۷.۰۶.۱۳۸۶

سوسیال‌نوکریسم!



در روزهای اخیر تمایل شدیدی از طرف دولت احمدی‌نژاد در چرخش به سوی آمریکا و سیاست غرب به چشم می‌خورد. در امتداد همین نزدیکی دیپلماتیک به غرب، شاهدیم که علیرغم سروصدای تبلیغاتی برخی محافل آمریکائی، در مخالفت با مسافرت احمدی‌نژاد به نیویورک، در عمل، این سفر نه تنها در چارچوب اجلاس عمومی سازمان ملل برگزار می‌شود، که شامل سخنرانی «مضحک» رئیس دولت اسلامی در دانشگاه کلمبیا نیز شده است. در اینکه فردی چون احمدی‌نژاد، در مقام یکی از «لباس‌شخصی‌های» حکومت اسلامی، و به عنوان سمبلی از سرکوب جوانان به وسیلة نیروهای فاشیستی، اصولگرا و ضدآزادی چگونه می‌تواند در برابر دانشجویان دانشگاه کلمبیا سخنرانی صورت دهد، مسئله‌ای است که چند و چون آنرا می‌باید از کسانی جویا شد که، این «سخنرانی» را ترتیب می‌دهند! در شرایط فعلی، همانطور که چندین ماه پیش در پلی‌تکنیک تهران نیز شاهد بودیم، حضور رئیس دولت اسلامی حتی در برابر دانشجویان ایرانی نیز خالی از اشکال نخواهد بود. این دولت، در شرایطی که شخص احمدی‌نژاد چند روز پیش در برابر سپاه پاسداران اعلام کرده که، خواستار «نهادینه کردن اصل نوکری است»، در وضعیتی قرار نمی‌گیرد که مدعی آغاز بحث و گفتگوئی سازنده با قشرهای جوان و دانشجو در یک جامعه باشد؛ حال این جامعه ایرانی تصور شود یا آمریکائی!

ولی از آنجا که ملاجماعت بی‌حیثیت، وقیح و دریده است، دولت احمدی‌نژاد را در مقام نمایندة تام‌الاختیار قشر آخوند، در چنین شرایطی به میدان بحث با دانشگاهیان کلمبیا می‌آورد! و طی این روند سراپا مسخره، دولتی که همپالکی‌های واقعی‌اش را می‌باید در میان کودتاچیان تایلندی، سرهنگ‌های برمه‌ای و آدمکشان حرفه‌ای دولت‌های نظامی در آمریکای لاتین بیابد، به دلیل مغروق بودن قشر ملا در اصل «خودباوری»، اصلی که سده‌ها دامنگیر ملاجماعت است، در عملی که صرفاً تفی سربالا تلقی خواهد شد، دست به چنین موضع‌گیری غیرقابل قبولی می‌زند! ولی این اصل، خارج از تمایل فعلی دولت احمدی‌نژاد به نزدیک شدن به سیاست آمریکا، و سوای اصل «خودباوری» مسخرة ملاجماعت، ریشه در بطن روابطی دارد که از آغاز غائلة استعماری 22 بهمن بر مسائل اجتماعی ایران سایة منحوس خود را تحمیل کرده. در عمل، سفر احمدی‌نژاد به نیویورک و به روی صحنه آوردن نمایشات مضحک «خودباوری» آخوندی در دانشگاه کلمبیا، دنباله‌ای مسخره بر مسافرت‌های سیاسی، و لغزخوانی‌های «فلسفی» محمد خاتمی است.

برای ریشه‌یابی آنچه به غائلة 22 بهمن انجامید می‌باید نگاهی به گذشتة جامعة ایران داشته باشیم، و در این راه ناگزیر از مطرح کردن برخی «واقعیات» تاریخی خواهیم بود، واقعیاتی که در مسیر تحول «اقتصاد سیاسی» کشور صورت گرفت. همانطور که می‌دانیم، در دوران محمدرضا پهلوی جامعة ایران پای به مرحلة نوینی گذاشته بود. مرحله‌ای که در آن نیروهای دهقانی مزارع را ترک می‌کردند، تا در بطن شهرها به حاشیه‌نشین و بیغوله‌نشین تبدیل شوند؛ با این وجود، بر خلاف آنچه طی انقلاب صنعتی در انگلستان و دیگر کشورهای اروپای غربی رخ داد، آزاد شدن نیروی کار از مزارع، نه با بالا رفتن تولید کشاورزی همزمان شد، و نه با بالا رفتن تولیدات صنعتی! کشور ایران به دلیل فروافتادن در بافت یک اقتصاد تک‌محصولی و استعماری، هم تولیدات سنتی را از دست داد و هم از طریق تزریق دلارهای نفتی در روزمرة مردم، و تحمیل یک تورم دیوانه‌وار، زمینة هر گونه فعالیت سودآور صنعتی از میان برداشته شد. در این ساختار، تاجرمسلکی، دلالی، زمینخواری و «خدمات شهری» تبدیل به تنها زمینه‌های فعالیت‌ سودآور شدند ـ زمینه‌هائی که خود در چارچوب توجیه «سودآوری‌ها» اغلب بر دلارهای نفتی تکیه می‌کردند! این در حالی است که چنین ساختار اقتصادی بدون حمایت تولیدی و زیربنائی صنایع سنگین، بانک‌ها، بیمه‌ها، ایجاد بازارهای درونمرزی و برونمرزی، و دیگر ساختارهای قدرتمند اقتصاد سرمایه‌داری قادر به تأمین ثبات اجتماعی و سیاسی در جامعه نخواهد بود. این امر از نظر آنان که در رأس تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اقتصادی کشور قرار گرفته بودند، کاملاً روشن بود، و بی‌عملی این افراد فقط یک دلیل می‌توانست داشته باشد: سرسپردگی‌ اینان به سیاست‌های خارجی! به طور مثال داستان واردات «بنزین» بر خلاف آنچه امروز عنوان می‌شود، حکایت نوینی نیست؛ در دوران سلطنت، همه ساله‌ میلیون‌ها لیتر مواد سوختی، خصوصاً نفت‌سفید از خارج وارد می‌شد! و وزارت نفت ـ آنزمان شرکت ملی نفت ایران خوانده می‌شد ـ برنامة «واردات» مواد سوختی را همه ساله در ارتباط با صادرات نفت خام «هماهنگ» می‌کرد!

