در بررسی «متن گزارش كميسيون اصل 90 از پروندههاي مفاسد اقتصادي» نکات مختلفی را میباید مد نظر داشت. نخست اینکه این «ورقپاره» را به هیچ عنوان نمیتوان یک «گزارش» در محتوای اداری، تشکیلاتی و وزارتخانهای تلقی کرد. این «ورقپاره» نه یک مصوبة قانونی است، نه سندی است که اتخاذ روندی مشخص در برخورد با مسائل و مفاسد اداری، تشکیلاتی، قضائی، و ... را به ثبوت برساند. خلاصه کنیم، این «ورقپاره» یک موضعگیری تبلیغاتی و سیاسی بیش نیست. چرا که، یک گزارش جدی از مسائل کشور اگر روی به اهداف تبلیغاتی نداشته باشد، نخست میباید ریشههای مسائل و تخلفات را دقیقاً و با قید نام و مشخصات افراد ذیربط انتشار دهد. از این گذشته، میباید در ساختار حقوقی و تشکیلاتی کشور قوانینی جهت قوة قضائیه و ضابطین آن وجود داشته باشد تا افراد متخلف به مراجع صلاحیتدار معرفی شده، پیگیریهای لازم در این مورد صورت گیرد. و نهایت امر دولت میباید جهت جلوگیری از تکرار چنین تخلفاتی در بطن دستگاههای اداری، سیاستهای تشکیلاتی را مورد تجدید نظر قرار داده، شبکهای قدرتمند جهت جلوگیری از آنچه «مفاسد اقتصادی» مینامد، ایجاد کند. مسلماً اگر چنین روندی مورد نظر و هدف کلی باشد، میباید در این «گزارش» موارد مختلف آن تحلیل شود. نیازی به توضیح نیست که این مسائل در «گزارش» کذا اصولاً وجود خارجی ندارد.
در عوض، تهیه کنندگان این «گزارش» از نخستین گامها زبان به «تقدیر» از مقام معظم رهبری گشودهاند! و با عنوان اینکه ایشان از سال 1380، یعنی 7 سال پیش، بر اساس یک فرمان هشتمادهای مبارزه با مفاسد را آغاز کردهاند، به نقل از علیخامنهای، البته با انشاء مخصوص «فقرفرهنگی» ویژة مقام رهبری مینویسند: «بديهي است عدالتخواهي و مبارزه با فساد جزء ذات نظام جمهوري اسلامي [است] ميباشد و مبارزه مستمر با آن از وظايف [اصلی] تفكيكناپذير اين نظام مقدس است.»
البته مشکلاتی که جملات «مقاممعظم» برای خوانندة آشنا با سبک نگارش ایجاد میکند، با اضافه کردن کروشهها مرتفع نخواهد شد. میباید پرسید، اگر به قول ایشان «عدالتخواهی و مبارزه با فساد جزء ذات نظام جمهوری اسلامی است»، از چه روی رهبر «فرزانه» که بر دیوان حافظ نیز «توضیحات ادبی» به قلم آوردهاند، در جملة بعد قصد مبارزه با «عدالتخواهی» کرده، میفرمایند «مبارزه با آن» در ذات جمهوری اسلامی است؟! وقتی میگوئیم این جماعت را از سطل زباله بیرون کشیدهاند، در واقع روی به چنین مرتبه و مقامی از فهم و درک ادبی و فرهنگی اینان داریم. بگذریم و بپردازیم به دنبالة مطلب!
معنای سیاسی و اساسی این جمله روشنتر از آن است که محلی از اعراب برای تحلیلهای متفاوت باقی گذارد؛ هدف این جملة ناقص و بیمعنا تفهیم دو مطلب اساسی به خواننده است. نخست اینکه «مقام معظم» از دیرباز در جبهة رزمندگان برای نابودی «مفاسد اقتصادی» چمباتمه زدهاند! دوم اینکه، این حکومت، اگر پس از گذشت سه دهه، کاری جز رشوهخواری، سرکوب مالی، اقتصادی و سیاسی، و خصوصاً گسترش فقر و بیعدالتی در جامعه صورت نداده، بر اساس اظهارات «رهبری»، ذاتاش خوب است! و اگر در عمل به این کثافت و نکبت افتاده، مشکل نه از حضرت «رهبر» است، و نه از «نظام مقدس». به عبارت دیگر، پیام اصلی، این نتیجهگیری را هم در خود مستتر دارد: «مشکلات را جای دیگری، خارج از ذات نظام جستجو کنید.»
نویسندگان این «گزارش» دست از عبا و عمامة «رهبر» بر نمیدارند. جهت تفهیم این مسئله که اصولاً مبارزه با مفاسد اقتصادی کار «مقام معظم» است، نویسندگان به اظهارات «مشعشعانة» ایشان در سخنرانیهائی نیز اشاره میکنند که در سال 1382، یعنی 5 سال پیش صورت گرفته! خامنهای، رهبر حکومت اسلامی، در این سخنرانیها با آب و تاب از مبارزه با مفاسد اقتصادی «سخن» گفته، و در ادامه نیز قوانین «فسادستیز» حکومت اسلامی را حسابی به رخ جماعت مستمع کشیده و میفرمایند:
«براي رسيدگي به شكايات كتبي كه از طرف مسئولين مربوطه بدون جواب مانده و يا جواب قانع كننده به آنها داده نشد[ه] و رفع مشكلات، توضيح بخواهند و آنها مكلفند در اسرع وقت جواب كافي بدهند.»
البته همانطور که میدانیم این «سخنرانیها» و آن «فرمان 8 مادهای»، فقط قسمتی از نمک و فلفل و پیازداغ «حکومت اسلامی» است. ولی میباید یادآور شویم که، «فرمان 8 مادهای» خامنهای در واقع جهت ماستمالی کردن «فرمان 8 مادهای» دیگری صادر شده، فرمانی که سالها پیش در دورة حیات روحالله خمینی به اطلاع عموم رسید! ولی فرمان 8 مادهای خمینی که جهت مبارزه با سرکوبهای فرهنگی و بساط «مبارزه با بدحجابی» صادر شده بود، به دلیل دخالتهای شبکة سرکوبگر اوباش، و سپس تقاضای «حجج» اسلام، به دلیل «غیراسلامی بودن»، از جانب ایشان پس گرفته شد! و به همین دلیل است که علی خامنهای در مقام نوچة «امامخمینی»، پس از قدقدهای فراوان، شخصاً برای ملت «تخم جدیدی» تحت عنوان «فرمان 8 مادهای» گذاشته. با این وجود میباید اذعان داشت که، در واقع ما ملت نیک میدانیم، نه این نظام «مقصر» است، و نه شخص علیخامنهای! چرا که اصولاً «نظامی» در کار نیست! تقصیر از «بینظام» بودن و «بیدروپیکر» بودن حاکمیت در کشور ایران است که فاقد هر گونه بنیاد تصمیمگیرندة داخلی است.
