۱۰.۱۲.۱۳۸۸

امیرکبیر و تشیع‌ها!









اینک که در سایة سیاست‌های جهانی، بوق‌های تبلیغاتی برنامه‌های «جنبش‌سبز» را هر چه بیشتر بر هیاهو و بحران‌سازی متمرکز می‌کنند، می‌بینیم که صف‌بندی‌ گروه‌ها، موضع‌گیری طبقات اجتماعی و تشکیلات مختلف ظاهراً از نظر «تحلیل‌گران» هیچگونه ارزشی در ایران ندارد! در میان جماعتی که با نام‌های عجیب و غریب هر روز ده‌ها «مطلب» در اینترنت «قلمی» می‌کنند، کمتر کسی را می‌توان یافت که به بررسی برخوردهای متفاوت از منظر طبقات اجتماعی و گروه‌های سیاسی در قلب تحولات فعلی علاقه‌ای از خود نشان دهد. می‌دانیم که «اجماع» برای پیشبرد مقاصد استعماری بهترین راه‌حل ممکن است، در نتیجه هر آنچه این «اجماع» فرمایشی را به خطر اندازد «ممنوع» خواهد شد. هدف اصلی این «اجماع» نیز عقیده‌سازی و لشکرکشی به سوی اهدافی گنگ و مبهم است، اهدافی که فقط استعمارگران از چند و چون آن آگاهی خواهند داشت؛ درست همچون اهداف تئاتر خونین 22 بهمن 57!

با این وجود از فرصت‌ها می‌باید استفاده کرد؛ از همین روزنة کوچک و «فیلترشده‌ای» که فضای مجازی در اختیارمان قرار داده بهره می‌گیریم و با تکیه بر آنچه هنوز «فیلتر» نشده، سعی می‌کنیم آرایش نیروهای سیاسی و برخوردهای طبقاتی را در کشورمان تا آنجا که یک وبلاگ اجازه می‌دهد تا حد امکان بشکافیم.

برای چنین بررسی‌ای همچون دیگر دفعات نیازمند توضیحات تاریخی نیز خواهیم شد، چرا که در کمال تأسف تاریخ «رسمی» کشور در چارچوب منافعی به رشتة تحریر در آمده که بیشتر از آنچه بازتاب نیازهای ایران و ایرانی باشد، انعکاس دهندة تمایلات و مطالبات همان‌هاست که شاهدیم چگونه نفت بشکه‌ای 80 دلار را می‌برند و اعتبار برآمده از این «صادرات» را نیز در نظام بانکی خود به بهترین ابزار سرکوب فرهنگی و گسترش فقر در کشورمان تبدیل کرده‌اند.

در چارچوب برخورد تاریخی خود نخست به ارتباط اندام‌وار آخوندیسم با رژیم پهلوی می‌باید اشاره کرد. این مطلب شاید برای بسیاری از جوانان کشور که در دامان تبلیغات حکومت اسلامی «رشد» کرده‌اند، بسیار عجیب و غیرواقعی به نظر آید. ولی به صراحت بگوئیم، ارتباط اندام‌وار «شیخ و شاه» روشن‌تر از آن است که بتواند پنهان بماند. با این وجود، اگر ما امروز تلاشی جهت گشودن این «ارتباط» می‌کنیم فقط به این دلیل است که بتوانیم ارتباط قشرهائی را که پس از غائلة 22 بهمن 57 در ایران «تولید» شدند با رژیم آخوندی نشان دهیم. چرا که در هیاهوئی که اینک به راه افتاده نخستین هدف محافل استعماری پنهان نگاه‌داشتن ارتباط قشرهای مذکور با رأس هرم قدرت است.

پس نخست نگاهی به ارتباط شیخ و شاه می‌اندازیم. این ارتباط در ایران از دورة ساسانیان پایه‌ریزی شد. به عبارت دیگر نه در اسطوره‌های ایرانی و نه در دوران هخامنشی بین شاه و اهورامزدا «واسطه»‌ نمی‌بینیم. با این وجود، این ارتباط در دیگر فرهنگ‌های جهان از دیر باز وجود داشته. پادشاهان مدعی برخورداری از «فر ایزدی» می‌شدند، و نمایندگان خداوند بر روی زمین، یعنی همان شیخ‌ها و روحانیون که امور «بنیاد دین» را رتق‌وفتق می‌کردند، می‌بایست «فر» کذا را مورد تأئید قرار می‌دادند. این نوعی «بده بستان» تاریخی بود که به عنوان ریشة نخستین تمدن‌ها در روزگاران گذشته شکل گرفت. البته جای تردید نیست که این نوع «بده ‌بستان» بازتاب منافع ویژة طبقاتی بوده. درباریان با این عمل قسمتی از چپاول‌شان را به قشر روحانی منتقل می‌کردند و با اینکار طیف سیاسی خود را گسترده‌تر نموده، تزلزل سیاسی در بنیاد حکومت را کاهش می‌دادند. به تدریج این شیوه که نهایت امر نوعی «کلاشی» بود تبدیل به یک اصل کلی در نظام‌های سلطنتی می‌شود. و از آنجا که تمامی کشورهای جهان کم‌یابیش بر اساس نظام‌های سلطنتی اداره می‌شده‌اند این بساط در سراسر جهان برقرار بوده.

ولی در ایران، به دلیل ویژگی‌های تاریخی، پس از حملة مغول مسئله به تدریج به صورت دیگری مطرح شد. و نهایت امر طی دوران صفویه کشور پای به مرحله «شیخ‌ شاهی» گذاشت! در این چارچوب شاه دیگر نیازمند توجیهات شیخ نمی‌شد؛ نوعی خلیفه‌گری ویژة ایرانی پای به منصة ظهور گذاشته بود که در آن شیخ در ساحت «مقدس» شاه رأساً بر تخت می‌نشست! ملغمه‌ای که، هر چند در این مقال فرصتی جهت گشودن لایه‌های متفاوت آن در اختیار نداریم، تبعات بسیار مخرب برای ملت ایران به ارمغان آورد. ولی در دهه‌های پس از سقوط صفویه، و طی دوران بازگشت به حاکمیت سلطنت «سنتی»، پادشاهان قاجار با چهار بنیاد «دینی» و «شبه‌دینی» منبعث از تشیع که هر کدام تشیع را به نوع متفاوت تحلیل می‌کردند، رودررو قرار می‌گیرند: بنیاد «شیعی‌گری» که تلاش در احیای بنیاد دین بر اساس ارتباط تاریخی «شیخ و شاه» را هدف خود معرفی می‌کرد، و ساختار فکری‌اش را برخاسته از قصة «غدیرخم» می‌دانست؛ بنیاد دیگری به نام «صوفی‌گری» که در قالب فعالیت خانقاه‌ها در عمل به دنبال تجدید حیات رابطة «شیخ ‌شاهی» بود و سعی داشت که شخص شاه قاجار را نیز در قلب «خانقاه ‌نشینی» جایگیر کند؛ اسماعیلیه که سلطنت دنیوی و دینی را در خانواده‌ای واحد قرار داده بود و ارتباط این خانواده را با تحولات بنیاد سلطنت که نمایندة «سیاسی ـ نظامی» فئودالیسم آنزمان در ایران بود، به طور کلی به زیر سئوال می‌برد، و بنیادی به نام بهائیت که خواستار نگرشی نوین در ریشه‌های تفکر «شیعه» بود!

در آغاز دورة ناصرالدین میرزای قاجار، میان این بنیادها که هر کدام تحلیل ویژة خود را از نقش «دین» در جامعه ارائه می‌دادند، درگیری هولناکی آغاز شد، و اوج این درگیری‌ها را طی صدارت هواداران جناح حاج‌میرزاآغاسی و شخصیت دیگری که امیرکبیر نام داشت شاهدیم.

نیازی به توضیح نیست که کدام «جریان» پیروز شد و کدام‌ها به پشت صحنه رانده شدند. صوفیگری که حاج‌میرزاآغاسی نمایندة اصلی آن به شمار می‌رفت منزوی شد، بهائی‌گری‌ در ترادف با روش زنادقه‌ قرارگرفت و بهائیان قتل‌عام شدند، اسماعیلیه به طور کلی و برای همیشه از خاک ایران خارج شد، و امیرکبیر نیز به عنوان نمایندة اصلی «شیعی‌گری» پیروز این صحنه بود! ولی ارتباط سنتی «شیخ و شاه» دیگر نتوانست در کشور بر پایة سنت‌های گذشته سازمان یابد. و ناصرالدین شاه نهایت امر مجبور شد جهت کاهش نفوذ امیرکبیر وی را از میان بردارد. چرا که امیرکبیر در عمل، در یک سلطنت موروثی و فاقد پارلمان، انتخابات و حتی مجامع تصمیم‌گیری جمعی، «قدرت سیاسی» را از شخص شاه به شخص خود منتقل کرده بود.

پس از قتل امیرکبیر، تحلیل در مورد عملکرد وی و تبعات دوران صدارت‌اش در کمال تأسف بیش از آنچه بر پایة تحلیل‌های ساختاری و نگرش‌های گستردة سیاسی و کارورزانه متکی باشد بر «به و به و چه چه گوئی» و قدردانی‌ها و بزرگ‌نمائی‌‌های محفلی استوار شد. دلیل نیز روشن بود! امیرکبیر به دلیل نیازهای دربار و حوزه‌های شیعی‌مسلک، تبدیل به نوعی از انواع حسین مظلوم در قصه‌های «شیعی‌گری» شده بود و می‌بایست به قتل می‌رسید چرا که جسدش از موجودیت اجتماعی و محفلی‌اش اهمیت بیشتری پیدا کرده بود؛ هم بنیاد سلطنت قصد بهره‌برداری از «خدمات» او را داشت و هم آخوند جماعت! در صورتیکه طی دوران زندگی وی، هم آخوندها دشمن امیرکبیر بودند و هم شاه! با این وجود، هم سلطنت مخالفت آخوندها با امیرکبیر را ریشة عقب‌ماندگی‌ها معرفی می‌کرد، و هم آخوندها به دلیل صدور فرمان مرگ امیرکبیر توسط مقام سلطنت فروهشتگی کشور ایران را نتیجة عملکرد دربار می‌خواندند! خلاصة کلام در آستانة تحولات اجتماعی گسترده‌ای که کشور ایران با پای گذاشتن در جنبش مشروطه در قلب آن قرار می‌گرفت، «قصة» امیرکبیر بهترین توپی بود که در میدان سیاست جاری می‌توانستیم بیابیم.

پدیدة امیرکبیر همانطور که بالاتر گفتیم بیشتر به کار گزافه‌گوئی‌ها و تبلیغات می‌خورد تا استنتاج از وقایع تاریخی، با این وجود روند تاریخی در دورة امیرکبیر از ابعادی برخوردار است که ما را نیازمند بررسی وسیع‌تری از نقش وی در بحران‌های بعدی در جامعة ایران می‌کند. در واقعیت، امیرکبیر فردی بسیار قدرت‌طلب و قسی‌القلب بود. و هر چند در تاریخ معاصر کشور به دلیل همان تلاقی‌هائی که تاریخ‌نویسی رسمی با تبلیغات «حاکمیت‌ها» برقرار کرده، احدی از ابعاد وحشیگری‌های امیرکبیر هیچ نگفته، تاریخ در برابر آن ساکت نخواهد ماند و به استنباط ما طی سال‌های آینده، به دلیل فرسایش شدید بنیاد شیعی‌گری این سکوت هر چه بیشتر شکسته خواهد شد.

به طور خلاصه، پس از مرگ محمدشاه، «امیرنظام» در نخستین گام‌ها، جهت تثبیت قدرت سیاسی ناصرالدین میرزا که ولیعهدی بی‌تجربه و سبک‌سر بود، دست به جنایاتی در میان مخالفان ولیعهد جوان زد که قلم از شرح آن عاجز است. بازماندة خانوادة قاجارها در پاریس، در کتابی که به تحولات دوران آغامحمدخان تا انقلاب مشروطه و سقوط قاجار اختصاص یافته، به زبان فرانسه، گوشه‌ای از وحشیگری‌های امیرکبیر را بازگو می‌کند. ما از نقل این اعمال اجتناب می‌ورزیم، چرا که هدف از مطلب امروز بررسی «شخص» امیرکبیر نیست. ولی در شقاوت وی همان بس که به شهادت اسناد رسمی ایران، امیرکبیر در دو مقطع تاریخی و در دو فرمان جداگانه دستور قتل‌عام زنان و کودکان ‌بهائی را امضاء کرد. از طرف دیگر، امیرکبیر مورد حمایت بنیاد شیعی‌گری قرار داشت، ولی با این وجود، قدرت‌طلبی وی را به تدریج بر علیه همان آخوندیسم شوراند، و به دلیل اعمال کنترل کامل بر ناصرالدین‌میرزای قاجار، امیرکبیر هر چه بیشتر به پدیدة «شیخ‌شاهی» نزدیک ‌بود، تا صدارت در مفهوم سنتی کلمه! پدیده‌ای که در رأس آن نه ناصرالدین میرزای قاجار نشسته بود، و نه یک آخوند! همه کاره فقط شخص امیرکبیر بود. می‌باید قبول کرد که این پدیده صورتبندی‌ای نوین در تاریخ ایران به وجود آورده بود، یک صورتبندی «بدیع» که سایه‌های شوم آن را بعدها در دیکتاتوری رضا میرپنج شاهد بودیم.