اگر چنین ساختارهای اقتصادی‌ بی‌آینده و فروپاشاننده‌ای بر جامعه حاکم می‌شود، می‌باید قبول کرد که این روابط اقتصادی، به نوبة خود، نوعی روابط اجتماعی و سیاسی نیز به دنبال خواهد آورد؛ بحران و غائلة 22 بهمن، در عمل، همان نوع جدید روابط اجتماعی و سیاسی بود.

خارج از آنچه در ابعاد سیاست جهانی می‌تواند دلائلی جهت به قدرت رسیدن طالبان شیعی مسلک در ایران تلقی شود، در ابعاد داخلی، تضمین قدرت برای این جماعت با تکیه بر دو اصل کلی صورت گرفت: نخست، بلامنازع نمودن اعمال قدرت سیاسی از جانب آخوند جماعت، و تحمیل اصل «چپ‌نمائی» همین روحانیت! و در مرحلة دوم، اصل شکل‌دادن به نوعی ساختار به اصطلاح «ارزشی»، ساختاری که بتواند در تضاد با ساختار حاکم جهانی، به عوامل داخلی این حاکمیت،‌ نوعی «اعتماد به نفس» کاذب نیز عطا کند: دیپلم‌های دانشگاهی، تیترها و مناصب من‌درآودی، قرار دادن ثروت‌های ملی در چنگال عمال فاسد حکومت، و ... از آنجمله است! در عمل می‌بینیم که، این «اعتماد به نفس» کذائی همان پدیده‌ای است که امروز، به یک «لباس‌شخصی» حکومت اسلامی، رخصت داده نقش دلقک سیرک را در دانشگاه کلمبیا بازی کند! ولی در آغاز غائلة 22 بهمن شاهد بودیم که رهبران این بلوا، از قبیل روح‌الله خمینی، بارها و بارها سخن از بی‌ارزش بودن مسائل مادی، اقتصادی و حتی معرفت‌های علمی به میان می‌آوردند! باید قبول کرد که تحمیل فردی به نام «رئیس جمهور محبوب، رجائی» به ملت ایران، عملی بود که مستقیماً زیر نظر محافل استعماری صورت گرفت و در چارچوب ایجاد همین به اصطلاح «ساختارهای نوین ارزشی» قرار می‌گیرد. حکم اصلی آن بود که، «رهبران» این به اصطلاح «انقلاب»، در هر فرصتی به چنین توهماتی هر چه می‌توانند دامن زنند! و نهایت امر، همانطور که امروز می‌بینیم، جامعة ایران را در راستای این «بلوای» استعماری، دچار نوعی «روان‌پارگی» (اسکیزوفرنی) کنند. ارزش‌های وارونه شده‌ای که این جماعت مبلغان آن‌اند، در بطن جامعه، در ظاهر بر اصول «روحانی»، «فقهی» و حتی «عرفانی» تکیه می‌زند، در شرایطی که پایه‌های اصلی چنین تحکم‌های آمرانه‌ای به هیچ عنوان نمی‌تواند «معنوی» باشد، پایه‌های آن در عمل بر اقتصاد نفت تکیه دارد، مسئله‌ای که به صراحت از دید حامیان این «نظریات» پنهان نگاه داشته می‌شود؛ این نیست جز همکاری آمریکا و غربی‌ها با این غائله!

ولی این صحنه‌سازی، همانطور که در بالا گفتیم از بعد دیگری نیز برخوردار بود: «چپ‌نمائی»! نمی‌باید فراموش کرد که از هنگام کودتای ننگین «میرپنج» تا به امروز، هیچ توطئه‌ای از جانب غرب در ایران صورت واقع به خود نگرفته، مگر آندسته عملیات سرکوبگرانه که از حمایت شرق نیز برخوردار بوده‌اند ـ دیروز اتحاد شوروی و امروز روسیه! از حضور امثال اسکندری در رأس وزارت معارف «میرپنج» گرفته، تا داستان‌نگاری‌های امثال عبدالله شهبازی در حکومت اسلامی، نقش سرکوبگرانة حزب «مردم» فروش توده را در همکاری با عوامل دست‌نشاندة غرب نمی‌توان از نظر پنهان داشت! در عمل بر فراز مخروبه‌ای که سوءسیاست‌های پهلوی به یادگار گذاشت، با مصالح موجود اجتماعی ـ فراموش شدگان فروپاشی‌ سنت‌های فئودال، سرکوب شدگان در حاکمیتی نظامی، لشکر بی‌بضاعت‌ها در دامان یک فاشیسم غربگرا ـ کاخی بنا کردند که حاکمان آن امثال روح‌الله شدند؛ کاخی که گورستان ملت ایران شد، و حاکمانی که جز کرکس نبودند!