در چنین خلاءای از بنیادهای تصمیمگیرنده، شرایطی به وجود میآید که استعمار میتواند یک موجود بیسروپا از قماش خامنهای را از زباله دانی در مشهد بیرون کشیده، یکشبه تبدیل به «رهبر» شیعیان جهان کند! نیازی به توضیح نیست که چنین «شخصیت» مفلوکی عملاً از هر گونه قدرت اجرائی به دور خواهد بود! پیش بردن اهداف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و ... نیازمند اهرمهای اجرائی و تصمیمگیری است. روی هوا نمیتوان «حکومت» کرد؛ ولی میتوان روی هوا به «دست مقدس» استعمار و بر شبکههای استعماری تکیه زد، و بساط شیادی، شکنجه و چپاول را برای حفظ منافع اجنبی فراهم آورد. علی خامنهای هیچکاره است؛ وی صرفاً موجودی است بیحیثیت، فاقد هر گونه مشروعیت، که اگر ذرهای شرافت میداشت، در واکنش به تمامی جنایاتی که طی سه دهه به اسم او و همپالکیهایاش و به دست استعمار و در چارچوب منافع اجنبی در این کشور صورت گرفته، «حداقل» یک گلوله به مغز خود شلیک میکرد.
ولی مبارزه با «مفاسد» در تاریخ ایران مسئلة جدیدی نیست. خارج از ادارات بازرسی که در تمامی وزارتخانهها وجود دارد، و سازمان بازرسی کل کشور، طی چندین دهه، مبارزه با مفاسد از طرف آنها که به غلط «مسئول» امور کشور معرفی میشدند، بارها و بارها در بوق و کرنا گذاشته شده. در دورة «میرپنج» هم جهت مبارزه با مفاسد به قول خودشان «هیئت تفتیشیه» به راه انداختند. این «هیئت» که متشکل از گروهی کارمندان عالیرتبه و بسیار خوشسابقه بود، بعدها در دورة محمدرضا شاه تبدیل به بازرسی شاهنشاهی شد. حتی پس از غائلة 22 بهمن، حکومت اسلامی نیز نتوانست جهت لجنمال کردن افراد خوشنامی که در این «هیئتها» کار میکردند، مدارک و شواهدی ارائه دهد. ولی از حضور، فعالیت و نهایتاً «افشاگری» این هیئتها هم چیزی نصیب ملت ایران نشده. مبارزه با فساد در بطن جامعة ایران درست حکایت همان سادهلوحی است که سرنا را از سر گشادش میزند. چرا که میباید در گام نخست «فساد اقتصادی» به درستی تعریف شود.
همانطور که در بالا آوردیم حاکمیت در این نوع «نظامها» عملاً هیچکاره است. تصمیمات در ردههای دیگر، و معمولاً خارج از مرزها گرفته میشود، بعد از اتخاذ تصمیم، «مسئولان» کشوری در جریان امور قرار میگیرند. این است رسم و رسوم ادارة امور یک مملکت به دست شبکههای استعماری. به طور مثال، همانطور که در 22 بهمن شاهد بودیم، ارتش شاهنشاهی در برابر غائلهای «ضدسلطنتی» اعلام بیطرفی کرد! چنین موضعگیریهائی نمیتواند بازتاب تصمیمات یک نهاد مسئول تلقی شود؛ نخستین ویژگی حکومتهای استعماری، همان مخدوش کردن اصل «مسئولیت» است. و فراموش نکنیم که شخص خامنهای و بادمجان دور قابچینان «مقام معظم»، با ایراد چنین سخنرانیها و انتشار چنین «اعلامیهها» در واقع بر طبل بیمسئولیتی خود میکوبند. چگونه میتوان قبول کرد که در یک حکومت استبدادی، در شرایطی که کوچکترین حرکت سیاسی مردم به دست عوامل حکومت در دم سرکوب میشود، یک جریان به اصطلاح «ضداسلامی» و فاسد، نه تنها سالهای سال «فعال» باشد و دست به چپاول اموال و دارائیهای دولتی بزند، و هیچگونه حسابرسی نیز از فعالیتهایش صورت نگیرد؟
این نیست مگر آنکه این «جریان» خود تشکیل دهندة حاکمیت باشد. بالاتر گفتیم که میباید تعریف درستی از مفاسد اقتصادی ارائه شود. چرا که در ترهات حاکمیتهای استعماری هر گونه فعالیت ناخواستة اقتصادی میتواند «مفسده» تعریف شود؛ و هر گونه سوءاستفاده از منابع مالی دولتی، هر قدر هم کلان و گسترده، میتواند تحت عنوان «مسائل» امنیتی و حیاتی مورد ماستمالی قانونی قرار گیرد. شاهد بودیم که در آغاز فروپاشیهای ساختاری در حکومت اسلامی، سخن از فعالیتهای گستردة وزارت اطلاعات در قالب دهها شرکت مختلف به میان آمد. این وزارتخانه که متشکل از عوامل فاسد و آدمکش حکومت اسلامی است، پس از غائلة 22 بهمن، عملاً جایگزین ادارة هولناک ساواک شده! ولی در اینکه چه مقدار از فعالیتهای این «وزارتخانه» غیرقانونی است، و کدامیک از فعالیتهایاش میتواند «قانونی» تلقی شود، جای بحث دارد؛ چرا که اصولاً چارچوب «قانونی» در دسترس نیست!
