۸.۱۳.۱۳۸۵

حق اهریمنان!




در روز دوشنبه 30 اکتبر سال‌جاری، ایالات متحد به همراه چند کشور دیگر در آب‌های خلیج‌فارس دست به رزمایشی وسیع زد، و در عین حال سخنگویان ارتش آمریکا رسماً اعلام کردند که، «مانور بر علیة ایران نیست!» حکومت اسلامی، این مانور را تمایل آمریکا جهت ایجاد تشنج در منطقه توصیف کرد، و مدعی شد که در این عملیات ناوهائی شرکت داشته‌اند با محمولاتی «غیرقانونی»! در بارة غیرقانونی بودن این «محمولات» سخن زیادی به میان نیامد، ولی نیک می‌دانیم که، علیرغم بی‌پایه بودن برخوردهای حکومت اسلامی در سطح بین‌المللی، یک واقعیت را نمی‌توان پنهان نگاه داشت و آن اینکه، حساسیت‌های «نمایشی» دولت ایالات متحد در مخالفت با گسترش مواد رادیو‌آکتیو، سلاح‌های شیمیائی، سلاح‌های کشتار جمعی و ... صرفاً زمانی در بطن نظام‌ رسانه‌های جهانی «اکران» می‌یابد که جهت نمایش «خلاف‌هائی» باشد که «مخالفان» آمریکا را هدف قرار می‌دهد. شاید یک یادآوری تاریخی کوچک برای نشان دادن ماهیت واقعی حاکمیت ایالات متحد ضرورت یابد: طی تاریخ بشر، تنها دولتی که بمب اتم را در عمل بر سر توده‌های مردم مورد «آزمایش» قرار داد، همین دولت ایالات متحد بود! نه یک‌بار که دوبار!

اینکه شیخک‌های خلیج‌فارس دست در دست یک قدرت استعماری و انسان‌ستیز، در محدودة آب‌های ساحلی خود، در «رزمایش» شرکت می‌کنند، ولی کاری ندارند که محمولة این کشتی‌ها چیست، فقط نشاندهندة یک واقعیت تلخ است: ایندولت‌ها اصولاً وجود خارجی ندارند! چرا که اگر این دولت‌ها موجودیتی سیاسی می‌داشتند، صرفاً در پاسخ به ادعاهای حکومت اسلامی عکس‌العملی مثبت و یا منفی از آنان مشاهده می‌کردیم؛ ملت‌ها در این سرزمین‌ها در آمار پنتاگون، حتی در مقام گوسفند و بز نیز مورد «محاسبه» قرار نمی‌گیرند، چرا که حامیان «حقوق حیوانات»، اگر دریابند که مواد «رادیوآکتیو»، سلاح‌های شیمیائی، و ... در کنار طویله، مرغزار، مرغ‌دانی و یا حتی یک بقالی متمرکز شده، دنیا را با جیغ و فریادشان مستأصل خواهند کرد! ولی امروز منطقة خلیج‌فارس، در ابعاد چند صدهزار کیلومتر مربع، عملاً به اشغال نیروهای ارتش آمریکا در آمده، و در این منطقه صدها هزار تن سلاح‌های شیمیائی، بیولوژیکی، هسته‌ای در انبارهای ارتش آمریکا تلنبار شده است. کوچک‌ترین اتفاقی می‌تواند یک فاجعة بشری ایجاد کند، چنین برخوردی غیرمنطقی، با امنیت، ‌آسایش و آیندة مردم یک منطقه چگونه باید «تعبیر» شود؟ تا کی ملت‌های جهان می‌باید هم چوب حکومت‌های دست‌نشاندة استعماری را بخورند، و هم چوب مستقیم استعمار را؟

در جواب به این تجاوز آشکار و عیان به امنیت و حقوق مردم در یک منطقة وسیع، و بجای محکوم کردن حضور یک ارتش مزدور و حقوق‌بگیر استعماری در آبراه‌های خلیج‌فارس، و ارائة مدارک به سازمان‌های بین‌المللی در مورد وجود مواد «غیرقانونی» در پادگان‌های این ارتش، در راه ایجاد فضائی مناسب برای محکوم کردن حضور این دولت اجنبی در مرزهای کشور ایران، حکومت دست‌نشاندة اسلامی، از قضای روزگار خود نیز دست به یک «رزمایش» می‌زند! اینجاست که «ظرافت‌های» دست‌نشاندگی یک حکومت خود را به صراحت به «نمایش» می‌گذارد؛ اگر شیخک‌های خلیج‌فارس «موجودیت» ندارند، دولت احمدی‌نژاد هم از آن‌ها زیاد دور نیست! صرفاً نقش‌هائی که اینان، جهت به ارزش گذاشتن منافع ارتش آمریکا، بر عهده گرفته‌اند متفاوت است.

در این راستا، چند روز پس از «رزمایش‌» کاملاً‌ غیرقانونی آمریکا، در دوم ماه نوامبر سال‌جاری، حکومت «جمکران» به نوبة خود دست به یک «رزمایش» می‌زند! این رزمایش که نام مضحک «پیامبر اعظم ـ 2» را، همچون «پنتیوم ـ 2» یدک می‌کشد، از طرف رسانه‌های جهانی سریعاً در بوق و کرنا قرار می‌گیرد، و «جزئیات» آن بر صفحات متعددی از بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان، فاکس‌نیوز و خصوصاً محافل عمله و اکرة استعمار که تحت عنوان «سایت‌های مستقل»، و یا سایت‌های «دولت اسلامی»، بر امواج اینترنت مثل قارچ سمی همه جا روئیده‌اند، قرار می‌گیرد. در هیچکدام از این «گزارشات» هیجان‌انگیز، روشنفکران، نویسندگان، سیاسیون، صاحب‌نظران، و دیگر عمله و اکره‌ای که اینک 28 سال است وظیفة سرکوب ملت ایران در بارگاه آمریکا را به بهترین نحوی صورت داده‌اند، متذکر نمی‌شوند که حضور ارتش آمریکا و انگلستان در این منطقه اصولاً «غیرقانونی» است؛ حتی سازمان ملل، نوکر دست نشاندة واشنگتن نیز، با توسل به هیچ ترفندی نتوانست برای دولت آمریکا جهت حضور در این منطقه، یک «مأموریت» بتراشد!

همانطور که در مورد دولت احمدی‌نژاد گفتیم، به صراحت می‌بینیم که «مخالفان» همین دولت هم همانجا ایستاده‌اند! همان «ظرافت‌های» وابستگی، و نان‌خوردن از دست استعمار را در مورد این «حضرات» هم شاهدیم! بر اساس «برخوردی» که اینک دولت جمکران، و مخالفان «جمکرانی‌اش» در پیش گرفته‌اند، ارتش آمریکا اگر در منطقه حضور دارد، «حق» دارد! یادمان نرفته که «آیت‌الله فرهیختگی» جدیداً در آمریکا فرموده بودند که ارتش آمریکا در عراق بماند! این «حق» را هر کدام از این عمله و اکره به صورتی و به نحوی به ارزش می‌گذارند.

سایت‌های دولتی، به قول خودشان در چارچوب «انقلاب 22 بهمن»، برخوردی «انقلابی» دارند! و همگی ادعا می‌کنند که، با تکیه بر موشک‌ و نیروهای جان بر کف سپاه، ارتش و بسیج هر گونه تحرک نظامی بر علیة حکومت اسلامی را در «نطفه» خفه خواهند کرد! خلاصه بگوئیم، از همان «قدقدهائی» که تخم طلایش را 28 سال پیش محمدرضاپهلوی، برایمان گذاشت و رفت! ولی موضوع «داغ» این تبلیغات همان «موشک» است؛ هر چند تعداد موشک‌های اسلام، قدرت تخریب‌شان، دقت‌نشانه‌گیری‌شان، و ... از «اسرار» نظامی «جمکران» است و در اختیار ما قرار نمی‌گیرد، این «فرض» از طرف سایت‌های دولتی، و سایت‌های «دولت‌های»‌ حقوق بشری، مرتباً مورد تأئید قرار می‌گیرد که، «دولت ایران موشک و فشفشک دارد، کلاهک‌هائی اینچنین و آنچنان دارد! مواظب باشید، گربه شاخ‌تان نزند!» دقیقاً همان کاری که در مورد صدام حسین کردند!

