۲.۱۶.۱۳۸۵

بلر و تاچریسم




رسانه‌های جهانی در مجموع، سعی بر آن دارند که تغییرات ایجاد شده، در کابینة انگلستان را، پس از انتخابات اخیر، نشانة «تندترشدن» مواضع تونی‌بلر، و کنار رفتن «صلح‌طلبان» به نفع طرفداران جنگ در ایران تحلیل کنند. جای تعجب نیست، چرا که این «خط رسانه‌ای» از حمایت کامل ایالات متحد برخوردار است، ولی اینکه این «خط» تا چه حد می‌تواند بازتاب «واقعیات» سیاسی در بطن جامعة انگلستان باشد، مطلب دیگری است. در واقع، امروز شکافی کلی «اخبار داخلی» و «گزارش‌های خارجی» بی‌بی‌سی را از یکدیگر جدا کرده. گزارش‌های خارجی، «تندروی» فرضی کابینة جدید حزب کارگر را در زیر ذره‌بین قرار داده‌اند، و گزارشات داخلی، سخن از برگزاری «مجلس ترحیم» تونی بلر می‌کنند. در اینکه کدام تمایل نهایتاً حاکم می‌شود، نباید شکی در میان باشد: خیمه خرگاه تونی بلر در آستانة «فروپاشی» است.

ولی، مشکلات حزب کارگر، در چارچوب سیاست‌های داخلی و خارجی، به شخص تونی بلر محدود نمی‌شود. این حزب زمانی که «مرده‌ریگ‌های» تاچریسم، یعنی آخرین کابینة «محافظه‌کاران»، قدرت را ترک کردند، پای در میدان مبارزه‌ای گذاشت که نهایتاً از آن نمی‌توانست سر بلند بیرون آید. نباید اشتباه کرد، ولی همکاری تنگاتنگ با سیاست خارجی «نومحافظه‌کاران» در واشنگتن ـ تا سر حد همراهی آنان در جنگ «استعماری» عراق ـ و سرکوب‌ آزادی‌های فردی، چه در داخل مرزها و چه در قالب حمایت از دول دست‌نشانده، در پیش بردن آنچه «مبارزه با تروریسم» معرفی شد، صرفاً موضع‌گیری‌هائی مقطعی به شمار می‌روند. اگر امروز، دولت «کارگری» به صورتی هولناک با بحران روبرو شده، بحرانی که شاید از پایان جنگ دوم جهانی تا به حال بی‌سابقه بوده است، نه صرفاً به دلیل همراهی‌های‌اش با سیاست‌های «نومحافظه‌کاران» که، بیشتر به دلیل ریشة سیاست‌هائی است که از روز نخست «حزب‌کارگر» رنسانس خود را بر آن استوار کرده بود. در واقع، حوادث 11 سپتامبر، آنقدرها هم که برخی گزارشات سعی در نشان دادن آن دارند، در جهت‌گیری‌های «نولیبرالی» حزب کارگر نقشی بازی نکرده‌اند. حزب کارگر «نوین!» از اولین دقایقی که قدرت را به دست گرفت، پای در راستای «دنباله‌روی»‌ از سیاست‌های بانوی آهنین داشت.


این «دنباله‌روی»، از خصوصی کردن «اتوبوس‌رانی‌های» محلی، تا حضور فعال در صحنة سیاست «نو‌محافظه‌کاران» در صحنة سیاست جهانی امتداد داشته است. و اگر امروز، موضع‌گیری‌های همگام با واشنگتن بیش از دیگر موضع‌گیری‌های این حزب مورد بحث و فحص قرار می‌گیرد، به این دلیل است که حزب کارگر، با زیرکی و گاه «رذالتی» سیاسی، سعی در ارائة «شخصیتی» غیرواقعی از خود در افکار عمومی جهانی و داخلی دارد. در واقع، کنار رفتن مهم‌ترین «شخصیت‌های» حزب کارگر در تغییراتی که اخیراً صورت پذیرفته، نشان می‌دهد که این حزب دوران « پس مرگ از بلر» را آغاز کرده‌ است.

از دو حال خارج نیست. یا شرایط بین‌الملل و منافع سیاست‌های جهانی «حکم» به آغاز جنگ در ایران صادر می‌کنند، که در اینصورت کابینة «کارگری مردة» فعلی نیز شریک جنگی خواهد شد که شکست نظامی و خصوصاً سیاسی در آن، حتی با «افتضاح»‌ جنگ افغانستان و عراق نیز قابل مقایسه نخواهد بود. در این جنگ، اگر شکست سیاسی آمریکا و انگلستان حتمی است، حزب کارگر از تاثیر نتایج آن بر مبارزات انتخاباتی انگلستان آنقدرها مطمئن نیست. و به دلیل تفاوت «ساختاری» سیاسی در آمریکا ـ جناح جورج بوش از حاکمیت به هر صورت کنار خواهد افتاد ـ وزنة پی‌گیری جنگ عراق و یا جنگ احتمالی در ایران به صورت سنگین‌تری بر شانة انگلستان فرو خواهد افتاد. به دلیل عواقب این شکست سیاسی حتمی، گویا حزب کارگر ترجیح می‌دهد مسئولیت بر شانة مهره‌های سوخته‌ای چون بلر و مارگارت بکت ـ وزیر جدید امور خارجة بریتانیا ـ سنگینی کند، تا بر گردة مهره‌هائی چون جاک استراو و دیگران، که هنوز آینده‌ای سیاسی در بطن حزب می‌توانند برای خود پیش‌بینی کنند.

اگر، به دلیل همان سیاست‌های بین‌المللی، جنگ در ایران «معوق» گذاشته شود، کنار گذاشتن تونی‌بلر با سر و صدای فراوان، نشان دهندة «موفقیت» حزب کارگر در جلوگیری از جنگی است که «جک‌استراو و دیگران»‌ از آن «بیمناک!» بوده‌اند. در این صورت، حزب کارگر، بلر را با افتضاح زیاد از کار برکنار کرده، «صلح» را در روابط بین‌الملل حاکم می‌کند.



کابینة جدید بلر، در واقع، ضربه‌گیری است که باید بازتاب سیاست‌های جهانی را به جامعة انگلستان منتقل کند. ولی،‌ در این میان وضعیت «رأی‌دهندگان» از همه تماشائی‌تر است. انگلیسی‌ها که دهه‌ها «دمکراسی‌» خود را به رخ جهانیان می‌کشیدند، و به زمین و زمان درس «آزادی سیاسی» می‌دادند، امروز خود در تله‌ای افتاده‌اند که پیروی بی‌قید و شرط از «آزادی سیاسی!»، تا حد زیر پای گذاشتن اصول فکری پایه‌ای در «حزب‌کارگر»، برایشان به ارمغان آورده. حزب کارگر، در چارچوب همین «آزادی‌سیاسی» به خود اجازه داد که نه تنها دنباله روی «تاچریسم» باشد، که در ماجراجوئی‌های یک محفل «نوپا» و بی‌مسئولیت از «سرمایه‌داری آمریکائی» خود را شریک کند. امروز رأی‌دهندگان انگلیسی، در واقعیت امر، عملاً در محل‌های اخذ رأی کار زیادی برای انجام دادن ندارند، هر گروه و حزب سیاسی که قدرت را در دست گیرد ـ حزب کارگر، محافظه‌کار و حتی لیبرال ـ نتیجه‌اش برای رأی‌دهندگان انگلیسی ادامة راهی است که کلیدش را باید در نقطة پایانی «بحرانی» بجوید که در رسانه‌های جهانی به «بحران هسته‌ای ایران» معروف شده.


شاید درجة شانسی که به موفقیت حزب‌کارگر می‌توان داد، در اولین روز آغاز به کار آن کاملاً روشن باشد. در همین راستا،‌ اولین هدیة آغاز کار دولت نوین «نوکارگری»، سقوط بالگرد انگلیسی در بصره شده است.
بازگشت به صفحة نخست »»»

انگولک به رسانه‌ها


ایرنا ـ هشدار به جوانان؛ سرنوشت خود را با قرص‌هاي روانگردان به تباهي نكشيد
انگولک‌چی ـ چرا قرص می‌خورید؟ تریاک افغانی خوب داریم.

ایرنا ـ سخنگوي وزارت خارجه ايران : موضعگيري اروپا در مورد وضعيت حقوق بشر در ايران غير منطقي است
انگولک‌چی ـ راستش را بگوئید، حقوق بشر اصلاً خودش هم «غیرمنطقی» نیست؟

ایرنا ـ افراد مسلح عراقي با نظاميان انگليسي در شهر بصره درگير شدند
انگولک‌چی ـ و آیت‌الله سیستانی آن‌ها را «دعوت‌ به آرامش» کرد!‌

ایرنا ـ دفتر روزنامه "اعتماد ملي" مورد تعرض افراد ناشناس قرار گرفت
انگولک‌چی ـ عجب افرادی هستند این‌ها، 28 سال است «ناشناس‌اند»!‌

ایرنا ـ بزرگترين سد جهان در چين در «حال» ساخت است
انگولک‌چی ـ اگر در دست ساختمان نیست،‌ پس «حال» می‌کند.

