۲.۰۲.۱۳۸۵

«بحران هسته‌ای» ایران تا کی؟




«بحران» هسته‌ای ایران همچنان در رأس مسائل سیاست خارجی قرار گرفته و از طرف دولت‌های بزرگ منطقه و قدرت‌های جهانی، گام به گام «دنبال» می‌شود. به آن معنا که، نه تنها هیاهوئی سیاسی بر محور «برخورداری» فرضی ایران از نیروی نظامی‌هسته‌ای به راه افتاده ـ مطلبی که متأسفانه موضع‌گیری‌های دولت آقای احمدی‌نژاد هم امکانی برای تسکین آن فراهم نمی‌آورد ـ که، برخی قدرت‌ها ـ منظور شاخه‌های مشخصی از حاکمیت‌های غربی است ـ سعی بر آن دارند که با به کارگیری شیوه‌های مختلف، «مخالفان» به اصطلاح مبارزه با «اسلام تندرو» را در دیگر کشورها به محفل خود نزدیک کنند.

ترسیم دوبارة خطوط مشخص این «بحران» از نظر ادامة بحث الزامی است، هر چند که برخی آنرا «تکرار مکررات» تلقی خواهند کرد. ‌ در واقع، جهت تحلیل موضوع، از ترسیم دوبارة راهبردها گریزی نداریم. به طور خلاصه، باید متذکر شد، که پس از فروپاشی شوروی و «اردوگاه شرق»، راهبردهای جهانی در جنوب آسیا بر دو محور چین و هند متمرکز شده‌اند. ایندو کشور که به تنهائی نیمی از جمعیت جهانی را در خود جای داده‌اند، از قدرت‌های نظامی، سیاسی و راهبردی بسیار پیچیده‌ای نیز برخوردارند. در راستای «جهانی‌شدن» به شیوة آمریکائی، بر اهمیت راهبردی چین و هند،‌ به عنوان کشورهائی که نه تنها نیروی انسانی «ارزان‌قیمت» ارائه می‌دهند که این نیرو، خصوصاً در هند از کیفیت بالائی از نظر کارآئی برخوردار است، افزوده شده. ولی اگر هنوز روابط بسیار نزدیکی میان کشورهای غربی در چارچوب راهبردهای نظامی وجود دارد، «جهانی‌شدن» به شیوة آمریکائی، که ریشه‌های آن را باید در الگوهای پس از جنگ دوم جهانی و تمرکز «سیاسی‌ـ اقتصادی» ایالات متحد به عنوان «دژ» سرمایه‌داری دنبال کرد، دیگر نمی‌تواند از نظر رقبای ایالات متحد، و حتی متحدان اینکشور «قابل تحمل» تلقی شود.

در این میان، دولت فعلی روسیه نیز، که میراث‌خوار اصلی «اتحاد جماهیر شوروی‌ سوسیالیستی» است، بلندپروازی‌هائی منطقه‌ای و حتی جهانی دارد، و نمی‌تواند حضور فراگیر ایالات متحد را به عنوان «ارباب جهانی سرمایه» تحمل کند. از طرف دیگر، کشورهای انگلستان، فرانسه و برخی کشورهای کم‌اهمیت‌تر ولی به همان اندازه «چپاول‌گر»، جهت بلعیدن منابع مالی و اقتصادی جهانی نیز دیگر حاضر نیستند، بدون هیچ قید و شرطی، بار سنگین «حمایت مالی و سیاسی» از ایالات متحد را، به صورتی که برای «سرکوب کمونیسم» قبول کرده بودند، تحمل کنند. اگر به این فهرست نام کشورهائی را که به دلایل تاریخی، اجتماعی و سیاسی از نزدیک شدن به ایالات متحد و سیاست‌هایش عاجز‌‌اند، اضافه کنیم، درک خواهیم کرد که سیاست «جهانی‌شدن» به شیوة آمریکائی با چه «مصائبی» روبرو شده است.


از یک سو آمریکا برای «تداوم» سیاست‌های مالی و اقتصادی خود نیازمند گشودن بازارهای جدید است، و از سوی دیگر، اعمال نظارت کامل آمریکا بر بازارهائی که پیوسته وسیع‌تر و گسترده‌تر می‌شوند، هر روز، مشکل‌تر از روز پیشین خواهد ‌شد. سفر اخیر جورج بوش به هند، و هم اینک، حضور رهبر چین در واشنگتن، از نظر سیاسی مفاهیمی دارند که فقط در چارچوب راهبردهای نوین سیاست جهانی قابل تحلیل خواهند بود. در واقع، ایالات متحد از چین و هند چشمداشت‌هائی دارد، که در چارچوب سیاست‌های سابق آمریکا، شاید اصولاً غیرممکن می‌نمود. بحران «هسته‌ای» کشور ایران نیز در همین راستا قابل بحث خواهد بود.

صاحب‌نظران متفق‌القول‌اند که، در مورد تأسیسات هسته‌ای ایران، آنچه می‌تواند «نظامی» ‌و یا «از نظر نظامی قابل بهره‌گیری» به شمار آید، تأسیساتی‌اند که به دست آمریکا، زیر نظر چین و پاکستان در نطنز، تهران، سمنان و ... متمرکز شده‌اند؛ تأسیساتی که روسیه به ایران ارسال داشته و یا کارشناسی روس در شهر بوشهر پایه‌ریزی می‌کند، صرفاً کاربردی «غیرنظامی» دارند. حال هیاهوی سیاسی‌ای که آمریکا بر سر مسئلة «هسته‌ای» ایران به راه انداخته، در این راستا چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟

به صراحت می‌بینیم که دولت ایران، نه تنها در راستای شفاف کردن این «هیاهو» هیچ گامی برنمی‌دارد، که با سخنرانی‌های «زبردستانة» آقای احمدی‌نژاد ـ در مورد نابودی اسرائیل، استقلال هسته‌ای کشور، و ... ـ سعی تمام دارد که آتش تنور تبلیغات سیاسی آمریکائی‌ها را هر روز داغ‌ و داغ‌تر کند؛ این سیاست مسلماً بازتاب منافع ملی ایران نیست و از خارج از مرزهای کشور اداره می‌شود. و در این راستا، سیاست «نعل‌وارونه زدن» از طرف آمریکا را صرفاً می‌توان در چارچوب نیازهای نوین اینکشور به اعمال نظارت بر منابع انرژی جهانی، اعمال کنترل بر منابع نیروی انسانی، و تحت فشار قرار دادن «رقبای» ایالات متحد در صحنة اقتصاد جهانی تحلیل کرد.