سایت‌های «مخالفان جمکرانی»، همانطور که گفتیم اصلاً کاری به حضور غیرقانونی ارتش آمریکا ندارند؛ بر اساس «نانی» که هر ماه به دست‌شان می‌د‌هند، ارتش آمریکا «حق» دارد هر غلطی که می‌خواهد بکند! اینان به دو دسته تقسیم شده‌اند: «مترقی» و «محافظه‌کار»! تا چند هفته پیش شاهد بودیم که هر دو گروه «تحلیلی» واحد به خورد خوانندة بینوای ایرانی می‌دادند، هر دو تلویحاً می‌گفتند که، «تقصیر دولت احمدی‌نژاد است!» پس خواننده می‌باید چنین نتیجه می‌گرفت که، بر اساس پیش‌فرض‌های این «حضرات»، سازمان پنتاگون و ارتش آمریکا، جهت حضور در یک منطقه منتظر «اجازة»‌ آ‌قای احمدی‌نژاد، نمایندة صنف «حلبی‌سازان» نارمک بوده! همانطور که پیشتر هم در همین وبلاگ گفتیم، «آدرس عوضی دادن تا کجا؟ خجالت هم خوب چیزی است!»

ولی از چند روز پیش شاهدیم که گروه «محافظه‌کار» موضع خود را کمی تغییر داده؛ در واقع، «بازی‌های» دمکراتیک عمله‌های فرهیختة حکومت اسلامی در هاروارد، ام‌آی‌تی، رادیوهای اینترنتی، گرد‌هم‌آئی‌های «دانشگاهی» در مراکز «پفیوزی»، به همراه ارسال جوایز به در خانة «سکینه‌سلطان‌ها»، «اصغرپنجه‌بکس‌ها» و غیره، عملاً کاری صورت نداد. «مخالفان جمکرانی» که هر کدام یک حرامسرا، چند باب خانه و چند دستگاه آپارتمان پشت سر گذاشته‌اند، و امروز در زباله‌دانی‌های پایتخت‌های غربی مشغول چرت زدن هستند حسابی عصبانی‌اند. مجرم را هم بر اساس پیش‌فرض‌های «دمکراتیک» آناً پیدا کردند؛ مجرم مردم این مملکت‌اند، که وسائلی فراهم نمی‌کنند اینان «بساط» حکومت عدل سردارسازندگی‌ را از نو برقرار کرده، هم ملت را از شر ارتش آمریکا خلاص کنند و هم این‌ها را از شر رطوبت کشندة لندن، بروکسل، پاریس، واشنگتن و ...! بررسی «تحلیل» جدید این حضرات را به همینجا ختم می‌کنیم!

شاید روزی فرا رسد که مردم این مملکت چهرة واقعی این سازمان‌ها، چه خارجی و چه داخلی را، همانطور که در بالا آمد بدون رودربایستی و به روشنی مشاهده کنند، آنروز مطمئن باشیم که نه ارتش آمریکا جرأت می‌کند پای به خاک سرزمین‌مان گذارد، و نه محافلی که 80 سال است نان و گوشت این «حضرات» جمکرانی را در داخل و خارج فراهم کرده‌اند، به خود اجازه خواهند داد از حلقوم منفورشان، در مورد سیاست کشور ایران کلامی بیرون آید. آنزمان که حضور گستردة مردم و تشکیلاتی از آن مردم در سطح جامعه تحقق پذیرد، خواهیم دید که ایران فقط متعلق به ایرانی است.



۸.۱۲.۱۳۸۵

قصة داستانک!



هنر داستان‌نویسی را سخندانان بسیار به بحث و تحلیل کشیده‌اند، ولی به طور کلی در ایران، با آنچه هنر «داستان‌کوتاه نویسی» می‌نامیم، برخورد جدی کمتر صورت گرفته. این بی‌توجهی شاید ریشه در این واقعیت داشته باشد که، «داستان‌کوتاه» تنها صورت نگارش ادبی‌ است که در کنار شعر، در کشور ایران عملاً موجودیت داشته؛ به طور مثال، مجموعة آثار هدایت را به جرأت می‌توان در شمار «داستان‌های کوتاه» قرار داد. و بی‌توجهی به این «سبک» نگارش، شاید ریشه در همان مثل عامیانه‌ای داشته باشد که انسان پیوسته تمایل دارد، «مرغ همسایه را غاز ‌بیند»!

«رمان» در مفهومی که اروپا و برخی اوقات ایالات متحد شناخته‌اند، در ایران عملاً پدیده‌ای ناشناخته است؛ هر چند که برخی نویسندگان ایرانی از طریق افزودن «پرسوناژ‌ها»‌، متعدد کردن صفحات و حتی پای گذاشتن در محدودة «ادبیات توصیفی» و گاه «بسیار کسالت‌آور»، سعی بر آن داشته‌اند که محصول خود را یک «رمان» معرفی کنند، باید اذعان داشت که در اینکار آنقدرها که برخی تصور می‌کنند، موفقیتی حاصل نشده. این سئوال شاید مطرح شود که چرا ایرانی داستان کوتاه را کنار می‌گذارد و از خود تمایلی گنگ و ناشناس در به ثمر رساندن سبکی ادبی نشان می‌دهد که از ریشه‌هائی فرهنگی که با آن هماهنگی داشته باشد، شاید برخوردار نیست؟ بررسی را بهتر است از این نقطه آغاز کنیم که اصولاً «داستان کوتاه» چیست؟ و اینکه، چرا ما بدون آنکه مشخصات آنرا شناخته باشیم، در بطن جهان ادبیات ایرانی، این «سبک» را از دهه‌ها پیش «بومی» کردیم؟

برخی صاحب‌نظران «داستان کوتاه» را، داستانی می‌دانند که واقعاً «کوتاه» باشد، یعنی در عمل از تعداد کم‌شماری صفحات تشکیل شده باشد. این برخورد را حتی اگر «صحیح» تلقی کنیم، نه تنها مشکل را حل نکرده‌ایم، که در واقع برخی از اجزاء با اهمیت داستان کوتاه را نیز از نظر دور نگاه داشته‌ایم، و صرفاً معضلات بیشتری در راه به دست دادن «تعریفی نهائی» ایجاد کرده‌ایم. چرا که اگر بگوئیم یک «داستان‌کوتاه» می‌باید حتماً در یک جلسه قرائت به پایان رسد، باز هم مسئله حل نخواهد شد؛ نه تنها سرعت مطالعة افراد بسیار متفاوت است و برخی چندین برابر دیگران سرعت مطالعه دارند، طول یک جلسة مطالعه نیز «تعریف» درستی ندارد: از یکساعت تا چندین ساعت متفاوت است! در ثانی، «مطالعة» صرف یک مطلب، ترادف چندانی با «درک» زوایا و گوشه‌های همان مطلب نمی‌تواند داشته باشد؛ بسیار آثار می‌یابیم که «مطالعة»‌ آنان نه تنها برای گروه‌هائی از افراد در جامعه عملاً‌ «غیرممکن» است، که «دریافت» معانی و مفاهیم آن از آنچنان زوایای گونه‌گونی برخوردار می‌شود که سخن گفتن از «یک جلسه قرائت» عملاً مضحک خواهد شد. در نتیجه صرفاً تکیه بر «کوتاه» بودن داستان نمی‌تواند یکی از مشخصات «داستان‌کوتاه» را به ما ارائه دهد.