ایرنا ـ انگليسي‌هاي صلح‌طلب ماجراجويي آمريكا عليه ايران را محكوم كردند
انگولک‌چی ـ و انگلیسی‌های جنگ‌طلب گفتند : «زکی!»

ایرنا ـ در آمريكا براي عبور و توقف رهبر حكومت تايوان ويزا صادر نشد
انگولک‌چی ـ قرار است او هم به «مهرورزی» بپردازد!

ایرنا ـ نقشه‌هاي تاريخي فلسطين در نمايشگاه كتاب تهران ارايه ‌مي‌شود
انگولک‌چی ـ باید این‌ها را هم سانسور می‌کردید!؟


آفتاب نیوز ـ آفریده: مافیا همه جا هست
انگولک‌چی ـ غلط نکنم همان سایة خدا است.

ایرنا ـ وزير خارجه روسيه، سخنان معاون رييس جمهوري آمريكا را بي‌اساس خواند
انگولک‌چی ـ و سخنان خودش را با اساس!

آفتاب نیوز ـ پیام آمریکا در باکو به احمدی نژاد می رسد
انگولک‌چی ـ پیام آمریکا 28 سال پیش بود که به ملت ایران رسید!

آفتاب نیوز ـ غربی ها می خواهند ما را به خود وابسته کنند
انگولک‌چی ـ توی دهن‌شان می‌زنیم!

آفتاب نیوز ـ رئیس جمهور تهران را ترک کرد
انگولک‌چی ـ این سفر کرده که یک قافله دل همره اوست ـ هر کجا رفت، همانجا بماند.

آفتاب نیوز ـ اقدام نظامی راه حل مساله ایران نیست
انگولک‌چی ـ ولی، مسئلة آمریکا را خوب حل می‌کند.

آفتاب نیوز ـ تأثیر دوستی پوتین و مرکل بر پرونده اتمی ایران
انگولک‌چی ـ سابقاً، بعد از «عملیات» یک لیوان آب هویج هم می‌خوردند.

بی‌بی‌سی ـ نگرانی عراق از تحرکات نظامی ايران در کنار مرز اين کشور
انگولک‌چی ـ نگران نباشید، نیروهای کمکی هستند!

بی‌بی‌سی ـ بازداشت تعدادی 'شورشی' سنی و کرد در ايران
انگلوک‌چی ـ شیعه‌هایشان را چکار کردید؟

بی‌بی‌سی ـ بريتانيا اتهام دخالت در حوادث خوزستان را 'مهمل‌گويی' خواند
انگولک‌چی ـ از خودتان یاد گرفته‌اند.

بی‌بی‌سی ـ تصوير «گروگان های ايرانی» در الجزيره
انگولک‌چی ـ ایکاش تصویر «70 میلیون گروگان دیگر» را هم نشان می‌دادند.

بی‌بی‌سی ـ آدم ربايان در شرق ايران وابسته «به القاعده» هستند
انگولک‌چی ـ و در غرب ایران وابسته «به الامریکه».
بازگشت به صفحة نخست»»»

۲.۱۵.۱۳۸۵

بروس‌لی و ماهی دودی



بعضی وقت‌ها اتفاقاتی می‌افتد که آدمیزاد به معنای واقعی «شاخ» در می‌آورد. دیشب هم من «شاخ» درآوردم. نتیجة شاخ هم، بی‌خوابی، گرفتاری، مراجعه به پاسگاه پلیس، و ... شد. به دلیل همین بی‌خوابی هم، اصلاً نمی‌توانم مطلبی بنویسم که فکر کردن لازم داشته باشد. قضیه از این قرار بود که یک دخترخانم، ظریف و مرتب که گویا وکیل‌دعاوی است، و در همین ساختمان ساکن است، با مردی زندگی می‌کند که آدمی است میخواره و شرور. خلاصه دیشب که ایندو با هم «دعوای» زناشوئی داشتند، خانم وکیل، آقا را از خانه بیرون می‌اندازد و در را به روی ایشان می‌بندد. حالا بشنوید بقیه جریان را!

آقای محترم، برای «راضی» کردن دلداده به گشودن باب «آشیانة عشق!» اقدام به آتش‌زدن موکت‌های طبقة بالائی آپارتمانشان می‌کند. و به دلیل آتش سوزی، پلیس و آتش‌نشانی می‌آیند به ساختمان ما. بنده هم، در حین این عملیات، در یک طبقه بالاتر از آتش سوزی، بی‌خیال در حال چرت زدن در مقابل یکی از این فیلم‌های «کاراته‌ بازی» هستم و با خودم فکر می‌کنم،‌ چقدر باید کارگردان به من دستی بدهد که تا آخر این فیلم را نگاه کنم.

بعد از پایان گرفتن «آتش‌سوزی» در طبقة پائین، گویا پلیس و آتش‌نشان‌ها همگی خوشحال و خندان می‌روند سراغ کار و زندگی‌شان. ولی، مثل اینکه «خانم وکیل» هنوز رضایت نمی‌دهد که باب «آشیانة عشق» را به روی «معشوق» بگشاید. و چون معشوق خسته دل از وصال روی دلدار بی‌اختیارش شده بود، می‌آید یک طبقه بالاتر ـ به طبقة ما ـ و ایندفعه موکت‌های طبقة ما را آتش می‌زند. در حالی که «بروس‌لی» روی صفحة تلویزیون می‌گفت: «های، هوی، تق، توق!» و من هم خمیازه می‌کشیدم و به هر چه فیلم‌ساز مردم آزار است فحش می‌دادم، یک دفعه متوجه شدم که، این وقت شب ـ ساعت حدوداً‌ 2 صبح بود ـ یکی از همسایه‌ها ناغافل ماهی دودی سرخ ‌می‌کند. با خودم گفتم، «عجب! بی‌خود نیست می‌گویند این فرانسوی‌ها شکمو هستندها، این وقت شب مگر کسی ماهی دودی می‌خورد؟»‌

نگو که سر گنده زیر لحاف است. چون ماهی دودی را مثل اینکه «زیادی» دودش داده‌ بودند، چون یواش یواش دود همه جا را می‌گرفت. من هم با تعجب،‌ از جا بلند شده و در آپارتمان را باز کردم، و دیدم که چشمتان روز بد نبیند، نه تنها همه جا را دود گرفته، که از ماهی دودی هم خبری نیست.

معمولاً در این مواقع آدم دست و پایش را باید گم می‌کند، ولی من اصلاً دستپاچه نشدم. چون آنقدر از دست این فیلم لعنتی و کارگردانش عصبانی بودم که حتی آتش هم نمی‌توانست روی من اثری بگذارد. خلاصه دردسرتان ندهم، از ساعت 2 تا 5 صبح، گرفتار آتش‌نشانی و پلیس و بحث و فحص بودیم. بعد هم از ساعت 10 صبح تا 8 شب در پاسگاه پلیس سئوال و جواب می‌کردیم، تا شاید پلیس کاری کند که،‌ این «دلداة» بی‌شرافت و خسته دل دست از این «عشق‌بازی‌های» خطرناک بردارد.

امروز مثل اینکه قرار شده پلیس برود و «عاشق» را بازداشت کند، ولی حالا دل من سوخته که چرا این آدم که مسلماً از ناراحتی روانی رنج می‌برد، باید بازداشت شود. بله، ما ایرانی‌ها اصلاً کارمان یک‌جائی گیر دارد. ولی خوب اگر کسی این وبلاگ را می‌خواند باید بداند که چیزی نمانده بود نویسنده‌اش همان جائی برود که ماهی دودی‌ها می‌روند، و اگر در روزهای آینده «به‌روز» نشد، بداند که «عاشق» بازگشته، و بنده را به دلیل خیانت در همسایگی کشته، یا در یکی از این جلسات «عشق‌بازی» به شیوة فرانسوی، «بروس‌لی» آنقدر بد بازی کرده،‌ که من خوابم برده و خودم دودی شده‌ام. البته، در اینصورت، تنها اتفاقی که می‌افتد اینست که مانند ماهی دودی، «قیمت من بالا» می‌رود. به عقیدة شما قیمت یک ماهی دودی 90 کیلوئی به دلار چقدر می‌شود؟
بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۱۴.۱۳۸۵

اقتصاد جهانی و «بحران هسته‌ای ایران»!