برای آمریکائی‌ها دست گذاشتن بر منابع انرژی خلیج‌فارس، پایه‌ریزی روابط «ارباب رعیتی» با کشورهای هند و چین، و کنار زدن روسیه، انگلستان و فرانسه ـ رقبای بالقوة ایالات متحد ـ از صحنة سیاست جهانی، امروز از اولویت برخوردار شده‌اند. ولی، یک مطلب هنوز باقی مانده، آیا اینکار شدنی است؟




اگر آمریکا با ارسال بیش از 150 هزار تفنگچی به خلیج فارس، هنوز قادر نیست به صراحت از «پیروزی در جنگ عراق» سخن گوید، اگر آمریکا علیرغم هدیه «نپال» به دولت چین ـ با بحرانی که گویا «مائوئیست‌ها» در اینکشور به راه انداخته‌اند ـ همزمان با سفر رئیس دولت چین به واشنگتن، قصد جایگزینی حاکمیت متمایل به هند را دارد ـ هنوز نتوانسته نه موضع چین را در مورد «بحران هسته‌ای» ایران تغییر دهد، و نه در مورد شناور کردن ارز این کشور قولی دریافت کند، و اگر هند هنوز حمایت خود را از کرزائی منوط به عدم حمایت کابل از «طالبان» ـ زیر مجموعة سازمان سیا در منطقه ـ می‌کند و اگر ... و اگر ... اینهمه نشان می‌دهد که رقبای آمریکا نه تنها بیکار ننشسته‌اند، که هر روز، از روز پیشین فعال‌تر شده‌اند.

بسیاری از متفکران آمریکائی، حداقل آندسته که نانخورهای مستقیم پنتاگون، سازمان سیا و کاخ سفید نیستند، معتقدند که راهبردهای سیاسی‌ای که از آخرین سال‌های قرن بیستم از جانب ایالات متحد اتخاذ شده، هیچکدام نتوانسته‌اند آنطور که کاخ سفید در نظر داشته، خود را در سطح جهانی جایگیر کنند. در واقع، سقوط «طالبان»، جنگ «نامعلوم» در عراق، شکست در ایجاد راه‌بند در شکل‌گیری ارز مشترک اروپا، عدم تمکین چین به شناور کردن ارز اینکشور در ارتباط با دلار، بی‌اعتباری کامل دولت مشارف، و ... از این میان شاید فقط نمونه‌های بسیار «کوچکی» هستند.


در این گیرودار، «بحران هسته‌ای» ایران، که در واقع باید به آن عنوان «جنگ روسیه، آمریکا و اروپا»‌ برای کنترل منطقة حساس خاورمیانه را داد، هنوز به نقطه‌ای نرسیده که بتوان در مورد آن از «ثبات سیاسی» سخن به میان آورد. تنها مطلبی که در این میان بسیار تعجب آور است، درجة وابستگی حاکمیت ایران به سیاست‌های آمریکا است. این حاکمیت در شرایطی که سیاست‌های آمریکا در منطقه هر روز بیش از روز گذشته با شکست و بی‌آبروئی همراه می‌شوند، نه تنها موجودیت خود، که جان و مال و امنیت روزمرة ملت ایران را نیز وجه‌المصالحة پیشبرد سیاست‌های آمریکا در منطقه قرار داده است. شاید آنان که در سطوح عالی و سیاسی، ناظر تحولات منطقة خلیج‌فارس هستند،‌ سابق بر این، علیرغم وجود شواهدی منسجم و محکم،‌ وابستگی این حاکمیت را به سیاست‌های منطقه‌ای ایالات متحد، نمی‌توانستند تا به این اندازه عمیق و پایه‌ای تحلیل کنند.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۱.۳۱.۱۳۸۵

زن ستیزی و سیاست غرب!


حکومت اسلامی ایران و داستان شیرین «حجاب اسلامی» تفکیک ناپذیرند. این حکومت که خود را طی نزدیک به سه دهه، میراث‌خوار پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی» می‌خواند، از نخستین روزهائی که اهرم‌های «قدرت استعماری» را، با دخالت نظامیان آمریکا، در تهران در اختیار گرفت، با مسئله‌ای به نام «حجاب‌اسلامی» رو در رو شد. اگر می‌گوئیم «رو در رو» شد، از آن جهت است که اعتقادی عمیق در بطن این حاکمیت به «حجاب‌اسلامی»، از روز نخست وجود نداشت، دولت بازرگان و پس از او دولت‌های دیگری که ظاهراً به نمایندگی از جانب «ولی‌فقیه» و در نتیجة نوعی مراجعه به آراء عمومی، ولی در عمل به دست استعمار در ایران به قدرت رسیدند، همگی می‌دانستند که دست گذاشتن بر مسئلة حجاب بانوان، صرفاً ایجاد بحرانی اجتماعی می‌کند، که نه تنها کمکی به حل مسائل سیاسی این حاکمیت به شمار نمی‌آید، که در عمل، دست دولت را هر چه بیشتر زیر سنگ «محافل مشخصی» در صحنة سیاست بین‌الملل قرار خواهد داد. چرا که اعمال فشار از نظر سیاسی اگر از جانب یک محفل در چارچوب «مقررات اسلامی» صورت پذیرد، همین «مقررات اسلامی» می‌تواند چوبدست مناسبی برای دیگر «محافل» فراهم آورد. این امر شاید یکی از اولین درس‌های علم سیاست است، که حکومت نمی‌باید در برخورد با مسائل اجتماعی خود را تا به این حد «ضربه‌پذیر» سازد.

ولی، زمانی که غرب آیت‌الله خمینی را، جهت تقویت جبهة آمریکا در منطقه‌ای که بحران سیاسی و سپس نظامی افغانستان شکل می‌گرفت به قدرت رساند، این منطقه به بشکة باروت تبدیل شد، و پدیدة «خمینی» نمی‌توانست از نظر سیاست شوروی مسئلة کوچکی «تحلیل» شود. در واقع، مسابقة سیاسی در راه «اسلامی‌کردن» حاکمیت جدید ایران را نخست شوروی‌ها به راه انداختند، چرا که داستان «انقلاب اسلامی» ـ تا آنجا که به منافع آمریکا مربوط می‌شد ـ با روی کار آمدن دولت مهدی بازرگان و گروه «بازاری‌ـ‌ ملی‌ـ مذهبی» او به «نتیجة» دلخواه رسیده بود، و دلیلی بر افزایش فشار سیاسی بر جامعة ایران وجود نداشت. ولی این «گزینة» آمریکائی، برای شوروی‌ها آن روزها «اصلاً» خوش‌آیند نبود. چرا که در این راستا، آمریکا نه تنها یک «متحد» ـ شاه ایران ـ را با «متحد نیرومندتری» ـ انقلاب اسلامی ـ جایگزین کرده بود،‌ که این متحد نیرومند می‌توانست با حفظ حمایت آمریکا در افغانستان به راحتی شوروی‌ها را از نظر نظامی نابود کند. باید این امر را در نظر گرفت که در آن روزها، نه تنها شوروی‌ها نمی‌خواستند از افغانستان عقب بنشینند، که زمینة حضور گستردة سیاسی شوروی در آسیای مرکزی بر پایة راهبردهای نظامی در افغانستان، بر اساس مصاحبه‌هائی که سال‌ها بعد جیمی‌کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا صورت داد، در دستور کار «پولیت بورو» قرار گرفته بود.