اگر پهلوی‌ها، توده‌های ملت را در «ناکجاآباد» به امان خدا رها کردند، شاید هیچ وقت فکر نمی‌کردند که اینان بهترین لشکرهای «ضدارزش» جهان‌اند، لشکرژنده‌پوشانی که می‌تواند تبدیل به والاترین خادمان سرمایه‌داری جهانی شده، منافع ملی ایرانیان را در مسلخ امپریالیسم جهانی به این راحتی قربانی کند! در راه به «ارزش» گذاشتن این «خیانت» به منافع ملی، مسلماً بی‌بضاعتی‌های فرهنگی محصولات نظام اجتماعی و سیاسی پهلوی‌ها نقشی بسیار سرنوشت‌سازی ایفا کرد، ولی نمی‌توان از خود فروختگی چپ‌نماهائی که آرمان‌های سوسیالیسم جهانی را وسیله‌ساز «توافق‌های» کرملین و سازمان آتلانتیک شمالی کردند، و امروز هم بر همین اصل پای می‌فشارند، چشم پوشید.

ولی از آنجا که هر کابوسی را می‌باید پایانی باشد؛ کابوس «لشکریان ضدارزش» اسلام‌گرا، و «چپ‌نمائی‌‌های»‌ حجج اسلام نیز، ظاهراً به پایان خود نزدیک می‌شود. در این هفته شاهد دو حادثة بسیار مهم هستیم: حضور مفتضحانة احمدی‌نژاد در دانشگاه کلمبیا‌ و مضحکه شدن «پاسدار» و «معلم» کوچک «خلق» در برابر اربابان و حامیان اصلی خود، و همزمان، حضور فرزندان چه‌گوارا در تجمعی در تهران و «تکذیب» ترهات بسیج مستضعفان در مورد چه‌گوارا، از زبان دختر وی‌! این حوادث نشان دهندة لحظات پایانی بلوای ننگینی است که نام روح‌الله بر خود دارد، هر چند که در اوراق تاریخی، این غائله را با خون ایرانیان نوشتند.





۷.۰۴.۱۳۸۶

«سپور» و سیاست!



زمانیکه برخی رسانه‌ها، خصوصاً «بی‌بی‌سی»، سخن از بازبینی در سیاست‌های خارجی کابینة انگلستان به میان می‌آورند، خواننده به سرعت روی به جانب معضلات نظامی در عراق و خصوصاً افغانستان خواهد کرد. چرا که، بحران نظامی امروز، یادگار دوران وانفسای تونی‌بلر است، و همانطور که می‌توان حدس زد اگر دولت علیاحضرت در اسرع وقت، راه خروج از این بحران نیابد، «طرف‌های» جهانی نه تنها شکست آمریکا را در این «ماجراجوئی» به معنای واقعی کلمه «تأمین» خواهند نمود که، به دلیل ضعف ساختارهای نظامی و اقتصادی انگلستان در مقایسه با «برادر» متحد آنسوی آتلانتیک، هزینه‌ای که این شکست برای انگلستان در بر خواهد داشت به مراتب از هزینة یانکی‌ها سنگین‌تر است. در همین راستا، شاهد تغییرات وسیع، هر چند غیرقابل توجیه، در ساختار دولت فرانسه نیز هستیم. فرانسه امروز عملاً از نظر سیاسی خود را عمداً در یک «خلاء» کامل قرار داده، تا بتواند با استفاده از شرایطی که چنین «خلائی» تأمین می‌کند، سیاست خارجی را در فضائی کاملاً انعطاف‌پذیر و «متحرک» فعال کند، و از همین طریق امکانات «بازبینی‌های» مورد نظر در سیاست‌های لندن و واشنگتن فراهم شود. به همین دلیل نمی‌باید از اظهارات عجیب و غریب «برنار کوشنر»، در فضای سیاست بین‌المللی فرانسه متعجب شد؛ «کوشنر» با تکیه بر همین «ترهات» عملاً در صدد به دست آوردن نوعی «گمانه» نزدیک به یقین از فضای سیاست بین‌المللی است، تا بتواند با مطرح کردن فرانسه در مقام «طرف» قابل مذاکره، بهترین شرایط ممکن را نهایت امر برای لندن و واشنگتن فراهم کند!

