی چگونه در پشت بعضی مرزها متوقف می‌ماند، و به طور مثال عربستان سعودی، یکی از متزلزل‌ترین تشکیلات سیاسی جهان با چه سهولتی از درون طوفان «بهار عرب» می‌گذرد، بدون آنکه تک‌برگی از تاک‌اش بر زمین افتد!

در کشور ایران این جریان استعماری تحت عنوان «جنبش سبز» سر از کاسه به در آورد و کم نبودند ایرانیانی که همچون میعادهای گذشته آلت فعل برنامة یانکی‌ها در کشور شدند. در اینجا پرانتزی باز می‌کنیم و یادآور می‌شویم که بر خلاف آنچه به اذهان عمومی تزریق شده، مسئلة اصلی «جنبش سبز» به هیچ عنوان ریاست جمهوری این و یا آن نامزد انتخاباتی نبود. هدف اصلی از به راه انداختن این بحران تحمیل شرایط اضطراری بر ملت ایران بوده. شرایطی که بتواند توجیه کنندة سرکوب‌های گستردة اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باشد؛ و دیدیم که حداقل در این مرحله با تکیه بر ساده‌لوحی بسیاری از هم‌وطنان‌مان خر لنگ عموسام بخوبی از پل گذشت. با این وجود، اگر «خرلنگ» به سلامت به مقصد رسید، خورجین‌اش خالی ماند؛ حساب‌های بانکی و بهره‌وری‌های مالی نتوانست آنچنان که بعضی‌ها انتظار داشتند به باروری برسد؛ همان «تسهیم به نسبت» کذا که پیشتر دامان منافع حاصله از جنگ‌های «کلاسیک ـ استعماری» را گرفته بود شامل منافع برآمده از «آشوب‌آفرینی‌ها» و جنگ‌های داخلی نیز شد.

البته در آغاز گفتیم که فقط دو دلیل پایه‌ای را در اینجا مورد بحث قرار می‌دهیم، ولی اگر ناکامی‌های مالی یانکی‌ها از منافع جنگ‌های کلاسیک و آشوب‌آفرینی‌های مدل مصدق‌السلطنه نخستین دلیل بحران مالی امروز به شمار آید؛ دلیل دوم روشن‌تر از آن است که نیاز به توضیح و تفسیر داشته باشد. چرا که، زمانیکه ارابة جنگ به سربالائی می‌افتد قاطرها بجای کشیدن گاری شروع می‌کنند به گاز گرفتن یکدیگر.

«جنگ تن به تن» اوباما و اعضای کنگره بر سر آنچه «سقف بدهی‌های» دولت فدرال معرفی می‌شود و بیشتر همان «لحاف ملانصرالدین» خودمان باید باشد، در واقع صحنة تماشائی‌ای است از جنگ و دعوای قاطرها. هر کدام از محافل ایالات متحد از راست‌افراطی گرفته تا چپ نزدیک به سوسیال دمکرات‌های اروپائی سعی دارد بحران فعلی را به نفع خیمه و خرگاه خود تمام کند. و این خود بحث گسترده‌ای است که در وبلاگ «کوکاکولا و خرگوش» به صورت شتابزده آن را مطرح کرده بودیم.

امروز، هم دولت چین، به دلیل در دست داشتن بیش از دو هزار میلیارد دلار اوراق قرضة آمریکا خود را در تصمیمات مالی ایالات متحد صاحب‌نظر به شمار آورده، به واشنگتن و سیاست‌های «گنگ» مالی اوباما حمله‌ور می‌شود، و هم طرف‌های اروپائی به دلیل بی‌توجهی روزافزون واشنگتن به سرنوشت «دمکراسی‌های» غرب، برای رئیس جمهور «منتخب» قر و قمیش می‌آیند. پر واضح است که در چنین شرایطی سرمایه‌ها هر چه بیشتر در مسیری قرار خواهد گرفت که از صدمة احتمالی در امان باشد؛ افزایش سرسام آور بهای طلا، خارج از تمامی دلائل استراتژیک، که فروش طلای روسیه در بازارها به وجود آورده، یکی از همین‌ مسیرهاست که گویا «امنیت سرمایه‌» را تأمین خواهد کرد!