در تعریف «دقایق» یک «داستان کوتاه»، صاحب‌نظران اضافه می‌کنند که این نوع محصول ادبی، از گشودن زوایائی که رابطة مستقیمی با «رشتة» اصلی داستان ندارند، خودداری می‌کند، و با اینکار، بر عکس «رمان»، خود را صرفاً بر «رشته‌ای» استوار می‌سازد که مسیری است «یگانه» در تحول حوادث «داستان». بررسی این «تعریف» مسلماً‌ کار را به درازا خواهد کشاند؛ اینکه رمان می‌تواند از «رشته‌های»‌ جانبی متعدد برخوردار شود، خود جای بحث بسیار دارد، و اینکه «داستان‌کوتاه» می‌باید، بر اساس نظریه‌ای که بر این نوع خلاقیت اعمال شده، صرفاً خود را به ارائة یک «رشتة» یگانه محدود کند، باز هم مشکل‌آفرین خواهد شد. به طور مثال، در یک «رمان»، آیا راوی یا راویان، شخصیت‌کلیدی و یا شخصیت‌های اصلی، فضاهای کلیدی، و دیگر ویژگی‌های آن همگی «یگانه» نیستند؟ اگر «یگانگی» را در عمل «تعریف» کنیم، می‌توان «داستان‌کوتاه» را نیز در این چارچوب به تعریف کشید، ولی این رشتة «یگانه»، تا زمانی که تعریف نشده و فرضاً قرار است فضای «داستان‌کوتاه» را اشباع ‌کند، می‌تواند همان «روح» داستا‌نسرائی باشد، «روحی» که نهایت امر در هر داستانی «یگانه» باقی خواهد ماند. ‌

ولی آنان که داستان‌کوتاه را به تعریف کشیده‌اند، به این برخوردهای مختصر بسنده نمی‌کنند، برخی معتقدند که از نوعی «برداشت یگانه» نیز می‌باید سخن به میان آورد، «برداشتی» که خوانندة داستان‌کوتاه را به یک «ویژگی»، یک مکان واحد، یک ایدة واحد و یا حتی یک «عمل» واحد از طریق این داستان مرتبط می‌کند، «داستان‌کوتاه»، بر اساس این تعریف همان است که یک میکروسکوپ آزمایشگاهی. همانطور که میکروسکوپ بر کوچک‌ترین واحدهای موجود متمرکز باقی می‌ماند، «داستان کوتاه» نیز ـ در اینمورد بخصوص بر عناصری بسیار محدود در محیط زندگانی انسانی خیره می‌شود، و دیگر هیچ نخواهد دید! شاید نوعی «حقیقت» داستانی، تعریفی فلسفی، و یا حتی نوعی «زیبائی‌شناسی» جستجو ‌کند، یا حتی توشه‌ائی «اخلاقی» ارائه دهد، ولی همگان از همان نوعی هستند که فقط با چشمان تیزبین میکروسکوپ ـ در اینجا از قلم داستان‌کوتاه نویس ما ـ قابل شناخت و دریافت‌اند. ولی آیا این تعریف کافی است؟ آیا محدود کردن خواننده، حتی اگر نویسنده واقعاً خواستار اعمال چنین محدودیتی باشد، در عمل، طی حرکتی که داستان‌کوتاه در سراشیب‌ها و سربالائی‌هائی «ادبیانه» دست و پا می‌زند و همچون موجی در درون خود می‌پیچید، از نظر کلی امکانپذیر است؟ چنین نمی‌تواند باشد، مسلماً آنان که «برداشت‌یگانه» را مطرح می‌کنند، بیشتر بر «نیات» نویسنده تکیه دارند، تا بر «دریافت» خواننده. در واقع، در هیچ نوع داستانی نمی‌توان «خواننده» را به یک مکان، یک ایده، یک احساس، و حتی یک شهر و یک کشور محدود نگاه داشت. می‌بینیم که چگونه از طریق گشودن تعاریف «رایج»، پیچیدگی‌های فناورانة تعریف کلی از «داستان کوتاه» خود را نمایان می‌کنند.

ولی در آخر، تعریفی ارائه می‌شود که می‌توان هم تا حدودی آنرا قبول کرد، و هم با در نظر گرفتن ابعادی که در میان می‌آورد، دریافت که چرا «داستان‌کوتاه»، بی‌آنکه ما ایرانیان آگاه باشیم، خود را طی چندین دهه تبدیل به «سبک‌نگارش» مطلوب ما کرده؛ صاحب‌نظران می‌گویند، از آنجا که ایده‌ها در داستان کوتاه محدود‌اند و در هم پیچیده، از آنجا که همه چیز در کوره‌راهی تنگ، و گاه تاریک، در حرکتی تند و شتابان در اطراف «ایده‌ای»‌ واحد، «انسانی واحد»، «مکانی واحد»، در توسعه‌ای محدود قرار می‌گیرد، داستان کوتاه می‌باید بیشک بر تجربیات خوانندگان بیش از هر چیز دیگر تکیه داشته باشد. آری، خلاصه بگوئیم، داستان کوتاه «شناختی از پیش» می‌طلبد، چرا که خواستار ارائة «تعریفی نوین» از گذشته‌هاست. اینجاست که می‌بینیم چرا ما ایرانیان تا به این حد، بی‌آنکه خود بدانیم همگی نویسندگان «داستان‌های کوتاه» باقی مانده‌ایم. داستان‌هائی از خودمان، کشورمان، ملت‌مان، مردم‌مان، همة آنچه می‌شناسیم، ولی پی‌درپی، در صدد ارائة تعریفی نوین از همان‌هائیم. و حتی آنچه در بالا آمد نیز، در مقام خود، «داستانی‌‌کوتاه» بود!

۸.۱۱.۱۳۸۵

اسقف، آخوند و سنگسار!

مؤسسة «تحقیقاتی» چتم‌هاوس، در روز چهارشنبه اول ماه نوامبر امسال، میزبان سیدمحمد خاتمی بوده. در مورد این مؤسسه، پیشتر در یک وبلاگ، مفصلاً سخن گفته‌ام، و شاید گشودن پروندة چنین سازمان‌هائی که تحت عنوان «مؤسسات تحقیقاتی»، وظیفة اصلی‌شان در واقع تبدیل سیاست‌گذاری‌ دولت‌های متبوع‌شان به «نظریه‌پردازی‌هائی» ظاهراً «علمی» است، نمی‌باید آنقدرها برای خوانندة فارسی زبان از اهمیت برخوردار باشد. چرا که این مسائل آنقدر مطرح شده، و از زوایای مختلف آنچنان به تحلیل کشید شده، که به قول معروف، «در خانه اگر کس است ـ یک حرف بس است!» تحقیقات این مؤسسات در امور اجتماعی تا به آنجا به «افتضاح» کشیده شد، که سال‌ها پیش نوام چامسکی در یکی از کتاب‌های معروف خود، اوج‌گیری نظریه‌های علمی در علوم اجتماعی را مستقیماً بازتاب منافع سیاست‌های حاکم بر کشورهای غربی معرفی کرد، و در اینمورد بحثی بسیار جنجال‌بر‌انگیز و اساسی میان چامسکی و طرفدارانش از یک سو، و از سوی دیگر گروه‌هائی که «علمی‌گرائی» را گویا در امور اجتماعی، حتی با به زیر پای گذاشتن «آزادی» و «حق‌انتخاب» بشر، مورد «تأئید» بی‌چون و چرا قرار می‌دادند، در گرفت.

البته می‌باید یک امر را قبول کرد، و آن اینکه برخوردهای این سازمان‌ها، با در نظر گرفتن حال و هوا، و «نیازهای» زمانه متغیر‌ است، و به طور مثال، نمی‌باید پیوسته، امثال «چتم‌هاوس» را در میان گروهی از انجمن‌های «تحقیقاتی» قرار داد که مبلغان بی‌قید و شرط «علمی‌گرائی» باشند. مواضع اینان، «گر حکم شود»، می‌تواند در حمایت از برخی موضع‌گیری‌های کاملاً «غیرعلمی» و حتی «ضدعلمی» نیز تبلور یابد. شاید بهتر است با بازگشتی دوباره به نظرات نوام چامسکی، عنوان کنیم که، حتی «علمی‌گرائی‌هائی» که این مؤسسات مبلغان آن‌اند، اصولاً با «علم» در مقام متعارف کلمه، نمی‌تواند ارتباط زیادی داشته باشد؛ مگر آنکه «علم» داد و ستد مالی، علم حق‌حساب‌گیری، علم پرونده سازی و ... را نیز منظور کنیم!

همانطور که گفتیم، این مؤسسة به اصطلاح تحقیقاتی، در روز اول ماه نوامبر امسال، میزبان یکی از نمایندگان حکومت «قرون‌وسطائی» کشور ایران شده! بله، شاهدیم که فردی به نام محمدخاتمی، سرپرست سابق روزنامة «کیهان‌اسلامی»، کسی که 10 سال بر پست وزارت ارشاد در این حاکمیت تکیه زد، و فردی که دوبار با تأئید علی‌خامنه‌ای، و تأئید شورای نگهبان از صندوق‌های رأی‌گیری این حاکمیت، تحت عنوان رئیس جمهور اسلامی بیرون کشیده شده، اینک در «چتم‌هاوس» تشریف دارند! جهت شناخت ریشه‌ها و تمایلات چنین «سازمان‌هائی»، این «مشت» همان نمونه‌ای است که انسان آزاده را کفایت «خروار» خواهد کرد!