در ثانی، حکومت اسلامی به دلیل آنکه یک حکومت دستنشانده و فاشیستی است، همانطور که گفتیم نخستین هم و غم خود را مبذول بر «مخدوش» کردن مرز مسئولیتها خواهد کرد. سادهتر بگوئیم، کسی در این نظام مسئولیت عملی را بر عهده نخواهد گرفت؛ این نخستین دستاورد یک نظام استعماری است. اگر یادمان باشد، روزی که امیرعباس هویدا را «محاکمه» میکردند، گفته بود، «من هیچکاره بودم!» البته درست میگفت، ولی ایشان زمانیکه صندلی صدارت را اشغال کرده بود از این «شکرخوریها» نمیکرد؛ باد در غبغباش میانداخت و ترهات به هم میبافت. اگر روزی هم علیخامنهای را بگیرند مطمئن باشیم، همین جملة «جادوئی» را از زبانش خواهیم شنید!
ولی شاید بهتر باشد در همینجا تلاش کنیم تعریفی از «مفاسد اقتصادی»، ویراست حکومت اسلامی ارائه دهیم؛ این حکومت یک دستگاه وابسته به سرمایهداری غرب است؛ ادعای «سوسیالیسم» ندارد، سوسیالیسم را «غیراسلامی» میداند و سوسیالیستها را هم «نجس»! حال میباید از این تحفة سرمایه داری پرسید، از چه رو فعالیتهای سرمایهداری از نظر این نظام «مفسده» تلقی میشود؟ مگر شما سرمایهداری از نوع «علوی» و «خدائی» و «حسینی» جائی سراغ دارید که اینچنین بر علیه فعالیتهای «سازندة» سرمایهداری در کشور شمشیرتان را از رو بستهاید؟ در ثانی چطور است که فقط قسمتی از این فعالیتها را «غیرقانونی» میدانید و در گزارش کذا چنین ادعا میکنید:
«ورودي پروندههاي مفاسد اقتصادي به كميسيون اصل 90 به مرور زمان به حداقل رسيد و هر روز هم كمتر ميشود و اميدواريم با تلاش مسئولان به حداقل برسد.»
خوب، گویا همه چیز رو به راه است! چرا که اگر «ورودی» تقلیل یافته، «مفاسد» هم حتماً تمام شده! ولی میدانیم که مفاسد در این نوع حکومت نه تنها تمام نمیشود که سیری صعودی دارد. پس گرفتاری حکومت «امام زمان» به هیچ عنوان «مفاسد» اقتصادی نیست! این حکومت با تکیه بر یک شعار «مردمفریبانه» و با ارائة یک سند تبلیغاتی همزمان قصد سرکوب مخالفان، گسترش چپاول و بساط پوپولیسم دولتی را دارد. همان سیاستی که از جانب دولت احمدینژاد از ماهها پیش در انتظار ظهوراش بودیم. این برخورد جدید که مسلماً از جانب محافل استعماری غرب نیز مورد حمایت قرار دارد، چند هدف کلی را در جامعة ایران دنبال میکند. در درجة نخست همانطور که در بالا آوردیم هدف از انتشار این سند تبلیغاتی انکار کلی مسئولیت «نظام» و «رهبری» در مفاسد اقتصادی است. در گام بعدی، با توجه به متن گزارش، آنچه این کمیسیون «مفاسد» اقتصادی «معرفی» میکند، بیشتر مربوط به دورههای پیشین است! خلاصه بگوئیم، از نظر این کمیسیون، حال که «دولت مهرورزی» سر کار آمده، به قول خودشان «ورودی» تقلیل یافته! پس نتیجه میگیریم که، پیام دیگر این سیاستگذاری استعماری این است که «مفاسد اقتصادی» فقط متعلق به دورة خاتمی و رفسنجانی بوده! و دولت احمدینژاد از اینکارهای بد نمیکند! پس گام بعدی مسلماً تطهیر شخص ریاست جمهور «منتخب» خواهد بود! ایشان نیز طی این سه دهه، در گلابپاش حضرت امام مهدی نشسته بودند، و مسیر حلبیسازی پدر محترمشان را، تا کاخ ریاست جمهوری گویا سوار بر دوش «امام زمان» طی کردهاند!
ولی مهمترین هدف این سیاست پس از تطهیر مقام «ریاست جمهوری»، ایجاد ناامنی اقتصادی برای «ثروتهای» انباشته شده طی دوران هاشمی و خاتمی است؛ این ثروتها میباید از کشور ایران خارج شود و در مراکز تصمیمگیری سرمایهداری جهانی ـ اروپای غربی و یا آمریکا ـ متمرکز شده، تا این مراکز با «انسانی» کردن نظام سرمایهداری اسلامی، یک بار دیگر چپاولی چندگانه را بر نظام اقتصادی و اجتماعی ایران تحمیل کنند. چرا که سرمایههای کشورمان، هر چند از راههای غیرانسانی انباشته شده باشد، طی گذشت زمان میتواند به شکلگیری مراکز تصمیمگیری اقتصادی در داخل مرزها کمک کند، و این امر یکی از «تابوها» در نظامهای استعماری است.
نظامهای فاشیستی، همانطور که در دورة پهلویها نیز شاهد بودیم، تمامی تلاش خود را به خرج خواهند داد که به هر ترتیب ممکن از شکلگیری این مراکز تصمیمگیری مالی در داخل مرزها جلوگیری کنند؛ چرا که فعالیت این مراکز میتواند در سطح جامعه پویائی و تحرکی ایجاد کند که در تقابل با سکون مطلوب فاشیسم قرار میگیرد. از طرف دیگر، گسترش این مراکز تصمیمگیری میتواند در برابر اصل «نبود مسئولیت» نیز قدعلم کرده نهایت امر تهدیدی برای حاکمیت شود. حاکمیتی که تمامی سعی خود را بر نفیمسئولیت متمرکز کرده. به صراحت میبینیم که، موجودیت نظامهای استعماری، در عمل در تقابل با فعالیتهای اقتصادی در چارچوب سرمایهداری قرار میگیرد.