امروز در راستای ارائة توضیحاتی در مورد سیاست‌های جدید انگلستان، سایت «بی‌بی‌سی» نظرات «دیوید رایت میلیبند» وزیر جدید امور خارجه در کابینة براون را منعکس کرده است. البته اینکه امروز سیاست‌بازان از تونی‌ بلر انتقاداتی تلویحی به عمل آورند، به هیچ عنوان تعجب‌آور نیست؛ در جهان سیاست آنان که «بازنده» معرفی می‌شوند، از هیچگونه حقی برخوردار نیستند! کسی هم در صدد بررسی عمیق «باخت» و «برد» فرضی اینان نخواهد بود؛ تونی بلر «بازنده» معرفی شده، به همین جهت، امروز کیسه شنی است، برای هر جویای نامی که چند مشت و لگد نثارش کند. ولی آقای «میلیبند» که خود سال‌ها یکی از نزدیکان سیاسی تونی بلر به شمار می‌رفت، مسلماً‌ بهتر از ما می‌داند که بحران امروز انگلستان، علیرغم ندانم‌کاری‌های «بلر» بازتاب پدیدة دیگری است: فروپاشی‌های قابل پیش‌بینی در سیاست‌های غرب، به دلیل پایان یافتن شرایط جنگ سرد! شرایطی که امکانات فراوانی جهت «توجیه» سیاست‌های روزمره در اختیار صاحبان قدرت در بطن حاکمیت‌های غربی قرار داده بود. از بمباران اتمی شهرهای ژاپن در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم، تا قتل‌عام غیرنظامیان در کره و ویتنام، تجربیات دوران جنگ سرد به صراحت نشان داده بود که، «تقدس» مبارزه با کمونیسم تا کجا می‌توانست به پیش تازد! امروز پس از پایان تجربة هولناک شرایط «جنگ سرد»، دولت‌های غربی می‌باید مسئولیت‌ اعمال خود را نه بر اساس تکیه بر یک «تقدس»‌ گنگ و بی‌معنا که بر پایة واقعیات توجیه کنند؛ می‌بینیم که تفاوت زیادی میان مشکلات آقای «میلیبند» و تونی بلر وجود نخواهد داشت!

از طرف دیگر، آقای «میلیبند» خود یکی از تازه‌به‌دوران رسیده‌ها در طبقة سیاست‌مداران انگلستان است. این سئوال مطرح می‌شود که ایشان در یکی از بنیادگراترین کشورهای جهان، که از نظر استخوانی بودن محافل تصمیم‌گیری با هیچ کشوری قابل مقایسه نیست، چگونه علیرغم جایگاه لرزان و نامطمئنی که فرزند یک مهاجر یهودی لهستانی می‌تواند داشته باشد، توانسته‌اند طی چند سال فعالیت سیاسی، با چنین «سرعتی» به یکی از مهم‌ترین پست‌های کابینة حزب‌کارگر تکیه بزنند؟ سرعتی که اگر نگوئیم غیرممکن، حداقل بسیار «تعجب‌آور» می‌نماید. خصوصاً اینکه جناب «میلیبند»، بر خلاف دیگر انواع «استعدادهای درخشان دنیای سیاست»، حتی از هیچگونه استعداد درسی و هوشی نیز طی دوران تحصیل برخوردار نبود‌ه‌اند! ایشان جهت «تحصیل» مدارج دانشگاهی «معتبر»، نهایت امر مجبور می‌شوند برخلاف رسوم رایج در کشور انگلستان، موطن خود را ترک گفته و با کمک‌های مالی و همه‌جانبة محفل «بورس کندی»، در «ام‌آی‌تی» آموزش خود را به اصطلاح «کامل» کنند! این سئوال مطرح می‌شود که چنین استعداد «درخشانی»، چرا و به چه دلیل مورد حمایت محافل مختلف در انگلستان قرار گرفته است؟

در واقع، همانطور که می‌بینیم،‌ آقای «میلیبند» و «سرکوزی»، تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند: «تازه به دوران رسیده»، «کم‌سواد» و «حاضر به هر نوع فداکاری جهت حفظ موقعیت‌های شخصی»! اگر در کشور فرانسه به قدرت رسیدن امثال سرکوزی «منطقی» بنماید ـ به دلیل شکست این کشور در جنگ دوم و همکاری‌های شرم‌آور فرانسه با نازی‌ها ـ انگلستان به عنوان یکی از برندگان عمدة جنگ جهانی، با مطرح کردن افرادی نظیر «میلیبند» در مقام‌های تصمیم‌گیری عملاً قبر خود را حفر می‌کند. ولی همانطور که «سرکوزی»، رئیس جمهور جدید فرانسه می‌باید با «دلقک‌بازی‌های» مخصوص به خود، زمینة مناسب برای تأمین منافع آمریکا و انگلستان را در بطن بحران استراتژیکی که بر محور اشغال عراق و افغانستان پیش آمده فراهم آورد، دولت براون نیز در انگلستان با پیش کشیدن افرادی نظیر «میلیبند» سخن از «بازسازی» فضای دیپلماتیک جهانی به میان می‌آورد! ولی در شرایط فعلی سخن گفتن از «بازسازی»‌ فضای دیپلماتیک جهانی اصولاً یک گزافه‌گوئی است؛ تا زمانیکه اصول جدیدی بر دیپلماسی جهانی سایه نیانداخته، و اصول منسوخ و وابسته به دوران «جنگ ‌سرد» هنوز بر افکار و امیال بسیاری محافل و سردمداران غربی حاکم است، سخن گفتن از «بازسازی» فضای دیپلماتیک جهانی بی‌معناست!

در شرایطی می‌توان سخن از «بازسازی» به میان آورد که، بازیگران اصلی در فضای سیاست بین‌الملل ـ همانقدر غربی که روسی، چینی و هندی ـ بتوانند شرایط قابل اعتمادی در فضای بین‌الملل پایه‌ریزی کنند، شرایطی که مانورهای احمقانه و ضدانسانی از قبیل لشکرکشی یک‌شبه به عراق و افغانستان در آن محلی از اعراب نخواهد داشت! در غیر اینصورت «بازسازی» غیرممکن است. مسلماً بازیگران تئاتر دیپلماتیک غرب، از قبیل سرکوزی، کوشنر و میلیبند قادر نخواهند بود چنین فضائی را پایه‌ریزی کنند؛ دست‌های اینان در عمل، از اهرم‌های پایه‌ای و نزدیک به محافل تصمیم‌گیری در ساختارهای حاکمیت‌های غربی بسیار دور است. اینان دلقک‌های آخرین دقایق، تا فرا رسیدن بحران‌اند! بحرانی که نه تنها غرب، بلکه تمامی مناطق تحت نفوذ غرب را فرا خواهد گرفت. شاید آنزمان که این «بحران» قابل لمس شود، بساط «دلقک‌بازی» از سیاست‌های جاری غرب کنار گذاشته شده، نوعی برخورد مسئولانه جایگزین آن شود، تا آنزمان می‌باید حضور این افراد را، در مقام رفتگرانی که پس از جشن و سرور پای به میدان عمل می‌گذارند، در پست‌های کلیدی دول غربی تحمل کنیم.