با در نظر گرفتن مسائل کشور ایران، خصوصاً در ابعاد مذهبی و عقیدتی، از عملکرد امیرکبیر در قالب یک بررسی ساختارگرایانه فقط یک نتیجه می‌توان گرفت: امیرکبیر شانس ایران جهت ورود به دوران نوین را عملاً از میان برداشت. در شرایطی که تعدد تعلقات دینی برخاسته از «تشیع» در بین ایرانیان می‌توانست با تکثر بنیادها، حتی پیش از جنبش مشروطه حکومت را به سوی نوعی حاکمیت «پارلمانی» سوق داده، سلطنت استبدادی را نیز منوط به تصمیمات نوعی «مجلس» متشکل از مذاهب و عقاید متفاوت نماید، امیرکبیر راه دیگری برگزید: ایجاد درگیری بین پیروان عقاید و مذاهب، جهت به ارزش گذاشتن عقاید مشعشعانة فردی! همانطور که گفتیم نوعی «میرپنج‌ایسم» در صور ابتدائی‌اش!

نتیجة نهائی رفتار و کردار امیرکبیر پس از قتل وی به سرعت در صحنة سیاست کشور علنی شد؛ ‌ قدرت‌گیری روزافزون «شیعی‌مسلکی» که به آخوندیسم فعلی انجامید. آخوندیسمی که در مقام تنها وارث «رسمی» تشیع، حق موجودیت دیگر نگرش‌هائی را که برخاسته از همین «تشیع» بودند به طور کامل نفی کرد. از طرف دیگر شاهد قدرت گیری ایدئولوژیک یک سلطنت استبدادی نیز می‌شویم، سلطنتی که سعی داشت با تکیه بر مرده‌ریگ «اصلاح‌طلبی‌های» فرضی امثال امیرکبیر، هم از نفوذ آخوندیسم در حیطة منافع خود پیشگیری کند و هم عملکردهای مستبدانه‌اش را در چارچوب یک «مدرنیسم» فاشیستی توجیه نماید. این ملغمه همان است که پس از شلیک تیرخلاص به مدرنیتة دوران جنبش مشروطه با ما ملت پای به دوران سیاه استبداد رضاخانی گذاشت.

ولی در دورة رضا میرپنج عامل دیگری نیز در کار آمد: بلشویسم روس! این بلشویسم که به دلیل انقلاب اکتبر در شوروی کشور ایران را دو دستی به انگلستان سپرده بود، خود گرفتار مسائل دیگر باقی ‌ماند. هر چند نتیجة کلی این رخداد ایجاد یک شکاف «ظاهری» بین دو عامل آخوندیسم و سلطنت استبدادی شد! اگر این شکاف را «ظاهری» تلقی می‌کنیم به این دلیل است که نهایت امر در مورد مبارزه با بلشویسم و سرکوب نفوذ کمونیسم روس هر دو دستگاه با منافع انگلستان هم‌راه و هم داستان بودند. انگلستان نیز از فرصت استفاده کرد و با تحکیم پایه‌هایش در یک پروسة درازمدت کشور ایران را تحت انقیاد گرفت. در این میان لندن فقط می‌بایست در چارچوب منافع استعماری خود حاکمان دست‌نشانده را «انتخاب» می‌کرد. دیدیم که لندن نخست سیدضیاء، ویراست «کهنه‌تر» و پوسیده‌تر روح‌الله خمینی را پسندید. ولی در همان دوره، به دلائلی که فعلاً فرصت بررسی آن نیست، انتخاب خود را به میرپنج محدود کرد. هر چند نهایت امر در بزنگاه 22 بهمن 1357، انگلستان بازهم در چارچوب حفظ منافع خود در ایران دوباره به همان «سیدضیا‌ایسم» قدیم متوسل شد؛ اینبار تحت رهبری آخوندی به نام روح‌الله خمینی!

از آنچه بالاتر، در مقام یک بررسی بسیار شتابزده و مسلماً «نارسا» ارائه کردیم فقط قصد ارائة یک نگرش مشخص تاریخی را داشتیم. در این «نگرش» همانطور که گفتیم یک ارتباط اندام‌وار را می‌توان مشاهده کرد. آخوندیسم، به شیوه‌ای که پس از اوج‌گیری قدرت امیرکبیر و فروپاشی آن فضای مذهب «رسمی» کشور را اشباع کرد، در این بررسی با نظریة «سلطنت استبدادی» و «تجددخواهی»‌ در یک کفة واحد ترازو قرار می‌گیرد. هر چند قرنطینة «ضدکمونیسم» که سیاست‌های مک‌کارتیست آمریکا را بر ایران حاکم کرده بود در بطن تبلیغات رسانه‌ای از اینان به غلط دو عامل متضاد و متخالف تحویل داده!‌ عواملی که طی 80 سال گذشته تحت نظارت سیاست‌های استعماری سعی دارند در هر بزنگاه با جایگزینی یکدیگر منافع غرب را نخست در برابر اتحاد شوروی و اینک در تضاد با منافع روسیه حفظ کنند.

امروز با فروپاشی اتحاد شوروی این احتمال بسیار قابل‌ پیش‌بینی است که این دو محفل به سرعت به یکدیگر نزدیک ‌شوند چرا که فلسفة وجودی «تضاد ظاهری» میان اینان به طور کلی از بین رفته. به همین دلیل است که آخوندیسم تلاش دارد تا آنچه را غیرآخوندها طی سالیان دراز «اصلاح‌طلبی» و «تجددخواهی» ویراست امیرکبیر معرفی کرده‌اند، و طی تاریخ معاصر زیر نگین انگشتری رضامیرپنج جاسازی شده بود، تحت عنوان اصلاح‌طلبی «اسلامی» به میدان آخوندیسم وارد کنند. دلیل برخوردهای اصلاح‌طلبانه که از دورة سیدمحمد خاتمی آغاز و نهایتاً به آشوب‌های میرحسین موسوی کشیده شده، همین از میان رفتن زمینة «تضادهای ظاهری» است. آخوندها سعی دارند با از بین بردن این زمینه و نشان دادن «اتحاد» شیعی‌مسلکی با تجددخواهی در عمل عامل سلطنت استبدادی را به نفع خود از معادلات حذف کنند؛ هر چند روش اینان یک نتیجة بسیار روشن و واضح به ارمغان خواهد آورد: جذب هر چه گسترده‌تر طرفداران سلطنت استبدادی به آخوندیسم حاکم!

در همین راستا شاهدیم که به طور مثال، حمایت طبقاتی از میرحسین موسوی در گام‌های نخست، بیشتر از طرف گروه‌هائی صورت گرفت که طبقة شهرنشین مرفه و نیمه‌مرفه معرفی می‌شوند. نخست افراد وابسته به این طبقات، همانطور که می‌توان حدس زد، جذب تبلیغات «میرپنج‌ایست» در طیف هم‌فکران و هم‌پالکی‌های میرحسین موسوی می‌شوند، یعنی دقیقاً همان مسیری را طی می‌کنند که 12 سال پیش در حمایت از خاتمی پیمودند! ولی اینبار مسیر از نظر سیاسی بسیار پیچیده‌تر شده. چرا که خصوصاً پس از بحران‌سازی‌های عاشورا و تاسوعای سالجاری، حامیان نظریات موسوی و «اصلاح‌طلبی» به سرعت تغییر موضع داده‌اند. اینان به دلیل وحشت از تحولات غیرقابل پیش‌بینی که آشوب‌های اجتماعی می‌تواند به همراه آورد، امروز بیش از پیش به احمدی‌نژاد نزدیک شده‌اند، فردی که در مقام حامی «شرایط موجود» خود را هر چه بیشتر حامی طبقات مرفه نیز معرفی خواهد کرد!

در عمل، «چپ‌نمائی» میرحسین موسوی، بیش از آنچه طیف حامی وی مسلماً انتظار می‌داشت، امروز تبدیل به نوعی «چپ‌گرائی» شده! چپ‌گرائی‌ای که بیشتر وبال گردن اصلاح‌طلب‌ها است تا چراغ راه تحرکات‌شان. در همین مقطع است که به احتمال زیاد شاهد شکاف در طیف اصلاح‌طلب نیز خواهیم بود.

بهتر است توضیح در مورد ویژگی‌های این شکاف را به فرصت‌های بعدی موکول کنیم، ولی در همین مختصر بگوئیم که امکان ادامة مسیر «اصلاح‌طلبی» به شیوه‌ای که از روزهای نخست توسط باندهای مختلف حکومت اسلامی دنبال شده، دیگر وجود ندارد. اینان بالاجبار می‌باید بحث و موضع‌گیری در مورد طبقات را آغاز کنند، و با در نظر گرفتن این واقعیت که هیچکدام از اینان، علیرغم ادعاهای فراوان و فقیرنوازی‌های «نمایشی» تمایالات سوسیالیستی را، حتی در چارچوب‌هائی صرفاً اقتصادی و مالی مورد تشویق قرار نخواهند داد. در صورت ابراز چنین تمایلی گروه قابل توجهی از طرفداران‌شان اینان را رها خواهند کرد. اینجاست که حرکت اصلاح‌طلبی فعلی نهایتاً می‌باید به نفع دو جنبش از هم فروپاشد. یک جنبش «ملادوست» که به سرعت به جانب دولت احمدی‌نژاد و نهایت امر بازگشت سلطنت تمایل پیدا خواهد کرد، و یک چپ رئالیست که از طریق تلفیق دمکراسی با سوسیالیسم قصد خواهد داشت تا میدان را از دست آخوندیسم و میرپنج‌ایسم که یادوارة استبداد امیرکبیر است بیرون بکشد. سرنوشت ایندو جریان نیز در گرو تحولات دیگری باقی خواهد ماند که قدرت‌های بزرگ برای منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی پیش‌بینی کرده‌اند.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو







فیلترشکن‌های جدید2ژانویه2010

kickopen.info
quickproxy.us
advenforex.co.cc
xy01.nannorian.com
freesurf3.info
velmand.co.cc
underei.co.cc
tranched.co.cc
thundfi.co.cc
suraham.co.cc
pullya.co.cc
psalman.co.cc
mystast.co.cc
manneva.co.cc
ucantcme1.info
phproxyfacebookproxy.cn
fsmff.com
privatewarcraft.com
hiderboss.info
jeraf.net
hide10.info
4dump.info
spydox.net
webproxyinternet.cn
erashift.com
glypeschoolproxy.cn
cannotblock.info
proxyaddict.com
zerotrace.info
unblockproxyinternet.cn
unblockmenow.org
zerovisibility.info
brgymatimbo.net
expressaz.co.cc
studentloaninfo.co.tv
coatforex.co.cc
gizlen.biz
gizlen.us
gizlen.net
proxysuite.co.cc
laiasonz.co.cc
pdqproxy3.info
webproxy2012.co.cc

۱۰.۱۰.۱۳۸۸

شورشی و فراری!









ایرانیان امروز در برابر یک انتخاب تاریخی قرار گرفته‌اند، یا مرعوب هیاهوی تبلیغاتی غرب و نوکران‌اش می‌شوند، و دست در دست دولت احمدی‌نژاد در آشوب‌‌هائی که تحت عنوان «جنبش سبز» از واشنگتن و لندن رهبری می‌شود، پای در یک فاشیسم تازه‌نفس و سرکوبگر می‌گذارند، و یا با پایداری و رادمردی بر سیاست‌های استعمار که طی 8 دهه در واقع حاکمان اصلی کشور ایران بوده‌اند، نقطة پایان خواهند گذاشت. این یک «انتخاب» است، هر چند هر آنچه امروز «انتخاب» کنیم، می‌باید پیامدهای‌اش را نیز بپذیریم.

پس از هیاهوی مضحکی که طی روزهای عاشورا و تاسوعا توسط چماق‌کش‌های حکومت اسلامی با کمک و همیاری دولت احمدی‌نژاد و تحت عنوان «مخالفت با ولایت فقیه» در کشور به راه افتاد، اینک شاهد عقب‌نشینی محافل ارتجاع هستیم. این برای ما ملت یک پیروزی است؛ و ابعاد آنرا در همین مقطع می‌باید بررسی کرد. ولی وظیفة خود را نیز به دست فراموشی نمی‌سپاریم؛ وظیفة ما ایرانیان است که محافل ارتجاع را به درستی بشناسیم. وظیفة ماست که ببینیم آنان که تا دیروز یک کلام از حضرت «امام» خمینی‌شان پائین‌تر نمی‌آمدند چه شده که امروز سخن از مبارزه با حکومت اسلامی به میان آورده‌اند. وظیفة ماست که به صراحت مشاهده کنیم، افرادی که «چپ» را در قوالب اسلامی و عقیدتی با هزاران ترفند به شیعی‌گری وصله می‌کردند، به چه دلائلی امروز مستقیماً سخن از «سکولاریسم» به میان می‌آورند و با تکیه بر چه حوادث و رخدادهائی امروز چنته‌شان را ظاهراً در برابر ما اینچنین سخاوتمندانه می‌گشایند، و اینکار را تا آنجا پیش می‌رانند که از طریق بلندگوهای ارتجاع در داخل حاکمیت اسلامی، «ضدانقلاب» معرفی شده و از مواضع‌شان به عنوان «مواضع خیلی بد» در روزنامه‌های کثیرالانتشار یاد می‌شود!