به همین دلیل است در هر مقطع مشخصی که نظام فاشیستی خود را در خطر میبیند، تحت عناوین «مردمفریب» دست به سرکوب گستردة شبکة اقتصادی کشور میزند، و برای سازمان دادن به چنین سرکوبی، چه بهانهای بهتر از «انسانی کردن سرمایهداری»، و پیشگیری از «مفاسد» اقتصادی؟! بیدلیل نیست که اخیراً هاشمی رفسنجانی که طی سه دهه حضور در این حکومت جز فساد اقتصادی چیزی برای ما ملت به ارمغان نیاورده، در سخنرانیهای داغ و پرتب و تاب، طرفدار کارگران و زحمتکشان نیز شده است! به این میگویند یک سیاست «پوپولیستی» و در معنای تمام و کمال «استعماری»! ولی میباید دید که چنین سیاستگذاریهای پوپولیستیای در شرایط فعلی در صحنة سیاست جهانی اعمال شدنی است یا خیر! چرا که اگر سرمایهداری آمریکا به شدت تضعیف شده، شاید قدرتهای منطقهای از حضور مراکز تصمیمگیری مالی در داخل مرزهای ایران حمایتی هر چند کوچک صورت دهند.
همانطور که پیشتر عنوان کردیم، با شروع فعالیت دولت احمدینژاد، حکومت اسلامی پای در مسیر نوینی از «پوپولیسم» و مردمفریبی گذاشته. این حاکمیت که به معنای واقعی کلمه استعماری و وابسته به سرمایهداری جهانی، خصوصاً آمریکاست، پیش از خیمهشببازی «مهرورزی» از مسیرهای دیگری نیز پای در پوپولیسم سیاسی و مردمفریبی گذارده بود. و مسلماً بررسی شعارهای اوباش نانخور این حکومت به بهترین وجه عمق فریب و مسیر نهائی آن را نشان خواهد داد. در این مختصر سعی خواهیم داشت که مسیر تحرک «شعارهای» این حاکمیت را از روز نخست تا حال بررسی کنیم.
همانطور که دیدیم، به دنبال غائلة 22 بهمن و آغاز کار آخوندها، جهت سرکوب ملت ایران شعار معروف «حزب فقط حزبالله» از دکان استعمار غرب بیرون کشیده شد. این شعار وسیلهای بود جهت سرکوب هر نوع تشکل حزبی، سیاسی و عقیدتی! ولی با قدرت گرفتن تدریجی محافلی که این حاکمیت خودفروخته را بر ملت ایران تحمیل کرده بودند، به سرعت شعارها رنگ و روی فاشیستیتر و مستقیمتری به خود میگرفت، «دمکراتیک و ملی هر دو فریب خلق است»، «نبرد با آمریکا»، «جنگ، جنگ تا پیروزی»، ... و خزعبلاتی از این قماش، در نخستین سالهای حضور این حاکمیت، فضای اجتماعی را کاملاً اشباع کرده بود.
حاکمیت اسلامی و آخوندهای دستنشاندة عموسام در ایران، با به راه انداختن این هیاهو، اهداف مشخصی را دنبال میکردند. در رأس این اهداف میتوان از «اشباع» فضای اجتماعی، و پیشگیری از هر نوع تحول سیاسی، فلسفی و تشکیلاتی نام برد؛ در عمل، رشد این نوع «تحولات»، اگر خارج از نظارت محافل استعماری صورت میگرفت، میتوانست موجودیت سیاستهای وابسته را به زیر سئوال برد! ولی تکیه بر شعار، به تدریج جامعه را به «شعار» دادن، و شعار شنیدن نیز عادت داد. به صورتی که، «شعار» رفته، رفته جای «عملکردهای» به اصطلاح انقلابی را نیز میگرفت. و دستگاه «خررنگکن» تبلیغات استعماری، که در رأس آن «رادیو ـ تلویزیون» جمکران نشسته بود، توانست به این تصور کودکانه در ذهن علیل مشتی عملة فاشیسم شکل دهد، که با فریاد زدن در کوی و برزن، «حکومت مردمی» بر سر کار آوردهاند! و همزمان با دامن زدن به این «توهم» ابلهانه و مخرب، همین دستگاه تبلیغاتی برآوردن کلیة نیازها و خواستهای مادی، مالی، انسانی، و حتی مطالبات واقعی تودههای وسیعی از مردم کشور را، منوط به «دستیابی» به اهدافی میکرد که دستاندرکاران خود بهتر میدانستند تماماً «ساختگی» است!
این فضای مخرب و ضدانسانی با کمک دستگاههای تبلیغاتی غرب، و با به کار گرفتن آنچه به صراحت میتوان «افیونتودهها» نامید، طی دورانی که اتحادشوروی در افغانستان درگیر جنگی خونین با شاخکهای «اسلامی» امپریالیسم آمریکا بود، کشور ایران را نیز تبدیل به یک سربازخانة استعمارزده کرد. البته بر اساس «تبلیغات»، این «سربازخانه» عنوان «امت» اسلامی را یدک میکشید! و اهداف جنگاورانة این حاکمیت پوشالی، در شبکة استعماری رادیو و تلویزیون سراسری، تحت پوشش «نبرد با آمریکا» و جنگ با «حکومت بعثی صدام» توجیه میشد! ولی فراموش نکردهایم که طی این جنگ به اصطلاح «ضدامپریالیستی» ناوگان ایالات متحد در خلیجفارس فقط یک بار مورد حملة جدی قرار گرفت، آنهم از جانب نیروی هوائی عراق! حملهای که عملاً یک ناوشکن فوقمدرن ایالات متحد را به دونیم کرد.
ولی تبعات وسیع استراتژیک جنگ افغانستان هر چه بود، این جنگ به پایان خود نزدیک میشد؛ دوران سازش قدرتهای بزرگ جهانی آغاز شده بود، و در این میان رهبران دستنشانده و کودن حکومت اسلامی، که همچون رهبران دوران «پرافتخار» ملیکردن نفت، این «جنگ ضدامپریالیستی» را حسابی باور کرده بودند، میبایست توسط اربابان «توجیه» میشدند! ملت ایران در این راه هزینهای بس گران پرداخت؛ تهدید حملات شیمیائی به مردم ایران، تهدید مستقیم شهر تهران به قرار گرفتن در تیررس توپهای فوقدورزن عراق، ساقط کردن هواپیمای مسافربری «ایرانایر» بر فراز خلیجفارس، و مهمتر از همه حضور «پریماکف»، وزیر امور خارجة اتحاد شوروی سابق در شهر بصره، و تأکید این کشور بر حمایت از صدام حسین، کار این دوره از «تبلیغات» استعماری در حکومت دستنشاندة اسلامی را یکسره کرد. پس از این رخدادها، رنگ و روی تبلیغات یک شبه تغییر کرد؛ آنها که هزاران جوان این کشور را با شعار احمقانة «جنگ، جنگ تا پیروزی» به روی میدانهای مین دوانده بودند، آنها که روستائیان را به فقر انداختند تا با کلیدهای پلاستیکی «بهشت» روانة جبهه کنند، آنها که ملت ایران را فدای «امام حسین» کرده بودند، چرا که در تبلیغاتشان «راه قدس از کربلا میگذشت»، به یک باره تمامی اهداف والای حکومت «حسینی» را فراموش کرده، «کاسة زهر سر کشیدند». «نبرد با آمریکا» تبدیل به عباراتی گنگ و بیمعنا شد، عباراتی که در کنار هزاران فتوی و جملة پوچ و احمقانه، سدهها بود که در متن حلالمسائلهایشان خاک میخورد!