۷.۰۳.۱۳۸۶

«ادب» در کلمبیا!



در شرایطی که محمود احمدی‌نژاد، رئیس دولت اسلامی در نیویورک به سر می‌برد، همزمان شاهد موضع‌گیری‌های متفاوت دولت‌های غربی نیز هستیم. دولت انگلستان که تا به حال همکاری‌های بسیار نزدیک خود با غائلة طالبان در افغانستان را مخفی نگاه می‌داشت، پس از چندین سال که از به اصطلاح «مبارزة» مسلحانه با خشک‌فکرهای مذهبی در آسیای مرکزی می‌گذرد، اینک نقاب از چهره برداشته. امروز خبرگزاری «بی‌بی‌سی»، بنگاه «سخن پراکنی» دولت انگلیس، به نقل از وزیر دفاع بریتانیا اعلام داشته:

«[به‌دلیل] نفوذ باورهای اسلامی در میان مردم افغانستان، [...] نمی‌توان تفکرات طالبان را در این کشور، نادیده گرفت.»

مسلم است که چنین «ایده‌ای» امروز از آسمان در دامان جناب وزیر دفاع فرو نیفتاده؛ ما ایرانیان بخوبی با این «گفتمان» استعماری آشنا هستیم، و می‌دانیم که، آنچه ایشان «نفوذ باورهای اسلامی» عنوان می‌کنند، حداقل تا آنجا که به منافع «امپراتوری» انگلستان مربوط می‌شود، نه تنها از روز نخست برای غرب هیچگونه مشکلی ایجاد نمی‌کرد، که خود یکی از مهم‌ترین اهرم‌های سیاست‌گذاری در افغانستان به شمار می‌رفت! ولی در اینکه این «باورها» اصولاً از چه قماش است، و این به اصطلاح «تفکرات طالبانی»، که جناب وزیر به آن اشاره کرده‌اند اصولاً چیست، جای سئوال باقی می‌ماند. آیا حاکم کردن یک حکومت قشری و فاشیستی از طریق به قدرت رساندن مشتی آدمکش «زاهدنما» را می‌توان سیاستگذاری نام نهاد؟ بله، در کمال تأسف این نخستین بار نیست که همین «امپراتوری» زنگ‌ زده و نمور، جهت حفظ دستاوردهای «اقتصادی» و «مالی» خود ملت‌ها را اینچنین در شمار میلیون‌ها در دهان شیر می‌اندازد. شاید به «حضرت» وزیر دفاع می‌باید عملکردهای دولت فخیمه را در دوران حکومت فاشیست‌های اروپائی در اسپانیا، پرتغال، حتی آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی نیز «گوشزد» کنیم. در آن دوره هم گویا «پاپاجان» همین «حضرت» وزیر، ‌ فکر می‌کردند که مسیحیت و بنیادهای مذهبی را در «تفکرات» ملت‌های آلمان، ایتالیا، اسپانیا، و ... نمی‌توان «نادیده‌» گرفت، و اینهمه، همانطور که می‌توان حدس زد، بدون هیچگونه اشاره‌ای به دلایل واقعی حمایت سرمایه‌داری انگلستان از فاشیسم در اروپا: «مقابله با سوسیالیسم!» خبرگزاری «بی‌بی‌سی» از قول «حضرت» وزیر اضافه می‌کند:

«هرگونه تلاشی که در آینده برای حل بحران افغانستان صورت می‌گیرد، باید ریشه در قوانین اسلامی داشته باشد.»


اگر از این «فاجعه» 28 سال گذشته، با خواندن ترهات جناب وزیر دفاع انگلستان به این صرافت می‌افتیم که، گویا قضیه همین دیروز بود. همین دیروز بود که، دیوانه‌ای از «قفس گریخته»، مجنون‌وار در پی «لیلی» گمشده می‌دوید و هر دم فریاد می‌کشید: «اسلام! اسلام!» حال برای آنان که طی این 28 سال مرتب از خود می‌پرسیدند، «روح‌الله ‌خمینی» از کدام سوراخ بیرون پرید؟ با مطالعة «ترهات» حضرت وزیر مطمئن خواهند شد که، ریشة حکومت «حضرت آدم» نوین، از کدام «جهنم‌دره» تغذیه می‌کند. اینکه یک انگلیسی «ک‌.. نشسته» 1400 سال پس از ظهور اسلام بر کرة ارض به این نتیجة «درخشان» برسد که، به قول خودش «نفوذ باورهای اسلامی» را در میان مردمی یافته که در یک کشور مسلمان‌نشین زندگی می‌کنند، می‌باید یکی از کشفیات بزرگ همین «حزب‌ کارگر» انگلستان باشد! هر کسی نمی‌تواند به چنین «کشفیاتی» دست یابد.