در همین راستا آیت‌الله خمینی، که در اوائل «انقلاب اسلامی»، به دنبال نخود سیاه، به «شهر مذهبی قم» اعزام شده بود، ناگهان با شعارهائی «تندانقلابی و اسلامی» سر از جماران در آورد. در واقع، آمریکائی‌ها از ترس آنکه «تبلیغات تند اسلامی» در انحصار شوروی‌ها باشد، ایادی خود را بر صحنة تحولات جامعه «حاکم» کردند، و تئاتر «فتح» لانة جاسوسی، نقطة اوج همین سیاست بود. نیروهای چپ در ایران اینبار نیز، درست در همان تله‌ای افتادند که همیشه در تاریخ معاصر، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، فرومی‌افتند: جذب شدن به «پوپولیسم»، از ترس «منزوی» شدن در بطن هیاهوهای «فاشیستی»! اشتباهی که حتی نظریه‌پرداز توانای کمونیسم ایتالیا، آنتونیو گرامشی نیز در برابر موسولینی صورت داد؛ این اشتباه، از نظر تاریخی همیشه نتیجة ثابتی به بار می‌آورد: نابودی نیروهای چپ!


مسابقة «مقررات اسلامی»، از این پس شدت بیشتری به خود می‌گیرد؛ هر زمان که مانورهای سیاسی آمریکا و متحدان‌اش در تهران منافع حیاتی شوروی‌ها را تهدید می‌کرد ـ مسائلی از قبیل ایجاد ارتباط مستقیم با آمریکا، دیدارهای وزرای خارجة کشورهای غربی از ایران، و ... ـ ناگهان لشکری از «سینه‌چاک‌های» اسلام راستین خیابان‌ها و معابر را به تصرف در آورده، «آیت‌الله‌ها» را در مقابل عمل انجام شده قرار می‌دادند. تلاش‌های آمریکا برای منزوی کردن کامل شوروی در این «مبارزة سیاسی» ـ پیام 8 ماده‌ای آیت‌الله خمینی و ... ـ هر یک با پیش دستی شوروی‌ها نقش بر آب شد، و این مسابقة «مضحک» سیاسی که میان دو ابر قدرت آنزمان شکل گرفته بود، حتی پس از سقوط امپراتوری «کارگری» نیز، در قالب‌های نوین، همچنان تا امروز ادامه یافته. در چنین شرایطی است که، ارائة تعریف «اسلام ‌راستین»، ملغمه‌ای که در حکومت اسلامی حد و حدود آن، بیشتر در ید قدرتمند «عمله ‌و اکرة» استعمار است، تا «صاحب‌نظران فقه شیعه»، پس از نزدیک به سه دهه، به تأخیر افتاده است.

در راستای این مسابقات سیاسی «مضحک و غیرانسانی»، پس از 27 سال، رویاروئی قدرت‌های منطقه و آمریکا، به پدیده‌ای به نام دکتر ژنرال محمود احمدی‌نژاد رسیده: هدیة زهرآلود قدرت‌های منطقه و آمریکا برای ملت ایران! با فروکش بحران «اسلام راستین» در افغانستان، و علنی شدن همکاری‌های تنگاتنگ دولت ایران با دولت دست‌نشاندة عراق، میدان‌داری «اوباش حزب‌الله» در تهران و شهرهای بزرگ، هر روز مشکل‌تر از روز پیش می‌شود، تا آنجا که خبرپراکنی‌ بی‌بی‌سی، که خود یکی از آتش‌بیاران معرکة «اسلام‌راستین» بوده، در مقاله‌ای مورخ 19 آریل 2006، به این «صرافت» افتاده که دولت نمی‌تواند در مورد مسئلة حجاب آنچه را که «متعصبان مذهبی» الزامی می‌دانند، بر بانوان تحمیل کند!

اگر بررسی اجتماعی حجاب و بحث «زن‌ستیزی» در جامعة ایران از یک مطلب وبلاگ به مراتب فراتر می‌رود، این مسئله را می‌توان به صراحت عنوان کرد که، ظواهر امر نشان می‌دهند، ابزار «اسلام راستین» حتی در گویش بنیانگذاران‌شان ـ که بی‌بی‌سی مسلماً در رأس آن‌ها قرار می‌گیرد ـ دچار «فرسایش» شده است، و گویا دیگر به کار حل مسائل و مشکلات راهبردی و استراتژیک روسی و آمریکائی نمی‌آید. حال باید دید، فرزند حزب‌الله، آقای محمود احمدی‌نژاد، با چه «تدابیری» می‌خواهند از «شر» حمایت‌های حزب‌الله و اراذل و اوباشی که گرد محور رهبری و «اسلام‌راستین» متمرکز شده بودند، خود را خلاص کرده، اینان را راضی کنند که: برادر! «ارباب» را سیاستی دگر آمده!
بازگشت به صفحة نخست »»»

ملت‌های فلات بلند

افکار عمومی در جهان، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به واژة «فروپاشی» خو گرفته. پس از آنکه امپراتوری «کارگری» شوروی‌ فروریخت، ‌نوبت به یوگسلاوی رسید. امروز افغانستان و عراق در مقابل چشمان‌مان قرار گرفته‌اند، کشورهائی که وجود و یا عدم وجود «جغرافیائی» و سیاسی آن‌ها صرفاً در گرو «چک و چانه‌های» پشت‌پرده است، و برخی ناظران معتقدند که دیری نخواهد گذشت که پس از استحکام سیاست‌های استعماری در این کشورها، نوبت به ایران، سوریه، مصر، پاکستان و ... برسد، کشورهائی که موجودیت‌شان بر نقشة جغرافیای جهانی می‌تواند صرفاً برای پیشبرد برخی سیاست‌های جهان‌شمول، «دل‌آزار» شود. این سئوال برای بسیاری مطرح است که «آیا کشور ایران در این تندباد سیاسی، که قربانیان آن از میان ضعیف‌ترین ملت‌های جهان انتخاب می‌شوند، "تجزیه" خواهد شد یا نه؟»