آیا ما ملت ایران حق نداریم از «چتم‌هاوس» جویا شویم که میزبانی چنین فردی را به چه دلیل قبول کرده؟ آیا نباید پرسید، فردی که سرکوب سازماندهی شده، سانسور و خفقان دولتی، شکنجه، فقر، سنگسار، نکبت و ادبار یک حاکمیت قرون وسطائی را سال‌ها در کشور ایران و بر ملت ایران حاکم کرده؛ کسی که همکار و همگام آن‌هائی بوده و هست که ده‌ها انسان را هنوز در سیاه‌چال‌های این رژیم در زیر شکنجه به قتل می‌رسانند، چرا می‌باید به چتم‌هاوس «دعوت» شود؟

پاسخ، هم‌ می‌تواند ساده باشد، و هم بسیار پیچیده! ولی با وجود تمامی پیچیدگی‌ها، آن‌ها که سعی در جدا کردن این «فرد بخصوص»، از حاکمیت استعماری ایران را دارند، موفق به اینکار نخواهند شد؛ این عمل «فریبی» بیش نیست و به حکم تاریخ هر«فریبی» محکوم به شکست است. خاتمی به همان اندازه در جنایات رژیم ایران شریک بوده که دیگران. اگر حکم بر آن باشد که «عدالتی» بنیانگذاری کنیم، چه کسانی جز مشتی «وطن ‌فروش» پیشنهاد خواهند کرد که سنگ نخست این «عدالت» باید بر پیکر هزاران جوان به خون خفته، هزاران انسان شکنجه‌شده، و میلیون‌ها جوان آواره این کشور استوار شود؟ در منطق کسانی که امروز، مجیزگویان این مردک آدمکش شده‌اند، مسئولان این جنایات، گویا قرار نیست «جوابگو» باشند!

بلی، امروز سال‌ها از فروپاشی اتحادشوروی می‌گذرد؛ سخندانان این ملت، نویسندگان، صاحب‌نظران، و خلاصه بگوئیم کسانی که هنوز نام «ایرانی» می‌توان بر آنان اطلاق کرد، شاید یک «واقعیت» را فراموش کرده باشند؛ یادآوری کنیم: یک واقعیت در منطق «مجیزگویان» امثال خاتمی جای دارد، که در کلام ما غایب است. این «واقعیت» که فراموش شده، همان است که بر اساس «امورات‌ مهم» جنگ سرد شکل گرفته بود؛ ایران نه یک کشور، ملت ایران نه یک ملت؛ ایران، «پادگانی» جهت مبارزه با بولشویسم، و ایرانی، سرباز جان بر کف در راه منافع سرمایه‌داری جهانی به شمار می‌رفت. در چارچوب این «واقعیت»، آنچه بر ایران ما گذشت، آنچه بر ما تحمیل شد، ظلمی که بر یک منطقة وسیع جغرافیائی ـ نمونه‌هایش هنوز در عراق و افغانستان حی و حاضرند ـ روا داشته شد، «جنایت» نیست، «سیاستی» است ناگزیر، که ارباب جنگ و سرمایه از آن «پیروی» کرده! بله، به همین سادگی!

اینجاست که کلام «انسان‌ها» و «انسان‌نماها» در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرد. اینجاست که سرکار خانم مهرانگیزکار، حقوقدان و فعال سیاسی باید بفرمایند، «روزنامه‌نگاران ما برای آنکه بدانند میان خبرنگاری و براندازی تفاوت‌ وجود دارد سال‌ها زمان نیاز دارند!» در این جملة «جادوئی» است که ایرانی می‌تواند حکم «ارباب» را به خوبی «قرائت» ‌کند: ای ایرانی! در جملاتی از این دست خواهی خواند که «مجرم واقعی»، آنکه این شرایط نفرت‌انگیز را ایجاد کرده، از نظر و منظر «اربابان» سرمایه و امثال «مهرانگیزکار»، خود تو هستی! در این جمله بخوان که تو در بطن حاکمیتی که یک «روسری» و یک «چادر» را «حکم الهی» و بنیان «حکومت» تعریف کرده، خبرنگارت می‌باید «بنویسید»، بدون آنکه حاکم «نگران» شود! بله، خانم مهرانگیزکار! مشکل شما کاملاً قابل درک است؛ در واقع یکی از مشکلاتی که نان‌خوردن از دست استعمار ایجاد می‌کند، همان «اعتیاد» است؛ شما نیز به همین «مرض» گرفتار آمده‌اید. ولی بدانید که ما می‌دانیم: ایرانی مجرم نیست، نه خبرنگارش، نه نویسنده‌اش، و نه ... مجرم آن‌هائی هستند که این سرزمین را جبهة جنگ منافع خود می‌پنداشته‌اند.

از قضای روزگار، حال که یک آخوند، «چتم‌هاوس» را به قدوم خود مزین کرده، حال که «حقوقدانی» ملت ایران را در برابر «منطق» آمریکائیان «محکوم» کرده، در همین لحظات انسان‌هائی در انتظار حکم سنگسار‌اند! همان حکمی که در چارچوب «اسلام حکومتی» و در تداوم «پادگان‌سازی» سرمایه‌داری جهانی، از سال‌ها پیش بر ملت ما تحمیل شده. مسلم است که نه خاتمی مزدور، نه «حقوقدان» نمونة ما، و نه خانم شیرین‌عبادی که امروز یک «لژیون دنور» هم به «افتخارات» شخصی خود اضافه کردند، از این سیه‌روزانی که به دلیل «همخوابگی»، «تمایلات جنسی» و یا حتی «جرم»، در انتظار حکم «سنگسار» هستند، سخن به میان نمی‌آورند. بله، این مسائل از اهمیت برخوردار نیست؛ همانطور که برخی می‌گویند، «چپ‌گرائی» نکنیم! ولی نمی‌دانیم آنان که امروز اینهمه از «چپ‌گرائی» بد می‌گویند، یک بار در زندگانی‌شان از «راست‌گرائی» هم سخنی به میان آورده‌اند؟ حتی طالقانی، در بحرانی که بر سر «سعادتی» نامی به راه افتاد، و در آغاز بلوای 22 بهمن گفت: «نمی‌دانم چرا در اینکشور همیشه جاسوس شوروی می‌گیرند، چرا کسی تا بحال جاسوس آمریکا نگرفته؟»

در پایان این وبلاگ، از آن دسته از خوانندگانی که قادرند به سایت زیر مراجعه کنند تقاضا دارم که با ثبت نام خود در کنار دیگر مخالفان «سنگسار»، و دیگر جرائم «دین مبین اسلام»، «سهم» خود را در راه مبارزه برای بقای انسانیت ادا کنند.

۸.۱۰.۱۳۸۵

فرهنگ و «فساد اخلاق» در جهان سوم



در مخالفت با سیاست‌های فرهنگی دولت جدید، گروهی از نویسندگان و شعرای شناخته شدة کشور از ادامة فعالیت‌های فرهنگی طفره می‌روند. بهانه‌ نیز روشن است: « تقصیر دولت است که همراهی‌های فرهنگی لازم نمی‌کند!» بله، این داستان در کشور ایران سر دراز دارد. آنجا که در کشورهائی تازه تأسیس، و عملاً فاقد فرهنگ کهن مکتوب، چون کانادا، نروژ، فنلاند، و ... همه ساله دولت‌ها میلیون‌ها دلار صرف تبلیغ فرهنگ نوشتاری می‌کنند، و هر «قلم‌زنی»، هر چند بیسواد و کم‌سواد را روی سرشان گذاشته «حلوا حلواکنان» به دور دنیا می‌چرخانند، تا به جهانیان ثابت کرده باشند که فرهنگ‌های نوشتاری کانادائی، نروژی، فنلاندی و ... نیز در مجموعه فرهنگ‌های معاصر بشری جائی دارد، در کشورهای کهنسالی چون ایران، مصر، سوریه، هند و چین شاهدیم که دولت‌ها، که لااقل نوع «هندی»‌ آن از مزیت «دمکراتیک» بودن هم برخوردار است، میلیون‌ها، اگر نگوئیم میلیاردها دلار، در سال هزینه می‌شود‌، تا از انتشار آراء و عقاید به صورت نوشتار جلوگیری به عمل آید!