در این مقطع، حکومت اسلامی کار خود را با «زوج» خوشبخت «رفسنجانی ـ خامنهای» شروع کرد: دوران «سازندگی» آغاز شده بود! تبلیغات «رادیو ـ تلویزیون» نیز به سرعت خود را با الزامات چنین دورة «فرخندهای» همساز کردند، و کسی شاید باور نمیکرد که این دورة نفرتانگیز استبداد سازمانیافته و سرکوب گسترده، در عمل با تیرباران هزاران جوان ایرانی، به جرم برخورداری از تفکرات سیاسی «ضداسلامی» همزمان شده. ولی واقعیات در برابرمان قرار گرفته و تردید در آن حماقت است. حکومت اسلامی این جوانان را فقط به این دلیل قتلعام کرد که قادر به نگاه داشتنشان در زندان نبود، و حضور آنان را در جامعه، در چارچوب «تبلیغات» نوین استعماری بر نمیتابید. یک تغییر 180 درجه در تبلیغات سیاسی، آنهم پس از یک شکست نظامی و پس از آنکه تمامی گزینههای استراتژیک کشور توسط این حکومت مفلوک در منطقه به بنبست افتاده بود، اگر از زبان نانخورهای یک حاکمیت استعماری یک شبه میتواند تبدیل به «اهدافی» به مراتب بزرگتر از «انقلاب اول» شود، فعالان سیاسی را فریب نخواهد داد. کشور ایران، طی دوران «سازندگی» پای به یک دیکتاتوری کلاسیک از نوع آمریکای لاتین گذاشته بود؛ و در این دیکتاتوری، فردی به نام هاشمی بهرمانی که تا چند سال پیش برای 5 تومان «حق منبر»، دست صاحب عزا را صد بار میبوسید، بر تخت شاهنشاهی هخامنشیان تکیه زد!
دوران «سازندگی» سردار اکبر در ایران، با دوران وانفسای روسیه و تحولات عظیم داخلی در اینکشور همراه شد؛ آمریکا مست از بادة پیروزی «فرضی»، ایران و افغانستان را به دست سردار اکبر و ملاعمر وانهاده بود. برای آمریکائی جماعت، اصل کلی در این کشورها، فقط حفظ اهرمهای تعیین کنندة استراتژیک بود، اهرمهائی که در قالب «محافل» به آمریکائیها امکان میدادند تحولات سیاسی و اقتصادی را تحت نظارت کامل قرار داده، هر گونه حرکتی در تخالف با منافع مالی و اقتصادی آمریکا را در نطفه خفه کند. این «خط» سیاسی بر چند اصل کلی تکیه داشت: نخست اینکه، نفت به «ثمن بخس»، مفت و ارزان در اختیار آمریکا قرار خواهد داشت، دیگر اینکه، دولتهای دستنشانده هر گونه تحرک سیاسی را به نفع آمریکا سرکوب خواهند کرد، و این استبداد سیاه میتواند همانند شرایط سیاسی در آمریکای لاتین ابدمدت باشد؛ و سرانجام یکی از مهمترین اصول بر این «پیشفرض» تکیه میکرد که «روسیه» دیگر از خاک بر نخواهد خاست.
از بررسی چند و چون دقیق مسائلی که طی این دوره در کشور به وقوع پیوست خودداری میکنیم، ولی این اصل کلی را میباید در نظر داشت که، طی این دوره با پدیدهای به نام آغاز «انباشت» ثروت در داخل مرزها مواجه هستیم. این نوع «انباشت» ثروت از نوع سرمایهداری فاشیستی، امکان حضور در صحنة اقتصاد کشور و برخی مناطق دیگر را به بنیادها و تشکیلاتی داد، که هم در ارتباط مستقیم با اهداف آمریکا بودند، و هم میتوانستند بازتابی از منافع گروههای محدود در داخل مرزهای ایران باشند.
در واقع عملکرد «ماسونی» تشکیلات «سازندگی»، تشکیلاتی که بعدها به صور مختلف و تحت عناوین و نامهای متفاوت، شاخکهای جدیدی نیز به آن افزوده شده، وابستگی این محافل را به آمریکا به صراحت نشان میدهد. امروز شاهدیم که این شاخکها به هیچ عنوان به جناح بهرمانی نیز محدود نیست، و حتی در جناح ظاهراً مخالف که خود را ملهم از اهداف «اصولگرائی» معرفی میکند، این محافل با اسامی متفاوت در صحنة سیاست کشور و در عمل فعالاند. ولی همانطور که میدانیم برنامة آمریکا در ایران و افغانستان به طور کلی با شکست روبرو شد. چرا که پس از تمرکز «قدرت» سیاسی در کشور روسیه، هم حاکمیتهای استبدادی در ایران و افغانستان و نهایت امر در پاکستان به فلاکت افتادند، و هم قیمت نفت سیر صعودی و هولناکی به خود گرفت. آمریکا در هر سه اصل کلی، که سیاستهای پایهای خود را در خاورمیانه و آسیای مرکزی بر آنها مستحکم کرده بود، شکست خورد. و دلیل حضور نظامی و مستقیم ارتش آمریکا در منطقه فقط همین شکست اساسی است.