در ظاهر، نشست اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل به علاوة کشور آلمان، یا به قول خبرنگاران حرفه‌ای (1+5)، در شهر پاریس، «نتیجه‌ای به همراه نیاورد». از نظر دیپلماتیک، عبارت «نتیجه‌ای به همراه نیاورد»، صرفاً نشاندهندة این امر است که «نتایج» حاصله از این نشست را هیچ دولت عمده‌ای در جهان، نه تنها اعلام نخواهد کرد، که در صورت اعلام آن از هر مجرائی، در مقابل افکار عمومی جهان، مسئولیت تأئید این «نتایج» را نیز بر عهده نخواهد گرفت. حال اگر از تحلیل «دیپلماتیک» بیانات و ادعاهای کشورهای دارندة سلاح‌هسته‌ای که، امروز خود را دایه‌های دلسوزتر از مادر برای ملت‌های جهان معرفی می‌کنند بگذریم، می‌ماند این امر مهم که، ادامة وضعیت «یک بام و دو هوا»، اگر برای ملت‌ها و دولت‌هائی «منافعی» به همراه دارد، برای ملت ایران صرفاً خسران، ادبار و بحران اقتصادی و مالی سوغات خواهد آورد.

بحران «دست‌ساز» هسته‌ای ایران، که پس از پایان جنگ سرد، به تدریج رو به رشد گذاشت و امروز، به دلیل سیاست‌ دولت‌های پی‌درپی تهران، در رأس اخبار جهانی جائی برای خود گشوده، از آن دست «بحران‌ها‌» است که آب به «آسیاب‌های» مشخصی می‌ریزد. در واقع، حضور بیش از 130 هزار تفنگچی آمریکائی در عراق، تهاجم نظامی ناتو به افغانستان، فروپاشی تقریباً تام و تمام ساختار دولت در اسرائیل، و ... خصوصاً چندین برابر شدن قیمت نفت خام، طی دوره‌ای بسیار کوتاه، همگی در راستای اهدافی «از پیش تعیین شده» قرار گرفته‌اند: غرب از شکل‌گیری سرمایه‌داری در روسیه، چین و هند هراسناک است، و قصد آن دارد که به هر ترتیب ممکن «چرخة گردش نقدینگی» در جهان سرمایه‌داری را بر محور گذشته، یعنی «نیویورک ـ نیویورک» حفظ کند.

به عبارت ساده‌تر، غرب و هم پیمانانش، از شکل‌گیری «قطب‌های تصمیم‌گیری اقتصادی مستقل» در کشورهائی که به صورت تام و تمام تحت سیطره‌اشان نباشند، بسیار بیمناک‌اند. این «هراس» بازتاب نیازهائی است که طی چند سده رشد و نمو سرمایه‌داری، در بطن کشورهای اروپای غربی شکل گرفته، و سپس به دیگر مناطق: قارة آمریکای شمالی، استرالیا و ژاپن «منتقل» شده‌ است. این نیاز را می‌توان در عباراتی ساده این چنین خلاصه کرد: در گام نخست، «مرکز تصمیم‌گیری مستقل» می‌باید جهت سرمایه‌گذاری، نقدینگی لازم را تأمین کند. در مرحلة بعد، همین «مرکز» می‌باید بر شاخه‌هائی که سرمایه‌گذاری در آن‌ها صورت می‌گیرد ـ در سراسر جهان ـ نظارت کامل اعمال کرده، و به همین صورت بازارهائی را که این محصولات می‌باید در آن‌ها به فروش برسند، تأمین کرده و در صورت امکان «گسترش» دهد، و نهایت امر، پس از فروش، نقدینگی «سرمایه‌گذاری شده» می‌باید به همراه «سود به دست آمده»‌ به همین «مرکز تصمیم‌گیری» بازگردد.

از همین روست که در بالا، عبارت «نیویورک ـ نیویورک» مورد استفاده قرار گرفت، چرا که یکی از مهم‌ترین «مراکز مادر» در ساختار سرمایه‌گذاری جهانی را امروز، شهر نیویورک تشکیل می‌دهد، هر چند که از مراکز دیگری چون «کلوب پاریس»، «بازار طلای لندن» و ... نباید غافل شد. برای نشان دادن یک نمونه از «عمق» غارتی که به این صورت انجام می‌پذیرد، می‌توان به «بورس اوراق بهادار» در شهر نیویورک نظری انداخت. شاخه‌ای از اوراق بهادار که شاخص آن را «نزدک» نام گذاشته‌اند و بیشتر شامل فناوری‌های نوین و اینترنت می‌شود، طی سال‌های 1980 تا 1995، صرفاً برای حفظ ارزش خود، و نه افزایش ارزش، هر روزه می‌باید یک میلیارد دلار نقدینگی خارجی در آن «تزریق» شود! حال اگر با در نظر گرفتن این «میزان»، به شاخه‌های به مراتب ثروتمندتر که شامل صنایع پایه‌ای : ذوب‌آهن، نفت، طلا، دارو، مواد غذائی و ... می‌شود نظری بیاندازیم، می‌توان به عمق این غارت سازمان یافتة کشور‌های جهان سوم توسط سرمایه‌داری، پی برد.

در همین راستا است که، علیرغم بیکاری مزمن و افزایش مشکلات متعدد اجتماعی، طبقاتی و خصوصاً «پیر شدن نیروی کار» در کشورهای غربی، ژاپن و استرالیا، شاهدیم که این کشورها روز به روز ثروتمندتر، و کشورهای موسوم به «جهان‌سوم» روز به روز فقیرتر می‌شوند. در واقع، کشورهای جهان سوم هر چه بیشتر «کار کنند»، به دلیل آنکه بهره‌وری «کار»‌ آنان را غرب در همین «چرخة اقتصادی» مصادره خواهد کرد، طبیعی است که فقیرتر خواهند شد. در واقع، در اردوگاه کشورهای وابسته به غرب، طی جنگ سرد و که پس از پایان جنگ جهانی دوم، برای تأمین، گسترش و حفظ همین «چرخه‌های اقتصادی» بوده که، جنگ‌ها، بحران‌ها، جابجائی‌های دولت‌ها، کودتاها، انقلاب‌ها، و ... صورت می‌گرفته‌ است.

این شرایط عملاً تا آغاز فروپاشی شوروی بر اقتصاد جهانی حاکم بوده. ولی، پس از پایان یافتن جنگ سرد، معادلات این «چرخة اقتصادی» از پایه دیگرگون شد. چرا که، به تدریج کشورهائی چون روسیه، هند و چین که از قدرت‌های نظامی قابل‌توجهی برخوردارند، و می‌توانند با تکیه بر نیروی کار ماهر، سرمایة داخلی، و خصوصاً استفاده از اهرم‌های تعیین کننده‌ای چون «دیپلماسی هسته‌ای» در سطح جهانی برخوردار شوند، پای به میدان رقابت با «چرخه‌های اقتصادی غربی» گذاشتند. در این میان روسیه از موقعیتی به مراتب مساعدتر از دو کشور دیگر برخوردار است: برخورداری از نیروی کار بسیار، برخورداری از بنیادهای فناورانه‌ای که در برخی شاخه‌ها از مجموعة کشورهای غربی پیشرفته‌تر است، دسترسی مستقیم به اروپای غربی، از طریق شاهراه‌های آبی در شمال اروپا، و نهایتاً برخورداری از یکی از بزرگ‌ترین شاخه‌های تولید، اکتشاف و صادرات نفت و گاز طبیعی در جهان.

فروش نفت از جانب روسیه، برای غرب یک کابوس است، چرا که ارز تزریق شده، از مسیر صادرات نفت، در اقتصاد روسیه را، کشورهای سرمایه‌داری نمی‌توانند در «چرخة اقتصادی» خود، به مراکز «تصمیم‌گیری در غرب» منتقل کنند، این «ارز» به قوام و دوام «مرکز تصمیم‌گیری مستقلی در روسیه» اختصاص خواهد یافت، و این امر برای غرب کابوسی است که گریزی از آن ندارد. دلیل افزایش بی‌حد قیمت نفت خام را باید در همین امر جستجو کرد. در واقع، هم غرب و هم روسیه نیاز به نفت گران‌قیمت دارند! از یک سو غرب سعی دارد که با بالا بردن قیمت نفت، روش‌های فناورانة دیگری برای تأمین انرژی را «سود‌آور» کند، و از وابستگی خود و هم‌پیمانان‌اش به نفت بکاهد، و از طرف دیگر، روسیه خواستار فروش نفت به قیمت هر چه بالا‌تر است، چرا که تنها راه تأمین «ارز» برای اینکشور به شمار می‌رود.