بهترین نمونة این برخورد ضد فرهنگی با یک جامعه را امروز می‌توان در کشور چین شاهد بود. حکومت «مائوئیستی» پکن، که از مائوئیسم و کمونیسم همان «دیکتاتوری سیاسی» را کافی تشخیص داده، و سال‌هاست صنعت «چاپ» را کاملاً دولتی کرده، امروز جهت «مبارزه» با ادبیات «مخالف‌خوان» که بر امواج اینترنت به حرکت در آمده است، با نصب یکی از بزرگ‌ترین و وسیع‌ترین «فایروال‌هائی» که تاریخ نوپای دیجیتالی جهان به یاد دارد، عملاً یک شبکة اینترنت «مخصوص دولت چین» ایجاد کرده است. جالب اینجاست که در پیشبرد این «سیاست»‌ نیز، چین تکیه بر شرکت‌های غربی دارد، همان شرکت‌هائی که در واقع گسترش دهندة همان «فساد اخلاقی‌» هستند که مثلاً دولت چین با آن در حال مبارزه است: گوگل، بلاگر، فایر فاکس از جمله شرکت‌هائی هستند که یک پای را در سرکوب جهان سوم محکم کرده‌اند، و پای دیگرشان را در «کالیفرنیا»!

این همکاری‌ها مسلماً‌ «رایگان» صورت نمی‌گیرد، ولی بهانة چنین سرمایه‌گذاری‌ سنگینی، در کشور چین که مشکلات اقتصادی توده‌های دهقانی آن هنوز از دورة مائوتسه‌تونگ مورد «بررسی» همین حکومت «باقی» مانده، کاملاً روشن است: «مبارزه با فساد اخلاق!» می‌بینیم که این «اخلاق»، هر «معجونی» که هست، چقدر کشته و مرده در سراسر جهان برای خود دست و پا کرده؛ نه تنها حکومت «اسلام‌پناه» فیضیة قم، که حاکمیت مائوئیستی پکن، دولت نیمه‌نظامی ویتنام، حکومت «دمکراسی» هند، حکومت آل‌سعود، و دولت ژنرال مشارف، همه و همه سینه‌چاک «اخلاقیات» شده‌اند. فقط این سئوال بی‌جواب می‌ماند که این «اخلاقیات» چیست که عقب‌مانده‌ترین و گرسنه‌ترین ملت‌های جهان، دولت‌های‌شان اینهمه باید برای آن باید یقه بدرند، در شرایطی که حاکمان واقعی جهان زیاد هم «نگران» آن به نظر نمی‌رسند؟

البته در این بحث «شیرین»، نمی‌باید فراموش کرد که «اخلاقیات» از نظر این حاکمان، طی سال‌ها فاشیسم، سرکوبگری و چپاول مفاهیم و معانی‌ای از آن خود پیدا کرده. به طور مثال، زمانی که چند ماه پیش در شهر شانگهای، «میلیاردرهای» چینی در یک نمایش تلویزیونی، مدل‌های عتیقة اتوموبیل‌های کورسی خود را در یک مسابقة «سالم» به میدان رقابت آورده بودند، همین «اخلاقیات» به هیچ عنوان مخدوش نشد! «اخلاقیات» این حضرات، زمانی که یک خودروی عتیقه، که معادل یکصدسال دستمزد یک کارگر چینی است، در کشوری که میلیون‌ها کودک گرسنه‌اند، به میدان «مسابقات» آورده می‌شود، و صاحب «خوش‌ذوق» آن «سجایای» خودرو را در مقابل بینندگان طی دقایقی طولانی به توصیف تشریح می‌فرمایند، به هیچ عنوان مخدوش نخواهد شد؛ در این حکومت کسی نمی‌پرسد چنین ثروتی از کجا آمده؟ ولی اگر همین کارگری که یکصدسال دستمزدش را خرج خرید یک اتوموبیل زینتی می‌کنند، خدائی ناکرده هیکل یک زن را بدون لباس یا با لباسی مختصر روی خطوط اینترنت ببیند، «اخلاقیات» جامعه «واقعاً» به زیر سئوال می‌رود! و یا اینکه اگر یک زن چینی روی خطوط اینترنت در یک «چت» شرکت کند، وا مصیبتا! ولی زمانی که همین زنان را هزار هزار، در فاحشه‌خانه‌‌های «دولتی» جهت رفاه حال کادرهای «مائو» عملاً به فحشاء می‌کشانند، به هیچ عنوان «اخلاقیات» مخدوش نخواهد شد. این مختصر از این نظر ارائه شد، تا خواننده به «عمق» تعریفی دست یابد که این حاکمیت‌های «مزدور» و خونریز، طی سال‌های سال استبداد، در سطح جامعه از «اخلاقیات» ارائه داده‌اند.

حال شاید بهتر باشد به مسئله جامعة خودمان بازگردیم، چرا که نمونة چین صرفاً برای این عنوان شد تا ایرانی فراموش نکند که، «فرهنگ ایرانی»، «اسلام»، «شیعة 12 امامی»، «سنت‌پیامبر» و دیگر «آت‌وآشغال‌هائی» که گفتمان فاشیسم را سال‌هاست در ایران سازماندهی کرده، ارتباط زیادی با مسائل واقعی جامعه، حتی «اخلاقیات» در مفهوم مترادف آن ندارد. پایه‌گذاری «اخلاقیات دولتی» یا بهتر بگوئیم «اخلاقیات فراگیر»، نه به دلیل وابستگی دولت و دولتیان به موضوعات اخلاقی، که به دلیل ارائة راهکارهائی جهت «سرکوب‌» توده‌های مردم سازماندهی می‌شود. دولت سانسورچی می‌تواند یک حکومت واپسگرای اسلامی چون «امیران سعودی» باشد، و می‌تواند به همچنین از حاکمیتی حزبی تشکیل شود، در اوج «مائوئیسم»!

ولی موضوع «ادبیات» در ایران، یا به طور کلی «نوشتار» در فرهنگ ما ایرانیان، موضوعی است به مراتب گسترده‌تر از تجربیات امروزی بر امواج اینترنت. سانسور و شکستن قلم‌ها، از دیرباز در ایران به نوعی فرهنگ «حکومتی» تبدیل شده. در واقع، دولت به خود حق می‌دهد که جهت آنچه در چارچوب منافع خود تعریف کرده و عناوینی از قبیل «حفظ» اخلاقیات، دین، ارزش‌های والای فرهنگ ایرانی، و ... بر آن نهاده، هر گونه «تصحیحی» که لازم می‌داند بر «نوشتار» صورت دهد. این معضل از دیرباز بر جامعة ایران حکومت می‌کرده، ولی امروز این فرصت را یافته‌ایم که به «عمق» واقعی این شیوه پوسیدة سیاسی دست‌یابیم. شاید بسیاری دیروز ندیدند، ولی امروز به رأی‌العین می‌بینند که «سانسور» نه در مقام برخوردی «فرهنگ‌ساز»، آنچنان که حاکمیت‌ها ادعا دارند، که صرفاً در حکم نوعی «اعمال حاکمیت» برهنه و سرکوبگر «موضوعیت» می‌یابد. شاید تا دیروز بسیاری از همین نویسندگان، شعرا، روزنامه‌نگاران، و ... از برخی «سانسورها» حمایت‌های معنوی و اخلاقی نیز در عمل و یا در ذهن خود صورت می‌داده‌اند! بله، «فاشیسم» صرفاً برای حاکمیت بر توده‌های بیسواد نیست؛ کاملاً بر عکس، اولین هدف «فرهنگ ‌فاشیستی» همان‌هائی هستند که خود را می‌باید «فرهیختگان» اجتماعی به شمار آورند! اینان در واقع می‌باید نقش سخنگویان و رابطان حاکمیت فاشیستی با توده‌ها را بر عهده گیرند، و جائی در «کلام» هم اینان، جائی در «ذهنیت‌های»‌ هم اینان است که، عناصر اساسی این فرهنگ فاشیستی می‌باید «توجیه» شود.