البته در اینکه ایشان و دولت فخیمه قصد آن دارند که در کنار مرزهای روسیة امروز چادر زده، بر نقل و انتقالات مواد مخدر، برده، زنان و کودکان، و ... نظارت «عالیة» حضرت ملکه را تأمین فرمایند، جای هیچ شکی نیست. اصولاً از روز اول هم «طالبان‌بازی» برای تأمین همین «مختصر» به راه افتاده بود. ولی تا آنجا که به «تفکرات طالبانی» مربوط می‌شود، مسلماً‌ پوشاندن شلوارکتانی بر ماتحت الاغ و اسب، زندانی کردن زنان در خانه‌ها، بورکا، ممنوعیت موسیقی، ممنوعیت مصرف مشروبات الکلی و ... در رأس امور قرار خواهد گرفت! البته از آنجا که حضرت وزیر با نگاهی «صمیمانه» به «نفوذ باورها»‌ نظر دارند، مسلماً به یاد خواهند داشت که، مصرف مواد مخدر ـ تریاک و حشیش و هروئین ـ نیز در «باورهای» افغان خیلی نفوذ دارد، در نتیجه همزمان با منهیات بالا، جهت مصرف هر چه بیشتر این مواد نیز، از طرف وزارت دفاع انگلستان، تسهیلاتی برای افغانستان فراهم خواهند آورد!

در آخر کار، «بی‌بی‌سی»، همانطور که مرسوم است، چند کلامی هم از «مادر عروس» برایمان نقل می‌کند، از کرزائی معروف! به قول بنگاه خبرپراکنی «علیاحضرت»، جناب کرزائی که در نیویورک به سر می‌برند، فرموده‌اند:

« ما با آن عده از افراد طالبان که عضو القاعده و شبکه‌های تروریستی نیستند، در تماس هستیم و آن‌ها، اکثریت را (در میان طالبان) تشکیل می‌دهند.»

بله، ایشان با آندسته از طالبان که «بچه‌های خوبی» هستند، در ارتباط‌اند و اینان هم «اکثریت» طالبان را تشکیل می‌دهند! البته «شاه‌ ‌موش‌های» افغانستان، بهتر بود سابقة شخصی خودشان را نیز، به عنوان یکی از مقامات «بلندپایة» دولت طالبان، و نامزد سفارت کبرای طالبان در شهر واشنگتن، در همین مصاحبه اعلام می‌داشتند که ما هم از سابقة ایشان به عنوان یکی از «بچه‌های خوب و زحمتکش طالبان»‌ آگاهی پیدا می‌کردیم.

ولی نمی‌باید فراموش کرد که «طالبان‌بازی» فقط در افغانستان منافع گسترده به همراه نمی‌آورد؛ در ایران، پاکستان، ترکیه، عراق و دیگر مناطقی که مستقیماً به دست استعمار اداره می‌شود، «طالبانیسم» و منافع منتج از آن از اهم امور است. و بی‌دلیل نیست که امروز احمدی‌نژاد، رئیس دولت طالبانی «ولایت‌ فقیه» نیز در نیویورک خیمه می‌زند! ایشان که قرار بود با آمریکا حسابی بجنگند، از قضای روزگار دست از جنگ و ستیزه برداشتند، و جهت دوستی و مودت سری به نیویورک زده‌اند. و اگر همچون «طالبان» افغان، در دیباچة مبارزات عظیم «ملاعمری» خودشان، فصول عدیده‌ای به جنگ با مغرب زمین اختصاص داده بودند، کمی هم «یاروقار بازی» با امرای دانشگاه‌های نیویورکی‌ منظور کردند، و در جلسة «سخنرانی» در دانشگاه کلمبیا شرکت کرده، بی‌محابا فریاد می‌زنند:

«ما مثل شما نیستیم، در ایران همجنس‌گرا نداریم!»

به این می‌گویند پاسخی درست، محکم، بجا و خصوصاً «طالبانی»! ایشان به زبان بی‌زبانی به مستمعین حالی کرده‌اند که، ما مثل شما «کو ... نیستیم!» وقتی صدای شلیک خندة مستمعین فضای سالن را می‌پوشاند، طالبان «کوچولوی» مقام معظم رهبری می‌فرمایند، «ما به میهمان احترام می‌گذاریم!» بله، ایشان نه تنها «کو ...» نیستند به میهمان هم احترام می‌گذارند، دیگر ما ملت چه می‌خواهیم؟ یک رئیس جمهور داریم که «کو ...» نیست، و به میهمان هم احترام می‌گذارد. هر کس بیش از این خواست می‌تواند برود و به دامان سیدخندان آویزان شود که هم «کو ...» است، و هم بی‌ادب!






«بازتاب» فاشیسم!



بسته شدن سایت «بازتاب»، که به تدریج صورت قطعی و شاید دائم به خود می‌گیرد، به دنبال بحران‌های درونی حکومت اسلامی صورت گرفته. ولی این عمل نمادی است از یک مجموعه واقعیات سیاسی و اجتماعی که با فناوری‌های نوین مرتبط می‌شود. همانطور که دیدیم، پیشتر از این، مشکلاتی برای چندین سایت دیگر ایجاد شده بود، و در این میان، سایت «ایلنا» ـ خبرگزاری کار ـ نیز به صورت کامل به تعطیل کشانده شد. نمی‌باید فراموش کرد که، مسئلة «ارتباطات»، در بطن یک حاکمیت فاشیستی از مهم‌ترین اهرم‌های برنامه‌ریزی و بهترین شیوه‌ها برای تحمیق توده‌های مردم است. حکومتی که خود را «قیم» و «نگاهبان» ملت و «امت‌اسلامی» معرفی می‌کند، به خود اجازه خواهد داد بر فعالیت‌های سیاسی، دماغی، فرهنگی، ادبی و غیر، نظارت کامل نیز اعمال کند، و این نظارت بر خلاف آنچه می‌نمایانند صرفاً جهت فراهم آوردن زمینة هر چه وسیع‌تر سرکوب و چپاول مردم است؛ ارتباطی با اخلاقیات، ارزش‌ها، و ... ندارد.