حال شاید بتوان دریافت که ارتش آمریکا در عراق چه می‌کند، ‌ و یا اینکه ریشة بحران هسته‌ای ایران در کجاست!‌ با اشغال عراق، که یکی از مهم‌ترین منابع انرژی «هیدروکربور» در جهان به شمار می‌رفت، آمریکا، روسیه را از دستیابی به این منبع «درآمد» ارزی محروم کرده، اینک تمامی تلاش آمریکا، مصروف به اینست که از ورود روسیه، چین و هند به بازار «ارز» نفتی ایران نیز، جلوگیری کند. چرا که این «ارز» اگر به درون اقتصادهای اینکشورها تزریق شود، دیگر از نظارت غرب خارج خواهد شد، و به توان بنیادهای اقتصادی «رقیب» خواهد افزود.

در این میان نقش دولت ایران «تماشائی» است. چرا که عملاً با پافشاری بر «استفاده از چرخة مستقل هسته‌ای»، در حال ریختن آب به آسیاب غرب شده، و این امکان را فراهم می‌آورد که غرب با ایجاد تشنج در منطقه ـ بر سر امنیت اسرائیل، مسائل تروریستی در عراق، مشکلات افغانستان و ... ـ نه تنها حضور خود را در منطقه «توجیه» کند، که سنگینی سایة «جنگی فرضی» را نیز بر سر ملت ایران محفوظ دارد. این «شبه‌جنگ» تنها نتیجه‌اش پیشگیری از شکل‌گیری هر گونه «محوریت اقتصادی» در درون مرزهای ایران، با استفاده از همکاری‌های ملت‌های بزرگ منطقه: هند، چین و روسیه خواهد شد، چرا که در شرایط «شبه‌جنگ» هر گونه سرمایه‌گذاری عملاً منتفی است.

در گذشته، بسیاری از مورخان معتقد بودند که حملة آمریکا به ویتنام جهت جلوگیری از شکل‌گیری «یک چرخة مستقل اقتصادی» بوده. امروز، شاهدیم که دولت ایران دست در دست ایالات متحد، سعی در گرم نگاه‌داشتن تنوری دارد که تنها نتیجة آن برای ملت ایران بحران اقتصادی، انزوای بین‌المللی و فراهم آمدن زمینه‌های «عدم رشد اقتصادی» است، و اینهمه به نام «دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی» و «حفظ منافع ملی»! حال باید دید که پیشبرد منافع «سرمایه‌داری غرب» تا کی می‌تواند، هم ملت ایران را «منکوب» نگاه دارد، و هم از امتداد خط سیر محتوم تاریخی که همان استقلال ملت‌ها باشد جلوگیری کند.

بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۱۳.۱۳۸۵

مرگ فلسفه در غرب، زایش سفسطه در شرق



در ایران، سخن راندن از «روشنفکری» و «روشنفکران» در نظر برخی صاحب‌نظران، کار بسیار بیهوده‌ای‌ شده. دلایل این مطلب نیز شاید، حداقل از نظر خود‌ آنان، روشن باشد. ولی این امر را نمی‌توان فراموش کرد که، ایران چون دیگر کشورهای جهان با پدیده‌ای به نام «روشنفکر» درگیر است، و نمی‌توان از این مسئله بی‌اعتنا عبور کرد.

در روزگاری نه چندان دور، تحت تعالیم «مساجد» و «مراجع تقلید»، اصولاً سخن گفتن از «روشنفکر» عملی غیر قابل قبول، «غیراسلامی» و مضر به حال «انقلاب» به شمار می‌رفت. ولی آنزمان که پایه‌های حکومت اسلامی به انسجامی، هر چند متزلزل، دست یافت، حاکمیت به این «صرافت» افتاد که «روشنفکری» نیز، چون منبر، مسجد و روضه‌خوانی‌های امام حسین می‌تواند «نان و آب» داشته باشد. از اینرو، سریعاً دست به کار شده، گروهی «دکتر» و «متخصص»، از دانشگاه‌های داخلی و خارجی به جمع «ریزه‌خواران» سفرة «ولایت» اضافه نمودند. کار اینان که، یا متخصص‌ و یا صرفاً «مدعی‌تخصص» بودند نیز، کاملاً روشن بود: مستقیم و یا غیرمستقیم، گرم کردن تنور حکومت «ولایت» و «فقاهت».

امروز سایت‌ بی‌بی‌سی گزارش می‌دهد، که فردی به نام رامین جهانبگلو را «بازداشت» کرده‌اند. و در ادامه، نه تنها از وی به عنوان یکی از برجسته‌ترین متخصصان «فلسفه!» در ایران یاد می‌کند، که داستان «پرماجرائی» نیز از تحقیقات و نگارش‌های وی در هاروارد و دیگر «امکان مقدسه!» به خورد خوانندگان می‌دهد. اینهمه، بدون آنکه اضافه کند که، ایشان در واقع، یکی از پادوهای «رئیس جمهور فرهیخته»، جناب آقای خاتمی بوده‌اند، که در سفر و حضر ایشان را همراهی کرده، وظیفة اصلی‌شان نه «تفکر» در باب مسائل دماغی، تاریخی و روشنفکری در جامعه ایران، که تداوم سیاست‌‌بازی‌هائی بوده که در «اوج خود»، به گزینش آقای احمدی‌نژاد در مقام ریاست جمهوری کشور منجر شده است.

در جای دیگر، سایتی به نام «پرس‌وجو»، تحت نظارت گروهی «حجت‌السلام نو دستار»، که وظیفه‌اش پاسخ به سئوالات «جوانان!» در زمینة مسائل فلسفی، دینی، اجتماعی و … است، و در ارتباط با مجمعی قرار دارد، که به خود لقب «باشگاه اندیشه!» داده، در یک مقالة کوتاه، «زیگموند فروید» را، در آینة تعالیم «انسان‌ساز اسلام» به نقد می‌‌کشد‍! بدون آنکه متذکر شود که فروید، نه تنها به معنای واقعی کلمه، «بنیانگذار علم روانشناسی» است، که در حد خود، شاید یکی از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان تاریخ تمدن بشر به شمار می‌آید. و اینکه ساختار انسان‌شناختی فرویدی یکی از پایه‌های تمدن صنعتی امروز جهان است؛ به عبارت ساده‌تر، فروید کسی نیست که بتوان به این سادگی‌ها، در نقد دقایق‌ فکری او، مقالة «علمی» قلمی کرد.

هنوز از این شوک هولناک بیرون نیامده بودم که چشمم به مصاحبة جناب آقای حبیب‌الله پیمان، روشنفکر «ملی‌مذهبی» و متفکر بزرگ سیاسی ایران افتاد. ایشان در این مصاحبه، که با یکی از روزی‌نامه‌های فرامرزی «سردارسازندگی» صورت داده بودند، به بیان دلایل هبوط و سقوط ایران و «آفات جامعه» همت گماشته، متذکر شده بودند که، «نبود عقلانیت و شتابزدگی، آفت جامعة ایران است!» افاضات ایشان را هر چه بیشتر خواندم، بیشتر دریافتم که اصولاً «حرفی» برای گفتن ندارند. در بیانات ایشان نه حرفی از «شیوه‌های تولید اقتصادی» به میان آمده بود، نه سخنی از «ریشة تفکر فلسفی، و تحول آن در ایران» دیده می‌شد، نه نقش «نقدینگی» در ساختار «مراکز تصمیم‌گیری مستقل اقتصادی» وجود خارجی داشت، و نه «علم‌سازی» و ریشه‌های «تفکر علمی» به نقد کشیده شده بود. آخرالامر کاشف به عمل آمد که همان «عقلانیت» که از اول ایشان به آن اقتداء کرده‌اند نیز در این مصاحبة «علمی» قرار نیست «تعریف» شود. بله گرفتاری ما همانطور که ایشان فرموده‌اند، «نبود عقلانیت» است. و مصاحبه کننده، در آخر خواننده را به این نتیجة «فراگیر» می‌رسانند که غربی‌ها «عقلانی» رفتار می‌کنند؛ ما از روی «عصبیت» برخورد می‌کنیم؛ در نتیجه آن‌ها بر ما «حاکم» شده‌اند! البته، از آنجا که «چراغی که به منزل رواست به مسجد حرام است»، همسر محترمة ایشان نیز در جرگة صاحب‌نظران «اسلام‌انسان‌ساز» هستند، و در کنار سفرة «ولایت»، اخیراً در مقاله‌ای «علمی» در مورد حجاب، نوشته بودند که در آن متذکر شده بودند که، «حضرت محمد این مسئله را خیلی خوب مهندسی کرده بودند!» مطمئناً، «مهندس‌خاتم الانبیاء» از اینکه چنین شخصیت‌های بزرگی در زمره هواداران اویند، از شادی در پوست نمی‌‌گنجد!