چرا ایرانی نباید بنویسید؟ چون حکومتی به تمامی معنا «جعلی»، با حمایت اجنبی ظاهراً بر سرنوشت ملت ایران حاکم شده؟ فردوسی حکیم هم شاهنامه را در پاسخ به ترک‌تازی‌های محمود غزنوی، ترک بی‌خرد و خون‌ریز آسیای مرکزی، به زبان پارسی نوشت؛ مخاطب نویسنده، خوانندة اشعار شاعر و به صورتی وسیع‌تر بهره‌وران واقعی از محصولات فرهنگی در یک جامعه، توده‌های مردم همان جامعه‌اند؛ دولت‌ها «نقشی» نخواهند داشت. «نقش»‌ این حاکمیت‌ها که نه جز سانسور، سرکوب و چپاول هنری دارند و نه پاسداری از ریشه‌های غنی فرهنگی و یا فراهم آوردن اسباب عروج فرهنگی جامعه را وظیفه‌ای برای خود می‌شناسند، روزی در عمق زباله‌دان‌ تاریخ به نقطة پایانی خود خواهد رسید. در چنین روزی، که دیر یا زود شاهد طلوع صبحدم‌اش خواهیم بود، کم‌کاری‌های امروز را نویسنده، شاعر، هنرمند، نقاش، نقاد و ... در برابر فرزندان این سرزمین چگونه پاسخ خواهد داد؟

ایرانی به عنوان یکی از «ادیب‌ترین» ملت‌های جهان وظیفه دارد که در راه مبارزه برای آزادی قلم، نه صرفاً در جامعة خود که در سطح جهانی بکوشد؛ آنان که با میدان این مبارزه، به بهانة «عدم‌همکاری» این دولت «اسلامی» وداع می‌کنند و قلم بر زمین می‌گذارند، باید بدانند که چنین عقب‌نشینی‌هائی صرفاً می‌تواند حمل بر این شود که گوئی حمایت امثال احمدی‌نژادها، خامنه‌ای‌ها، رفسنجانی‌ها، و اراذل و اوباشی در حد اینان، در مسیر عروج ادبیات، هنر، شعر و آفرینندگی ملت ایران قرار بوده «نقشی» هم بازی ‌کند!



۸.۰۹.۱۳۸۵

نهضت به اصطلاح «آزادی»!



بار دیگر شاهدیم که «نهضت‌آزادی» جهت شرکت در یکی از انتخابات حکومت اسلامی ـ انتخابات شوراها ـ با انتشار اعلامیه‌ای اظهار «آمادگی» کرده. نخستین بار نیست که این «تشکیلات»، که ریشه‌ها و تمایلات سیاسی‌اش از ویژگی‌های عجیبی نیز برخوردار است و عملاً سال‌ها از چشم ملت ایران پنهان نگاه داشته شده، در یک شرایط حساس سیاسی‌، جهت شرکت در فعالیت‌هائی ابراز تمایل می‌کند که اکثریت عظیمی از مردم ایران دیگر هیچگونه علاقه‌ای به شرکت در آن از خود نشان نخواهند داد. امروز پس از گذشت نزدیک به سه دهه، برخی تمایلات سیاسی این «سازمان»، که شاید شمار طرفداران و فعالان‌ واقعی‌اش به یکصد تن نیز بالغ نشود، از ابهام خارج شده. این تشکیلات، در چارچوبی کاملاً «نظریه‌پردازی‌شده»، و بر اساس پیش‌فرضی که در بطن تشکیلاتی خود «توسعه» داده، نه تنها شرکت وسیع مردم را در هر نوع «همه‌پرسی»، «انتخابات»، «رأی‌گیری» و ... که حاکمیت اسلامی انجام آنرا «ضروری» تشخیص می‌دهد، «حضوری جهت گسترش دمکراسی» تحلیل می‌کند، که حتی برخی اوقات سرکوب‌های سازماندهی شده‌ای که توسط همین حاکمیت صورت می‌گیرد، از جانب این سازمان، با «سکوتی» توأم با رضا همراه می‌شود!

کشف بزرگی نکرده‌ایم اگر عنوان کنیم که، طرفداران این «سازمان» از نظر خاستگاه سیاسی، و بنیادهای حامی آن در بطن جامعة ایران را مسلماً می‌باید در میان طبقات مذهبی و طیف راستگرای افراطی جامعه جستجو کرد، ولی در کمال تعجب شاهدیم که «تحلیل‌گران» در گروه‌های مختلف سیاسی کشور، حتی آنان که در خارج از مرزها و در رابطه با رسانه‌های وابسته به دولت‌های غربی فعال‌اند، از اینان تحت عنوان «ملی ـ مذهبی» یاد می‌کنند. اگر در شرایط فعلی، «مذهبی» بودن به نوعی با نزدیک بودن به نقطه‌نظرهای «حکومت اسلامی» در ترادف قرار می‌گیرد، «ملی» بودن بکلی در هاله‌ای از ابهام سیاسی قرار گرفته، و ترادفی گنگ با «جنبش» مصدقی‌ها، شخص شاپور بختیار و حتی مسائل صدر مشروطیت پیدا کرده است، ترادف‌هائی که همگی ابهام «ملی‌گرائی» را از نظر سیاسی در جامعة ایران همه روزه گسترش می‌دهند. خلاصه بگوئیم، بیش از 3 دهه است که تشکیلاتی به نام «نهضت‌آزادی»، هم از همکاری همه‌جانبة اعضاء و طرفدارانش با حاکمیت‌های مختلف در ایران «بهره‌مند» است ـ در قالب فعالیت‌های مالی و اقتصادی در بازار و وزارتخانه‌ها ـ هم برخی اعضایش به صورتی «فصلی» و اغلب نمایشی «زندانی» سیاسی این حکومت به شمار می‌آیند ـ بهترین نمونه‌اش امیر انتظام است ـ و هم تحت عنوان «گنگ» و نامفهوم «ملی‌ ـ مذهبی» عملاً ماهیت و تمایلات سیاسی‌اش نه تعریف شده‌اند، و نه در برابر افکار عمومی ایرانیان به محک آزمایش و نقد گذاشته شده‌اند! در واقع، این سازمان در جناح راستگرای مذهبی کشور، همزادی است در مقام «حزب‌توده» در جناح چپ‌گرای افراطی در بطن حاکمیت اسلامی!

اگر این سازمان را همزاد حزب‌توده، در جناح راست می‌نامیم، از اینرو است که موضع‌گیری‌های آن از نظر سیاست خارجی، به موضع‌گیری‌های ایالات متحد بسیار نزدیک می‌شود. به طور مثال، تحلیل‌های «نهضت‌آزادی» در مورد بحران «چچنی»، تقریباً همان است که تحلیل‌های واشنگتن بوده؛ و این موضع‌گیری بدون در نظر گرفتن این واقعیت صورت می‌گیرد که مشتی «اصولگرای تندرو» با حمایت مستقیم غرب، نقش یک نیروی جدائی‌طلب را در منطقه‌ای بازی می‌کنند که حتی قبل از انقلاب اکتبر، رسماً قسمتی از خاک کشور روسیه به شمار می‌رفته. این موضع‌گیری این واقعیت را نیز در نظر نمی‌آورد که «الگوی» مورد نظر این «آزادیخواهان»، حکومتی از نوع «حکومت عربستان سعودی» است! در واقع، مبارزه با «اصول‌گرائی» اسلامی در اینمورد بخصوص از صورت‌جلسة «نهضت‌آزادی» کاملاً‌ حذف می‌شود، و در اطلاعیه‌ها تنها بر فجایعی تکیه شده که اشغال ارتش روسیه برای مردم چچنی به ارمغان آورده. البته هیچ انسان عاقلی، از اشغال نظامی یک منطقه حمایت نخواهد کرد ـ ولی کسانی که در «نهضت آزادی» از اشغال نظامی کردستان طی دولت موقت حمایت کردند، آیا مطمئن هستند که چنین «جنایاتی» به دست ارتش ایران در مناطق کردنشین صورت نگرفت؟ چچنی نیز همچون مورد کردستان یکی از همین موارد است. از طرف دیگر، شاهدیم که در کمال تعجب، اگر «اشغال»‌ نظامی و «زجر و شکنجة» شهروندان چچنی از منظر «نهضت‌آزادی» محکوم می‌شود، در عوض اشغال افغانستان، عراق و حتی جنایات ارتش ناتو در یوگسلاوی هیچگونه «اشکالی» ایجاد نمی‌کند. در واقع «نهضت آزادی» به همراه بسیاری از «شخصیت‌ها» و «سازمان‌های»‌ درون و برون مرزی هنوز منتظر‌اند که میوة «شیرین» دمکراسی در عراق و افغانستان را مردم اینکشورها «تجربه‌» کنند! هر انسان عاقلی در هنگام برخورد با چنین موضع‌گیری‌هائی حق دارد سئوالاتی مطرح کند؛ دلیل این «ارادت» خالصانه به حاکمیت و ارتش ایالات متحد در بطن این سازمان چگونه باید تحلیل شود؟