خلاصه بگوئیم، سرمایه‌داری جهانی پس از طی مسیری 300 ساله، اینک به نقطة آغازین خود یعنی دوران «طلائی» انباشت فلزات گرانقیمت عودت داده شده. و این «بازگشت» یا بهتر بگوئیم این پس‌روی،‌ جز رسیدن این شیوة‌ تولید به بن‌بستی تاریخی پیامی‌ ندارد. باید دید سرمایه‌داری غرب تا کجا می‌خواهد بجای پاسخگوئی به معضلات و نیازهای جامعة بشری خود را به دست پس‌روی بسپارد. در چارچوب نظریة داروین اجداد نخستین انسان‌ میمون‌ها‌ بوده‌اند، ولی طی تاریخ، نوادة میمون نشان داد که بازگشت به گذشته را مدنظر ندارد و به آینده می‌نگرد. به استنباط ما اگر برخی محافل، شیوة‌ تولید را به گذشته‌ها سوق داده‌اند، این شیوه نمی‌خواهد در گذشته‌ها پناه جوید. چرا که بازگشت به گذشته یعنی مرگ و سکون. در کمال تأسف این بحثی است که ادامة آن ما را از مسیر اصلی مطلب امروز به دور خواهد برد. در نتیجه، باز می‌گردیم به بحران در بازارهای بورس و اروپای شرقی.

به طور خلاصه، یکی از ریشه‌های بحران مالی فعلی را می‌باید در مشکلاتی جستجو نمود که در مسیر جایگزینی رژیم‌های پوسیده با همزادهای «مردمی‌شان» به وجود آمده. غرب که با پیروی از شیوة مرضیة تبلیغاتی‌اش شتابان و با هیاهو و جشن و پایکوبی به میدان جنگ‌های «کلاسیک ـ استعماری» رفت، و امروز کارش به کودتاسازی‌های «مردمی» کشیده،‌ سعی داشت تا در پروسة جایگزینی نوکرهای «تاریخ ‌مصرف گذشته»، با انواع «قابل مصرف» با تمام قدرت به پیش تازد، ولی با مشکلاتی روبرو شد که پیشتر با آن‌ها بیگانه بود. مشکلاتی که مهم‌ترین‌شان به روند تخلیة «منافع» جنگ و «کودتاسازی» در مسیر اقتصادهای غرب مربوط می‌شد؛ این مسیر دیگر به سبک و سیاق گذشته نمی‌توانست ادامه یابد! خلاصة کلام، مدل‌های آیزنهاوری دیگر به شرایط جاری پاسخ مساعد نخواهد داد و می‌باید روند جدیدی «ابداع» ‌شود. روندی که مشکل می‌توان در شرایط فعلی به صورت یک شعبده از آستین سیاست‌مداران کنگره و یا متخصصین سازمان سیا بیرون کشید.

شاید به دلیل همین بن‌بست مالی و اقتصادی باشد که شاهد شدت گرفتن بحران سیاسی در اروپای شرقی و مرکزی نیز هستیم. پس بهتر است به مطلب دوم وبلاگ امروز یعنی اروپای شرقی بپردازیم.

همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم، «پاسخ» تاریخی سرمایه‌داری غرب به معضلاتی که بهره‌کشی وحشیانة این شیوة تولید در ویراست استعماری‌اش در جهان سوم به وجود می‌آورد، جنگ، سرکوب و تحمیل رژیم‌های استبدادی است. کشور خودمان اینک یکصد سال است که به آهنگ بهره‌کشی‌های غرب از منابع طبیعی و نیروی انسانی ایران به رقصی مرگ‌بار ادامه می‌دهد. و دیدیم که چگونه مراکز تصمیم‌گیری غرب در این بهره‌وری‌ها با مشکلات و معضلاتی روبرو شدند که در دستورالعمل‌های ویژة خود پاسخ مناسبی برای آن‌ها پیش‌بینی نشده بود. ولی در دوران معاصر، «پاسخ» تاریخی غرب به همین رقم معضلات در اروپای مرکزی و حتی تا حدودی در اروپای شمالی، به حمایت از تشکل‌های فاشیست محدود مانده. پدیده‌ای که طی دهة 1930 در کشور فرانسه تحت عنوان «جبهة ملی» شاهد تولد نامیمون‌اش بودیم و بعدها توسط ایتالیای فاشیست و آلمان نازی به اوج خود دست یافت و زمینه‌ساز قتل‌عام «فرخنده‌ای» شد که ده‌ها میلیون انسان را قربانی کرد و صدها میلیون معلول و بی‌خانمان برجای گذارد.

طبیعی است که به عادت مرضیه و مرسوم، پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز، سرمایه‌داری غرب در واکنش به بحران‌های ساختاری، خصوصاً در اروپای مرکزی، شرقی و شمالی به پس‌روی روی آورد و به تثبیت مواضع فاشیست‌ها بپردازد. فاشیست‌هائی که نخست در اطریش به صورتی ناگهانی با «اقبال عمومی» روبرو شدند و رهبر فره‌وش‌شان، «هایدر» به دلائل نامعلوم محبوبیت «فراوان» یافت! ولی با مرگ «جانگذاز» آقای هایدر در یک تصادف اتوموبیل، این لایه از سیاست سرمایه‌داری غرب در اروپای مرکزی تا حدودی «آرام» گرفت. خلاصه حضرات فهمیدند که زیر گوش کرملین، «مسجد اروپای شرقی جای گ...زیدن نیست!» خصوصاً گ...زیدن فاشیست‌های وابسته به غرب و ملهم از تعالیم کلیسای کاتولیک. کلیسائی که به گواهی تاریخ هم از پایه‌های هیتلریسم و دستگاه موسولینی بوده و هم از دشمنان قسم خوردة ارتدوکسی روس!