ولی صحیح نیست که «مطلب» روشنفکری را اینگونه در نیمه‌راه استدلال رها کنیم، و حق مطلب را آنچنان که باید و شاید ادا نکنیم. در کمال تأسف، این «بازارچة» روشنفکری، صرفاً در ایران و یا کشورهای جهان سوم دکان خود را بر پا نکرده. امروز، همانطور که برتراند راسل فیلسوف انگلیسی آنگاه که در قید حیات بود عنوان کرد، بر صاحب‌نظران کاملاً روشن است که، «متفکر، از آغاز می‌داند که چه می‌خواهد.» ابزارهای علمی، نظری و استدلالی، صرفاً راهکارهائی برای دستیابی به نتایجی‌اند که، از پیش مد نظر بوده. شاید به این دلیل است که «فلسفه» امروز، در کشورهائی که به قول آقای پیمان «عقلانی» رفتار می‌کنند، شاخة «مرده‌ای» از تحقیقات به شمار می‌آید. ولی هر چند که فلسفه در غرب مرده، و هر چند که این یک واقعیت باشد، برای جامعة ایران که از بطن یک تفکر «الهی» آرام آرام پای به درون جهانی نوین می‌گذارد، گذر از مرحلة «فلسفی» شاید اجتناب ناپذیر است. حال باید دید فرهیختگان واقعی این مملکت در ارائة راهکارهای پایه‌ای به جوانان و دانش‌پژوهان این کشور تا چه درجه‌ای قادرند که هم گذر از این مرحله را کارساز باشند، و هم دکان «ریزه‌خواران» سفره‌های «ولایت»، «سلطنت»، «فقاهت»، «وجاهت» و ... را بتوانند به تعطیل کشند.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۱۲.۱۳۸۵

مغازلة سیاسی رفسنجانی و رئیس جهمور مادام‌العمر!

حسن سیاست‌های استعماری در اینست که مروجان آن همیشه از میان بی‌بارترین و بی‌اطلاع‌ترین افراد جامعه انتخاب می‌شوند. در واقع، اگر به آنچه در جهان سوم می‌گذرد صرفاً کمی با دقت، نظر اندازیم، اولین خصوصیت «رهبران» این کشورها را می‌توان بی‌اطلاعی، پرگوئی و خصوصاً پرروئی‌شان دید. از آفریقا شروع کنیم، قاره‌ای که چه‌گوارا طی مدتی که در ‌آن می‌زیست در خاطراتش می‌نویسد: «اگر این‌ها رهبران آفریقا باشند، استعمار، روزهای طلائی‌ای در این قاره در پیش خواهد داشت»، روزهای طلائی استعمار در آفریقا، پس از گذشت قریب به نیم قرن از ملاحظات چه‌گوارا، همچنان ادامه دارد! به آمریکای لاتین برویم و جناب سرهنگ‌های آرژانتینی و کلنل‌های برزیلی را نگاه کنیم، اگر از احوال ایشان بنویسم، مسلماً از زندگی سیر خواهید شد. به آسیای دور و نزدیک: به فیلیپین، اندونزی و مصر برویم، چه خواهید دید؟ حسنی مبارک، مگاواتی و ... ولی، از حق نباید گذشت، که در بی‌مایگی، و خصوصاً پرروئی، سیاست‌بازان «ایران زمین»، چه در گذشته و چه در حال، گوی سبقت از همه ربوده‌اند. می‌گوئید نه؟ ببینید که همین امروز چه پیش آمده!

گویا جناب حجت‌السلام رفسنجانی که امروز تقریباً 28 سال تمام است، به دلایلی که طرح آنان در این مقال نمی‌گنجد، از ناکجاآباد «کوچه و خیابان»، به رأس امور سیاسی و امنیتی کشور ایران خزیده‌اند، به یکباره از یکی از تریبون‌های رسمی حکومتی، ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس جمهوری را که به دلیل «خیانت به خیمة اسلام و امام امت!»، بیش از دو دهه است محکوم به زندگی در تبعید شده، «خطاب» قرار داده‌، می‌پرسند، «چرا بالگردهای حادثة طبس را بمباران کردی؟» البته این سئوالی است که همان زمان، خود بنده هم مطرح کردم، ولی چون اسم من حجت‌السلام رفسنجانی نیست، و یک شبه از زباله‌داانی «ام‌آی6»، در «ظاهر» به ریاست و صدارت و آقائی نرسیده‌ام، کسی پاسخی به بنده نداد.

بله، بسیاری از هم میهنان ما، مثل خود من، دلیل بمباران بالگردهای آمریکائی در صحرای طبس را، که به دستور رئیس جمهوری محبوب و منتخب «ایران‌زمین»، صورت گرفت نفهمیدند. کاملاً هم حق داشتند. چرا که با تکیه بر آنچه به عنوان «واقعیات» در این رخداد به خورد ملت بزرگ ایران ‌دادند، این «بمباران»، که طی آن تمامی مدارک و شواهد و گروهی از تفنگ‌چی‌های رژیم، و حتی برخی از روستائیان از همه جا بی‌خبر که از اطراف به محل حادثه آمده بودند، نابود شدند، از نظر «نظامی» و «سیاسی»، در چارچوبی که «دولت انقلاب اسلامی» ادعا می‌کرد، هیچ توجیهی نمی‌توانست داشته باشد. ولی اینکه امروز، این امر، پس از گذشت 27 سال دوباره پای به گود سیاست کشور گذاشته، و فردی که عنوان کردن نام وی از طرف «رهبری»، و مسلماً «سازمان اطلاعات» رژیم، «حرام!» اعلام شده بود، اینگونه به وسیلة «مقامات رسمی» از تریبون‌های دولتی مورد «استفسار» قرار می‌گیرد، مسئله‌ای است بسیار قابل تأمل.

آقای ابوالحسن بنی‌صدر، که برخی از ایشان به عنوان «استاد» یاد می‌کنند، زمانی که شروع به ارائة «توضیحات» می‌فرمایند، معمولاً‌ عقل سلیم از درک ماوقع عاجز می‌ماند. ولی اینبار، شاهکار ایشان ـ توضیحاتی که در جواب «استفسار» رفسنجانی ـ ارائه می‌دهند، واقعاً خواندنی و شنیدنی است. و نهایت امر، شاید بی‌دلیل نبود که به اسم «توده‌های چند میلیونی» رأی برای ایشان از صندوق بیرون کشیدند. این خصوصیت «در لفافه» سخن گفتن، که بیشتر به دلیل «بی‌اطلاع تصور کردن خلق‌الله» است تا «سیاستمداری»، در پاسخی که ایشان به آقای رفسنجانی می‌دهند، به خوبی دیده می‌شود. به عبارت دیگر، بنی‌صدر نه تنها جواب رفسنجانی را نمی‌دهد، که خود شخصاً با اضافه کردن مجهولاتی غیرقابل‌حل،‌ مسائلی «سئوال‌برانگیز» نیز به این مجموعة «شتر، گاو، پلنگ» اضافه می‌فرمایند.

بالاجبار، از آنجا که من هم یک ایرانی هستم، نگاهی به «پاسخ» آقای بنی‌صدر، رئیس جمهور مادام‌العمر ملت ایران می‌اندازم، تا سئوالاتی چند از ایشان به عمل ‌آورم، باشد که اگر فرصتی شد و جوابی دریافت کردم، بدانم که حداقل بر سر مملکت و ملت ایران چه آمده است. از اولین «پاسخی» که آقای بنی‌صدر به رفسنجانی ارائه می‌دهند،‌ چنین استنباط می‌شود که «جان» آقای رفسنجانی در خطر است! بنی‌صدر اضافه می‌کند، «آمریکائی‌ها آنجا نیامده‌اند که برگردند و بروند!» بله، همه می‌دانیم که آمریکائی‌ها اگر 130 هزار تفنگچی به صحرای کربلا فرستاده‌اند، نقشه‌ای در کار بوده، بر منکرش لعنت. ولی اینکه آمریکائی‌ها برای «چه کاری آنجا آمده‌اند»، مطلب دیگری است؛ به دنبال جواب برای این پرسش در پاسخ‌های «رئیس جمهور محبوب» نگردید، وقت‌تان را تلف می‌کنید. در این مورد مجبوریم صرفاً به اظهارات مقامات آمریکائی «تکیه» کنیم که، «قبلاً» عنوان می‌کردند که، 130 هزار نظامی به عراق فرستاده شدند تا «بزرگ‌ترین» مرکز «جاسوسی آمریکا خارج از مرزهای کشور را در خاورمیانه» تشکیل دهند. البته هنوز کسی نمی‌داند که این برنامه‌ عملی است یا خیر!