از طرف دیگر، این سازمان همانطور که پیشتر گفتیم، بدون در نظر گرفتن شرایطی که، به صورت کلی از پیش به دست حاکمیت، بر فضای سیاسی کشور و فعالیت‌های سیاسی در جامعه تحمیل شده، شرکت در «انتخابات» را فی‌نفسه عملی «دمکراتیک»‌ تلقی می‌کند، و آنرا گامی در چارچوب تحقق یک «دمکراسی» می‌بیند! اگر تن به چنین تحلیلی بدهیم، در این راستا می‌توان به طور مثال، گردهم‌آئی‌های نماز جمعه را نیز «نوعی گردهم‌آئی» جهت به ارزش گزاردن «آزادی» به شمار آورد! چرا که نه؟ باید اذعان داشت که چنین برخوردی «غیرقابل انعطاف»، به نام به ارزش گذاردن آزادی، در شرایط سیاسی ایران دشوار می‌تواند توجیه شود. این اطلاعیه که از طرف «ایسنا» نیز منتشر شده می‌گوید:

«یکی از مهم‌ترین راهکارها برای تحقق راهبرد اصلی مبارزات علنی، آرام و مسالمت‌آمیز- با هدف پی‌گیری برنامه اصلاحات و تأمین آزادی و دموکراسی - شرکت در انتخابات و حضور در پای صندوق‌های رأی است.»


ولی این موضع‌گیری‌، در بطن خود یک واقعیت را کاملاً پنهان نگاه می‌دارد: حضور در پای صندوق‌های رأی، اگر قرار باشد در مسیر «تحقق یک راهبرد» ـ هر نوع راهبردی ـ گامی مثبت تلقی شود، مسلماً نیازمند پیش‌شرط‌هائی است. به عبارت دیگر، ادعای این مطلب که «صرف حضور» در پای صندوق رأی می‌تواند تغییری، هر چند کوچک، در اوضاع و احوال سیاسی یک کشور ایجاد کند، بیش از آنچه یک «راهبرد سیاسی» و یک «موضع‌گیری» به شمار آید، صرفاً نوعی هیاهو و جوسازی است. این اعلامیه در ادامه می‌افزاید:

«تحولات جهانی [...] به ‌ویژه در کشورهای جهان سوم، نشان می‌دهد که ابزارها و روش‌های خشونت‌آمیز[...] به برگه‌های رأی یعنی روش دموکراتیک متحول شده است و تقویت این فرآیند مبارک، یکی از وظایف و مأموریت‌های احزاب سیاسی معتقد به آزادی و دموکراسی است.»

باید از مسئولان این «نهضت» سئوال کرد که، آیا همین «تحولات جهانی» به صراحت نشان نمی‌دهند که «روندهای ظاهراً دمکراتیک» ـ انتخابات، مجالس منتخب، رفراندوم، و ... ـ هر روز بیش از پیش، ابزاری جهت توسعه و تحکیم پایه‌های دیکتاتوری‌های سیاسی و وابسته شده‌اند؟ مسلماً این موارد بسیارند؛ حکومت‌هائی از قبیل «پرزیدنت» مشارف، «پرزیدنت» حسنی‌مبارک، «پرزیدنت» اسلام‌اف، «پرزیدنت» نیازف و ... در منطقه‌ای که کشور ایران قرار گرفته نایاب نیستند.

موضع‌گیری‌های «نهضت‌آزادی» بر خلاف آنچه عنوان می‌شود، نه تنها اصل آزادی را به طور کلی «نفی» می‌کند، که از طریق ایجاد نوعی «مشروعیت» فرضی برای یک حکومت وابسته و استبدادی، جامعه را در برابر یک توطئة سازمان یافته خلع سلاح می‌کند. ایادی این «تشکیلات» که دست در دست سازمان‌های «اصلاح‌طلب» حکومتی قصد پیاده کردن یک حکومت «دمکراتیک اسلامی» در چارچوب منافع و نیازهای منطقه‌ای ایالات متحد را دارند، نباید فراموش کنند که، اگر اصل «آزادی» در یک «روند» نفی شود، با هیچ بزک و آرایشی نمی‌توان این «روند» را به «دمکراسی»‌ پیوند داد. و در آخر از «نهضت آزادی» باید پرسید، در شرایطی که قانون اساسی همین جمهوری «من‌درآوردی»، از جانب حاکمانش همه روزه به دفعات به زیر پای گذاشته می‌شود، شرکت در انتخابات این گزمه‌های «ولایت‌فقیه»، این حاکمانی که حتی بر اساس همین قانون اساسی حکومت‌شان «غیرقانونی» است، در چه چارچوبی می‌تواند به روند «دمکراسی» در کشور کمک کند؟

ولی به نظر می‌آید که، شرکت در این انتخابات اگر به روند «دمکراسی» در ایران هیچگونه کمکی نخواهد کرد، در راه استحکام‌ روابط سازنده‌ای که این «نهضت» طی سه دهه با حاکمان این حکومت وابسته ایجاد کرده، مسلماً گامی مثبت به شمار خواهد آمد. ولی یک سئوال هنوز باقی است؛ به چه دلیل ملت ایران می‌باید خود را پیشمرگة منافع «نهضت‌آزادی» کند؟ متأسفانه در اعلامیة دعوت به شرکت در انتخابات، این «نهضت» کوچک‌ترین اشاره‌ای به این «نکتة» کوچک ندارد! شاید موقع آن رسیده باشد، که ایادی «نهضت‌آزادی» بجای قربانی کردن اصل «آزادی» در بارگاه حکومت اسلامی ایران، ماهیت واقعی و «آزادی‌ستیز» «تشکیلات» خود را علناً اعلام دارند، تا مردم ایران نیز اگر خواستار حکومتی «فاشیستی» هستند، دست در دست همین «نهضت»، در انتخابات فرمایشی این «حکومت» شرکت کنند!

۸.۰۷.۱۳۸۵

سکس و عدالت!



آنروزها که در ششم بهمن‌ماه، و در اوج انقلاب سفید شاه و ملت، یکی از «اصول» ششگانه این انقلاب «سهیم‌کردن کارگران در سود کارخانجات»‌ عنوان شد، بسیاری از صاحب‌نظران اقتصادی «پوزخندکوچکی» زدند؛ «پوزخند» از آن جهت بود که در بطن یک نظام سرمایه‌داری «کمپرادور»، وابسته به صادرات نفت خام، سوددهی‌های صنایع را اصولاً از نظر اقتصادی چگونه می‌توان تعریف کرد؟ آیا جز این بود که، اعتبارات بانکی در غرب، که از راه غارت منابع نفتی ایران انبار شده بود، می‌بایست از طریق گسترش یک «شبه‌صنعت» باز هم به غارت صنایع خارجی برود، و صحنه را برای مصرفی کردن جامعه‌ای فراهم ‌آورد که از دنیای «مصرفی» و «صنعتی» فقط «ریالی» وابسته به نوسانات دلار در جیب داشت؟ ریالی که از آن پس می‌بایست در راه سروری‌های سرمایه‌داری غربی، ملت ایران در هزینه کردنش از خود جان فشانی‌ها کند؟ ولی در آغاز گفتیم که پوزخندی «کوچک» بود، «کوچک» از آن نظر که، در جامعه‌ای عملاً فاقد فرهنگ «کارگری»‌، سهیم کردن «کارگر» در سود کارخانه چه معنائی جز فراهم آوردن سرکوب وسیع‌تر طبقه‌ای به همراه می‌آورد که نهایت امر سرکوب شده‌‌ترین طبقة اجتماعی کشور بود.