واژة ناسیونالیسم که در «غربی» بودن آن نباید شک و شبهه‌ای به خود راه داد، دست‌آورد شکل‌گیری «ملت‌ها» در بطن اروپای مرکزی و غربی بوده. این «شکل‌گیری»، در راستائی صورت گرفت که با چارچوب‌هائی که ما در خاورمیانه به آن خو گرفته بودیم تفاوت جامع داشت. اروپا عملاً تا سال‌های1600 فاقد پدیده‌ای به نام «ملت» بود ـ زبان مشترک، قومیت‌مشترک، فرهنگ و آداب مشترک ـ ورای آداب و سنن برخاسته از مسیحیت، عملاً موجودیتی نداشت. راه دوری نرفته‌ایم اگر با دقت در تاریخچة زبان‌های آلمانی، ایتالیائی و حتی فرانسه دریابیم که، عمر این زبان‌ها عملاً به سدة 1600، یا 1700 می‌رسد، و اینکه کلاسیک‌ترین ادبا در این زبان‌ها، با تاریخ معاصر، فقط چند سده فاصلة زمانی و تاریخی دارند.

مسلماً هویت ملی، بدون زبان مشترک توهمی بیش نخواهد بود. از اینرو، به سادگی می‌توان، حداقل در مورد اروپای غربی و مرکزی، اذعان داشت که پیش از شکل‌گیری زبان‌ها، ملت به مفهوم امروزی کلمه نمی‌توانسته وجود داشته باشد. البته از آنجا که «علم» تاریخ، بهترین وسیله برای توجیه سیاست‌های روز شده، به سادگی می‌توان، به طور مثال در کشور دانمارک، که یکی از «نوپا‌ترین» ملت‌های اروپائی است، کتاب‌های تاریخی و «علمی‌ای» یافت که تاریخ اقوام وایکینگ و غیره را به 5 تا 6 هزار سال پیش از تولد «فرضی» مسیح رسانده، از وجود چنین پیشینه‌ای نتیجه گیری کنند که، «ملت بزرگ دانمارک 5 هزار سال "تاریخ" دارد!» ولی، از آنجا که ما در این مطلب کوتاه با «سیاست‌بازی» کاری نداریم، از بررسی این نمونه‌ها خودداری می‌کنیم.

پر واضح است که در میان ملت‌های جهان، ملت ایران یکی از کهنسال‌‌ترین است. ولی، از این امر، به خودی خود، نمی‌توان نتیجه‌ای به دست آورد، چرا که ملت‌هائی چون قبطیان مصری، آشوری‌های عراقی، ایلامیان «ایرانی ـ عراقی» وجود داشته‌اند که از ملت‌ ایران به مراتب قدیمی‌ترند، ولی امروز اثری از آثار آنان نمی‌توان یافت. از اینرو، ویژگی ملت ایران صرفاً در کهنسال‌ بودن خلاصه نمی‌شود. این تمدن، در صور مختلف توانسته تا به امروز «امتدادی» به موجودیت فرهنگی خود بدهد. در جهان، ملت‌های زیادی با این ویژگی نمی‌توان یافت؛ تمدن پرآوازة مصریان نابود شد، امروز فینیقه وجود خارجی ندارد، از کارتاژ جز در کتاب‌های «ناسیونالیستی» بورقیبه نمی‌توان اثری پیدا کرد. چرا که مصریان امروز متعلق به جهان عرب‌اند، عراقی‌ها، لبنانیان و تونسی‌ها نیز به همین ترتیب، و ارامنه، با وجود آنکه بسیار کهنسال‌اند، از پیشینة فرهنگی قابل اعتنا، در قالب ادبیات و هنر به صورتی که به نسل‌های بعدی قابلیت انتقال داشته باشد، برخوردار نیستند. شاید ویژگی‌های قابل اعتنائی در حد قدمت ملت ایران صرفاً بتوان نزد ملت‌ چین، و برخی اقوام هندوستان یافت.

ولی به عقیدة نگارنده، اینکه امروز، در شهرهای مختلف کشور ایران، دانش‌آموزان دبستانی در سن 10 یا 12 سال می‌توان یافت که اشعار منسوب به رودکی را با بیش از هزار سال قدمت، به راحتی قرائت کرده، مفاهیم آن را در‌یابند، حتی در بطن فرهنگ‌هائی چون چین و هند نیز غیر قابل تصور است. در واقع، تمدن ایران، تا آنجا که به تاریخ زبان فارسی امروزی ما مربوط می‌شود،‌ طی بیش از 1200 سال ـ از اشعار شعوبیون تا شعر نو در کلام یوشیج ـ امتزاجی بسیار پیچیده از «ایستائی» و «پویائی» ارائه داده.

این مجموعه‌ را آنان که، چون هانتینگتن سخن از «جنگ تمدن‌ها» می‌گویند، نمی‌توانند دریابند. جنگ تمدن‌هائی که هانتینگتن‌ها از آن سخن می‌گویند، جنگ میان تمدن‌هائی است که ریشه در سدة 1600 میلادی دارند، به عبارت دیگر، بازگوئی همان پدیده‌ای است که به جنگ‌های اول و دوم جهانی منتج شده. در واقع، هانتینگتن سخن جدیدی بر زبان نرانده. وی با بررسی‌ای عجولانه از تاریخ معاصر، به این نتیجة رسیده که، با از میان رفتن «دیواره‌های امنیتی» جنگ سرد، تمدن‌هائی که در قفای پردة آهنین پناه گرفته بوده‌اند، آزاد شده، به شیوه‌ای که هانتینگتن قادر به دریافت تاریخی آن است ـ جنگ‌های اول و دوم جهانی ـ دست اندرکار نوعی تکرار «تاریخ» خواهند شد. این قواعد را نمی‌توان بر ملت‌های کهنسالی چون ایران، چین و یا هند اعمال کرد. در واقع، اگر «صورت‌بندی» هانتینگتن «صحیح» باشد، نخستین نتیجة آن نابودی پدیده‌ای است که به غلط نام «ملت آمریکا» برخود گزارده، چرا که «ملت آمریکا» از نظر تاریخی، عملاً فاقد هر گونه موجودیتی است، و جامعه‌شناسان آمریکائی در تعریف «فرهنگ» آمریکا، خود از دیگر صاحب‌نظران، «دست به عصا تر هستند». اگر نبردی میان تمدن‌ها در گیر شود، اولین «ملتی» که به دلیل ضعف و نبود «ریشه‌های مستحکم» تاریخی موجودیت‌اش مورد تهدید قرار خواهد گرفت، و به طور کلی از صحنة روزگار حذف خواهد شد، ملت آمریکا خواهد بود! پس استنباطی که در غرب از «فرهنگ»، «تمدن»، «پیشینة تاریخی» و ... رایج است، آن پدیده‌ای نیست که در جهان کهنسال مورد توجه قرار می‌گیرد.