حال اگر جناب آقای رفسنجانی، که یک به یک «دوستان گرمابه و گلستان‌اشان»‌ به انگلستان تبعید می‌شوند، و یا به عنوان اعمال «غیراسلامی» به زندان اوین شرفیاب می‌شوند، امروز «خطری» در راه طرح آمریکائی‌ها به شمار می‌آیند، مسلماً جانشان در خطر خواهد بود. ولی، این نتیجه‌گیری «مضحک» است، چرا که، برای جابجا کردن فردی چون هاشمی بهره‌مانی، ایالات متحد، نیاز به بسیج 130 هزار سرباز ندارد. اگر اینچنین می‌بود، می‌بایست به استقلال و «قدرت‌ بهره‌مانی» تبریک ‌گفت، که نه تنها مسیر «ناکجاآباد» تا مقام «ریاست جمهور و ... و...»، را با کمک آمریکا یک شبه پیموده‌اند، که همین آمریکا، امروز برای جابجا کردن شخص شخیص ایشان و باند محترم‌اشان، محتاج بسیج 130 هزار نظامی می‌شود!

سئوال: راستی آقای بنی‌صدر! اگر این «فرد» همآنقدر که از «اظهارات» شما بر می‌آید، مزاحم سیاست‌ آمریکائی‌هاست، ضدیت شما با این «حکومت» از کجا ریشه گرفته؟ شما که خودتان به «موقع!» اسلامی شدید، و به «موقع» فرزند «معنوی» امام‌المومنین بودید، شما را چرا به دنبال نخود سیاه به پاریس فرستادند؟ مگر جنابعالی رئیس جمهور منتخب ملت ایران نیستید؟ پس به این سئوالات جواب بدهید.

در ثانی، در ادامه می‌فرمائید که، «آقای رفسنجانی می‌داند که گروه‌های کماندو را همراه با مدارک به عملیات اعزام نمی‌کنند»، و اینکه، «آقای رفسنجانی می‌داند که یک کاغذ هم نسوخته»، چرا که، «بارها تکرار کرده‌اند که هیچ نبوده، حال می‌گویند بنی‌صدر بمباران کرده»، و ... بله، آقای بنی‌صدر! بنده هم می‌دانم که به گروه‌های کوماندو عکس و تفصیلات نمی‌دهند که در پشت خطوط «دشمن» عملیات مخفیانه انجام دهند. ولی یک مشکل هنوز باقی است: ما اصلاً اصل قضیه را نمی‌دانیم. یعنی اصلاً نمی‌دانیم که این گروه‌های به اصطلاح «کماندو» وجود خارجی داشته‌اند یا نه، و نمی‌دانیم که اگر وجود خارجی داشته‌اند، برای چه منظوری در خاک کشور ایران پیاده شده بودند؟

امیدوارم که متوجه مطلب شده باشید. چرا که درست بعد از بمباران همین کوماندوهای فرضی«آمریکائی»، کمیتة مرکزی تهران، «با تکیه بر اسنادی که از این مزدوران به دست آمده بود!»، یک انبار تسلیحات فرضی، متعلق به «حزب دمکرات» را در تهران «کشف» کرد، و چندین نفر را در رابطه با «فرار دادن گروگان‌ها»، و «ارتباط با آمریکائی‌های فراری»، دستگیر و بعد از چندی اعدام نیز کرد. حال اگر هیچ مدارکی نبوده، دستگیری و اعدام این افراد بر چه اساسی صورت گرفت؟

از طرف دیگر، بر اساس اظهارات شما، «چون دیر وقت بود، شب می‌شد و نمی‌توانستیم به موقع به منطقه برسیم، ممکن بود فرار کنند و ...» پرزیدنت ارجمند! قصة خاله سوسکه برای ما می‌گوئید؟ هنگام براندازی سلطنت در ایران، ارتش شاهنشاهی سومین قدرت هوانیروز جهان بود، مگر قرار بوده ارتش شاه سلطان حسین با مشعل و چراغ موشی به منطقه اعزام شود که «شب می‌شد!» در ثانی، خود شما در اظهارات‌تان و در مخالفت‌تان با گروگان‌گیری بارها گفته بودید که، «سیاست داخلی آمریکا را به سیاست خارجی انقلاب تبدیل نکنید!» به عبارت دیگر، جنابعالی خوب می‌دانستید که «گروگان‌ها» با تأئید مستقیم آمریکا در تهران به «اسارت» گرفته شده‌اند، و حزب جمهوریخواه از این عمل در کنگره حمایت می‌کند. حال چطور شد، که این «درگیری سیاست داخلی آمریکا»، یکباره به «نبردی» در چند کیلومتری خاک اتحادشوروی تبدیل شده، آنهم در رابطه با چند ماشین‌نویس، دربان و تلفنچی‌ که شما بارها در اظهارات‌تان از آنان به عنوان «دیپلمات» نام برده‌اید؟ شما خوب می‌دانید که تنها دیپلمات آمریکائی که در آن روز در تهران به سر می‌برد، زمانی که «دانشجویان پیرو خط امام» سفارت را «تسخیر!» کردند، در دفتر آقای قطب‌زاده مشغول مذاکره با شخص شما و دوستانتان، به عنوان اعضای شورای انقلاب بود. و این فرد در همان دفتر، جهت حفظ ارتباط میان کنگرة آمریکا و امام‌المومنین باقی ماند، تا «انقلابیون» گروگان‌ها را پس از اعلام پیروزی جمهوریخواهان، شبانه، چون دزدی که بر قافله زند، از فرودگاه مهرآباد روانة پادگان‌های نظامی آمریکائی‌ها در ‌آلمان و قبرس کنند. هنوز از فریب دادن مردم خسته نشده‌اید؟

رئیس جمهور منتخب و ارجمند! بررسی دیگر نکات جوابیة جنابعالی را به دیگر کاربران ایرانی می‌سپارم، ولی یک نکته را می‌باید گوشزد کنم، و آن اینکه، روزی از روزها، پرده از هیاهوئی که در ایران، شما، دوستان و همفکران‌تان، به نام «انقلاب اسلامی» به راه انداختید، تا سیاست اجنبی را در چارچوب مورد تأئیدش بر جامعة ایران حاکم کنید، برداشته خواهد شد. مطمئن باشید که آن روز دور نیست. اگر امروز فردی چون «بهره‌مانی» به دست و پا افتاده، جای تعجب ندارد. و اگر شما از راه دور به ایشان‌ «نان» قرض می‌دهید، باز هم جای تعجب ندارد. چرا که، حداقل در این 28 سال اخیر، شخص شما یکی از شاطران نانوائی «سازمان آتلانتیک شمالی» بوده‌اید.

در مطلبی که چند روز پیش نوشتم و در همین وبلاگ به چاپ رسید، متذکر شده‌ام که «آمریکا از منطقه عقب خواهد نشست.» این عقب نشینی غیرقابل اجتناب است؛ شامل حال «بهره‌مانی» و یاران دیروز و امروز شما نیز خواهد شد. اگر امروز «آب در لانة مورچه» افتاده، و همه از «بحران» روحانیت و «ضدیت دولت و روحانیت» به «عذاب» آمده‌اند، نه از آن روست که «تغییری» در دولت ایران پیش آمده، بلکه «سیاست» دیگری بر این دولت «چنگ» انداخته. و بی‌دلیل نیست که «بهره‌مانی» در شرایطی که «تظاهرات فرمایشی اول ماه مه»‌ به «تظاهرات ضد رژیم» تبدیل ‌شده، برای حفظ موجودیت خود دست نیاز و دعا به جانب جنابعالی بلند کرده، و از حضور شما «حلالی» می‌طلبد. ولی، به شما قول می‌دهم که قیل و قالی که به راه انداخته‌اید، و نانی که به «رفسنجانی» قرض می‌دهید، نه مشکل او را حل خواهد کرد، و نه مشکل شما را.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۱۱.۱۳۸۵

اول ماه مه را گرامی داریم


بسیاری از ما، به این امر که در شبانه‌روز فقط طی ساعات محدودی مشغول به کار باشیم، عادت کرده‌ایم، و در واقع، زمانی که قراردادی با کارفرما به امضاء می‌رسانیم، مطمئن‌ایم که دستمزدمان در ازاء 8 ساعت کار در روز است. و اینکه، این دستمزد را 1 روز ـ در برخی کشورها و برای برخی مشاغل 2 روز ـ استراحت هفتگی همراهی خواهد کرد. و هر ساله از 15 تا 45 روز ـ در مورد معلمان و استادان دانشگاه‌ها شاید، بیش از 2 ماه ـ مرخصی با حقوق نیز در همین قرارداد گنجانده شده است. این مسائل امروز هنجارهای جهان کار و حقوق بگیران شده، ولی کمتر کسی از خود می‌پرسد، چگونه و از چه مسیری «نیروی کار» در ارتباط خود با سرمایه و حاکمیت‌های برخاسته از سرمایه، به این «حقوق» دست یافته؟ شاید جشن روز اول ماه مه یادآور همین امر باشد که، بسیاری از انسان‌ها برای آنچه امروز «طبیعی» تلقی می‌شود، جنگیده‌اند، سال‌ها به زندان و تبعید رفته‌اند، کشته‌اند و کشته شده‌اند، تا امروز حقوقی که، هر چند در دو دهة اخیر، در پرتو میدان‌داری‌های سرمایه و شرایط مالی‌ای که «جهانی‌شدن» بر ما حاکم کرده، کمرنگ‌تر شده‌، «طبیعی» و «انسانی» تلقی شود.