خلاصه می‌گوئیم، در این مقطع استعمار عقب‌ نشست، چرا که مقاومت ملت ایران در برابر «تبلیغات رسانه‌ای» استعماری را به عیان مشاهده کرد. استعمار به صراحت دید که فریاد «حسین، حسین، میرحسین!» برای ملت ایران نه تنها جذابیتی ندارد که ایرانی حاضر نیست با سوار شدن بر چنین موج نفرت‌انگیزی که رایحة تعفن تحجر استعماری‌اش مشام هر آزاده‌ای را می‌آزارد برای امثال میرحسین موسوی و کروبی میدان عمل بگشاید. استعمار عقب می‌نشیند، چرا که ملت ایران بخوبی دریافته که فقط با تکیه بر چند گروه انگشت‌شمار آشوب‌گران حرفه‌ای، تحت عنوان «موافق» و یا «مخالف»، به راحتی می‌توان یک مادرشهر بزرگ و پهناور همچون تهران را نیز به آشوب کشاند. این «آشوب‌ها» و «تظاهرات» دیگر برای ملت ایران «مشروعیت» سیاسی جهت هیچ نگرشی به همراه نخواهد آورد؛ و این است دلیل واقعی عقب‌نشینی استعمار و سیاست‌‌های استعماری در کشور.

میرحسین موسوی پس از این «تجربة» استعماری که مسلماً آخرین حرکت وی در قلب حکومت دست‌نشاندة اسلامی خواهد بود، به سرعت تبدیل به مجسمة حماقت در تاریخچة تأسف‌بار همین حکومت خواهد شد. اما تلاش جهت تبدیل حسینعلی منتظری به «قهرمان آزادیخواهی» نیز راه بجائی نبرد؛ دیدیم که گروهی یک‌صد نفره از «نویسندگان» برای «رحلت» منتظری به صدور بیانیه و قدردانی‌های قلمی از تلاش‌های فرهنگی‌اش پرداختند! باید گفت کسانیکه خود را اهل قلم‌ معرفی می‌کنند، و به همین «حکم» آزاداندیشی را می‌باید ارج نهند، آنزمان که از تلاش‌های فردی قدردانی می‌کنند که در چارچوب نظریات فقهی‌اش «سانسور» و «شکستن‌قلم‌ها» یک «امر به معروف» معرفی می‌شود، هر چه می‌توانند باشند، ولی مسلماً نه نویسنده‌اند و نه از نویسندگی سررشته‌ای دارند. اینان قلم‌زنان و مقدس‌نگاران یک حاکمیت وابسته و تقدس‌گسترند، نه هنرمند و نویسنده. و این را امروز ملت ایران به صراحت دریافته. به همین دلیل هر چه کردند نتوانستند منتظری را به بت‌عیار و «یار ادبا» تبدیل کنند. ولی استعمار اگر عقب‌نشسته همچون درنده‌ای زخم‌خورده در کمین مانده و بهترین ابزارش برای پیروزی ایجاد ترس و نگرانی و دلهره است.

در این وبلاگ‌ها طی چندین سال مرتباً تکرار کرده‌ایم که ساختارهای استعماری را نمی‌توان یک‌شبه از میدان فعالیت‌های مالی، تشکیلاتی و اداری و نظامی در یک کشور استعمارزده حذف نمود. خوشا به سعادت گاندی‌ها و نهروها، ما ایرانیان نه ابزار اینان را داریم، نه دانش‌شان را؛ ما اگر از تجربیات دیگران بهره می‌گیریم، راه خود را نهایتاً می‌باید مستقل از تجربیات دیگر ملت‌ها بیابیم؛ تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی و ساختاری چیزی نیست جز همان حکم تاریخ.

ولی در این مقطع بیشتر روی سخن با آندسته از ایرانیان است که تاکنون خاموش مانده‌اند. با همان‌ها که اگر خوانندگان این وبلاگ هم هستند، آنرا در خفا می‌خوانند. با کسانیکه نه در جمع «مخالفان» خیابانی حضور داشتند و نه از جمله «موافقان» کوچه‌ها و پارک‌ها بودند. با میلیون‌ها ایرانی‌ای سخن می‌گوئیم که زیر گنبد کبود این فلات بلند همه روزه سر از بالین برمی‌دارند، و با «فروتنی»‌ به دنبال جدال روزانه‌شان پای به قلب جامعه می‌گذارند.

امروز هدف اصلی در تبلیغات استعماری شما ایرانیانی هستید که «اکثریت خاموش» را می‌سازید. اگر هیاهوی موسوی و کروبی دیگر خریداری ندارد، اگر تبدیل حسینعلی منتظری به سمبل آزادیخواهی ـ این فرد دین یک ملت را وسیلة «سلطنت» اخروی و دنیوی برای خود و هم‌پالکی‌هایش کرده بود ـ در عمل شکست خورده، مطمئن باشیم که تمامی تلاش‌های استعماری در این مملکت اینک بر این پایه استوار خواهد شد که از شما ایرانیان در طیف «اکثریت خاموش» ابزاری جهت توجیه‌ ایدئولوژیک و سیاسی بسازد. این روند کاملاً شناخته شده است، و اجزاء آنرا در همینجا توضیح می‌دهیم.

همانطور که دیدیم نخست پروسة «بت‌سازی» آغاز ‌شد، و از آنجا که در این پروسه استعمار در دستیابی به اهداف واقعی خود ناکام ماند، اینک مسیر به جانب دیگر منحرف شده. اگر در مسیر «بت‌سازی» موفقیت حاصل شده بود، چه بهتر! آناً «بت» عیار را با سلام و صلوات همچون روح‌الله خمینی، ارتشبد فضل‌الله زاهدی و ... سوار بر امواج‌ساختگی کرده، با تکیه بر این موج‌ها‌ تسمه از گردة ملت می‌کشیدند. این همان روندی بود که طی کودتاهای 28 مرداد و 22 بهمن 57 شاهد «موفقیت» کامل آن بودیم. ولی اگر استعمار پای در بن‌بستی بگذارد که امروز در آن قرار گرفته مجبور خواهد شد که با ایجاد وحشت عمومی و حاکم کردن جو عدم‌امنیت بر فضای اجتماعی اکثریت «خاموش» یعنی شما ایرانیان غیرسیاسی را به صورت مطلوب و در مسیر تمایلات خود «سیاسی» کند!‌ برای «سیاسی» کردن مردم لازم است، نگرانی و دلهره به روزمره‌شان تبدیل شود. پس همزمان با لشکرکشی‌های خیابانی و شایعه پراکنی پیرامون قتل و ترور و غیره، قلم‌زنان استعمار برای‌تان مقالات شیوائی نیز می‌نویسند، مقالاتی با عناوین خیرخواهانه نظیر «مردم نگران‌اند، دلهره دارند، می‌ترسند و ...» و در واقع افعال نگران بودن،‌ دلهره داشتن، ترسیدن و ... را که بلافاصله ابهام را به مخاطب‌ انتقال می‌دهند برای‌تان به همة اشخاص و زمان‌های ممکن «صرف» خواهند کرد.

و آنچه طی بحران‌سازی‌های عاشورا و تاسوعای سالجاری شاهد بودیم در واقع تأئیدی است بر اینکه استعمار اینک پای در این روند گذاشته. اگر «در بر همین پاشنه بچرخد» دیری نخواهد گذشت که با چند آشوب ‌آفرینی جداگانه تلاش استعماری در مسیر تحمیل سایة وحشت بر فراز شهرها متمرکز خواهد شد. این نوع «وحشت‌آفرینی» همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم از طریق زدوخورد «عوامل ناشناس» در سطح شهرها و با همکاری دولت، رسانه‌ها، خبرگزاری‌های جهانی، مخالف‌نمایان و ... صورت می‌گیرد. این درگیری‌های وحشیانه مسلماً قربانیانی نیز به همراه خواهد آورد، ولی آنچه از منظر استعماری قابل توجه است نه وجود قربانیان، که وحشتی خواهد بود که قربانی شدن چند نفر در سطح شهر می‌تواند در اذهان عمومی ایجاد کند.

به طور مثال به مجازات اعدام نگاه کنیم. کشتن یک انسان به هیچ عنوان «مجازات» نیست؛ همه می‌میرند، و برای مردن هم کسی به احدی «تأئیدیه» و «مجوز» نداده، هر لحظه هر فردی می‌تواند این دنیا را ترک کند. با این وجود کشتن انسان‌ها در ملاءعام اگر برای فرد اعدام ‌شده پایان راه در این دنیا باشد، برای شاهدان عینی وحشت و نگرانی و ترس در این دنیا به همراه می‌آورد. این است دلیل توسل حکومت دست‌نشاندة جمکران به اعدام‌ «مجرمان» در ملاءعام: ایجاد وحشت در مردم عادی!

حال از همین روند استعماری می‌توان جهت ایجاد وحشت در ابعاد گسترده‌تری نیز بهره‌گیری کرد. به عبارت دیگر، کاشتن «تخم وحشت» در دل مردم! به طور مثال، شایعه‌پراکنی و بازگوئی اینکه «فلانی» و «بهمانی» را سر کوچه با گلوله زدند، و دیگر احدی در این مملکت امنیت جانی ندارد و... و این پروسه‌ها برخلاف آنچه می‌نماید بسیار عادی و از جمله ترفندهای شناخته شدة استعمار در جهان سوم جهت مهار جمعیت است. به همین دلیل، استعمار برای کشاندن توده‌های گستردة مردم به مسیرهای مطلوب از این ترفندها بخوبی بهره‌گیری خواهد کرد. کافی است که در ادامة چند درگیری «ساختگی» که در کمال تأسف گروهی افراد نادان و بیکاره نیز برای فضولی و سروگوش‌ آب‌دادن در اطراف آن جمع خواهند شد، چند جسد روی دست مردم بگذارند. و اگر این بساط ادامه یابد، چند روزی بیشتر طول نخواهد کشید که تمامی مردم کشور احساس عدم امنیت کنند.

به طور مثال، تظاهراتی که در عاشورا و تاسوعا، پیش از کودتای سال 57 تحت عنوان «بیعت با امام خمینی» توسط صدای لندن و دست‌های استعماری در کشور به راه افتاد در عمل بر روند یک پروسة «وحشت‌آفرینی» کلید زد! پروسه‌ای که پس از چند هفته الله‌اکبر شبانه و آشوب‌های روزانه ـ این آشوب‌ها معمولاً با استفاده از کودکان دبستانی و دبیرستانی در خیابان‌های مرکزی شهر بر مردم کشور تحمیل می‌شد ـ وسیله‌ای شد جهت تضمین «مقبولیت» عمومی حکومت اسلامی مورد نظر آمریکا، و تحمیل آن بر ملت ایران.

مردم کشور، همان «اکثریت خاموش» را می‌گوئیم، وحشت‌زده بودند. اینان می‌پنداشتند که با حمایت از «بت» جدیدی که دست‌های «سخاوتمند» استعمار برای‌شان تراشیده قادر خواهند بود روال عادی زندگی خود را «بیمه» کنند و خواهند توانست از وحشت‌ها بگریزند و شب‌ها را نه در هیاهوی الله‌اکبر و وحشت تیرهای هوائی، که در «آرامش»، خصوصاً در قلب یک «بهشت اسلامی» سپری کنند. و چنین برخوردی همواره بر «توهم» تکیه دارد؛ توهمی که بر اساس آن دیو استعمار را می‌توان همچون ضحاک ماردوش با مغز چند جوان تغذیه کرد تا دیگر جوانان مدتی از جور او در امان بمانند. کار اصلی استعمار، در عمل دامن زدن به همین نوع توهمات است. ولی فراموش نکنیم که استعمارگران اشتهای‌شان از ضحاک به مراتب بیشتر است، و دست از سر جوانان این مملکت نخواهند شست.

تنها راه خلاصی از چنگال استعمار سخت‌جان در کشور ایران، نه در همکاری با مسیرهای پیشنهادی او، که در بی‌اعتنائی کامل به تبلیغات و هیاهوی رسانه‌ای اوست. ملت‌های پیشرفته به تدریج توانسته‌اند در مقابله با هیاهوی تبلیغاتی رسانه‌ها خود را به نوعی «واکسینه» کنند، امروز ایرانیان می‌باید از همین روند «واکسیناسیون» پیروی کرده، جامعه، اطرافیان، دوستان،‌ همفکران، همکلاسی‌ها و نزدیکان خود را از فروافتادن در دامان وحشت‌های روانی ناشی از هیاهوی تبلیغاتی رسانه‌ها برحذر دارند. افراد در برابر این نوع وحشت‌ها جهت حفظ خود دو عکس‌العمل متفاوت نشان می‌دهند: شورش‌پرستی یا فرار!‌ حتی اگر در ظاهر به چشم نیاید، برخی افراد نهایت امر دچار نوعی «شورش‌پرستی» خواهند شد، و این عارضه نهایتاً جهت واپس‌راندن «وحشت» در ذهن و رفتارشان بروز می‌کند؛ برخی دیگر به طور کلی خود را می‌بازند، وحشت‌زده شده، و در پی جستن راه فرار برمی‌آیند.