ولی همانطور که میدانیم آمریکا پیش از دست یازیدن به یک ماجراجوئی گستردة نظامی آخرین کارت «برندة» خود را نیز به میانة میدان انداخت: پروژة «سیدخندان»! در این پروژه که در مطالب مختلف این وبلاگ مورد بررسی قرار گرفته، از نظر سیاسی گزینههای بیشماری میتوان برای آمریکا برشمرد. ولی اصل کلی در تفکر آمریکائی این بود که هر کجا «دمکراسی» در الگوی برخی کشورهای آمریکای لاتین برقرار شود، و آزادیهای سیاسی حتی فقط در ظاهر، تا حدودی «محترم» شمرده شود، افکار عمومی از ایالات متحد حمایت خواهد کرد! این «پیشفرضی» است که حتی در سنای ایالات متحد نیز بر «مفید» بودنش بارها و بارها تأکید شده! ولی پروندة آمریکا در ایران تیرهتر از این حرفهاست. همکاریهای آشکار حاکمیت آمریکا با کودتاها، قتلعامها، دیکتاتورها و سرکوبهای تاریخی در کشور ایران، دیگر جائی برای «آمریکا نوازی»، آنهم از سوی تودههای کشور باقی نگذاشته. در ثانی حکومت اسلامی که شیشة عمر خود را سالها در پس سنگ «نبرد با آمریکا» از گزند حوادث مصون نگاه داشته، از قابلیت کافی جهت چنین چرخشی در سیاستهای روزمره برخوردار نبود. خلاصة مطلب، در صورت تعمیم نظریة «آمریکانوازی»، بنیادهای قدرت در حکومت اسلامی در برابر افکار عمومی به شدت به چالش کشیده میشدند. و حکومت اسلامی قادر به هضم سیاسی چنین پروژهای نبود؛ در نتیجه، پروژة «دمکراسی دینی» سیدخندان با در نظر گرفتن بنبستهای فوق، به سرعت با پروژة کودتا جایگزین شد.
ولی نظریة کودتا نیز یکی از پیشداوریهای «جنگسرد» نزد آمریکائیجماعت است، اینان میپندارند که اگر از «دمکراسی» اهدائیشان استقبال نشود، سریعاً میتوانند یک کودتا به خلقالله حقنه کنند! ولی اینجا نیز کار آمریکا گره خورد. کودتای «اهدائی» هم موفق نشد؛ و حوادث 11 سپتامبر و تبعات آن مشخص کرد که «پیروزی» فرضی آمریکا بر بلشویسم روس، اگر مارکسیسم را در موضعی تدافعی قرار داد، روسیه را نابود نکرده! مضحکة «مهرورزی» در واقع در پاسخ به نیازهای آمریکا به صحنه برده شد، نیازهائی که بر اساس یک اصلی کلی شکل گرفته بود: «زمانگرفتن». آمریکا حاضر به هضم این اصل کلی نبود که نه تنها «گلسرسبد» پروژههای کاخسفید، یعنی «دمکراسی دینی» در ایران جوابگو نیست، که آمریکائیجماعت برای حفظ منافع خود در ایران حتی کودتا هم نمیتواند بکند!
در نتیجه، داستان به نقطهای کشیده که امروز شاهدیم: حملات نظامی بر علیه مردم افغانستان و عراق، به قدرت رساندن تشکیلات «نظامی ـ اسلامی» در ایران و پاکستان، و حتی تلاش آمریکا در «اسلامی» کردن حکومت ترکیه! پس از این مقدمة طولانی میتوان بررسی «متن گزارش كميسيون اصل 90 از پروندههاي مفاسد اقتصادي» را آغاز کرد. این گزارش که دیروز از طرف چند خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی بر خطوط اینترنت قرار گرفته، ابعاد نوینی از پروژة پوپولیسم «مهرورزی» را آشکار میکند. البته بررسی چند و چون این ابعاد را در مطلب بعدی صورت میدهیم. ولی در همین فرصت یادآور میشویم که برنامة «پوپولیسم» احمدینژاد را از مدتها پیش مدنظر داشتهایم، و به خوانندگان این وبلاگ قول دادیم که در صورت آغاز فعالیتهای فاشیستی، دولت احمدینژاد و اهداف پنهان در پس پردة «تبلیغات» سیاسیاش را، افشا کنیم. بررسی «متن گزارش کمیسیون اصل 90» نخستین مرحله از این افشاگری خواهد بود.
پس از پایان صحنهسازیهای انتخاباتی، و پیروزی قابل پیشبینی محافلی که برچسب «اصولگرائی» بر پیشانی دارند، شاهد شکلگیری جریانات متفاوت و متخالفی در فضای سیاسی کشور هستیم. در درجة نخست موضعگیریهای تند احمدینژاد بر علیه اعضاء دولت، و حتی رئیس دستنشاندة «مجلس»، به این تصور دامن زد که «پیروزی» در صندوقهای ماریگیری «امامزمان» نه تنها به دهان مهرورزی خیلی مزه کرده، که ایشان به احتمالی این «پیروزی» بزرگ را نشانة مشروعیت «شخصی» تلقی میکنند! چرا که حملات تندشان بر علیه اعضاء دولت و «مجلس همراه» نشان میدهد که، مهرورزی مشروعیت کذائی را فقط برای شخص خود مصادره کرده، و در این میان همکاران و همپالکیها سهمی نخواهند داشت! از طرف دیگر، گل سر سبد جناحهای به اصطلاح «بازنده»، همان جناح «شهید مظلوم»، شامل جوجه اصلاحطلبان و ساواکیهای شناخته شدة حکومت اسلامی، به سرعت «مهمات» فراهم میآورد، تا به خیال خود از «آشفتگی» حکومت مهرورزی استفاده کرده، وسیلهای جهت بازگشت به قدرت و باز پس گرفتن مواضع از دست رفته فراهم کند. فعالیتهای اینان، در روزینامهها و سایتهای «مخالفنما» که با بهرهوری از فیلترینگ حکومت اسلامی، عملاً تمامی فضای مجازی را به اشغال خود در آوردهاند، آنچنان سرعت گرفته که حتی شیخکهای شناخته شده و آدمکش، که تا دیروز بر مسند مسئولیتهای سیاسی و قضائی این رژیم دست نشانده تکیه زده بودند، به خود اجازه میدهند با اجرای مصاحبههای «جنجالی» به همراه عکسهای مکشمرگما، در این سایتها، در ضدیت با مواضع رسمی حکومت «مقدس» اسلامی داد سخن بدهند!