همانطور که در چند سال اخیر دیدیم، سانسور و سرکوب صرفاً دامنگیر روزنامه‌ها، مجلات و یا ناشران کتاب‌ها نمی‌شود؛ آتش سانسور دامان اینترنت را نیز خواهد گرفت. جهان مجازی به تدریج تبدیل به مهم‌ترین فضای اجتماعی جهت ایجاد ارتباط میان قشرهای مختلف مردم جهان شده، و در همین راستاست که سیاست‌های فاشیستی همگی شمشیر خود را بر علیه اینترنت از رو بسته‌اند! از حکومت «مائوئیستی» چین گرفته، تا کودتاچیان برمه‌ای و تایلندی، از شترسواران حجاز گرفته تا شیعی‌مسلکان چاه جمکران، همگی دشمنان اینترنت‌اند! اگر به دقت نگاه کنیم، تنها وجه‌مشترک این رژیم‌های رنگارنگ، همان عامل «دیکتاتوری» است! و ابزار نوین ارتباطات میان انسان‌ها، یعنی همان اینترنت، در عمل حاکمیت بلامنازع اینان را بر افکار عمومی مورد «تهدید» قرار می‌دهد، چرا که حاکمیت بر ملت‌ها و سرکوب توده‌های مردم بدون اعمال حاکمیت بلامنازع بر ارتباطات عملی نیست، و اینرا حاکمان خودفروخته در این حاکمیت‌های ضدبشری بهتر از هر کس دیگر می‌دانند؛ در این راستا، کنترل ارتباطات، در واقع، نخستین نیاز پایه‌ای و اساسی جهت تحمیل و تداوم «دیکتاتوری» خواهد شد.

از اینرو در نخستین روزهای شکل‌گیری و فراگیر شدن ارتباطات از طریق اینترنت این رژیم‌ها هر کدام به نوبة خود، سعی در مبارزه با تبعات «آزادی» ارتباطات در میان مردم داشتند. در میان رژیم‌های سرکوبگر جهان، حکومت اسلامی نه تنها از همگان وقیح‌تر و بی‌آینده‌تر است که حاکمان این رژیم پوسیده، نخستین گام‌های خود را در برخورد با پدیدة اینترنت در مسیر «خودباوری‌هائی» خنده‌دار و «‌خوابی‌های» طلائی و عالمانة، هر چند مضحک ملایان برداشتند! استدلال اینان همچون گذشته، حکایت کاخی پوشالی بر سیلابی سهمگین شد! این «خودباوری» باعث شد که رژیم ملائی یک شبه، صدها جلد ترهات حوزوی، حل‌المسائل، «کتاب‌دعا» و توضیحات فقهی را تحت عنوان ابزار «ارتباطات» نوین بر خطوط اینترنت و بر روی سایت‌های دولتی و نیمه‌دولتی قرار دهد! و همچون نخستین روزهای غائلة 22 بهمن استنباط ملاجماعت این بود که، در «بحث آزاد»، پورنوگرافی اسلامی پیروز خواهد شد!

این پندار و این «اعتقاد» مضحک، حکایت همان مدعی‌ای است که تنها به قاضی رفت و بسیار هم راضی بازگشت! جماعت ملایان بر این باور غلط تکیه داشت که اگر متکلم‌الوحده شده، حتماً به این دلیل است که حرف قابل توجهی برای گفتن دارد! چرا که، در برخورد اینان با جامعة ایران، نقش دیکتاتوری‌های مختلف دوران پهلوی‌ها، در سازماندهی به قشرهای اجتماعی، خصوصاً متکلم‌الوحده کردن قشر روحانی شیعه، اصولاً مورد بررسی قرار نمی‌گیرد! این جماعت، در چارچوبی که استعمار در 22 بهمن برایش فراهم آورد، هنوز در این صرافت دست و پای می‌زند که، پهلوی‌ها گویا مانع رشد و تعالی‌شان شده‌ بودند! ملایان در این «توهم» زندگی می‌کنند که، نه تنها حرفی برای گفتن دارند که، «بهترین» حرف‌ها را نیز ملت می‌باید در چنتة هم اینان پیدا کند! ولی عمر این «پندار» پوسیده و این باور استعماری در مصاف با آزاداندیشان ایران و در فضای مجازی دیری نپائید. دیری نگذشت که قلم‌به‌مزدهای حوزه و بازار، و نوشتار پوسیده و آغشته به ابتذال اینان، در مصاف با آزاداندیشان ایران پوزه‌اشان به خاک مالیده شد.