اینجاست که دست‌های «سخاوتمند» استعمار راه «فرار» مطلوب را برای همه باز خواهد کرد، هم برای شورش‌پرستان و هم برای خودباختگان! فریادی گنگ به یک باره در فضای کشور طنین‌افکن خواهد شد که، ای مردم! اگر می‌خواهید از شر این بلاتکلیفی و عدم امنیت و هیاهوی روزانه و لات‌بازی‌های شبانه و ... خلاص شوید، کافی‌ است در تظاهراتی گسترده، مردمی، فراگیر و فلان و بهمان، «عدم رضایت» خود را از این رژیم به جهانیان نشان دهید!‌ البته به شما نخواهند گفت که در پس این گردهمائی توطئه‌ای‌ سیاسی در حال شکل‌گیری است، توطئه‌ای که برای اجرای آن از مردم نظرخواهی نخواهد شد! این پیام مزورانه همان است که از هم‌امروز در برخی شبکه‌های ایرانی‌نما و ایرانی‌ستیز به صراحت دیده می‌شود. اینان آشکارا می‌گویند، اگر به ملت ایران مجوز تظاهرات داده شود، همه در آن به نفع فلان و بهمان جریان سیاسی شرکت خواهند کرد. به فرض که چنین باشد، شرکت در یک تظاهرات گسترده بر علیه یک حکومت دست‌نشانده چگونه می‌تواند به تحقق آمال و امیال و خواست‌ها و آرمان‌های یک ملت کمک کند؟ به صراحت بگوئیم، این رسانه‌ها پای از جفنگ‌گوئی فراتر گذاشته‌اند. ولی این نوع تبلیغات برای روزهای آیندة ما کاملاً پیش‌بینی شده. پس به هوش باشیم که در تظاهرات غیرصنفی شرکت نکنیم.

از قضای روزگار، در چنین بزنگاهی شاهد خواهیم بود که دولت احمدی‌نژاد نیز که امروز وجود پشه و مگس را هم در خیابان «غیرقانونی» معرفی می‌کند، ناگهان در کمال «سخاوتمندی» اجازة برگزاری چنین گردهمائی‌ای را صادر ‌کند! همانطور که ارتش و ساواک خودفروختة پهلوی مجوز برگزاری مراسم کذا را برای حضرت امام خمینی صادر کردند! خلاصه، در چنین بزنگاهی صحنه کاملاً آماده می‌شود تا کنترل مسائل در ید چند محفل پنهان قرار گیرد، همان محافل که می‌توانند «اکثریت خاموش» را با استفاده از اهرم‌های متفاوت هر وقت که مایل بودند به خیابان‌ها بیاورند.

همانطور که بارها گفته‌ایم، با در نظر گرفتن بن‌بست‌های موجود در کشور ایران، تنها راه خروج از بحران‌سازی‌های استعماری متمرکز کردن نیروهای مختلف اجتماعی بر محور مطالبات صنفی و حرفه‌ای خواهد بود. انتظار ما از هم‌میهنان این است که از پای گذاشتن در بحران‌سازی‌های عمدی استعمار خودداری کنند. از میدان دادن به شعارهای گنگ و فراگیر و بی‌معنا همچون «آزادی»، «استقلال»، و «اسلام راستین» و ... می‌باید پرهیز کرد. این شعارها اصولاً معنا و مفهوم درستی ندارد، در صورتیکه به طور مثال تأمین حداقل دستمزد کارگران در چارچوب نیازهای واقعی کارگر و با در نظر گرفتن حداقل معیشت از یک «مفهوم» واقعی و اساسی می‌تواند برخوردار باشد. این «تحمیلی» است که می‌باید بر ابزار دولت استعماری اعمال کرد؛ این «مزایا» از آسمان نخواهد آمد. همچنانکه تحمیل یک قانون مشخص و متقن مطبوعاتی می‌تواند دست حکومت وابسته را در شکستن قلم‌ها و بستن روزنامه‌ها در برابر افکارعمومی ببندد. از این نمونه‌ها فراوان می‌توان یافت، و مسلم است که در صورت پای گذاشتن در یک روند دمکراتیک هر لحظه بر حضور واقعی و ملموس مردم کشور در تصمیم‌گیری‌ها افزوده خواهد شد، و همزمان در هر گام دولت دست‌نشانده و حاکمیت استعماری بالاجبار به عقب خواهد رفت.

از هم امروز می‌باید بر دو «توهم» استعماری که پایه‌های استبداد نوین سیاسی را در کشور بنیانگزاری کرده‌اند نقطة پایان گذاشت. نخستین «توهم» این است که با یک تظاهرات و یک عملیات برق‌آسا و یک دولت «مطلوب» می‌توان سرنوشت یک ملت را تغییر داد! این یک دروغ بزرگ است. هیچ ملتی چنین نکرده که ما دومین آن باشیم. «توهم» دیگری که سریعاً می‌باید به زباله‌دان تاریخ سپرد، این است که ملت‌ها از طریق هم‌صدائی با استعمارگران، زورگویان، مستبدان و اشرار خواهند توانست خود را از گزند آنان محفوظ دارند! این نیز یک دروغ بیشرمانه است! در پناه مستبدان و زورگویان احدی ایمن نخواهد بود، و اینان به خودی خود عقب نخواهند نشست. می‌باید با تدبیر و همگامی و همراهی با همفکران‌مان، اینان را گام به گام به عقب بنشانیم! پس به هوش باشیم که در دام این دو دروغ استعماری گرفتار نشویم.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو







فیلترشکن‌های جدید31دسامبر2009

cleanunblock.co.cc
leastnowz.co.cc
freshunblock.co.cc
ipopen1.info
redwaariroz.co.cc
boxesifi.co.cc
hidefromall5.info
blueeaglez.co.cc
bersent.co.cc
opencan.info
coverurbutt5.info
newyearsurf.co.cc
attairf.co.cc
netcast.co.tv
archersvillages.co.cc
neounblock.info
unblock3dproxy3.info
happyproxie.co.cc
skoolchatz4.info
mbonow.co.cc
proxybanter.co.cc
starsurfer.co.cc
nolimitation.co.cc
trudizliit.co.cc
ablysi.co.cc
forextrinity.co.cc
madsmenz.co.cc
crazysurf.info
loveditmom.co.cc
chamalgi.co.cc
gringoz.co.cc
riderless.com


۱۰.۰۸.۱۳۸۸

شیرین و قفقاز!









در روزهای تاسوعا و عاشورای سالجاری درگیری‌هائی میان آنچه «مردم معترض» تعریف شده با نیروهای انتظامی حکومت اسلامی، خصوصاً در شهرهای بزرگ گزارش شده است. اگر می‌گوئیم «گزارش شده است»، به این معناست که به دلیل تحمیل سانسور و انزوای نسبی مطبوعاتی این درگیری‌ها، ابعاد و گستره‌شان به طور کلی در هاله‌ای از ابهام فروافتاده. هیچکس به صراحت نمی‌تواند در مورد ابعاد مختلف این درگیری‌ها اظهارنظر کند، حتی کسانیکه در محل و در قلب این جریانات حضور دارند. این یک اصل در خبررسانی است که رویدادهای «خام» را نمی‌توان «اخبارموثق» معرفی کرد. «اخبار» هر چند تا حد زیادی بر رویدادها تکیه دارد، می‌باید در ارتباط با مسائل گسترده‌تری مورد تحلیل و تجزیه قرار گیرد و این ابزار تحلیل و تجزیه در کمال تأسف در اختیار «شاهدان عینی» نیست. این خبرگزاری‌ها هستند که با در نظر گرفتن محدودة مسئولیت‌های جهانی، داخلی و خارجی‌ خود به «رویدادها» جنبة «خبری» اعطا می‌کنند. در کمال تأسف دولت احمدی‌نژاد در کمال بی‌مسئولیتی زمینة خبررسانی را در کشور عملاً به تعطیل کشانده و در این میان زمینه‌ساز گسترش شایعات، توجیهات مورد نظر سیاست‌های خارجی، و نهایت امر دامن زدن به سرگردانی و بلا‌تکلیفی عمومی شده. می‌باید پرسید، دولتی که خود را منتخب یک ملت، آنهم در مقیاسی بیش از 60 درصد آراء و برخاسته از یک «انتخابات» کاملاً آزاد معرفی می‌کند، به چه دلیل خود را نیازمند اعمال چنین سانسور احمقانه‌ای بر خبرگزاری‌ها می‌بیند؟ این سئوالی است که طرفداران آقای احمدی‌نژاد، خصوصاً در مجلس شورای اسلامی مسلماً می‌باید به آن پاسخ گویند.

ولی در کمال تأسف مشکل و بحران نه فقط به شخص احمدی‌نژاد محدود می‌شود، و نه به بی‌خردی‌های معمول در حکومت‌‌های دست‌نشانده. می‌دانیم که میرحسین موسوی در مقام یکی از منفورترین افراد در رأس هرم قدرت حکومت اسلامی نیز در انتخابات اخیر به همراه دیگران شرکت کرده. وی مدعی است که «برندة» این به اصطلاح انتخابات است! و به بهانة تقاضای انجام دوبارة همین انتخابات گویا از طرفداران‌اش می‌خواهد که در هر فرصت پای به خیابان‌ها گذاشته و با هیاهو و جنجال کاسه و کوزة دکان احمدی‌نژاد را بر هم زنند! اینکه چنین پروسة «هوشمندانه‌ای» در جستجوی چه اهداف سیاسی و ساختاری و مالی و اقتصادی اصولاً می‌تواند باشد، بماند که ما از درک آن واقعاً عاجزیم. از طرف دیگر، اهداف آقای موسوی همچون اهدافی که پیشینان‌شان از قماش مصدق و خمینی و خاتمی و ... در بوق می‌گذاشتند کاملاً گنگ و بی‌محتواست. ایشان نه از آزادی مطبوعات سخن به میان می‌آورند و نه حاضرند آزادی‌های مطروحه در قانون اساسی همین حکومت اسلامی را از منظر یک برخورد تشکیلاتی بشکافند و زمینه‌های اجرائی آن را از دولت تقاضا کنند. از همه مهمتر، ایشان به طور کلی از عملکرد دولت خود طی 8 سال حکومت هیچگونه انتقادی به عمل نمی‌آورند.

با نگریستن به صحنة سیاست کشور، ناظر بی‌غرض و ‌مرض فقط به یک نتیجه می‌رسد: آقای موسوی و دوستان‌شان به همراه گروه‌های فشار که در درون همین حکومت اهرم‌هائی در سپاه پاسداران، بسیج و دستجات لات‌ولوت‌های دولتی دارند، قصد برکناری احمدی‌نژاد و تحمیل نظریات خود بر روند مسائل کشور را کرده‌اند! حال می‌باید پرسید اینان به چه دلیل به خود اجازه می‌دهند که پای در چنین پروسه‌ای بگذارند؟ موسوی که سال‌ها نخست‌وزیر این حکومت بوده، و دوستان و همکاران‌ا‌ش هنوز هم بر برخی اهرم‌های تصمیم‌گیری در حکومت اسلامی حاکم باقی مانده‌‌اند، از چه نظر احمدی‌نژاد را «مقبول» به حساب نمی‌آورد؟ در ثانی مگر هر که در این حکومت به قدرت می‌رسد می‌باید مورد تأئید آقای موسوی باشد؟ نهایت امر مگر بین احمدی‌نژاد و امثال حجت‌الاسلام «ری‌شهری» و یا سعید امامی که همه‌کارة دولت میرحسین موسوی بودند، تا آنجا که به اهداف و آرمان‌های امروز ملت ایران مربوط می‌شود، تفاوت و تمایز چشم‌گیری وجود دارد؟ این‌ها سئوالاتی است که در کمال تأسف بی‌جواب می‌ماند چرا که «دست‌هائی» کشور را تحت استیلای سیاست‌های جهانی عمداً به مسیر هرج‌ومرج ‌کشانده‌ و همین «دست‌ها» هر گروه سیاسی را در کشور، یا با مشتی آب‌نبات و شیرینی و وعده‌وعید سرگرم کرده، و یا با چماق به سکوت کشانده.

بارها در مورد ریشه‌یابی تحولات فعلی در این وبلاگ‌ سخن گفته‌ایم. امروز تلاش خواهیم داشت تا از ابعاد نوینی پرده برداریم، ابعادی که در کمال تأسف آنقدرها در مطالب و مقالات و حتی وبلاگ‌های «آندرگراند» منعکس نمی‌شود. ابعادی که نهایت امر می‌باید به خواننده ابزاری جهت شناخت عوامل اصلی این «آشوب‌های» عمدی ارائه دهد.

