از قدیمالایام گفتهاند: «پسر کو ندارد نشان از پدر!» ولی امروز در پاکستان، با ترور بینظیر بوتو ثابت شد که قدیمیها زیاد هم حق نداشتند؛ حتی، «دختر کو ندارد نشان از پدر!» و هر چند در این وبلاگ بارها مواضع «واقعی»، و نه «ادعائی» سرکار خانم بینظیر بوتو را، به شدت و با قاطعیت به انتقاد کشیدیم، و به حق و با تکیه بر رخدادهائی که دوران نخستوزیری ایشان را عملاً به دورة پایهریزی طالبانیسم افغان تبدیل کرد، شخص بوتو و موضعگیریهایش را محکوم کردیم، مسلماً کشته شدن وی در چنین شرایطی، و به این وضعیت اسفبار، نمیتواند رضایت کسی را فراهم آورد؛ جز همانها که بمب را سفارش میدهند، و همان دستها که بمب را در میان مردم کوچه و خیابان «جاسازی» میکنند! بینظیر بوتو، حتی در مقام یک سیاستمدار بدسابقه و طالبانپرور، امروز خود قربانی یک توطئة هولناک و ضدانسانی شد، ولی نمیباید فراموش کرد که، ملت پاکستان، نه تنها اسیر توطئهگران باقی مانده، که بالاجبار روزمرة خود را نیز تحت انقیاد هم اینان میگذراند!
ترور «رهبران» در جهان سوم، و گاه در کشورهای «تصمیمگیرنده»، از دیرباز سکة رایج در جهان سیاست بوده! یادمان نرفته که همین چند ماه پیش در کشور انگلستان، گاهواره و مهد دمکراسی، یکی از مهمترین شخصیتهای سیاسی کشور و رهبر بلاقیدوشرط «حزب کارگر»، در هنگام «گردش»، از کوه فرو افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این نوع «حوادث»، در مورد چنین شخصیتهائی فقط یک ترور سازمان یافته میتواند تلقی شود، چرا که امثال «رابین کوک»، با آن موقعیت و مسئولیتهای سیاسی، بدون محافظتهای ویژه، در کوه و دشت و دمن، «گردش» نمیکنند! به هر تقدیر، آمران ترور «کوک»، مسلماً به «اهداف» پنهان خود دست یافتهاند! افکارعمومی که از بدهبستانهای شمارة 10 «داونینگ استریت» بیخبر است! ولی ترور در جهان سوم، از ابعاد وحشیانة دیگری نیز برخوردار میشود، در این ترورها نه تنها یک فرد به شیوهای ضدانسانی به قتل میرسد، که بازتابهای مختلف چنین اعمال وحشیانهای، خود وسیلة «بررسی»، «چانهزنی» و «بهرهوری» محافل مختلف نیز خواهد شد.
روزی که رسانهها اعلام داشتند خانم بوتو به پاکستان رفته، در همین وبلاگ، در دو مطلب جداگانه، تحت عناوین «بینظیر و ملاعمر» و «نظامستان»، به صراحت عنوان کردیم که بازگشت ایشان به پاکستان، از نظر سیاسی، عملی بیآینده خواهد بود. مسلم بود که در دورة فعلی، افرادی چون بینظیر بوتو در ساختار سیاسی جنوب آسیا، نمیتوانند نقشی بر عهده گیرند. بر خلاف آنچه امروز «رهبران» کشورهای دیگر، چه آنان که همسایة پاکستاناند و چه دیگران، در اطلاعیههایشان اعلام داشتهاند، بینظیر بوتو به هیچ عنوان یک «دمکرات» نبود! بیلان 8 سال حکومت وی در پاکستان، اینک در برابر جهانیان قرار دارد. فساد اداری، طالبانپروری، پایهریزی و قدرت بخشیدن به «مدارس» مذهبی در پاکستان، و دمیدن در آتش جنگ و برادرکشی در منطقة کشمیر، تنها دادههای واقعی 8 سال حکومت بوتو بوده. ولی همانطور که گفتیم «ترور» در جهان سوم از ابعاد دیگری نیز میتواند برخوردار شود. اینکه خانم بوتو دیگر به کاری نمیآمده، یک مطلب است، کشتن وی به این صورت و در یک میتینگ سیاسی مطلب دیگری است. به قولی، «اگر زندهاش به کاری نمیآید، مردهاش شاید دردی را دوا کند!» این است طرز برخورد نظامهای حاکم جهانی با مسائل سیاسی در جهان سوم!