تحت عنوان همین «سهیم‌کردن‌ها» بود که فرهنگ کارگری را در بسیاری از بلندگوهای دولتی، «آریامهری» تعریف می‌کردند، و کم نبودند آنان که بر فراز منابر و پشت میکروفون‌های ساواک، ادعا می‌کردند که هیچ «نظامی» در جهان نتوانسته تا به این حد به طبقة کارگر «خدمت» کند. بله، آنچه در بالا آمد یکی از «واقعیات» نظام آریامهری بود؛ به زیر سئوال بردن آن می‌توانست حکم «اعدام» به همراه آورد! اعلیحضرت برای کارگران خیلی از خود مایه گذاشتند! و شاهد بودیم که طی دو دهه، نه تنها نیمی از دهات کشور از جمعیت خالی شد، که تمامی این جماعت رانده شده، سرگردان، گرسنه و بی‌پناه در حاشیة شهرهای بزرگ در آرزوی دستیابی به دروازة تمدن بزرگ روی سر هم انبار شدند. و زمانی که حاج‌روح‌الله از «عدالت» گفت، همین توده‌ها «عدالت» را به چشم دیدند؛ همان عدالتی که «شاه» قولش را ‌داد، و «امام» قرار بود به آن جامة عمل بپوشاند.


مورخان بی‌دلیل نیست که بحران‌های اجتماعی را در سلسله‌‌ای از ارتباطات و رخدادها جستجو می‌کنند. شاید اگر پتک گران این «انقلاب سپید» بر سرزمین ما و ساکنان‌اش اینچنین فرود نیامده بود، حال همگان سرنوشتی دیگر می‌داشتیم. ولی کشور ایران بحق یکی از مهم‌ترین لابراتوارهای سرمایه‌داری جهانی است؛ این رابطه دهه‌هاست که ادامه دارد، و حتی بلوای 22 بهمن که نام «انقلاب اسلامی» بر آن گذاشتند نیز نتوانست در موضع ما ایرانیان به عنوان «موش‌های»‌ برتر آزمایشگاه سرمایه‌داری غربی تغییری صورت دهد.

ما موش‌های آزمایشگاهی غرب، در هر دوره نقشی بر عهده می‌گیریم، در دوران میرپنج با آن افتضاح «کشف‌حجاب» کردند، تا با این افتضاح «زن‌ستیزی» قرون وسطی بتواند بر جامعة ایران 60 سال بعد، دوباره حاکم شود؛ و همانطور که فرزند خلف میرپنج با آن هیاهو «انقلاب سفید» کرد، با این همهمه و هرج‌ومرج «انقلاب اسلامی» برایمان به راه انداختند. بی‌دلیل نیست که از قدیم گفته‌اند: «جواب های هوی است!» بله، جواب «های» حتی امروز هم «هوی» است؛ امروز که احمدی‌نژاد با همان ژست‌های مکش‌مرگ‌ما و «نارمکی» خودش صدها میلیاردها تومان سهام شرکت‌های دولتی را تحویل استانداری‌ها داد تا میان «بی‌بضاعت‌ها» تقسیم کنند، آدم بی‌اختیار یاد «هوی» می‌افتد! این «سهام» حتی نامی هم مخصوص از آن خود دارد: «سهام عدالت»! این همان عدالتی است که اگر مردم کوچه و خیابان واقعاً خواستارش باشند، نهایتاً سر از زندان اوین در خواهند آورد!

همانطور که در بالا آمد، اعلیحضرت در آن روزها از «کارگر»‌ زیاد می‌فرمودند. بی‌دلیل هم نبود، چرا که بعضی «کارگرها»‌ یک امپراتوری در شمال کشور ایران بر پا کرده بودند که سردسته‌های‌شان کت‌‌و‌شلوارهای قشنگی بر تن داشتند ـ از آن کت‌وشلوارهای ابریشمین 50 هزار دلاری ـ و در سراسر دنیا برای هر چه «کارگر» بود دل‌شان آنقدر می‌سوخت، که اگر عصبانی می‌شدند، قلوة محمدرضا پهلوی را درسته می‌کندند، کباب می‌کردند و می‌دادند رفیق کیانوری ناشتا بخورد!‌ از اینرو، موضوع «کارگر» نمی‌باید، چون دروة میرپنج بی‌سروصدا برگزار شود. اگر وزیر «فرهنگ» میرپنج برای مبارزه با «بولشویسم» دستور داده بود از درون کتاب‌های درسی در مبحث «اهرم»، عبارات «بازوی کارگر» و «نیروی کارگر» را با عبارات «بازوی عمله» و «نیروی عمله» جایگزین کنند، به این دلیل بود که «کارگر» بولشویک و نجس بود! و شاهد بودیم که همین «کارگر»، حتی روز 23 بهمن ماه 1357، زمانی که نمایندگان «جنبش‌کارگری» که به اصطلاح همین «فدائیان خلق» خودمان باید باشند، پس از آنهمه جانفشانی در راه «مواضع ضدامپریالیستی» امام خمینی خواستار دیدار با «پدرروحانی‌شان» شده بودند، جواب حاج‌روح‌الله همان بود که «وزیر فرهنگ» میرپنج گفته بود؛ آب پاکی روی دست‌شان ریخت و در اعلامیة رسمی «بیت‌امام»‌ فرمود: «این کمونیست‌ها نجس‌اند، مردم مسلمان با آنان صحبت نکنند!»

بله، داستان ما به اینجا رسید که پس از نبرد «اسلام»‌ با کمونیسم در افغانستان، دیگر «صحنه‌سازی‌های» کارگری و فرهنگ کارگری‌ای که «آریامهر ما» مجبور شده بود چند دهه‌ای چون بادکنک در آن «فوت» کند، از سکه افتاد. حال دیگر جوانان نه برای مبارزات طبقاتی، که جهت مبارزه در راه «رزو» بلیط بهشت موعود به میدان جنگ می‌رفتند، شعار امپریالیسم تغییر کرده بود،‌ «دنیا اصلاً ارزش ندارد، آخرت را بجوئید!» جوانان هم همین کار را کردند، این دنیا را دادند به دست میکروسافت، آی‌بی‌ام، تکزاکو و شرکاء، خودشان رفتند آن دنیا توی صف نان و مایحتاج!

ولی هر «فریب» دوره‌ای دارد، و افراد یک ملت هر قدر کودن و خرفت باشند، زمانی که چند سالی خوب تسمه از گرده‌شان کشیدند، حواس‌شان سر جا می‌آید و می‌فهمند که عجب «کلکی» خورده‌اند! اینجاست که پردة نمایش می‌افتد، ولی اشتباه نکنید، چون دوباره بالا می‌رود، و از پشت مه، دود و غبار فردی پای پیش می‌گذارد و می‌گوید: «سهام عدالت توزیع می‌كنیم!» سهام یک مشت شرکت ورشکسته، که همه ساله صرفاً از طریق تزریق نقدینگی دولتی موجودیت‌شان تأمین می‌شود، قرار است میان بی‌بضاعت‌ها تقسیم شود! این بی‌بضاعت‌ها دیگر از جان ایندولت چه می‌خواهند؟ از این برنامه «اقتصادی‌تر» چیزی سراغ دارید؟

ولی به آقای احمدی‌نژاد توصیه می‌کنیم که برای حفظ «عدالت» فعلاً بجای «توزیع سهام عدالت»، یک قسمت کوچک از «حق‌حساب‌هائی» را که هر ماه هیئت دولت دریافت می‌کند با مردم کوچه و خیابان تقسیم کنند. از همان حق حساب‌هائی که شامل قاچاق مواد غذائی، محصولات برقی، تلویزیون، ماهواره، ویدیوی سکسی، ویسکی، و ... می‌شود و برادارن سپاه پاسداران همه روزه در توزیع آن‌ها جانفشانی‌ها می‌کنند، ملت بدبخت را هم بی‌نصیب نگذارند! ولی خوب دنیا را چه دیدید، روزی خواهد رسید که همین مهرورزی هم برای باقی ماندن بر این مسند «خلافت استیجاری» بیاید و بگوید، «از فیلم‌های سکسی که سپاه همه روزه توزیع می‌کند، بی‌بضاعت‌ها را هم بهره‌مند می‌کنیم!» ولی متاسفانه موفقیتی نخواهد داشت، چرا که بی‌بضاعت‌های بیچاره حال و حوصله تماشا کردن این فیلم‌ها را ندارند، اینجور «کالاها» مخصوص شکم‌های سیری است که در سنگر فیضیه پناه گرفته‌اند!‌