حال، پس از بررسی این مجموعه مسائل، شاید بهتر باشد به مورد ایران بازگردیم. فلات بلند ایران ـ مفهومی که دیرینه‌شناسان به منطقة فرهنگ ایرانی می‌دهند ـ اگر از نظر جغرافیائی در بر گیرندة ایران امروز است، عملاً شامل افغانستان، قسمت وسیعی از قفقاز، آسیای مرکزی و عراق نیز می‌شود. جالب توجه است که «فروپاشی» بیش از دیگر مناطق دنیا دقیقاً شامل همین کشورها شده، و از اینجاست که، توجه برخی «استراتژها» به مسئلة فروپاشی «احتمالی» کشور ایران نیز مطرح می‌شود. ولی، یک اصل کلی را این «استراتژها» ندیده انگاشته‌اند، و آن اینکه، آنچه فرو می‌پاشد، تمدن و ملت‌ ایران ـ در مفهوم وسیع کلمه یعنی «فلات بلند» ایران ـ نیست، آن چه فرو می‌پاشد قسمت‌هائی است که تحت عناوین مختلف از بطن این «فلات بلند»، طی سده‌های طولانی بیرون کشیده شده‌اند. و امروز که این مناطق از پنجة حاکمیت‌های «تاریخ ستیز» می‌گریزند، «هستة مرکزی این تمدن» ـ کشور کنونی ایران ـ نمی‌تواند شامل «فروپاشی» شود. این روند صرفاً هستة مرکزی این تمدن را قدرتمندتر و منسجم‌تر خواهد کرد، همان پدیده‌ای که امروز، در چارچوب دخالت‌های نظامی آمریکا، و دیگر کشورهای قدرتمند در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی شاهد آن هستیم. استراتژی «فروپاشی» ایران، افسانه‌ای است که قدرت‌های جهانی، جهت پیشبرد سیاست‌های خود ساخته‌اند. در واقع، تاریخ و تجربة تاریخی ملت‌های «فلات بلند»، از منطق دیگری پیروی می‌کند.
بازگشت به صفحة نخست »»»

۱.۳۰.۱۳۸۵

بازگشت انگولک‌چی



انگلوک‌چی که مدتی در تعطیلات بود، دیروز از راه رسید:

بی‌بی‌سی ـ بوش خواستار تحقیقات کامل در مورد قتل حریری شد
انگولک‌چی ـ البته تحقیقات کشکی را ترجیح می‌دهد!

بی‌بی‌سی ـ اجلاس مسکو در بارة ایران به توافق نرسید.
انگولک‌چی ـ «توافق شد» که بگویند «توافق نشد»!

بی‌بی‌سی ـ کنسرت مشترک فرهاد «دریا» و کودکان خیابانی
انگولک‌چی ـ کودکان خیابانی را دادید به دست «دریا»؟

بی‌بی‌سی ـ آلمان آرشیو هولوکوست را باز می‌کند
انگولک‌چی ـ هزار دفعه باز و بسته کردید این صاحاب مرده را که!

بی‌بی‌سی ـ بازدید رئیس جمهور چین از مراکز اقتصادی آمریکا
انگولک‌چی‌ ـ چیزی بلند نکرد؟

بی‌بی‌سی ـ کارشناس اقتصادی به پرسش‌های شما پاسخ می‌دهد
انگلولک‌چی ـ به پرسش‌های خودش چه کسی پاسخ می‌دهد؟

بی‌بی‌سی ـ از تعداد پناهجویان در جهان کاسته شده است
انگولک‌چی ـ برای اینکه همه‌شان را کشتید.

بی‌بی‌سی ـ چین اعضای زندانیان اعدام شده را می‌فروشد
انگولک‌چی ـ نعمت خدا را حرام کنند!؟

بی‌بی‌سی ـ پلیس تهران با کسانی که حیوان همراه داشته باشند برخورد می‌کند
انگولک‌چی ـ راست میگن، با خر ملانصرالدین هم به شدت دست به یقه شده بودند.

بی‌بی‌سی ـ «صلح سبز»: 100 هزار نفر دیگر در ارتباط با انفجار چرنوبیل خواهند مرد
انگولک‌چی ـ خوش خبر باشی!

بی‌بی‌سی ـ نشست قدرت‌های بزرگ بر سر نحوة برخورد با ایران
انگولک‌چی ـ «نشست‌شان» که تا حالا خوب با ما برخورد کرده

بی‌بی‌سی ـ تجمع در مقابل مجلس ایران در برخورد با بی‌حجابی
انگلوک‌چی ـ قبلا خودشان مستقیماً برخورد می‌کردند!

بی‌بی‌سی ـ احمدی‌نژاد: ارتش باید مراقب باشد
انگلوک‌چی ـ دولت هم باید مواظب باشد

بی‌بی‌سی ـ قطر به حماس کمک مالی می‌کند
انگولک‌چی ـ وضع این حماس از همة ما بهتر شده.

بی‌بی‌سی ـ استفاده از روسپیان در خانة سالمندان آلمان
انگلوک‌چی ـ گفتم این «وایاگرا» کار دست مردم می‌دهد!

بی‌بی‌سی ـ حملة آمریکا به ایران به سود هیچکس نیست
انگولک‌چی ـ چرا نمی‌گید بهشون؟

بی‌بی‌سی ـ پاپ برای حل بحران هسته‌ای ایران دعا کرد
انگلوک‌چی ـ دعای پاپ رد خور نداره!

بی‌بی‌سی ـ لیلا فروهر در تاجیکستان، سربازی که رپ می‌خواند

انگلوک‌چی ـ بالاخره لیلا فروهر را هم بردید خدمت زیر پرچم؟

بازگشت به صفحة نخست »»»

۱.۲۸.۱۳۸۵

سراب «ابتذال»!


ابتذال چیست؟ این سئوال را می‌توان به صور مختلف مطرح کرد: فرد مبتذل کیست، عمل مبتذل چیست، ابتذال به چه پدیده‌ای اطلاق می‌شود، و خلاصة کلام، چرا این واژه «خفیف‌کننده» است؟ اگر همگان در محکوم کردن عمل، طرزفکر، و رفتاری که «مبتذل» به شمار می‌آورند، توافق کامل دارند، در مورد آنچه از نظر گروه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و یا سیاسی، «مبتذل» به شمار می‌آید، هیچ «توافقی» در میان نیست.