بر خلاف آنچه از طرف رسانهها در بوق و کرنا گذاشته شده، دلایل ترور بینظیر بوتو را میباید در عوامل سیاست منطقهای جستجو کرد، نه در ارتباطات میان جناحهای سیاسی در درون مرزهای پاکستان! و هر چند سیاستبازان حرفهای در اروپا، در رأس آنان امثال رومانو پرودی، با دستپاچگی تمام سعی داشته باشند، بوتو را «قربانی» آزادیخواهیهایش معرفی کنند، شاهد بودیم که، طی چند روز گذشته، تحولات بسیار عظیم و سرنوشتسازی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی به وقوع پیوسته بود، حوادثی که معمولاً در چنین شرایطی «قربانی» میطلبد! دو روز پیش، روابط حاکمیت برخاسته از حزبکارگر انگلستان با «طالبان» به صورت مستقیم در «دیلیتلگراف» به چاپ میرسد! اینکه یکی از مهمترین دولتهای به اصطلاح «حامی» مبارزه با تروریسم، اینچنین تا گریبان در بدهبستان با مشتی «بنیادگرای» آدمکش روزگار بگذراند، مسئلة کماهمیتی نیست. این حادثه، به صورتی همزمان، با اخراج دو نمایندة دول غربی، از کشور افغانستان همراه شد؛ دلیل اخراج آنان نیز، سازش و همکاری با همان «طالبان» اعلام شده بود! بیرون آمدن دمخروس از دکان «مبارزه با تروریسم» آنگلوساکسونها و علنی شدن روابط اینان با گروههای آدمکش در افغانستان به صراحت میتوانست زمینهساز بررسیها و تحقیقات گستردهتر در میان «رابطهای» انگلستان و آمریکا با همین تشکیلات «طالبان» شود. بررسیهائی که نهایت امر احتمال داشت امثال بوتو را، به دلیل ارتباط گسترده با شبکة طالبان، به خطری جدی بر علیه سیاست غرب تبدیل کرده، به وی در ارتباط با مسائل منطقه نوعی قدرت داوری و چانهزنی سیاسی اعطا کند! اگر امروز غربیها بوتو را قربانی آزادیخواهی معرفی میکنند، بهتر است بدانند که جهانیان از این ابعاد مسائل آگاهی کامل دارند. جالبتر اینکه، رابطهای طالبان در بطن هیئتهای غربی در افغانستان، توسط دولتی از این کشور اخراج میشوند، که رهبر آن، حمید کرزائی، سالهای سال، از بزرگان دستگاه «طالبان» بوده! و از قضای روزگار، درست چند ساعت پس از مذاکرة بوتو با آقای کرزائی، طی دیدار اخیرشان از پاکستان است که، بمب و یا گلولههائی به زندگی بینظیر بوتو پایان میدهند.
همانطور که میبینیم، مسئلة ترور بینظیر بوتو را صرفاً در ابعادی منطقهای نیز نمیتوان محدود کرد. گسترش ارتباطات نظامی و اطلاعاتی میان دولتهای هند و چین، که طی چند روز گذشته، و در جریان رزمایشهای موشکی مشترک و چند روزه «پکن ـ دهلینو» شاهد اوجگیری آن بودیم، به صراحت نشان داد که نقش «سنتی» پاکستان در آسیای جنوبی، که همواره بحرانآفرینی جهت دولت هند و قرار دادن چین در خط آمریکا بوده، دیگر نمیتواند «خریداری» داشته باشد. و اینکه منبعد، آمریکا جهت اعمال فشار بر دولت چین میباید از ابزار دیگری استفاده کند. این «ابزار»، هم میباید با شرایط نوین منطقه هماهنگ باشد، و هم اینکه، تولید «حاکمیتهای اسلامی» و دستساز واشنگتن، به صورتی که منطقة آسیای جنوبی و مرکزی را به شکارگاه خصوصی سرمایهسالاری آمریکا تبدیل کنند، دیگر میباید متوقف شود. ولی شاهد بودیم که، عملی کردن پروژة اسلامی، عملاً هدف اصلی «بازگشت» بینظیر بوتو به پاکستان بود! از نظر آمریکا، بینظیر بوتو در پاکستان میبایست نقش عبداللهگل در ترکیه را بر عهده گیرد، با اهدافی کاملاً مشترک، و به ویژه اسلامی، تحت عنوان دولتهای برخاسته از ملتهای مسلمان!