ولی در این میان، وضعیت «اوپوزیسیون» رسمی این حکومت از همه جالبتر شده! این «تشکیلات» به اصطلاح سیاسی، که از چپافراطی و «مسلح» تا راست فاشیستی و رضاخانی را فرا میگیرد، تا پیش از شکست رسمی «اصلاحطلبان»، «سکوت» را سکة زر میپنداشت! سکوت میکرد، و در پس این سکوت سعی تمام داشت گذشتهها، شعارها و مطالبات شناخته شدة جناح خود را که معمولاً سوغات دستگاههای امنیتی «شرق و غرب»، طی دوران جنگ سرد بود، به هر ترتیب ممکن در فضای نوین سیاست جهانی «ماستمالی» کند! و تا آنجا که امکانات اجازه میدهد، با جناحهای داخلی نیز «نرد عشق» ببازد! در همین راستاست که این «عشقورزی» سیاسی در مرحلة نخست میان فدائیان شاخة اکثریت و جناح محمد خاتمی آفتابی شد! شرکت یک «فدائی» شناخته شده در مجلس روضهخوانی محمدخاتمی در مسجد لندن، شاهکاری بود که فقط با شرکت شاهزاده اسکندری در کابینة «میرپنج» قابل قیاس است. ولی همانطور که میتوان حدس زد، این «اختلاط» و همراهی تازه آغاز شده بود. بده بستانهای تشکیلاتی هر چه بیشتر سرعت میگرفت. به طور مثال، یک سایت «تبلیغاتی» که در اهداف خود، یک گام از «سرنگونی» پائینتر نمیگذاشت، به ناگاه به دامان «تعطیلی» افتاد! و بعدها نیز همکاریهای نزدیک گردانندة آن با آخوندی به نام «محتشمیپور» افشا شد. «تجلیلنامة» ارگان «مخفیانة» پاسداران انقلاب اسلامی، «فارس نیوز» از مقام ولایتعهد، و نزدیک بودن ایشان به سازمان مجاهدین خلق، و چاپ عکسهائی از مقام «آیندة» سلطنت، و ارائة تصویری بسیار مسئولانه از حضرت والا، نشانگر این اصل بود که «حشر و نشر» دامنهای گستردهتر از آن دارد که ظواهر نشان میدهد! در عمل، در چارچوب همین «حشر و نشر»، شاهد بودیم که سایت دستنشاندة «گویا» و ریاست «فرضی» آن، جناب فرشاد بیان، در کنار ترهات شیخکهای «نادم» از قماش بنیصدر و نوریعلا، و دیگر همکاران آخوندها که با سرمایههای حکومت اسلامی در غرب دکان کلاشی باز کردهاند، به عنوان هدیة نوروزی، در هجدهم فروردینماه امسال، مصاحبهای هم با یک «مارکسیست لنینیست» شناخته شده منتشر میکند! اینهمه بدون آنکه نیازی به تکرار موضعگیریهای حزب توده داشته باشیم؛ این حزب در اطلاعیههائی مضحک، طی برگزاری نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی، مرتباً مردم کشور را به حمایت از اصلاحطلبان در این «انتخابات» دعوت میکرد!
البته وبلاگ را میباید موجز و مختصر نوشت؛ در نشان دادن ارتباطات گستردهای که میان جناحهای مختلف سیاسی ایران در حال رشد و گسترش است، به آنچه در بالا آمد اکتفا میکنیم. نخست میباید گفت که عملکرد تشکیلات سیاسی را در ایران، از چپ تا راست، و از مذهبی تا غیرمذهبی، نمیباید به هیچ عنوان از عملکرد حکومت اسلامی جدا بدانیم. همانطور که اینک، با فروافتادن پردههای «جنگ سرد» شاهدیم، این جریانات سیاسی علیرغم ادعاهای «غلطانداز»، بیش از آنچه مینمایانند به یکدیگر و نهایت امر به حکومت اسلامی و محافل تصمیمگیری جهانی وابستهاند. اینان نمیتوانند به هیچ عنوان برخوردی «مستقل» با مسائل کشور داشته باشند. تشکیلات سیاسی را نمیباید با افراد، شخصیتها، تحلیلگران و نویسندگان به یکسان مورد بررسی قرار داد. البته هر چند «شخصیتهائی» مستقل میتوان یافت، شخصیتهای وابسته نیز وجود دارند، ولی تشکیلات سیاسی بدون وابستگی اصولاً نمیتواند وجود خارجی داشته باشد. و در شرایطی که کشور ایران به عنوان یکی از مهمترین منابع هیدروکربور جهان و یکی از استراتژیکترین سرزمینهای جهان سوم، توجه محافل سرمایهداری جهانی و شرکتهای قدرتمند نفتی را به خود جلب کرده، تصور فعالیت یک یا چند جریان سیاسی و مستقل در این کشور اصولاً «گزافهای» بیش نیست.
در همین راستا، بارها در این وبلاگ عنوان کردهایم که از تحرکات تند اجتماعی، تجمعات به اصطلاح «خلقالساعه»، برخوردهای تند و آتشین با مسائل اجتماعی، و خصوصاً درگیری با نیروهای انتظامی به هیچ عنوان نمیباید حمایت کرد. این نوع «رزمایشها» که در میدان برخوردهای اجتماعی کشور به وقوع میپیوندد، نه تنها جامعه را نهایت امر به خشونت و عقلستیزی تشویق میکند، که در واقع میدان جنگ و جدل محافل مختلف جهانی است. آنچه در میانة این نوع «تحرکات» به منصةظهور میرسد، علیرغم تبلیغات محافل مختلف، ارتباط چندانی با مطالبات ملتها و گروههای مختلف اجتماعی نخواهد داشت. تجربة دستاوردهای «عظیم» حکومت اسلامی، به صراحت نشان داد که یک ملت نمیتواند با هیاهو و تظاهرات و قیل و قال، به حق و حقوقی دست یابد. شاید در این مقطع بهتر باشد برخورد با یک جریان سیاسی را در حد لزوم بشکافیم.