در روزگاری نه چندان دور، به دلیل حمایت همه جانبة نظام تبلیغاتی رژیم پهلوی از آنچه «هنر مردم پسند» لقب گرفته بود، کلیة گروه‌های سیاسی، و کسانی که خود را «متفکر» در امور اجتماعی قلمداد می‌کردند، یک صدا، هنر «کوچه‌ـ بازاریِ» حاکمیت پهلوی را «محکوم» کرده، در «اهریمنی» بودن آن ـ هر یک بر اساس تفکر سیاسی ویژة خود ـ هزاران داستان می‌ساختند. و از روزی که حکومت اسلامی ایران، خود را ـ البته کاملاً در ظاهر امر ـ مخالف با این نوع «هنرورزی» نشان می‌دهد، تمامی دست اندرکاران این «صنعت»، که ریشة تاریخی آن را می‌باید در تفریحات مردسالارانة «عشرتکده‌های» صفوی و قاجاریه جستجو کرد، از طرف «فعالان» سیاسی کشور، «فرهیختگانی مردمی»، «فرهنگیانی با رسالت والا»، «پیام‌آوران شادی‌های زندگانی» و ... معرفی شده، در فضیلت و فلسفة وجودی چنین هنرمندانی داستان‌ها ساخته می‌شود.


در واقع، اگر در مورد بررسی واژة «ابتذال» نمی‌توان به یک «اجماع» نظری دست یافت، شاید در بحث بررسی «سیاست‌بازی» و «سیاستِ‌ بازاری» بتوان به نتیجه‌ای رسید. همه می‌دانند که «هنرِ» سیاست‌باز ـ البته اگر بتوان آنرا "هنر" نامید ـ همآنست که از خمیرمایه‌های اجتماعی، از آنچه توده‌ها و مردم «کوچه و بازار» به آن عمیقاً «اعتقاد» دارند، ولی یا خود از «اعتقادشان» بی‌اطلاع‌اند، و یا نمی‌خواهند این «اعتقاد» را به ذهن راه دهند، وسیله‌ای برای تبلیغات و ایجاد «هیاهوی سیاسی» بسازد. در این راستا، متفکرانی که در چارچوب عینی، سعی در بررسی «پدیدة» سیاست در جامعه داشته‌اند،‌ همگی متفق‌القول‌اند که «سیاست» نه «علم» است و نه «ایمان»، ولی هم نوعی علم است،‌که آگاهی‌های ویژه‌ای از آن خود می‌طلبد، و هم نوعی «اعتقاد» است، چرا که وابستگی‌ای نهادینه به اهدافی را ـ هر چند که این اهداف معمولاً بسیار مبتذل و مردم‌فریب‌اند ـ الزامی می‌کند؛ ولی نهایت امر، بازهم همگی با این رأی همراه‌اند که، سیاست «شری» است که جامعة بشری را از آن رهائی نباشد.



چرا که «بشر» در جامعه‌ای که به دست خود ساخته و پرداخته، این تمایل عمیق را نیز نهادینه کرده، که مسئولیت‌های بزرگ اجتماعی و تصمیم‌گیری‌های مهم سیاسی، به عبارت دیگر، هر آنچه مسئولیت‌هائی «سنگین» ـ سنگین‌تر از حد تحمل «عوام» ـ به همراه می‌آورد، می‌باید پیوسته بر دوش «دیگری» باشد. و اینکه، انسان برای دست‌یابی به آرامش «وجدان»، و حصول «خودتأئیدی» از عمل و رفتار خود در بطن جامعه، نمی‌باید آلودة چنین «مسئولیت‌هائی» شود. اینجاست که وجود «سیاست‌باز» الزامی می‌شود، و اینجاست که «علم» سیاست برای «جوابگوئی» به نیازهای جامعه پایه‌ریزی می‌شود.

برای آنکه نگاهی به چند و چون این «سازوکار» بیاندازیم ـ سازوکار سیاست ـ، نمی‌باید راه دوری برویم. آمریکای امروز را، که از قِبَل تبلیغات جهانی، همه با زیر و بم مسائل سیاسی‌اش آشنائی پیدا کرده‌ایم، مورد بررسی قرار می‌دهیم. در رسانه‌های عمومی جهان، همه جا سخن از این است که بیش از 50 درصد از آمریکائیان از جنگ عراق «ناراضی‌اند»! ولی، همین رسانه‌ها سخن از آن‌هائی که از این جنگ «راضی‌اند»، و شاید شمارشان در جامعة آمریکا به بیش از 100 میلیون تن برسد، نمی‌گویند. کسی نمی‌گوید که به طور مثال، جناب آقای «ایکس»، رئیس آی‌بی‌ام، یا صاحب فلان رستوران و یا بهمان «مدرسه و مکتب»، فکر می‌کند که جنگ در کشور عراق «کار پسندیده‌ای» است. هیچ یک از این 100 میلیون تن حاضر نیست در مجمعی عمومی از جای برخاسته و در مقابل دوربین‌های تلویزیونی و بلندگوهای رادیوئی با صراحت از «جنگ» حمایت کند. برخی اوقات، تحت عنوان «از سربازان‌مان حمایت می‌کنیم»، سخنانی گفته می‌شود، ولی سخنگویان، نفس «جنگ» در این گویش‌ها را، کاملاً به دست «فراموشی» می‌سپارند.

ولی، چگونه می‌توان این مطلب را از نظر دور داشت: نه تنها 50 درصد از جمعیت آمریکای امروز «جنگ» خانمانسوز و غیر انسانی عراق را تأئید می‌کنند، که آن نیمة مخالف جمعیت نیز، به صورتی روزمره از برکت این جنگ و نتایج «اقتصادی» آن روزگار می‌گذرانند؟ آنگاه که می‌گوئیم «خمیرمایه‌های اجتماعی» و «اعتقادات آزاردهندة فردی و گروهی»، شاید روی به همین پدیده‌ها داشته باشیم. «مسئولیت» جنگ در عراق بر عهدة فردی است به نام «جورج بوش»، و یا «اطرافیان» او! دیگران، حتی همان 50 درصد موافق هم، هیچگونه نقشی در این «جنگ» و «آدم‌کشی‌های مرتبط» با آن ندارند. این است، نقشی که توده‌های مردم به «سیاست‌بازان» و «سیاست‌کاران» تقدیم کرده، و به این صورت «خودآگاه» و «وجدان»‌ فردی و یا «اجتماعی»، با استفاده از پدیدة «سیاست» در جامعة بشری، «آزاد» می‌شود.