در این مقطع بود که ملا، دست اندر کار «مبارزه» با پدیدة اینترنت شد. ادعاهای پوچ سازمان‌های سیاسی و محافل به اصطلاح «مخالف‌خوان» حکومت اسلامی، که از راست تا چپ‌افراطی، طی 28 سال گذشته دست در دست هم اینان ملت را همه روزه سرکوب کرده‌اند، در اینکه «سانسور» اینترنت برای مقابله با آنان بوده، در عمل نوعی آدرس عوضی است! نانی است که اینان به یکدیگر «قرض» می‌دهند! و تنوری است که این تشکیلات و سازمان‌های ظاهراً مخالف‌خوان، برای حکومت اسلامی داغ می‌کنند! کیست که نداند اغلب سایت‌هائی که در خارج از کشور فعال‌اند، وابسته به سفارتخانه‌های همین ملاجماعت هستند؟

به طور مثال، سانسور اینترنت از طریق ملایان، سازمان‌های وابسته‌ای چون حزب‌توده را، که بیش از 70 سال عمر در راه «خدمت» در بارگاه استعمار جهانی هزینه‌ کرده‌اند، هدف قرار نخواهد داد. ملا، حق نظارت بر اعمال این تشکیلات استعماری را ندارد! هدف این سانسور، به همچنین نمی‌تواند مشتی «ملی‌مذهبی» و «مذهبی‌نمایانی» باشد، که مسلح یا غیرمسلح، همگی ریشة فعالیت‌های سیاسی خود را در بطن روابط جهانی گسترده‌اند، فعالیت‌هائی که دهه‌هاست منطقة خاورمیانه را شکارگاه چپاول‌ ضدانسانی استعمار کرده‌. چرا که ملایان بهتر از هر کس می‌دانند، اگر روزی اینان را سیاست‌بازان جهانی بر ملاجماعت ترجیح دهند، اصحاب حوزه می‌باید «عدل‌الهی» را با جان و دل پذیرا شوند! در عمل، تشکیلات «مخالف‌نمایان» و حکومت استعماری، همچون دورة پهلوی‌ها، همگی لازم و ملزوم یکدیگر شده‌‌اند؛ در این میان هدف نهائی و غائی سانسور اینترنت، ایرانیان آزاده‌ای است که خارج از چارچوب اربابان حکومت اسلامی قلم می‌زنند؛ و در چارچوب منطق استعمار، اینان نمی‌باید سخن بگویند، صدای این‌ها را باید خاموش کرد! و «فیلترینگ» دستگاه «امام‌زمان»، با صدها هزار دلار هزینه‌ای که همه ساله به جیب شرکت‌های آلمانی و اخیراً آمریکائی سرازیر می‌کند، تماماً برای خاموش کردن صدای فرزندان ایران زمین است، صدائی که پس از دهه‌ها حاکمیت استعماری و خفقان، در فردای فروپاشی «دیواره‌های امنیتی» جنگ سرد لعنتی‌ای که شرقی و غربی بر مملکت ما حاکم کرد، با بهره‌گیری از فناوری‌های نوین در ارتباط با فضای مجازی، اینک در صحنة اینترنت «فعال» شده!

امروز شاهدیم که این «مبارزه» با مخالف، حتی دامان «خودی‌ها» در حاکمیت اسلامی را نیز می‌گیرد! فراموش نکنیم، این نوع حاکمیت «انسانیت» برنمی‌تابد، اینان همگی «بندگان» استعمارند، و در هر گام، اگر عناصری مورد تأئید قرار نگیرند، همچون قطب‌زاده‌ها، بهشتی‌ها، باهنرها، و ... در کشتارگاه استعمار، به دست «برادران» دینی خود «ذبح اسلامی» می‌شوند! اینان مشتی گرگ گرسنه‌اند که به دست اجنبی بر سرنوشت ما ملت حاکم شده‌اند؛ انسانیت و درک مسائل و نیازهای فرهنگی، تاریخی، اجتماعی از حیطة دریافت و برداشت اینان بسیار فراتر می‌‌رود، و برخوردشان با مسائل کاملاً گویای نیات واقعی‌‌شان است. با این وجود نیاز این حاکمیت به حفظ خود بر اریکة وطن‌فروشی، تلاش‌هائی را از جانب دست‌اندرکاران دولتی در زمینة اینترنت در ایران ضروری کرده، تا این حکومت بتواند، در قالب «انتظارات» و «اهداف» خود تعریفی «دولتی» نیز از اینترنت به دست دهد! طرح‌هائی چون «اینترنت‌ملی»، «اینترنت اسلامی»، و ... همگی ریشه در همین برخوردهای استعماری با ملت ایران دارد.

ولی آیا ما ملت در برابر این سرکوب، همان برخوردی را خواهیم داشت که اجدادمان در نخستین روزهای طغیان جنبش مشروطه با سانسور، اعدام روزنامه‌نگاران و بستن روزنامه‌ها کردند؟ آیا باز هم همانطور که معروف است، جانشینان خلف ناصرالدین میرزای قاجار فریاد خواهند زد، «می‌دهم جوانان مقبول را که کولوپ می‌خواهند دم توپ ببندند»، یا مفری تاریخی از این وانفسا وجود خواهد داشت؟ آیا راهی جهت خروج و گذاشتن نقطة پایان بر این «تکرار» و بر این «امتداد» شوم موجودیت حاکمیتی فاشیستی در این کشور، قابل پیش‌بینی است؟ آیا تعطیل روزنامه‌هائی چون شرق و هم‌میهن، که به دستور ارباب چماق عمداً و به دست خود کرکره‌ها را پائین کشیدند، اینک با تعطیل سایت‌های خبری می‌باید همزمان شود؟ و این مسیر را تا کجا و تا کی می‌باید دنبال کنیم؟