اگر سوخته بودن مهرهای به نام «بینظیر بوتو»، در بطن یک بررسی ساختاری، از ماهها پیش کاملاً علنی بود، طی چند روز گذشته، بیثمر بودن حضور وی نیز، در رأس یک برنامة «استعماری ـ آمریکائی» در پاکستان، به صراحت آشکار شد. و در چنین مواقعی بهترین «گزینه» از جانب قدرتهای استعماری، حذف فیزیکی بازیگران بیفایده است!
امروز با ترور بینظیر بوتو، یکی از جناحهای «تندرو»، مذهبی و وابسته به ایالات متحد، از صحنة سیاست کشور پاکستان بالاجبار خارج شده. این گزینهای بود که یانکیها میبایست، بسیار پیشتر از چنین رخداد تأسفباری، به آن تن میدادند. چرا که، دوران «طالبان» سازی و «اسلامپروری»، چه در افغانستان و پاکستان، و چه در دیگر مناطق خاورمیانه و آسیای مرکزی، دیگر به سر آمده. و جهت رسیدن به این نتیجة منطقی، کشتن مردم و قتل سیاسی، هیچ الزام و ضرورتی نداشت. مأموریت بوتو که برقراری «قانونی» حکومت طالبان بر پاکستان بود، به دلیل فروافتادن در بنبستهای سیاسی و راهبردی، به تدریج به درخواست رسمی از ایالات متحد، جهت «اشغال» پاکستان تبدیل شده بود! آیا میتوان پذیرفت که یک کشور استعمارگر جهت تداوم سرکوب و چپاول مردم، چنین بازیگرانی را بر عرصة سیاسی یک کشور تحمیل کند؟
این سطور در شرایطی نگاشته میشود، که شورای امنیت سازمان ملل متحد، در حال بررسی شرایط «ویژة» آسیای جنوبی، پس از ترور بینظیر بوتو است! بدون آنکه در این نشست حضور داشته باشیم، میتوان واکنش قدرتهای بزرگ به این حادثة تأسفبار را کاملاً پیشبینی کرد؛ آمریکائیها مسلماً تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» سعی در متقاعد کردن شورای امنیت جهت کسب مجوز «اشغال» کشور پاکستان خواهند داشت، برنامهای که پیش از این نیز در دستورکار بینظیر بوتو قرار گرفته بود. ولی در شرایط فعلی نه فرانسه، نه انگلستان ـ و نه دیگر کشورهای وابسته به سرمایهداری آمریکا، از قبیل آلمان، استرالیا و ژاپن ـ نمیتوانند از طرح آمریکا جهت اشغال پاکستان حمایت عملی و نظامی صورت دهند. کشور پاکستان به مراتب بزرگتر، پرجمعیتتر و استراتژیکتر از عراق و افغانستان است. در نتیجه، جهت عملی کردن این «اشغال»، تلاش آمریکا بر جلب همکاری نظامی چین، هند و روسیه متمرکز خواهد شد! ولی در این بعد نیز کار آمریکائیها به مشکل برخورد خواهد کرد، چرا که، کشور چین، به دلیل همجواری با پاکستان، به هیچ عنوان از چنین راهبردی، خصوصاً زمانیکه صدها تفنگچی آمریکائی مرزهای هند را به اشغال خود در آورند، حمایت نخواهد کرد. تکیة چین مسلماً بر روابط جدید و «سازندة» این کشور با هند متمرکز خواهد ماند، و این سیاست فقط میتواند موضع روسیه را در شورای امنیت به ارزش گذارد. حال این سئوال مطرح میشود که طرح روسیه در ارتباط با ادامة حضور «طالبان» و حکومتهای «طالبانی» در مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق چیست؟ و اینکه مسکو تا چه حد حاضر است در برابر چنین حضوری از خود متانت «دیپلماتیک» نشان دهد؟