حال که نقش «سیاست» در جامعه را بازگو کردیم، شاید بهتر است بازگشتی به موضوع آغازین این مطلب، یعنی «ابتذال» داشته باشیم. روزگاری بود که فرهنگ اجتماعی‌ای که پهلوی‌ها برای آن تبلیغات به راه انداخته بودند، یکی از نمادهای وابستگی اقتصادی و سیاسی کشور به اجنبی، و یکی از دلایل سرشکستگی ملت ایران در جهان اعلام می‌شد. ولی کسی این «اعتقاد» را به خود راه نمی‌داد، از اینرو می‌بایست فردی ـ در این مورد بخصوص معمولاً از میان احمق‌ترین‌ها ـ پیدا شود و این «اعتقاد» سراپا بی‌اساس را نه تنها اعلام کند و به زبان آورد، که از آن برخوردی «سازمان‌یافته» با مسائل اجتماعی کشور نیز بسازد. این «فرد» را امروز همگی به نام می‌شناسیم، و ثمرة «فداکاری‌های» او را در راه «استقلال» و «آزادی» کشور ایران، خصوصاًٌ به ارزش گذاشتن «فرهنگ والای» اسلامی در مقابل چشمان‌مان داریم.


Posted by Picasa

ولی اگر موجودیت «سیاست» ریشه در خمیرمایه‌های اجتماعی دارد، این خمیرمایه‌ها «محدود‌اند». ابتذالی که حکومت اسلامی بر جامعة ایران فروافکنده ـ که به زعم حکومت، نوعی "فرهیختگی" است ـ از خمیرمایه‌های اجتماعی نشأت می‌گیرد، و مخلوطی است از «بی‌فرهنگی بازاری»، «بی‌فرهنگی خرده‌آخوندی» و «بی‌فرهنگی نوسوادی». در شرایطی که حکومت اسلامی ایران، برای ارتقاء فرهنگی جامعه نه از توانائی‌ای برخوردار است، و نه در جستجوی چنین ارتقائی است ـ چرا که اصولاً از شناخت آن عاجز است ـ پر واضح است که، «بی‌فرهنگی‌هائی» که در بالا به آن‌ها اشاره شد، هر روز فراگیرتر از روز پیشین شوند.

در واقع، عدم شناخت از فرهنگ والا، در جامعه خلاءای اجتماعی می‌آفریند که، در بطن آن، «افراد به دشمن خود بیشتر شبیه ‌شوند تا به دوستان‌اشان!» امروز، برای مبارزه با «پدیدة» حکومت اسلامی، «خمیرمایه‌های جامعة ایران» روی به فرسودگی دارند، و ملت ایران راه گذشته: «آرمان‌ها» را، چه دینی و چه «عقیدتی»، دیگر نمی‌خواهد بیازماید. «آرمان‌ها» که می‌توانند «والا» باشند، جای خود را به «ابتذالی» داده‌اند که «بی‌فرهنگی‌های» تحمیلی حکومت اسلامی، سال‌هاست در جامعه پراکنده‌ است. این «بی‌فرهنگی‌ها»، امروز از طریق نوشتار، گفتار و حتی کردار در قالب‌های «رسمی»، «حکومتی»، «مجاز» و یا حتی «غیرمجاز»، این ادعای باطل را دارند، که پای در حیطه «فرهنگ» گزارده‌اند. ابتذال در زبان: «غلط‌نویسی»، «لغت‌سازی‌های "عالمانه" ـ که معمولاً برخاسته از بیسوادی عمیق علمی است»، «فروپاشاندن ساختار جملات و گزافه گوئی‌هائی به سبک "ادبیات ترکی و مغولی" قرون وسطای ایران»، «لفاظی‌های ادیبانه، در قالب ادبیات توصیفی‌ای، که فاقد هر گونه تصویر روشن و صریح ذهنی‌اند»، و ... امروز قسمتی از «ادبیات» جامعة ایران زمین شده. به عبارت دیگر، برای رهائی از چنگال یک حکومت «دریده» و «هرزه‌درا»، ایرانی به این صرافت افتاده که می‌باید از حکومت «دریده‌تر» و «هرزه‌درا‌تر» شود.

با نگاهی به «بیانیة اخیر کانون نویسندگان»، در محکوم کردن اعمال کسانی که به سنگ مزار رفتگان نیز رحمی ندارند، این «نویسندگان»، روشی را که در بالا تشریح شد، مو به مو به کار گرفته‌اند. و بیانیة آنان بهترین گواه است، بر آنچه در بالا آمد. و سخن کوتاه کرده،‌ بگوئیم که اگر «راه رهائی» را در «والائی» می‌بینیم، برای «تجمل» آن نیست؛ از اینروست که «والائی» خود تضمینی خواهد بود بر این واقعیت که «رهائی» آینده، نه «زندانی» باشد آلوده به «ابتذال»، و نه «سرابی» فروافتاده در عمق توهمات!

بازگشت به صفحة نخست»»»

۱.۲۷.۱۳۸۵

رامسفلد، «نابغة کوچولوی امپریالیسم»


چرا برخی محافل در واشنگتن چشم دیدن دونالد رامسفلد را ندارند؟ این سئوالی است که شاید برای بسیاری از ایرانیان کاملاً بی‌ارزش تلقی شود، ولی با در نظر گرفتن نقش رامسفلد در آنچه «حملة احتمالی ارتش آمریکا علیة کشور ایران» اعلام می‌شود، برخی از ایرانیان شاید مایل باشند بدانند که چه کسی، در موضع وزیر دفاع ایالات متحد ممکن است، روزی از این روزها، در راه جوابگوئی به نیازهای محافل «سیاسی‌ـ‌ نظامی و مالی» ایالات متحد، دستور حمله به کشور ایران را صادر کند. لازم به تذکر است که هدف این مختصر، تحلیلی از نقش رامسفلد در بطن کابینة بوش خواهد بود، و نه صرفاً ارائة «زندگی‌نامه‌ای» از وی.

دونالد رامسفلد از جمله «شخصیت‌هائی» است که، بی‌آنکه دلیل مسلم و روشنی برای آن بیابیم، از نخستین روزهای جوانی بر مقام‌هائی تکیه زده که از نظر سیاسی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بوده‌اند. شاید اشغال کرسی نمایندگی «مجلس نمایندگان» آمریکا در سن 30 سالگی، از ایالت ایلینوینز در سال 1962، «بی‌اهمیت‌ترین» شغل، طی زندگی‌ سیاسی و حرفه‌ای‌ وی به شمار آید! ولی رامسفلد از سال 1954، یعنی بیش از نیم‌قرن پیش، تحت پوشش همه جانبة مالی ارتش و نیروی هوائی ایالات متحد قرار داشته؛ نخست در قالب بورس‌های تحصیلی و «ممتد» در بزرگ‌ترن و مهم‌ترین دانشگاه‌های ایالات متحد، و سپس در مقام‌های رسمی در بطن پنتاگون چه در واشنگتن، چه در بروکسل و حتی خاوردور! ولی وی، با وجود آنکه سال‌های سال یونیفورم نظامی بر تن داشته، در هیچ جنگی حضور نیافته! و همزمان با حفظ «حرفة» نظامی و سیاسی، «رامسفلد جوان» در صحنة تصمیم‌گیری‌های مالی، در بطن بزرگ‌ترین محافل بانکی ایالات متحد، پیوسته حضوری مستقیم داشته است؛ حتی امروز نیز با حفظ مقام، وی به این «فعالیت‌ها» ادامه می‌دهد! در واقع، حضور وی، از سن 25 سالگی، در مهم‌ترین مقام‌های مشاورتی در کاخ سفید، تحت عناوین مختلف: مشاورت امنیتی، مشاورت ریاست جمهور در امور اجتماعی، و ... به خوبی نشان می‌دهد که رامسفلد، یکی از مهم‌ترین و شناخته‌ شده ترین «ایادی» داخلی امپریالیسم آمریکاست؛ فردی است که اجرای مأموریت‌های مهم از جانب «محافل» تصمیم‌گیرنده در ایالات متحد، مستقیما به‌ وی تفویض می‌شود.