برخورد ملت ایران با جریانات سیاسی هنوز همان برخورد سنتی ملت با حاکمیت باقی مانده! به عبارت دیگر، ما ملت هنوز از دورة «تقدس» و «الهیت» حاکمیت پای بیرون نگذاشتهایم. برای ملت ایران جریانات سیاسی، به عنوان جایگزینهای آتی یک حاکمیت، در مقام تشکیلاتی با موضعگیریهای فرار، گذرا و مقطعی تحلیل نمیشوند؛ این جریانات «ابدمدتاند»! و چنین برخوردی با مسائل سیاسی کشور زمانیکه از طرف گروههای وسیع اجتماعی عمومیت پیدا کند، جز فاجعه چیزی به بار نخواهد آورد. فاجعهای که دستهای قدرتمند سیاستهای خارجی همه روزه به آن دامن میزند؛ و فراموش نکنیم که، فاجعه برای ما ملت، نان است در کیسة استعمار!
به همین دلیل، طرفداران یک جریان «مارکسیست لنینیستی» به همان اندازه در برخورد با حزب و تشکیلات از خود «تعصب» نشان میدهند، که طرفداران نهضت امام حسین و داستانهای کربلا! اگر امروز به دلیل فروپاشی دیوارههای امنیتی جنگسرد، ملت ایران فرصت کوچکی به دست آورده تا بتواند با تکیه بر آن گرد و غبار «تقدس» را از تشکیلات سیاسی و حاکمیتها بزداید، نمیباید در نیت و خواست سیاستهای بزرگ جهانی دچار تردید شویم؛ گسترش عامل «تقدس» سیاسی هنوز هم یکی از اصلیترین روشهای حکومت استعماری در کشورهای جهان سوم است. آلودن رابطة ملت با حاکمیت به عامل «تقدس»، با تکیه بر پیشینة ملتها کار چندان مشکلی هم نیست. و برای آنکه رابطة حاکمیت و «تقدس» را در ضمائر بشریت بشناسیم، الزامی ندارد مورخ و صاحبنظر در امور سیاسی و اقتصادی باشیم. هر ملتی در تاریخ خود از این «بیراهه» عبور کرده، و هر چند جزئیات این «بیراههها» در «تمدنهای» مختلف با یکدیگر تفاوت دارد، اصل کلی یکسان باقی مانده: انتساب کنشها و واکنشهای یک حاکمیت به الهامات الهی!
در اینجا شاید بهتر باشد به اصل موضوع باز گردیم. یک ملت اگر جریانات سیاسی را، آنطور که در بالا آوردیم مورد تحلیل قرار دهد، نه تنها الهیت را از آنان خواهد زدود، که میباید از اینان فقط وسیلهای جهت پیشرفت و ترقی فراهم آورد، و نه ابزاری جهت ایجاد قید و بندهای اجتماعی و اقتصادی. به عبارت دیگر، در نظر یک ملت آگاه، جریانات سیاسی، و علیالخصوص حاکمیت، حاملهائی مقطعی و گذرا خواهند بود؛ وظیفة آنان به مقصد رساندن اهداف و خواستهای رفاهی، اجتماعی و سیاسی ملت است. اینان را نباید به پدیدههائی سربار و آقابالاسر ملت تبدیل کرد! اگر در طول موجودیت این «حاملها»، ملت به این صرافت افتاد که اینان از بر آوردن نیازها ناتواناند، میباید جایگزین شوند، و این جایگزینی نمیباید در ذهن ملت با جستجوی «الهیت» و «جاودانگی» تؤام شود؛ جایگزینی با «حاملهائی» میباید صورت گیرد که به همان اندازه مقطعی و گذرا هستند!
ولی بهرهوری از قدرت همیشه خوشآیند است، خصوصاً برای آنان که عمری را جهت به دست آوردن قدرت، چون سگ هار این سوی و آن سوی دویدهاند! در نتیجه به سادگی از قدرت کنار نمیروند، و با بهرهبرداری از حمایتهای خارجی، و تکیه بر هیاهو و جو سازی، برای خود «حقانیتهای» الهی، دینی و فلسفی درست میکنند. اینجاست نقطة آغاز استبداد استعماری! همان برنامة مفتضحی که در آغاز بلوای ننگین 22 بهمن، به دست نوکران اجنبی و شخص روحالله خمینی شاهد اجرای آن بودیم. آنان که امروز پس از 30 سال چپاول اموال ملی و جنایت، تصاویر منفورشان در «روزآنلاین» و دیگر سایتهای وابسته به استعمار و استبداد، انتشار مییابد تا با ترهات بیسروته ملت غارت شدة ایران را از «آزادیخواهیهای» فرضیشان «مطمئن» کنند، تا کجا میخواهند به بازی در این تئاتر شوم و نفرت انگیز ادامه دهند؟
اگر اینان میباید صحنة سیاست کشور را ترک کنند، اینکار در ید اختیار ملت است؛ این ملت است که میباید عذر اینان را بخواهد. و به همین دلیل شاهدیم که اوباش حکومت اسلامی حاضرند با «ولیعهد» پهلوی، فدائی اکثریت و اقلیت، تودهای و هزار و یک تشکیلات دیگر کنار بیایند، ولی به طور مثال از شکلگیری اتحادیة رانندگان شرکت واحد در تهران وحشت دارند. اگر شیخکهای منفور حاکم کوچکتر از آنند که چنین ظرایفی را دریابند، اربابانشان نیک میدانند که ابزار اعمال حاکمیت ملی در دستهای تشکیلات فکسنی سیاسی و وابسته به استعمار نیست؛ این ابزار در ید قدرتمند تشکیلات صنفی، اتحادیههای کارگری، انجمنهای محلی، و شوراهای کارکنان وزارتخانهها و شرکتهای بزرگ دولتی است. به همین دلیل است که در مخالفت با فعال شدن این تشکلهای صنفی حاکمیت استعماری تمامی قوای خود را به کار گرفته.
دولت احمدینژاد در برابر چالشهائی قرار دارد که در چارچوب رژیم سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور مفری نخواهد داشت؛ خلاصه بگوئیم، این دولت از امتحانات سیاسی، اقتصادی و مالیای که در برابر خود دارد، سر بلند و پیروز بیرون نخواهد آمد! حتی استعمار نیز به صراحت میداند که جبهة مهرورزی از هم امروز شکست خورده. و به همین دلیل است که با زبان «زرگری»، جنگ با دولت احمدینژاد را در رسانههایش سکة رایج کرده! ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم کار ملت ایران نه با احمدینژاد آغاز شده، و نه با احمدینژاد و مقاممعظم خاتمه مییابد. آنچه باقی میماند ملت ایران است، و چه بهتر که از هم امروز به فکر فردای ملت باشیم.