اینکه پدیده‌ای به نام حکومت اسلامی به یک‌باره از ناکجاآباد سیاست‌های جهانی همچون بختک در 22 بهمن 57 بر سر ملت ایران فرو افتاد مطلب تازه‌ای نیست. اصولاً این «نظریة حکومتی» آنقدرها که ادعا می‌شود از «اقبال عمومی» نیز برخوردار نبود. اگر هم گروهی به این بساط «خردرچمن» رأی دادند فقط به این دلیل بود که از چند و چون آن هیچکس اطلاعی نداشت. پایه‌های عقیدتی این «حکومت» جز اباطیل و مزخرفات برخی آخوندک‌ها و ساده‌پردازی‌هائی نزد قشرهای «خیابانی» و برخی «ترهات‌بافی‌ها» و ضدونقیض‌گوئی‌ها در میان طرفداران شریعتی و مهدی ‌بازرگان و مجاهدین خلق و جبهة به اصطلاح ملی،‌ خاستگاه دیگری نداشته. همانطور که شاهدیم درست در آغاز این به اصطلاح «انقلاب» از آقای خمینی که توسط شبکة جهانی خبرسازی تبدیل به رهبر همین انقلاب شده بودند در مورد چند و چون این حکومت سئوالاتی مطرح شد؛ سئوالاتی که هیچگونه جوابی در پی نداشت. خلاصة مطلب «پروژة» حکومت اسلامی از پایه و اساس یک جفنگ‌گوئی بود، و امروز نیز هنوز در دامان همین جفنگیات باقی مانده.

اینکه در دهة 1350 شمسی، در چارچوب توهماتی که ساواک و رژیم شاهنشاهی در به وجود آوردن‌شان مسئولیتی عظیم داشتند، ملت ایران از حکومتی متکی بر «اسلام ناب محمدی» چه برداشت‌ها می‌توانست داشته باشد بیشتر باز می‌گردد به نبود رشد نظریة سیاسی نزد ملت‌های عقب‌ماندة جهان سوم. و این «اعتقاد عمومی» در همین راستا بازگوی نقش سرکوبگرانة حکومت‌های بی‌خرد و بی‌مسئولیت نیز خواهد بود. مسلم بدانیم که اگر امروز در مادرشهرهای سرکوب و غارت در عمق آمریکای لاتین از بینوایان و گرسنگان و آوارگان پرس و جو کنیم، همة ستمدیدگان متفق‌القول خواهند بود که در صورت به قدرت رسیدن یک «مسیحیت ناب» تمامی مشکلات‌شان حل خواهد شد! بله، دین حکایت همان تریاک است؛ هر دردی را درمان می‌کند، جز درد اعتیادی که خود به ارمغان می‌آورد! اصولاً در جوامع فروهشته و سرکوب‌شده، در غیاب ساختارهای اقتصادی و صنعتی و مالی که می‌باید به تحرکات اجتماعی معنا و تداوم دهد، «دین» و زیستن در پناه دین، بیشتر یک خیال‌آفرینی و خودارضائی می‌شود، و به دلیل ناامیدی، همیشه این تمایل نزد نظریه‌پردازان محلی وجود خواهد داشت که از «دین» در مقام یک نظریة «سیاسی» بهره‌برداری کنند! ولی این نوع بهره‌گیری‌ها بیشتر به نوشیدن آب از چشمة سراب می‌ماند تا یک برخورد سیاسی؛ این مسئله به همان اندازه در مورد ایران و ایرانیان صادق خواهد بود که در مورد دیگر ملت‌های جهان سوم.

در چنین بن‌بست نظریه‌پردازانه‌ای بود که شاهد ظهور و شکل‌گیری پدیدة «خردرچمنی» به نام حکومت اسلامی در ایران می‌شویم. ولی آنچه در بحث امروز ما از اهمیت برخوردار می‌شود اسلام در مقام یک «دین شناسنامه‌ای» نیست؛ مهم بحرانی است که گروه‌های متفاوت می‌توانند بر محور این «اسلام» و توهمات ناشی از «ثمرات فرضی» اسلام‌گرائی سیاسی نزد ملت‌ها به راه اندازند. در مطالب این وبلاگ بارها و بارها گفته‌ایم که آتش‌بیاران اصلی در بحران‌سازی‌های 22 بهمن 57 عمال رژیم پهلوی، خصوصاً ارتش و ساواک بودند. بر سر حرف خود نیز باقی خواهیم ماند؛ و اگر کسانی حرف ما را دیروز قبول نمی‌کردند، و با تمسخر نظریات‌مان را به «تئوری توطئة» کذا وصل نموده، به خیال خود با زرنگی تمام مواضع‌‌شان را توجیه می‌نمودند، امروز در برابر آنچه اوباش وابسته به میرحسین موسوی در قلب حکومت اسلامی به راه انداخته‌اند، دیگر می‌باید خفقان بگیرند. چرا که به صراحت شاهدیم چگونه رژیم‌های وابسته از طریق اعمال و کردار صاحب‌منصبان و کارگزاران خود عمداً پای در پروسة خودفروپاشانی می‌گذارند!

ولی خودفروپاشانی در قلب رژیم‌های وابسته و دست‌نشانده به هیچ عنوان بازتاب یک روند درونی نیست؛ این رژیم‌ها می‌باید به الزاماتی خارج از ساختارهای خود «لبیک» گویند. و خودفروپاشانی نتیجة همین ارتباط استعماری و فرامرزی می‌شود. پس بی‌دلیل نمی‌باید در درون این رژیم به دنبال «دلائل» فروپاشانی گشت، هر چند که از قدیم گفته‌اند، «جوینده یابنده است!»

به طور کلی، یکی از مهم‌ترین الزامات جهت پای گذاشتن در روند فروپاشانی، هماهنگ کردن رژیم‌های دست‌نشاندة استعمار با مطالبات «کلان ـ ‌استعماری» در یک منطقة وسیع است. به عنوان مثال، این همان پروسه‌ای بود که توسط محمد مصدق تحت عنوان «ملی‌کردن نفت» در کشور به راه افتاد و از طریق آن، دمکراسی «نیم بند» پهلوی دوم که نتیجة توافقات انگلستان و اتحاد شوروی پس از پایان جنگ دوم بود، به کودتای آمریکائی، ضدشوروی و سرکوبگر 28 مرداد 32 انجامید. دلیل نیز روشن بود، انگلستان همانطور که پیشتر در مورد ترکیه و یونان از آمریکا کمک خواسته بود، در مورد ایران نیز دیگر نمی‌توانست منافع حیاتی خود را در چارچوب توافقات پساجنگ دوم با اتحاد شوروی محفوظ نگاه دارد. دخالت مستقیم ایالات متحد در مرزبندی‌های منطقه‌ای حیاتی شده بود، و این است دلیل واقعی هیاهوئی که لات‌واوباش طرفدار مصدق طی ماه‌ها در کشور به راه انداختند.

بحران‌سازی در سال 1357 نیز به صورتی دیگر در مسیر همین الزامات قرار گرفت. دولت فرسودة کودتائی محمدرضا پهلوی پس از گذشت 25 سال از خیانت 28 مرداد دیگر قادر به حفظ منافع ایالات متحد،‌ خصوصاً پس از شکل‌گیری «بحران» افغانستان نمی‌شد. هر چند که دولت شاهنشاهی، به دستور واشنگتن، از نخستین ساعات به قدرت رسیدن محمد تره‌کی در افغانستان هنگ‌های ساواک و ارتش را به دهات افغانستان جهت آشوب‌آفرینی ارسال کرده بود، حکومت پهلوی نمی‌توانست هم در یک جبهة گسترده دست به عملیات اطلاعاتی و ضداطلاعاتی بر علیه عمال شوروی در مرزها بزند، و همزمان کارشناسان ارتش آمریکا را نیز به خدمت در نیروی هوائی و دریائی بگمارد! این مجموعه کار استعمار را خراب می‌کرد، و دست آمریکا را جهت دخالت‌های گسترده‌تر در افغانستان از پشت می‌بست، در نتیجه زیر آب اعلیحضرت را طی چند هفته زدند.

امروز نیز تحولات درست در همین مسیر کلی حرکت می‌کند، مسیری که حاکمیت‌ دست‌نشانده را می‌باید با اهداف و مطالبات نوین استعماری هماهنگ کند. می‌دانیم که فروپاشی اتحاد شوروی در مرزهای شمالی ایران قضیة کم‌‌اهمیتی نیست، و تبعات آنرا نمی‌توان به این سادگی‌ها «زیرسبیلی» در کرد، هر چند تمامی شبکة خبررسانی غرب در حذف نقش روسیة امروز در صورتبندی‌های سیاسی آسیا، و از میان بردن نقش شوروی سابق در سیاست‌های اتخاذ شده از جانب غرب در منطقه هم‌داستان شده باشند. ایران طی یک روند کاملاً قابل‌پیش‌بینی و به احتمال زیاد غیرقابل اجتناب به جانب منابع الهام فرهنگی و تاریخی خود یعنی همان کشورها، اقوام و مناطق آسیای مرکزی و قفقاز کشیده خواهد شد. در شعر نظامی خسرو عاشق شیرین ارمنی می‌شود، نه دلباختة فاطمة بادیه‌نشین!‌ حافظ، سمرقند و بخارا را به خال هندوی یار می‌‌بخشد، نه مکه و مدینه و کربلا را! این فقط «مشت نمونه خروار است»، ریشه‌های فرهنگی ما ایرانیان بیش از آنچه اوباش حکومت اسلامی و کارفرمایان‌شان در واشنگتن پنداشته‌اند در فرهنگ‌های آسیای مرکزی و قفقاز نهفته. بسیاری از این اقوام و ملت‌ها طی سده‌های طولانی هم‌وطنان ما ایرانیان بوده‌اند؛ اشکانیان که پانصد سال بر ایران حکومت کردند از مردمان آسیای مرکزی، و سامانیان که خود را برخاسته از مرده‌ریگ ایران باستان می‌خواندند اهالی همین خطه بودند و ... و طی روندی که در سال‌های آینده مسلماً شاهد خواهیم بود این همجواری‌ها در قالب همکاری‌های تجاری، صنعتی و علمی بین ایرانیان و این اقوام و ملت‌ها به اوج خواهد رسید.

در کمال تأسف این همان نکتة «کوچکی» است که لرزه بر اندام واشنگتن انداخته. آمریکا نمی‌تواند بر مسائل آسیای مرکزی، حتی به حکم حضور ده‌ها هزار تفنگچی که به بهانة مبارزه با تروریسم در افغانستان جمع آورده تأثیری کلان و تعیین‌کننده برجای بگذارد. دلائل بسیار روشن و متعدد است، هر چند جهت اجتناب از اطالة کلام برشماری‌شان را به مقاطع دیگر موکول می‌کنیم.

آمریکا از طریق بحران‌سازی‌های عمدی در رژیم دست‌نشاندة جمکرانی‌اش به خیال خود در روند غیرقابل تغییری که ایرانیان را به سوی منابع الهام فرهنگی و تاریخی خود فرامی‌خوانند، قصد تحمیل تأثیرات «مطلوب» را دارد! البته از این اصل چشم‌پوشی نخواهیم کرد که حاکمیت روسیة فعلی هم به احتمال زیاد ترجیح می‌دهد با آمریکا به توافق برسد تا با منافع ملت‌های منطقه! می‌دانیم که طی حکومت بلشویک‌ها، علیرغم هارت‌وپورت‌های ایدئولوژیک، تمامی کودتاها و اوباش‌گری‌های انگلیس و سپس آمریکا در کشورمان با تأئیدات ضمنی و اصولی مسکو عملی می‌شد. این مطلب غیرقابل تردید است که در طول چند هزار کیلومتر مرزهای یک ابرقدرت نمی‌توان بدون توافق اصولی او جفتک‌اندازی کرد. آمریکائی‌ها فقط پس از آنکه توافقات‌شان را با بلشویک‌ها نهائی می‌کردند، طرح‌های ضدایرانی‌شان را در کشورمان به اجرا می‌گذاشتند! ولی در همینجا بگوئیم، در اینمورد ویژه، یعنی ارتباط ایرانیان با آسیای مرکزی و قفقاز حتی دست حاکمیت روسیه نیز از پشت بسته است.

در مرحلة نخست نیازهای سرمایه‌داری نوپای روس مطرح خواهد شد، نیازهائی که ایجاد ارتباطات مستقیم با ملت‌های ایران، ترکیه و افغانستان را الزامی می‌کند. اگر این ارتباطات به وجود نیاید سرمایه‌داری روسیه در بن‌بست اروپای شرقی و مرزهای تحت کنترل آمریکا در منطقة چین و ژاپن در نطفه خفه خواهد شد. از طرف دیگر ارتباطات کهن میان ملت‌ها را نمی‌توان نه یک‌شبه به وجود آورد، و نه یک‌شبه از میان برداشت. این ارتباطات وجود دارد و مرتباً مستحکم‌تر خواهد شد، تنها تأثیری که «سازش‌» احتمالی قدرت‌های بزرگ بر این ارتباطات می‌گذارد، کند کردن و تند کردن روند‌شان خواهد بود و بس!

در نتیجه با ایجاد بحران‌های ساختگی آمریکا فقط تلاش دارد که در روند شکل‌گیری این ارتباطات هر چه بیشتر اخلال کند. و این مهم را با کمک اوباش حکومت اسلامی، در هر دو جبهه صورت می‌دهد. طرفداران و مخالفان «جنبش سبز» هر دو «فرضی‌اند» و می‌توانند همزمان هر دو نقش را نیز بر عهده گیرند، البته سوای آندسته خوش‌خیال‌ها و هالوها که در این نوع «مراسم» همیشه نقش افتخارآفرین سیاهی‌لشکر را برعهده خواهند گرفت. طبیعی است که پروسه‌های معمول می‌باید یک به یک به مورد اجرا گذاشته شود: آتش‌سوزی در خیابان‌ها، سرکوب و کشته شدن «مردم»، درگیری با نیروهای پلیس، ایجاد جو ناآرام، عدم امنیت شهروندان، و ... فقط آغاز کار است.