در همین راستاست که می‌باید گزینش وی به
مقام وزارت دفاع در کابینة بوش را مورد بررسی قرار داد. محافل «راستگرای مذهبی و افراطی» در ایالات متحد، سال‌ها پیش از تشکیل کابینة جورج‌دبلیو بوش، در فردای فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات وسیع سیاسی و ژئوپولیتک که این سرنگونی به همراه آورد، قصد بازنگری در «سیاست‌های» نظامی و دفاعی ایالات متحد را داشتند. این بازنگری در واقع، غیرقابل اجتناب شده بود، چرا که بودجه‌های سنگین، برای حفظ یک نیروی نظامی و عملیاتی، در شرایطی هزینه می‌شد که این نیرو دیگر در برابر «ارتش‌های قراردادی» قرار نگرفته بود. و آنچه امروز، در نظام خبری جهانی «جنگ با تروریسم» می‌نامند، از همان روزها نظر کارشناسان پنتاگون را به خود جلب کرده بود.

در واقع، اگر دیگر شوروی و چین «دشمنان» بالقوه به شمار نمی‌آمدند، ارتش‌های «کلاسیک» پنتاگون، با هزینه‌های سرسام‌آور، در سراسر جهان عملاً هر گونه کارآئی را از دست ‌داده بودند. دست تقدیر چنان کرد که بازسازی پنتاگون و نیروهای نظامی ایالات متحد، و همراه کردن آنان با نیازهای زمانه را به «نابغة کوچولوی ما» ـ آقای دونالد رامسفلد‌ ـ که از دوران جوانی در کاخ سفید، در خدمت رؤسای جمهور متعددی قرار داشتند، تفویض کنند.


شواهدی در دست است که «جنگ ‌عراق»، که امروز بیهوده بودن و «غیرعاقلانه»‌ بودن آن، حداقل در چارچوب سیاست‌های راهبردی، بر همه آشکار است، لابراتواری برای «نابغة کوچولوی ما» باشد، تا با تکیه به «دست‌آوردهای» این جنگ، ایشان و هیئت‌های تحقیقاتی نظامی بتوانند، گام به گام، ساختارهای مورد نظر را در بطن پنتاگون با ساختارهای «جنگ کلاسیک»، جایگزین کرده، آن را به قول معروف «به روز» کنند! البته این مهم را، آقای رامسفلد و دوستانشان، مسلماً به خرج ملت عراق صورت خواهند داد.

ولی، مرده ریگ 50 سال جنگ سرد را نمی‌توان «یک شبه» از تاریخ، و خصوصاً از تاروپود اقتصادی و مالی ایالات متحد زدود. شرکت‌های بزرگ، از سال های پیش، در این راه میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری کرده‌اند، و در هیچ شرایطی حاضر به عقب نشینی از «بازارهای خود» نیستند. اگر به طور مثال می‌باید، بمب‌های بزرگ و بسیار مخرب «هسته‌ای» را، با آنچه امروز به «بمب‌های هوشمند و کوچک هسته‌ای» معروف شده‌اند، جایگزین کرد، در این راه منافع گروهی قربانی خواهد شد؛ گروهی که مسلما شامل مردم «بخت‌برگشتة جهان سوم»‌، توده‌هائی که این بمب‌ها را برای سرکوب آنان می‌سازند، نخواهد شد. گروه‌های متضرر را می‌توان در میان اتحادیه‌های بزرگ بانکی، صنایع بزرگ نظامی، و شبه‌نظامی، و ... یافت.

از قضای روزگار، نزدیک بودن «نابغة کوچولوی ما» به برخی محافل بانکی، هم برای جورج بوش، و هم برای حامیان «پشت‌پردة» این دولت ایجاد دردسر بزرگی کرده، چرا که قراردادهای «بازسازی» نظامی معمولاً از طرف بانک‌ها و محافل مالی‌ای به امضاء می‌رسند که شخص آقای رامسفلد در بطن آنان از پست و مقام آب و نان‌داری برخوردارند.

از اینرو، صدای اعتراضاتی که در گوشه و کنار جهان و حتی مرکز شهر واشنگتن، بر علیة سیاست‌های نظامیگری آقای رامسفلد به گوش می‌رسد، بیشتر از آنچه ندائی از روی «انسان‌دوستی» و برای به رسمیت شناختن «حق زندگانی» عراقی‌ها و دیگر ملت‌ها به شمار آید، نالة گرگ‌هائی است که گرگی قوی‌تر، در شبی زمستانی و سرد و سخت، لاشة گوسفند فربهی را از چنگال‌شان به درآورده. به همین دلیل است که ملت «بزرگ» انگلستان، که با جنگ نیز «مخالف» بود، در انتخاباتی که به دنبال آمد، به همان آنتونی‌بلری رأی داد، که انگلستان را به جنگ فرستاده بود. و اگر در اسپانیا، تئاتر خونین بمب‌های «ترن‌ شهری» به راه نیافتاده بود، «جنگ ستیزان» اسپانیائی هم بار دیگر، به جانشینان بر حق «ژنرال فرانکو»، رأی اعتماد عمومی می‌دادند.

حال، اگر روزی از روزها، کسی از شما درخواست کرد که در تظاهراتی بر علیة «جنگ عراق» شرکت کنید، قبل از قبول دعوت، نخست از وی بخواهید عکسی از «نابغة کوچولوی» جدید، که سیاست نوین را می‌باید در پنتاگون پیش راند، به شما ارائه دهد، تا حداقل بدانید «زحمت تظاهرات» را برای پیشرفت سیاسی و اجتماعی چه فردی بر خود هموار می‌کنید.
بازگشت به صفحة نخست »»»