سرمایه‌داری غرب با بیرون کشیدن کارت فاشیست‌ها در اروپای مرکزی و حتی در کشورهائی همچون فرانسه اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شد. اینان که در عمل قصد داشتند منافع روسیه را از طریق فعال کردن این محافل پوسیده در منطقه به مصاف بخوانند، خود در دام افتادند. البته «جنگ منافع» بین اروپای شرقی به رهبری روسیه و اروپای غربی به زعامت انگلستان از منظر تاریخی بسیار هم طبیعی است. غیرطبیعی بودن این بدیعه‌نوازی سیاسی از جانب محافل سرمایه‌داری غرب فقط از آنجا ناشی می‌شود که رشد محافل بازمانده از گندابة هیتلریسم در اروپا بیش از آنچه به روسیه صدمه وارد کند اروپا را در معرض خطر قرار خواهد داد. و چند روز پیش، در نروژ شاهکار یکی از همین محافل فاشیست‌ را شاهد بودیم. محافلی که با توسل به مبهماتی از قماش «راست‌گرایان مردمی» چهرة‌پلیدشان را بزک می‌کنند!

فروپاشی ارتباط استراتژیک ترکیه با اروپای شرقی، مسئلة دیگری است که در پی همین رزمایش‌های «زیرکانة» سرمایه‌داری غرب به وجود آمده. ترکیه که پس از پایان جنگ دوم پیوسته به عنوان اهرم سیاست انگلستان در خاورمیانه و جنوب غربی روسیه نقشی کلیدی ایفا می‌کرد، امروز به سرعت از مواضع خود خارج می‌شود و دیگر قادر به اجرای نقش محوله نیست. به همین دلیل دیر یا زود آنکارا در معدة کرملین از هضم رابع نیز خواهد گذشت. این مطلبی بود که سال‌ها پیش در همین وبلاگ‌ها به صور مختلف توضیح دادیم و گفتیم که ‌ماندن ترکیه در اردوگاه «نظامی ـ استراتژیک» غرب مشکل می‌تواند بیش از این قابل دوام باشد.

البته غرب از دور شدن ترکیه آنقدرها هم ناراضی نیست، چرا که به خیال خود با اینکار «افعی اسلامگرائی» را در آستین کرملین ‌انداخته! ولی حتی اگر این پیش‌بینی درست از آب در آید، کار ارتدوکسی روس در اروپای شرقی هنوز ناتمام مانده؛ و این است دلیل «خندق‌سازی» یونان در برابر مرزهای ترکیه و «کمک‌های» چند صد میلیارد دلاری اتحادیة اروپا به کشوری که جمعیت‌اش از 10 میلیون نفر هم کمتر است.

در آغاز مطلب از بحران بورس اوراق بهادار در سراسر جهان سرمایه‌داری سخن گفتیم، و در این مقطع می‌بینیم که این «بحران» تحت تأثیر دو عامل اساسی در حال شکل‌گیری است. بن‌بست‌های «درون‌ساختاری» ایالات متحد، به دلیل عدم کارآئی صورتبندی‌های استعماری متداول در کشورهای جهان سوم، و بن‌بست‌های سیاسی سرمایه‌داری غرب در قلب اروپای مرکزی و شرقی.

 


 




نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایلزواپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا


Share






فیلترشکن‌های جدید7اوت2011

anonysafe.info
whereyoushouldgo.com
mylife2god.com
hidebuzz.me
stay-anon.com
auto-aufladen.de
god2mylife.com
proxy4free.me
linkmetube.com
go-pki.com
vpernet.com
hidecloud.net
anonydude.com
2fastsurfer.us
minecraft-serve.eu
freemysurf.com
max-proxy.info
topmarketproxy.info
oxezones.tk
academyproxy.info
forexhype.tk
vpnreview.info
directbrowse.info
hiddensurfers.tk
vpn-planet.info
sweeperblox.tk
dprproxy.tk
outputproxy.info
solarcell-price.info
pineline.tk
bublestock.tk
pray4thelordip.info
surfhideip.tk
forexgenius.tk
nextbrowsing.tk
goodbetter.tk
free-unblock.info
surf2002.tk
telkomzero.tk
unlock-socialsite.co.tv
attrackproxy.tk
die-pkw-maut.de
mobilerisk.net
blockedwebsites.info
fiberprox.net