نهایت امر بحران‌سازی می‌تواند به فروپاشانی‌های ظاهراً «علنی» نیز برسد. به طور مثال، به صورتی سمبلیک شاهد «تسخیر قهرمانانة» یک پاسگاه پلیس توسط «مردم» می‌شویم. «مردمی» که در واقع همان اوباش دولتی‌اند، و به دنبال آن دست به توزیع چند صد قبضه سلاح گرم بین «مردم» خواهند زد! عملی که به سرعت وحشت عمومی را افزایش داده، نیاز عمومی به یک «رهبری» متمرکز را مطرح خواهد کرد. این نوع «وحشت‌سازی‌ها» را به یاد داریم، آشوب‌های 19 تا 22 بهمن 57 را که فراموش نکرده‌ایم. چنین سناریوهائی نیز می‌تواند در روزهای آینده در دستورکار قرار گیرد. به هر تقدیر از آنجا که هم دولت احمدی‌نژاد و هم اوباش سبز همگی از یک کاسة واحد «آش» میل‌ می‌فرمایند، مشکل می‌توان در این «جنگ زرگری» سره را از ناسره تشخیص داد، تنها اصل کلی این است که اگر آشوبگران از هر دو جبهه، جهت ایجاد وحشت دست به کشتن جماعت بزنند این کشته شدگان همگی متعلق به همان «سیاهی‌لشکرها» خواهند بود. در غیراینصورت با کشتن نزدیکان «رهبران» فرضی این بحران‌سازی‌ها، به حضرات پیام روشنی ابلاغ می‌کنند: یا به صورت فعالانه در این خیمه‌شب‌بازی شرکت کرده نقشی را که بر عهده‌تان گذاشته‌ایم به مورد اجرا می‌گذارید، یا اینکه گلولة بعدی درست می‌خورد وسط مغز همسر، فرزند، مادر، پدر و یا شخص خودتان! این است دلیل کشته شدن نزدیکان برخی «رهبران»!

ما در همینجا می‌گوئیم که وظیفة هر ایرانی است که بر این خیره‌سری استعمار در کشورمان نقطة پایان بگذارد. از تمامی جریانات سیاسی درخواست می‌کنیم که از طرفداران خود مصراً بخواهند تا در این درگیری‌های خیابانی و نمایشی به هیچ عنوان شرکت نکنند. در پس این «نمایشات» که در واقع باج‌خواهی استعمار از ملت ایران است، و هر چند سال یک‌بار توسط عمال و آدمکشان استعمار به بهانه‌های مختلف در کشورمان به راه می‌افتد نه ایرانی به حکومت قانونی دست خواهد یافت، و نه آزادی‌های مطبوعاتی و سیاسی و فرهنگی نصیب احدی می‌شود. آنان که امروز در برابر این خیمه‌شب‌بازی «ایران بر باد ده» یا سکوت کرده‌ و یا به عناوین مختلف با این اوباش در هر یک از این دو جبهه همراهی‌هائی دارند بدانند که در برابر ملت ایران دیگر نمی‌توانند مسئولیت مستقیم خود را در شکل‌گیری فاشیسم و سرکوب پنهان کنند. دورة «باباجون! من گول خوردم» دیگر سپری شده. مواضع روز به روز روشن‌تر می‌شود، و آنان که امروز به صورت مصلحتی خودشان را به کوری و احیاناً به خریت زده‌اند، در فردای این مملکت جائی در میان ایرانیان نخواهند داشت، جای‌شان در همان جبهة کوران و کوردلان است، یعنی در زباله‌دان تاریخ.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو







فیلترشکن‌های جدید29دسامبر2009

cohappy.com
facebook-login-proxy.com
accesswebs.info
urpal.net
qiprox.com
othersky.com
proxy.tc
freeproxyserver.eu
4proxy.de
anyfool.com
1h1.net
hideanything.com
s-proxy.com
heeky.com
surfease.com
trycatchme.com
anonsafe.com
tunneldirect.com
proxeasy.com
hidemyass.com
winkproxy.com
sslunblock.com
roxxo.net
dtunnel.com
iloveitproxy.com
virtual-browser.com
proxywebnet.com
justhideme.com
firewallfilter.com



۱۰.۰۶.۱۳۸۸

رایش و «راه‌آهن»!









اخیراً محمود احمدی‌نژاد در نامه‌ای به رئیس دفتر خود، مشائی خواستار رسیدگی وسیع‌تر به معضلات و مشکلاتی شده که حضور متفقین طی جنگ دوم جهانی در ایران به وجود آورده. البته متن این نامه مفصل است و در اینجا امکان بررسی تمام و کمال آن وجود ندارد. ولی می‌توان با ارائة شمه‌ای از مسائل «فراموش» شدة جنگ دوم جهانی، نگاهی به شرایط استراتژیک ایران در آستانة هزارة سوم میلادی و دلائل نگارش چنین نامه‌ای در سطوح بالای حکومت اسلامی داشته باشیم.

اگر می‌گوئیم «مسائل فراموش شدة» جنگ دوم جهانی بی‌دلیل نیست. برخی از رئوس مطالبی را که امروز بررسی می‌کنیم پیشتر در چشم‌اندازی وسیع‌تر و در مجموعة «مارکسیسم‌ها» در سیزده بخش، تحلیل کرده‌ایم. با این وجود تکرار برخی توضیحات ضروری می‌نماید. می‌دانیم که پس از پایان جنگ دوم سریعاً جهان به دو قطب متخالف و متخاصم تقسیم شد: جهان غرب که در رأس آن ایالات متحد قرار گرفت و جهان شرق که پیرو کرملین بود. ولی این تقسیم «آنی» پس از جنگ دوم جهانی، که در سایة وحشت از انفجارات هسته‌ای نهایت امر تبدیل به جنگ ویژه‌ای شد که آنرا «جنگ سرد» خواندند، چندین نتیجة تعجب‌آور تاریخی و خصوصاً تاریخ‌نگارانه به همراه آورد. قدرت‌های حاکم در غرب و شرق در سایة جنگ‌سرد به تدریج بر سر مواضعی به «سازش‌های» اصولی دست یافتند، و علیرغم شاخ‌وشانه‌ کشیدن‌های «ایدئولوژیک» هر دو طرف برای یکدیگر، خصوصاً در نظام‌های رسانه‌ای، «سازش» و قبول حضور قدرت متخاصم طی دوران «جنگ سرد» کلید اصلی در دیپلماسی شد. حتی هنگام انقلاب کوبا نیز شاهد بودیم که اتحاد شوروی سابق از به چالش کشاندن استراتژی ایالات متحد در آمریکای لاتین در عمل جلوگیری کرده، راه سازش را بر تقابل ترجیح داد. عملی که به استنباط ما نهایت امر زیر پای سوسیالیسم «علمی» را در آمریکای لاتین، آفریقا و نهایت امر در آسیا کشید، و همانطور که دیدیم زمینه‌ساز سقوط امپراتوری کارگری در جنگ افغانستان شد.

در نتیجه از بررسی سازش‌های «تاریخی» و تاریخ‌نگارانه از طرف دو ابرقدرت پس از جنگ دوم آغاز می‌کنیم، سازش‌هائی که از ابعاد متفاوتی برخوردار می‌شود. به طور مثال و صرفاً در مسیر استراتژیک می‌توان از این «فراموشی» تاریخ سخن به میان آورد که مواضع محافل سرمایه‌داری یهودی در قلب اروپای مرکزی، طی اوج‌گیری نازی‌ایسم و سپس دوران «جنگ» را به طور کلی در تبلیغات «جنگ‌سرد» و تاریخ‌نگاری پساجنگ به سکوت برگزار کردند. می‌دانیم که محافل سرمایه‌داری یهودی در اروپای مرکزی به صورت سنتی به نظام‌های بانکی در غرب، خصوصاً به انگلستان و نهایت امر به ایالات متحد وابسته بودند و هستند، و حمایت محافل سرمایه‌داری در اروپای مرکزی از فاشیسم، حمایتی که به دلیل وحشت از گسترش کمونیسم در این منطقه صورت می‌پذیرفت، در صورت علنی شدن و برخورداری از رسمیتی «آکادمیک» عملاً غرب را تبدیل به یکی از مسئولان وحشیگری‌هائی می‌نمود که توسط نازی‌ها بر مردم اعمال شد. در عمل اگر آکادمی‌ها در غرب به این روند «رسمیت» تحقیقی می‌دادند، نتیجة نهائی آن می‌شد که قدرت گیری نازیسم در اروپا به واکنش سرمایه‌داری در برابر رشد کمونیسم تعبیر ‌شود!‌ و این امر برای غرب که پس از جنگ دوم خود را پرچمدار «دمکراسی» و سپس «حقوق‌بشر» جا زده بود یک شکست و فروپاشی تبلیغاتی به شمار می‌رفت.

از طرف دیگر، مواضع جنگاورانه و ضدانسانی آمریکا و انگلستان در خاوردور، خصوصاً بمباران‌های اتمی ارتش آمریکا بر علیه غیرنظامیان ژاپن از طرف شوروی آنقدرها در بوق و کرنا گذاشته نمی‌شد. می‌دانیم که این عمل هولناک که رئیس جمهور وقت آمریکا، ترومن مسئول آن معرفی می‌شود و جان صدها هزار ژاپنی گرفت از نظر نظامی هیچ توجیهی نداشت؛ این عمل فقط به این دلیل انجام شد که آمریکا در این دوره به دنبال گسترش سیطرة سیاسی و نظامی خود در مرزهای شوروی و برخی مناطق خاوردور بود.

پس از جنگ دوم، از طرف کرملین از این نوع گذشت‌های «برادرانه» در حق ایالات متحد کم صورت نگرفت، و در اینجا فقط اشارة مختصری به چند موضوع محدود کردیم. به طور مثال، سرنوشت یوگسلاوی و رها کردن «تیتو» به دامان انگلستان، و وابسته کردن ارتش «خلق» یوگسلاوی به تجهیزات آمریکائی، توسط پولیت‌بوروی شوروی و در راستای همین بده‌بستان‌های «برادرانه» انجام شد. همچنین بازگذاشتن دست ایالات متحد در کودتا علیه سالوادور آلنده، و نهایت امر حمایت از سرکوب انقلاب در الجزایر توسط فرانسه و ... فقط و فقط سرفصل‌هائی است که هر کدام می‌تواند به کتابی مجزا و مفصل تبدیل شود. ولی در جهان سیاست یک «دست» هیچگاه صدا ندارد؛ اگر رفیق استالین و خروشچف به دهان روزولت، ترومن و آیزونهاور شیرینی گذاشتند، در عوض نقل و نبات هم کم دریافت نکردند.

نخستین «نقلی» که غرب به دهان سوسیالیسم «علمی» گذاشت چشم بستن بر اشغال نظامی‌ای بود که استالین با تکیه بر 2 هزار لشکر تا بن دندان مسلح بر ملت‌های اروپای شرقی تحمیل ‌کرد. این فاجعة تاریخی نهایت امر هم از طرف استالین جنبشی «سوسیالیستی» معرفی شد، و غرب نیز تا آنجا که توانست روند وحشیگری ارتش شوروی در قبال ملت‌های اروپای شرقی، یعنی به زیر پای گذاشتن استقلال و تمامیت‌ ارضی کشورهای‌شان و تحمیل آپارتچیک‌های چماق‌کش وابسته به مسکو را «کمونیسم» معرفی ‌کرد! این «نان‌قرض‌دادن» متقابل به آنجا رسید که حتی الحاق کشورهای بالت ـ استونی، لتونی و لیتوانی، اصولاً مسئله‌ای کاملاً طبیعی تلقی شد، و اتحادجماهیر شوروی به این نتیجة «منطقی» دست یافت که این سه کشور قسمتی از سرزمین «قانونی» روسیه شوروی به شمار می‌روند.

پس از پایان جنگ دوم، این «الحاق» در شرایطی مورد تأئید همه‌جانبة غرب قرار می‌گرفت که اشغال این سه کشور فقط به دلیل توافق ضمنی بین استالین و هیتلر صورت گرفته بود؛ توافقی جهت اشغال لهستان از طرف رایش سوم و اشغال این سه کشور توسط ارتش سرخ! در عمل غرب به دلیل بهره‌وری از «گذشت‌های» استالین، چشم بر این واقعیت بسته بود که کشورهای بالت توسط نازی‌ها به کام مسکو افتاده بودند.

«گذشت‌های» دیگر نیز در میان ‌آمد، که شاید یکی از مسخره‌ترین‌شان حمایت از خروج یهودی‌ها از روسیة شوروی و کوچاندن‌شان به اسرائیل بود! این پروژة ضدانسانی که ملت‌ها را از محل زندگی و دامان فرهنگ‌های مادری خود آواره کرده و اسیر پنجة خرافات و اباطیلی می‌نمود که گویا در قصه‌های مسخرة قرآنی و انجیل و تورات و غیره «بیان» شده، بر اساس تبلیغات مستقیم غرب، نشانه‌ای بود از حمایت واقعی مسکو از «قومیت‌ها»! خلاصة کلام از بده‌بستان‌های «برادارانه» بین دو ابرقدرت طی «جنگ‌سرد» می‌توان فهرستی ارائه داد که به مراتب از آنچه در بالا آوردیم گسترده‌تر است. در این راستا فقط یک اصل را می‌باید قبول کرد و آن اینکه دو ابرقدرت خونریز دوران «جنگ سرد»، برخلاف تمام هیاهو جنجال،‌ بیش از آنچه در تبلیغات ادعا می‌کردند در تقابل و تخالف با منافع ملت‌های جهان، به یکدیگر وابسته بودند.