یک بررسی عمیق در مورد تاریخچة روابط تولیدی در جامعة بشری نیازمند توضیحات و کنکاشی است که از یک وبلاگ به مراتب فراتر می‌رود. خوانندگان می‌توانند در این موارد به ادبیات تخصصی بیشماری که در این زمینه در مراکز تحقیقات علمی جهان به رشتة تحریر در آمده، مراجعه کنند. ولی بررسی ما از اول ماه مه و تحولاتی که منجر به «انقلابی» در روابط کار و کارگر شد، بیشتر روی به شرایط امروزی دارد، تا ارائة تاریخچة روابط تولیدی، هر چند که ارائة توضیح کوتاهی در مورد این جنبش نیز می‌باید در این بررسی مد نظر قرار گیرد.

آنچه امروز «روز کارگر» نام گرفته، چون بسیاری داده‌های تاریخی، فناورانه و علمی،‌ سوغات سرزمین جدید ـ قارة آمریکا ـ است. اگر می‌گوئیم سوغات سرزمین جدید، و نه سوغات ایالات متحد، از اینروست که، بر خلاف باور عمومی، ریشة اول ماه مه را، نه در ایالات متحد که باید در کشور کانادا جستجو کرد. در واقع، کانادا اولین کشور جهان بود که کارگران‌اش در 15 آوریل 1872، توانستند به حقوقی که امروز «انسانی» نام ‌گذاشته‌ایم، دست یابند، و جنبشی که سال‌ها بعد در 1886، در «هی‌مارکت» شیکاگو به راه افتاد و منجر به عمومی‌تر شدن خواست‌های کارگران شد، در واقع تحت تأثیر رخدادهای کانادا قرار داشت. ولی، اگر حاکمیت سرمایه در کشور کانادا، به دلایلی که تشریح آن از حوصلة این مقال خارج است، با خواست‌های کارگران از خود «همراهی‌هائی» نشان داد، حاکمیت ددمنش آمریکائی به هیچ روی از جنبش «هی‌مارکت» استقبال نکرد. در 1886، و طی سال‌هائی که در پی این بحران‌ گسترده‌ به دنبال آمد، ده‌ها کارگر اعتصابی به دست پلیس آمریکا و گروه‌های فشار در سراسر ایالات متحد به قتل رسیدند؛ دادگاه‌های فرمایشی و سرمایه‌سالار بسیاری از متفکران‌ و نظریه‌پردازان‌ جنبش کارگری در آمریکا را به چوبة دار سپردند؛ و امروز علیرغم جهانی شدن نظراتی که برای تحقق آنان کارگران آمریکائی در 1886 دست به اعتصاب زدند، اول ماه مه، هنوز در ایالات متحد، کشوری که در سایة سیاستگذاری‌های عموسام به «دمکراسی و آزادی!» رسیده، روز تعطیل، یا حتی روز ویژه‌ای به شمار نمی‌رود!

ریشة این «خیره‌سری» آمریکائی‌ها را باید در عمق جنگ سرد جستجو کرد. در واقع، بلشویک‌ها پس از انقلاب اکتبر، اول ماه مه را از خاطرة جهانیان و مبارزات انسانی ملت‌ها دزدیدند، و این جنبش انسانی را تبدیل به وسیله‌ای برای تبلیغات «سیاسی» حزب کمونیست شوروی کردند. در جریان «جنگ‌سرد» که هر دو ابر قدرت به یکسان از استقرار شرایط هولناک آن «بهره‌مند»‌ می‌شدند، روز اول ماه مه فرصتی بود در کف کرملین که «تعلق» خود را به «طبقة کارگر» به نمایش گذارد. و در کشوری که نه تنها کارگر که رده‌های بالای «نومانکلاتورا» هم از اظهار نظر منع می‌شدند، رژه‌های خیره‌ کنندة نظامیان در کنار موشک‌های قاره‌پیما، تانک‌های تی‌72، و کلاهک‌های هسته‌ای در شرایطی سراسر میدان سرخ را می‌پوشاند، که غرش جنگنده‌های میگ 23 و 25 سنگ‌فرش‌ها را به لرزه در آورده بود. این «میتینگ» نظامی که بیشتر یادآور خودنمائی‌های نازی‌ها قبل از حملة به لهستان بود، از طرف ناظران می‌بایست، «بزرگداشت روز کارگر» تلقی می‌شد!

آمریکائی‌ها نیز به نوبة خود «جواب دندان‌شکنی» برای این «گستاخی!» در آستین داشتند، ولی از آنجا که اصولاً نظام حاکم بر ایالات متحد، نسبت به «کارگر» و مسائل «کارگری» حساسیتی ذاتی دارد، «تظاهرات دندان شکن» خود را به روز 10 دسامبر هر سال موکول می‌کردند: سالروز تصویب اعلامیة جهانی حقوق بشر! در این روز، گروه‌های سازمان‌یافتة دولتی با پرچم و طبل و دهل به خیابان‌های شهرهای عمدة مناطق شرقی آمریکا سرازیر ‌شده، عربده‌کشان خواهان «رعایت حقوق بشر!» در همة کشورهای جهان، خصوصاً «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بودند. و در آمریکا، کشوری که لگدمال کردن حقوق بشر یکی از مسائل روزمره به شمار می‌آید و در بسیاری موارد از «وجاهت» قانونی نیز برخوردار است، «لباس‌شخصی‌های» حکومتی، ملت‌های دیگر را به دلیل عدم رعایت این حقوق، به شدت مورد شماتت قرار می‌دادند.

خوشبختانه، جهان از آنروزها تا حدی فاصله گرفته، و نیات پشت پردة این صحنه‌گردانی‌های حکومتی و «مضحک»، تا حدی بر ملت‌ها آشکار شده است. با این وجود، این صحنه‌گردانی‌ها را هنوز می‌توان در نظام‌های «دست‌نشانده» و بازماندگان معادلات «جنگ‌سرد» به عیان دید. ولی نباید فراموش کرد که روز کارگر در «طبیعت» خود، و در «نهادخود» هنوز می‌تواند خمیرمایة بسیاری جنبش‌ها و تحولات اجتماعی باشد. امروز شاهدیم که «جهانی‌شدن» سرمایه، قدم به قدم، دستاوردهای طبقة کارگر و حتی «یقه‌سپیدها» ـ کارمندان ـ را، نه تنها در جهان سوم، که در قلب اروپای غربی و آمریکای شمالی مورد تهدید قرار داده. از اینرو، بزرگداشت روز جهانی کارگر امروز بیش از پیش می‌تواند از معنا و مفهومی «انسانی» برخوردار باشد.

امروز بزرگداشت خاطرة جنبش کارگران «هی‌مارکت» شیکاگو، شاید یک وظیفة انسانی باشد، وظیفه‌ای که بر دوش همة ماست. خاطرة آنان را زنده نگاه ‌داریم، و در این راستا تلاش‌هائی را که همه روزه در سطوح مختلف جهانی برای به ارزش گذاشتن اصولی انسانی در برابر وحشی‌گری‌های قرون وسطائی صورت می‌گیرد، ارج نهیم. تلاش‌هائی را که طی تاریخ همواره به دست کارگران، روستائیان، دانشجویان، زنان و طبقات فرودست اجتماعی صورت گرفته، نباید از یاد برد. و نباید فراموش کنیم که تاریخ انسان و انسانیت، مرز، مذهب، زبان و مرام نمی‌شناسد، آنان که مرزبندی‌ها را ـ از هر نوع‌ ـ بر انسان‌ها تحمیل کرده‌اند، در واقع مرز منافع طبقاتی و گروهی خود را ترسیم می‌کنند.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۲.۱۰.۱۳۸۵

از جنگ تا بحران اقتصادی


تحولات بحران «دست‌ساز» اتمی ایران، نشان می‌دهد که با کاهش احتمال تهاجم نظامی «فرضی»، اینک امتداد دادن به «نابسامانی اقتصادی» در دستور کار بحران‌سازان قرار گرفته. در واقع ایالات متحد، که اینک در ظاهر با «خرید» نفت خام به قیمت بیش از 70 دلار در بشکه می‌باید سعی در آرام کردن منطقه و در نتیجه پائین آوردن قیمت نفت داشته باشد، از هر فرصتی در بالا بردن قیمت آن استفاده می‌کند. اگر نگاه موشکافانه‌ای بر «واقعیات» جهان در اقتصاد کشورهای «تک‌محصولی» بیاندازیم، درمی‌یابیم که افزایش قیمت نفت، زمانی که نه ارز حاصله از فروش آن در اختیار کشورهای صادرکننده قرار می‌گیرد، و نه اینکشورها قادرند در چند و چون شرایط فروش کالای خود دخالتی داشته باشند، جز بالا بردن درآمد کشورهای صنعتی غربی، و در اینمورد بخصوص ایالات متحد، نتیجة اقتصادی دیگری به همراه نخواهد داشت.