ولی همانطور که دیدیم سقف دکان «سوسیالیسم» به ظاهر علمی بر سر صاحب دکه فروریخت. دلائل هر چه باشد امروز هیچ اهمیتی ندارد؛ به دلیل وابستگی ابرقدرت‌ها به یکدیگر، مسلماً واشنگتن از چنین «تحولی» آنقدرها که می‌نمایاند «خوشحال» و راضی نیست. ولی این تحول اجباری، دفتر «سازش‌های» برادرانة دو ابرقدرت را از نو در برابر افکار عمومی جهانیان خواهد گشود. «خطوط قرمز» دفاعی و امنیتی به دلیل فروپاشی ماشین جنگی اتحاد شوروی، و در بن‌بست قرار گرفتن ماشین «پول‌سازی» و «کلاشی» ایالات متحد به طور کلی دچار دگردیسی شده، ‌ و در همین راستا بسیاری از «سازش‌ها» و بده‌بستان‌های برادرانه که بین مسکوی استالینیست و واشنگتن «لیبرال‌نما» تبدیل به «اصولی» در تاریخ‌نگاری شده بود پای به مرحلة فروپاشی و تحول اساسی‌ گذاشته. در این میان شاید نگاهی به شرایط کشورمان طی 80 سال گذشته خالی از لطف نباشد.

می‌دانیم که سوغات واقعی انقلاب اکتبر شوروی برای ملت ایران کودتای هنگ‌ قزاق‌ها و‌ روس‌های سفید و راستگرایانی بود که پس از فرار از چنگال بلشویک‌ها به ایران گریخته‌ بودند. این گروه‌ها به دلیل فروپاشی تزاریسم مستقیماً تحت نظارت سفارت انگلستان عمل می‌کردند. این نیروهای مزدور و مسلح در دو لایة متفاوت به اجنبی وابسته بودند؛ بنیاد و فرماندهی‌شان قزاق و روس بود، و ریاست‌اش عالیه‌اشان نیز به دست سفارت‌ انگلستان! خلاصه در توصیف اینان می‌باید می‌گفتیم، «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!» انگلستان نیز پروژة اسلام‌پروری خود را که طرحی نزدیک به اسلام روح‌الله خمینی بود، و ظاهراً قرار شده بود توسط سیدضیاء جنایتکار در جریان اوفتد به دلائلی که از حوصلة این مقال خارج است از دستورکار سفارت خارج کرده، بجای آن قزاقی‌‌گری را به بنیاد حکومت در ایران تبدیل کرد. این کودتا که توسط یک سرهنگ انگلیسی به نام «آیرون ساید» طرح‌ ریزی شده بود، بعدها به بنیانگزاری پدیده‌ای منجر شد که در تاریخ معاصر از آن به غلط تحت عنوان «سلطنت» پهلوی نام می‌برند.

با بررسی مسائل ایران در نخستین مرحله از تاریخ 80 سالة اخیر به این صرافت خواهیم افتاد که بلشویک‌ها از آنچه در کشورمان تحت نظارت سفارت انگلستان صورت می‌گرفت، به احتمال زیاد در ازاء «نقل و نباتی» قابل توجه، حمایت ضمنی نیز صورت داده بودند. مشخص است که یک قدرت بزرگ و وارث امپراتوری روسیه تزاری در آن روزگار بدون چشمداشت نمی‌توانست به انگلستان اجازه دهد که در طول 1500 کیلومتر مرزهای زمینی و آبی‌اش هر آنچه می‌خواهد بکند. هر چند که این «قدرت» از داخل دچار فروپاشی و انقلاب نیز شده باشد! در عمل شاهد بودیم که بعدها استالین مخالفین خود، و در رأس آنان شخص تروتسکی را به پیروان همین روند کودتائی، در کشور ترکیه «تحویل» می‌داد!

دورة سلطنت پهلوی اول در ایران که همچون دیگر مقاطع در تاریخ معاصر کشور با کودتای نظامی‌ها و شبه‌نظامی‌ها آغاز شد، با چند پدیدة متفاوت همزمان بود. نخست شاهد رخداد انقلاب ترک‌های جوان در ترکیه هستیم، هر چند که این به اصطلاح «انقلاب» نیز یک کودتای برنامه‌ریزی شده توسط انگلستان در قلب ارتش امپراتوری عثمانی می‌باید تحلیل شود. سپس شکل‌گیری و تحکیم پایه‌های یک طبقة سیاستمدار وابسته به انگلستان در منطقه، خصوصاً در ترکیه و ایران آغاز می‌شود. و در میان سیاستمدارانی که طی این پروسه پای به میدان گذاشتند، در ایران عملاً نام تمامی دولتمردان شناخته شدة دورة پهلوی را می‌باید ذکر کنیم. اینان تماماً وابسته به سیاست‌های انگلستان بودند که به دلیل عقب‌نشینی کامل روسیه عملاً در حمایت از مواضع اربابان لندنی خود افسار و «مرس» می‌بریدند. در سایة سیاست‌بازی این دولتمردان استبداد سیاه رضاخانی در شرایطی بر کشور حاکم شد که ملت ایران به غلط چشم امید به ثمرات جنبش‌های مشروطه و انقلابات آزادی‌بخش منطقه بسته بود!

اگر امروز در «نامه‌هائی» سخن از همکاری یا عدم همکاری حکومت رضاخان با آلمان هیتلری به میان آمده، دلائل را می‌باید در مطالبی جست که در بالا آوردیم. این مسلم است که انگلستان جهت جلوگیری از گسترش نفوذ بلشویسم روس به درون خاک ایران حداقل با شاخه‌هائی از بلشویسم سازش‌های لازم را صورت داده بود، ولی نهضت‌های سوسیالیست در آنروزها آنقدرها «روسی» نبودند، و نهایت امر منافع بریتانیا در خلیج فارس ایجاب می‌کرد که هر گونه جنبش ملهم از آموزه‌های سوسیالیست، چه روسی و چه غیر در منطقه سرکوب شود، چرا که گسترش این نوع «نگرش» منافع بریتانیا را به خطر می‌انداخت. نتیجتاً لندن نمی‌توانست صرفاً به ساخت‌وپاخت‌های خود با مسکو اکتفا کند.

در همین راستاست که اگر همکاری‌های آلمان نازی با بانک‌داران غرب ـ این مطلب را پیشتر نیز عنوان کردیم ـ علنی شود، دلائل واقعی حضور نازی‌ها در ایران روشن‌تر خواهد شد. این به اصطلاح «آلمان‌ها»، در واقع در سراسر مرزهای اتحاد شوروی سابق و حتی در قلب اروپای غربی و خاورمیانه، در عمل به عنوان کارگزاران سرمایه‌داری غرب، و در راستای سرکوب کمونیسم طی سالیان دراز در جریان جنگ دوم و حتی پیش از آن فعال بودند. می‌دانیم که همین «آلمان‌ها» در اسپانیا و پرتغال حضور داشتند، و در جنگ‌هائی خونین بر علیه جنبش‌های جمهوریخواه و سوسیالیست، جنبش‌هائی که آنقدرها هم مورد حمایت عملی استالینیست‌های مسکویت قرار نمی‌گرفت شرکت می‌کردند. در عمل این «آلمان‌ها» در جنگ اسپانیا در شرایطی به مهم‌ترین حامی فاشیست‌های فرانکیست تبدیل شدند که جمهوری فرانسه در همسایگی اسپانیا چشم بر سرنوشت جمهوریخواهان بسته بود! و می‌دانیم که پس از سقوط آلمان نازی، دولت‌های وابسته به هیتلر در کشورهای اسپانیا و پرتغال به مهم‌ترین متحدین نظامی و استراتژیک لندن و واشنگتن تبدیل شدند!

طی سال‌های بعد از جنگ اول، جهان بر خلاف تبلیغات مسخرة بلشویک‌ها شاهد شکل‌گیری دو نوع نگرش سوسیالیست بود؛ یک نگرش «پروبلشویک» که به دنبال یافتن راه‌حلی جهت سازش با غرب بود، و نهایتاً به خروشچف‌ایسم و همکاری متقابل با سرمایه‌داری دست یافت، و یک جنبش سوسیالیست که ملهم از آرمان‌های ملت‌هائی بود که در سوسیالیسم راه و چاره‌ای جهت مبارزه با ظلم و استبداد و سرکوب می‌جستند. طی تاریخچة بلشویسم بارها و بارها شاهد بودیم که امپراتوران سوسیالیست‌نمای مسکو، «اهداف ملت‌ها و اقوام» را به صراحت مورد تردید قرار ‌دادند، و در چارچوب سازش‌های مقطعی با سرمایه‌داری به راحتی ملت‌ها را در کام گرگ رها ‌کردند. از این نوع «سازش‌های» خونین، نمونه‌های فراوانی در چین و در آسیای جنوب شرقی، خصوصاً طی دوران استالین در دست است.

همین روند «گیج‌کننده» و چند بعدی در رشد تفکر سوسیالیسم در اروپای مرکزی، طی دوران جنگ دوم و سال‌های «پساجنگ» نیز ادامه یافت، و نهایتاً بر تمامی کشورهای اروپای مرکزی و حتی ایران، هند و چین حاکم شد. در این کشورها نیز رهبران محلی هر کدام با تکیه بر الهامات اقوام مختلف نگرش‌هائی در چارچوب آنچه سوسیالیسم می‌پنداشتند پرورش می‌دادند، سپس با خوش‌‌خیالی در انتظار حمایت‌های مسکو می‌نشستند! مسکو نیز موجودیت و آیندة اینان را در قالب مذاکرات‌اش با غرب مورد حل و فصل قرار می‌داد؛ بلشویسم حاکم بر مسکو این اصل را قبول کرده بود که سوسیالیسم نه ابزاری جهت نجات ملت‌ها از چنگال بهره‌کشی سرمایه‌سالاری وابسته به مراکز تصمیم‌گیری غرب، که بهترین ابزار جهت تأمین جلال و جبروت و اعتبار برای مسکو است! در این مسیر نیز به تدریج نوعی «مارکسیسم روسی» سر از لانه به در آورد که تحت تعالیم خرشچف‌ایسم نهایت امر به نوعی برخورد فلسفی «ضدمارکسیست» نیز مسلح شد!

این دوگانگی در ایران مسائلی ایجاد کرد که امروز نمی‌توان به بحث در بارة آن‌ها پرداخت ولی شاهد بودیم که علیرغم سازش‌های همه جانبه بین غرب و مسکو تقابل منافع پس از جنگ دوم نهایتاً کار را به اشغال آذربایجان ایران توسط ارتش سرخ کشاند. در اینجا نیز تاریخ‌نگاری رسمی و «مطلوب» صحنه را آنطور که مورد نظر غرب است برای‌مان «نقاشی» کرده. در صورتیکه واقعیت جز این است.

خلاصة کلام در چارچوب «تاریخ‌سازی» غرب، ملت‌ها می‌باید «بدانند» که یک حکومت وحشی و آدمکش تحت آموزه‌های «سوسیال ـ ناسیونالیسم» در آلمان به قدرت می‌رسد و در نخستین گام‌ها دست دوستی به سوی استالین دیکتاتور دراز می‌کند،‌ و بعد هم شروع به کشت و کشتار مردمان کرده، کشورگشائی می‌کند! تا بالاخره، انگلستان از اینهمه ظلم و ستم به ستوه آمده به روسیه یاری می‌رساند و شرق و غرب دست در دست هم این دشمن بشریت را از میان برمی‌دارند! باید گفت اگر یک نمایشنامه‌نویس کمدی‌های روحوضی می‌خواست یک روند تاریخی را برای سرگرمی کودکان به قلم آورد، مسلماً می‌بایست از «استعدادی» که قلم‌به‌مزدهای غربی در نگارش «تاریخ جنگ دوم» به کار گرفته‌اند، به بهترین نحو ممکن بهره‌گیری کند!

با این وجود مسائل استراتژیک، ژئوپولیتیک، و حتی ایدئولوژیک طی بحرانی که دو جنگ اول و دوم جهانی را به یکدیگر متصل می‌کند، با این نوع «تاریخ‌سازی» هماهنگی و همگنی ندارد! همانطور که پیشتر نیز گفتیم، گسترش این نوع «تاریخ‌سازی» در سطح جهانی فقط و فقط به دلیل سازش ابرقدرت‌ها طی دوران جنگ‌سرد بوده. این نوع «تاریخ‌سازی» را نمی‌توان تاریخ دو جنگ جهانی معرفی کرد، و به احتمال زیاد امروز که دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد فروریخته می‌باید منتظر شرح‌ وقایعی کاملاً متفاوت باشیم.