«بحران هسته‌ای»، در واقع، یکی از ابزارهائی بود که ایالات متحد می‌توانست با تکیه بر آن قیمت نفت را بالا نگاه دارد، ولی این «ابزار» در صحنة بین‌الملل و در رابطه با روسیه، چین و هند ایجاد درگیری‌هائی دیپلماتیک می‌کرد، و حتی کشور فرانسه نیز تلویحاً این نوع «دیپلماسی» را، از زبان ژاک شیراک رئیس جمهور کشور، محکوم کرده احتمال درگیری هسته‌ای با کشورهائی را مطرح کرد که تمایل داشته باشند «راه‌های تأمین انرژی را بر فرانسه مسدود کنند!» از طرف دیگر اظهارات اخیر ولادیمیر پوتین، رئیس دولت روسیه، در هنگام ملاقات با آنجلا مرکل، صدراعظم آلمان، نشان می‌دهد که بحران «انرژی»‌ که بر محور «هیدورکربورها» به راه افتاده، فقط فرانسه را «نگران» نکرده.

آقای ولادیمیر پوتین در ملاقات با همتای آلمانی‌اش این مطلب را گوشزد می‌کند که بسته شدن بازارهای غربی به روی محصولات نفتی روس را نمی‌تواند در چارچوب «جهانی‌شدن»‌ هضم کند، و اینکه چرا سرمایه‌گذاری غرب در دیگر کشورها می‌باید «جهانی‌شدن» عنوان شود، ولی همین عمل برای روسیه «گسترش نفوذ» تلقی گردد؟ این سئوالی است که شاید قرن‌ها پیش، آنزمان که شبکة «جهنمی» سرمایه‌داری غربی در حال پی‌ریزی بود می‌باید مطرح می‌شد، ولی از آنجا که «ماهی را هر وقت از آب بگیرید ضرورتاً تازه است»، عنوان کردن این بحث پایه‌ای، که فلسفة سرمایه‌داری غرب بر آن تکیه دارد، در این زمان بخصوص نیز می‌تواند مفید به فایده تلقی شود. چرا که نشاندهندة این واقعیت است که حتی قدرت جهانی‌ای چون روسیه که هنوز موشک‌های قاره‌پیمای آن، مجهز به کلاهک‌های هسته‌ای‌ شهرهای بزرگ ایالات متحد و پایتخت‌های اروپای غربی را نشانه رفته‌اند، هنگام بحث بر سر میز مذاکرات «هیدورکربورها»، بلااجبار از مسائلی سخن می‌گوید که بیشتر به گله و شکایت‌های «رهبران» خرده‌پا و دست نشاندة جهان سوم شباهت دارد.

چند سال قبل از براندازی 22 بهمن در ایران، محمدرضا پهلوی، در مصاحبة معروفی که در روزنامه‌های و مجلات اقتصادی آمریکائی هیاهوئی به راه انداخت رسماً عنوان کرده بود که قرارداد نفت را برای 25 سال آینده در 1979 تمدید نخواهد کرد. وی در همین مصاحبه عنوان کرده بود که «شرکت ملی نفت ایران»، قصد آن دارد که چون دیگر شرکت‌های نفتی جهان، به کشورهای صنعتی، تولیدات نهائی و مصرفی، و نه صرفاً نفت خام صادر کند. این سخنان در شرایطی عنوان می‌شد که ایران عملاً از هر گونه قدرت تصمیم‌گیری در مورد شرایط و قیمت فروش نفت عاجز بود، به عبارت ساده‌تر صرفاً می‌توانست «گزافه گوئی» به شمار آید. ولی امروز شنیدن این سخنان از زبان ولادیمیر پوتین نشان می‌دهد که به قول آقای احمدی‌نژاد، «باشگاه نفتی» دچار خلل‌هائی شده.

اگر کشورهای وابسته و نظام‌های دست‌نشانده نتوانند از خود در برابر اربابان، و در جهت حفظ منافع واقعی کشورشان عکس‌العملی نشان دهند، روسیه با این گروه تفاوت عمده دارد. در واقع، قرارداد صدور گاز روسیه به آلمان که در دیدار اخیر مرکل منعقد شد، از طرف تمامی خبرگزاری‌های غربی، و خصوصاً ایرنا به سکوت برگزار شد. این خبر از اهمیت بسیاری برخوردار است، چرا که نوعی بازگشت به شرایط بازار «هیدروکربورها» پیش از براندازی 22 بهمن به شمار می‌آید ـ در این دوره نیز قرار بود گاز روسیه به آلمان ارسال شود ـ و می‌تواند بارقة امیدی در دل کسانی باشد که بی‌صبرانه در انتظار آغازی بر پایان حکومت اسلامی ایران هستند.

ولی همانطور که در بالا آمد، حکومت اسلامی اینک دست در دست ایالات متحد دارد، و در شرایطی که دیگر جنگ نمی‌تواند موجودیت‌اش را نجات دهد، چشم امید به «بحرانی اقتصادی» دوخته. ولی، شرایط نشان می‌دهد که اگر بیرون آمدن از بحران «اقتصادی» به دلایل بسیار، از فروپاشی «شرایط جنگی» به مراتب مشکل‌تر است، دولت آقای احمدی‌نژاد، نمی‌تواند از این بحران اقتصادی به عنوان مفری برای خروج از بحران سیاسی کشور استفاده کند.

سقوط بازار بورس تهران که از طرف دولت در بوق و کرنا گذاشته شده، نشاندهندة یکی از همین رده سیاستگذاری‌هاست. تمامی صاحب‌نظران متفق‌القول‌اند که بازار بورس به هیچ صورت ممکن نمی‌تواند «نمایه‌ای» از اقتصاد کشور باشد. بازار بورس بیشتر بازتاب تمایلات سیاسی و بحران‌های «روان‌پریشانه‌ای» است که در سطح جامعه در جریان‌اند، و نشان می‌دهد که حرکت تبلیغات رسانه‌ای چه تحرکاتی را در سطح جامعه هدف قرار داده. در شرایطی که حکومت اسلامی، تنها صاحب واقعی نظام رسانه‌ای کشور شده، این تبلیغات نشان می‌دهد که کدام زاویة اقتصادی امروز از نظر دولت در اولویت قرار گرفته. «زاویة بحران‌سازی» اقتصادی در کشور، که اینک در دستور کار حکومت اسلامی و ایالات متحد قرار گرفته نیز دوران خود را سپری خواهد کرد.

آزمایشات جدید موشک‌های «هسته‌ای» پاکستان که مستقیماً زیر نظر ایالات متحد صورت می‌گیرد، شاید تلاشی برای جوابگوئی به شکست‌های پی‌درپی اینکشور در صحنة دیپلماسی منطقه باشد. ولی ساختار حکومت اسلامی پاکستان بیش از آن صدمه خورده که با برافراشتن چند موشک بتوان به ترمیم آن همت گماشت. این یک واقعیت است که اگر جنگی در میان نباشد ـ که امیدواریم نباشد ـ مشکل می‌توان با تکیه بر «بحران‌سازی اقتصادی» و یا «بحران‌سازی هسته‌ای بر محور پاکستان»، خصوصاً در شرایط جدید اقتصادی منطقه ـ حضور مستقیم روسیه در بازار هیدروکربورها ـ زمینة دوام حکومت اسلامی ایران را در شرایطی فراهم آورد که دیگر، نه در میان مردم از جایگاهی برخوردار است، و نه دولت‌های قدرتمند منطقه حاضر به قبول حضورش در صحنة سیاست منطقه‌ای هستند.
بازگشت به صفحة نخست »»»