تا آنجا که «تاریخ‌سازی» برندگان جنگ دوم به ایران مربوط می‌شود، قضیه به اینجا می‌رسد که، «متفقین» برای جلوگیری از دست‌یابی «آلمان‌ها» به چاه‌های نفتی قفقاز ایران را اشغال کردند! ولی می‌دانیم این متفقین «ارجمند»، جهت نقل و انتقالات گستردة تجهیزات نظامی از خطوط راه آهنی استفاده کردند که سال‌ها پیش از این دوره توسط همین «آلمان‌ها» کشیده شده بود! اینکه تاریخ‌نگاری «رسمی» دولت دست‌نشاندة انگلستان در ایران، یعنی همان رضاخان را در پس چنین پروژة عظیم راه‌آهن قرار دهد، دیگر از آن حرف‌هاست. باید از آن‌ها که این نوع «داستان‌پردازی» را در کشور ایران باب کرده‌اند پرسید، اگر آلمان نازی قصد دستیابی به چاه‌های نفت قفقاز را داشته، به چه دلیل از جنوب ایران به شمال، یعنی از منطقة حضور نظامی انگلستان در خلیج‌فارس و شط‌العرب به مرزهای اتحاد شوروی سوسیالیستی می‌باید راه‌آهن بکشد؟ می‌دانیم که این خط آهن بیشتر از آنچه به کار اشغال قفقاز بیاید، برای ارسال نیروهای سنگین‌اسلحة انگلستان از عرشة ناوهای جنگی در خلیج‌فارس به منطقة مذکور تسهیلات فراهم می‌آورد!‌ در نتیجه، اینجاست که درمی‌یابیم بین حضور کارشناسان نظامی آلمان و عملیات‌شان در زمینه‌های مختلف، خصوصاً راه‌وترابری، با منافع استراتژیک انگلستان در ایران ارتباطی تنگاتنگ وجود داشته. ارتباطی که لندن پس از سقوط رضامیرپنج عملاً‌ آنرا به سکوت برگزار کرد، و با جنفگیات پیرامون همکاری رضامیرپنج با هیتلر، هم هندوانه‌ای زیر بغل دولت دست‌نشاندة خود در تهران ‌گذاشت، و هم دست‌های لندن را در کثافتکاری در ایران از چشم جهانیان پنهان داشت.

درست است که آلمان نازی جنگ را باخت ولی هیتلر آنقدرها که ادعا می‌شود احمق نبود. دلیلی نداشت که برای فراهم آوردن امکانات نقل و انتقال گستردة تفنگداران دریائی انگلستان در خلیج‌فارس و شط‌العرب، در ایران خطوط راه‌آهن احداث کند. بله، اگر این خطوط را آلمان‌ها کشیدند، دلیل دیگری را می‌باید جهت حضورشان در ایران جستجو کرد. این همان دلیل است که بر اساس آن «آلمان‌ها» در شمال آفریقا، اسپانیا و پرتغال نیز حضور داشتند: مبارزه با نفوذ اتحاد شوروی، و سرکوب جنبش‌های مستقل سوسیالیست! حضور نظامیان آلمان در ایران طی دوران جنگ، به احتمال زیاد با موافقت و همکاری و همراهی دولت رضاخان و سیاستمداران وابسته به سفارت انگلستان توأم بوده. و در عمل «آلمان‌ها» در ایران به همان امر «خیری» اشتغال داشتند که با حمایت سرمایه‌سالاری انگلستان در اروپای شرقی و غربی به آن اهتمام می‌ورزیدند.

اشغال آذربایجان ایران و فراهم آوردن زمینة فعالیت جهت جنبش‌های تجزیه‌طلب در کردستان و دیگر مناطق کشور، اینهمه تحت حمایت مسکو، دقیقاً همان برنامه‌ای بود که استالین پس از پیروزی در جنگ دوم جهانی در اروپا و آسیای شرقی دنبال می‌کرد. البته با چند تفاوت! در اروپای شرقی سرکوب ملت‌ها و تحمیل حکومت‌های «روسوفیل» مورد تأئید هر دو طرف برندة جنگ یعنی «لندن و مسکو» قرار گرفته بود؛ جنبش‌های سوسیالیست در این مناطق آنچنان قدرت گرفته بودند که حضور سرکوبگرانة استالینیسم جهت کنترل‌شان و جلوگیری از نفوذ سوسیالیسم به اروپای غربی از منظر لندن و واشنگتن «مطلوب» تلقی می‌شد! در آسیای شرقی نیز زمینة سیاسی متفاوتی فراهم آمده بود، در این منطقه به دلیل حضور جنبش‌های استقلال‌طلبانه که جهان استثمار شدة هند و چین را به لرزه در آورده بود، موش‌دوانی‌های استالین مورد حمایت رهبران ملی و محلی قرار می‌گرفت، و از این طریق در عمل مسکو بر لندن و واشنگتن فشارهای دیپلماتیک تحمیل می‌کرد، هر چند که نهایت امر با استقلال هند و چین، هم دست استالین از طعمه کوتاه شد و هم آسیائی‌ها غرب را با اردنگ از این منطقه بیرون انداختند.

ولی در ایران قضایا به طور کلی متفاوت بود. چرا که نه چنین «توافق» همه‌جانبه‌ای در کار آمده بود، و نه جنبش‌های اجتماعی و سیاسی قابل‌اعتنائی جهت تقابل با بهره‌کشی‌های استثماری دولت‌های غربی وجود خارجی داشت. با اینهمه پس از پایان کار هیتلر، ارتش انگلستان از ایران بیرون رفت، چرا که روسیه شوروی بر اساس قرارداد مشهور تزارها با قاجارها ـ مفاد این قراردادرا هیچگاه مسکو به زیر سئوال نبرد ـ هر گونه حضور نظامی در کشور ایران را یک تعرض نظامی بر علیه روسیه تلقی می‌کرد. در همین راستا ارتش‌های غرب نیز به ناچار از ایران بیرون رفتند؛ هر چند برنامة استالین سر جای خود باقی ماند! خصوصاً که در آیندة استراتژیک منطقه، مسکو به صراحت می‌توانست پاکستانی کردن قسمتی از شبه ‌قارة هند و پیوستن آنکارا به پیمان آتلانتیک شمالی را به صراحت پیش‌بینی کند؛ و فقط از طریق تجزیة آذربایجان و کردستان از کشور ایران می‌توانست زنجیره‌ای را که بعدها پیمان سنتو لقب گرفت از هم بگلسد. ولی همانطور که گفتیم نه توافقی در اینمورد وجود داشت و نه ملت ایران پس از تحمل استبداد رضاخانی قادر بود در فضائی آرمانگرایانه متحول شود. روسیة شوروی نیز بالاجبار هم از آذربایجان بیرون رفت و هم سال‌ها بعد شکل‌گیری پیمان سنتو را شاهد بود! تنها عکس‌العمل روسیه در برابر این پیمان امپریالیستی در دورة خروشچف تهدید هسته‌ای اسلام‌آباد بود که هنوز نیز در دیپلماسی‌های منطقه‌ای به قوت خود باقی مانده.

ولی تا آنجا که به سرنوشت ملت ایران مربوط می‌شود بحرانی که اشغال آذربایجان از نظر سیاسی و استراتژیک به همراه آورد پیامدهای بسیار ناگواری داشت. این پیامدها طی سالیان دراز تأثیرات فراگیر و بسیار مخربی بر روند مسائل کشور باقی گذاشت که از تحمیل انقلاب سفید «شاه و ملت» و اوج‌گیری آریامهری‌ایسم آغاز و نهایت امر به حاکمیت آخوندیسم دست‌نشانده منجر شد.

نخست اینکه غرب با کشاندن ایران به صورتبندی‌های امنیتی و ضدکمونیستی، در قوالب «مک‌کارتیسم» پنتاگون، خصوصاً پس از پایه‌ریزی پیمان استعماری سنتو، رابطة ایران با همسایة شمالی را به طور کلی تیره و تار کرد. روسیه شوروی در مقام یکی از قدرتمندترین کشورهای صنعتی و علمی جهان در صورت برقراری رابطه‌ای منطقی‌تر می‌توانست در پیشبرد اهداف ملی در کشور ایران نقشی بسیار موثر ایفا کند؛ غرب با تکیه بر اوهام‌گرائی‌ای که بر محور نقش روسیه شوروی در غائلة آذربایجان و تجزیه‌طلبی عوامل وابسته به مسکو به راه انداخته بود، تحت نظارت سازمان‌های اطلاعاتی خود هر گونه رابطة سازنده بین دو ملت را غیرممکن کرد. در عمل شاهدیم که پهلوی دوم، البته در صوری بسیار محجوبانه و محدود، تلاش نمود تا از این دکترین احمقانه پای بیرون بگذارد، و با نزدیک شدن به شرق راه بر آینده بگشاید، هر چند که نفوذ شبکه‌های وابسته به غرب، خصوصاً شبکه‌های ارتش، ساواک، ملایان و دین‌خویان وابسته به آمریکا در قلب حاکمیت پهلوی تا آنجا پیش رفته بود که اعمال کوچک‌ترین تغییری در روند مسائل غیرممکن می‌شد.

غرب توانست با گسترش شبانه‌روزی شبکه‌های مزدور خود در کشور، ملت ایران را در سایة جوسازی‌ای که ریشه در همان خزعبلات «اشغال جنایتکارانة آذربایجان» داشت، به سادگی از فاشیسم فرتوت و پوسیدة پهلوی به دامان فاشیسم تازه‌نفس روحانیت شیعی‌مسلک پرتاب کند. عملی که علیرغم توسعة گستردة رژیم پهلوی فقط چند روز فرجه ‌طلبید! امروز شاهدیم که تلاش‌هائی جهت بازنگری در بحران‌سازی‌های سنتی غرب در فضای سیاسی کشور آغاز شده. همانطور که بالاتر نیز گفتیم، این نوع بازنگری کاملاً اجباری است، چرا که دیواره‌های امنیتی و اطلاعاتی که حامیان اصلی «تاریخ‌سازی‌ها» هستند، به طور کلی فروریخته. حکومت اسلامی، چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است پای در مسیر بازنگری «تاریخ‌سازی» بگذارد، و تمایلات شخص احمدی‌نژاد و یا جناح وابسته به وی را به هیچ عنوان نمی‌باید تلاشی مستقل از روند کلی حکومت اسلامی در مقام یک حکومت دست‌نشاندة غرب تحلیل کرد. با این وجود، شاهد تلاش‌های پیگیری هستیم تا هم در برابر نگرش نوین «تاریخ‌سازی» راه‌بند ایجاد کنند، و هم در صورت عدم موفقیت و تن‌دادن به یک بازنگری تاریخی، این بازنگری را حتی‌الامکان در خیمة غرب به صورت دست‌نخورده محفوظ نگاه دارند. در این مقطع است که بحران‌سازی جنبش‌سبز را ما یک جریان استعماری و وابسته به غرب تحلیل می‌کنیم. ولی باید دید که حکومت اسلامی تا چه حد می‌تواند در خیمة «مطلوب» خود که همان خیمة غرب باشد باقی مانده، «تحلیل‌های» رسمی تاریخی را تا حد امکان به اهداف منطقه‌ای نظام‌های غربی نزدیک کند.

اگر حکومت اسلامی در به منزل رساندن این «بار» با شکست روبرو شود، از دو حال خارج نیست، یا غرب قادر خواهد بود که دولت را با هیاهو و جنجال خیابانی سرنگون کرده، ساختار مطلوب را جایگزین نماید، یا اینکه می‌باید جهت حفظ منافع خود در ایران تجدیدنظری کلی در تمامی مواضع استعماری صورت دهد. این چشم‌اندازی است که در سایة تحولات سیاسی کشور، نهایت امر طی ماه‌های آینده مسلماً روشن‌تر خواهد شد. ولی سقوط شرایط استراتژیک جنگ‌سرد به احتمال زیاد بر نتیجة این بازنگری‌ها و تلاش‌ها تأثیری سرنوشت‌ساز خواهد داشت.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو







فیلترشکن‌های جدید27دسامبر2009

rockattack.co.cc
catapwe.co.cc
trachech.co.cc
mosquez.co.cc
instantwebs.info
safeforex.co.cc
clickedbanks.co.cc
norestriction.co.cc
schoolspirits.co.cc
anonymous-surfing50.co.cc
bomberedz.co.cc
mycatwasdie.co.cc
muzicnow.co.cc
speedblink.co.cc
fastvpsproxy.info
subsond.co.cc
letidburned.co.cc
studentloandebt2.co.tv
new-year-countdown.co.cc
myhumpz.co.cc
dudeabc.x10hosting.com
webdeals.co.tv
rondoz.co.cc
tehninja.co.cc
newquick.info
blanketz.co.cc
allowopen.info
moeant.co.cc
applezx.co.cc
apldes.co.cc
scroomedx.co.cc
25spirits.co.cc
payedpal.co.cc
forexability.co.cc
masters-schools.co.cc
kissmyspace.info
anonymous-surfing49.co.cc
pureproxie.co.cc
desurf.info
studentloandebt3.co.tv
indangerednow.co.cc
proxies.seecosmetics.com
new-year-resolutions.co.cc
katheet.co.cc
twoandamenz.co.cc
imlostnow.co.cc
openbehind.info
meetdaves.co.cc
deepfast.info
exeater.co.cc