بحرانی که طی سالیان دراز پیرامون کشور لیبی، و شخص معمر قذافی به راه افتاده بود، به تدریج از فضای ابهامآور خود خارج شده، پای به مرحلة نوینی میگذارد. اهمیت این مسئله برای ایرانیان، بیشتر به دلیل ارتباطی است که بر اساس آن، در روابط بینالملل، موضعگیریهای محافل مختلف، ایران و لیبی را به یکدیگر «مرتبط» کرده! هر چند در اینجا میباید متذکر شویم که اصولاً «تقاطعی» در مسیرهای دو کشور ایران و لیبی نمیتوان یافت. تفاوت میان لیبی و ایران نخست بر این پایه قرار دارد که، لیبی کشوری است جدیدالتأسیس، بسیار کمجمعیت، فاقد تاریخ کهن به معنای متعارف کلمه، و فاقد ویژگیهای قومی و زبانی؛ به صورتی که میان این کشور و همسایگانش مشکل میتوان وجه تمایزی چشمگیر و تعیین کننده مشاهده کرد. لیبی، کشوری که عملاً همسایة اروپای غربی به شمار میآید، عربزبان و سنیمذهب است، با جمعیتی بسیار پراکنده، و منابع درآمدی که همچون کشور عربستان سعودی تماماً به صادرات نفت محدود است. علیرغم وابستگی ایران به نفت، همانطور که میتوان دید، موضع ملت ایران در بافت تاریخی و فرهنگی منطقة خاورمیانه، با وضعیت لیبی در شمال آفریقا قابل قیاس نیست. لیبی بر خلاف ایران میتواند عملاً در روابط بینالملل «نامرئی» باقی بماند! امری که برای ایران، با تاریخ و ویژگیهای منطقهایاش غیرممکن است.
پس از دیدار معمر قذافی از فرانسه و اسپانیا، و عقد قراردادهای بسیار کلان با این دو کشور، قراردادهائی که حتی به خرید تسلیحات نیز منجر شد، در همین وبلاگ مطلبی به نام «سوسیال لیبیایسم» نوشتیم، و سعی کردیم که، سر فصلهای جدید استراتژیک در ارتباط با لیبی را تا حدودی بگشائیم. در همین مطلب عنوان کردیم که پذیرفتن معمر قذافی در کشور فرانسه، علیرغم حملات شدید برخی محافل طرفدار «حقوق بشر»، که به دلیل عدم رعایت این حقوق در لیبی، دیدار فوق را محکوم میکردند، نشاندهندة یک عقبنشینی پایهای در سیاستهای غرب خواهد بود. چرا که، دولت معمرقذافی در مقام یک تشکیلات وابسته به شرکتهای نفتی آمریکائی، قادر نیست به هیچ عنوان بر سیاستهائی که از جانب محافل بینالملل «دیکته» میشود، تأثیری مستقیم بگذارد. این کشور طی سالیان دراز به «انزوا» کشیده شده بود، چرا که پس از نشست کمپدیوید، و امضاء قرارداد «صلح» میان انورسادات و بگین، در اواخر دهة 1970، منطقة خاورمیانه در چارچوب سیاستهای کلان ایالات متحد پای به دورانی گذاشت که برخی صاحبنظران ـ به طور مثال نوام چامسکی ـ از آن تحت عنوان دوران «انسداد» نام میبرند.
یکی از ویژگیهای دوران «انسداد»، انزوای کشورهای نفتخیز ایران، عراق، عربستان و لیبی، در بطن سیاستهای رسمی و جاری حاکمیتهای غربی بود. این پدیده به همراه سیاست «پرخاشگری» نظامی اسرائیل بر علیه همسایگان، در واقع ساختار اصلی این دوره را تشکیل میدهد! کشورهای اصلی تولید کنندة نفت، طی این دوران، در دامان نوعی «رادیکالیسم» ساختگی فروافتادند، که در ظاهر به شدت ضدغربی معرفی میشد! هر چند که پایه و اساس این سیاست را میبایست در پایتختهای بزرگ غرب جستجو میکردیم. در دوران انسداد، کشور ایران در دامان پدیدهای به نام «انقلاب اسلامی» فرو افتاد؛ پدیدهای که هنوز مردهریگ آن بر روزمرة ما ملت، حاکم باقی مانده. عراق به دورانی پای گذاشت که در تبلیغات جهانی از آن تحت عنوان «رستاخیز ملتهای عرب» نام برده میشد! عربستان سعودی، به دلیل عدم برخورداری از هر گونه وزنة سیاسی در منطقه، عملاً تبدیل به «تدارکاتچی» مجاهدین افغان و سپس «طالبان» شد! لیبی نیز همانطور که شاهد بودیم در انزوا افتاد، و غرب، با استفاده از رسانهها، تمامی سعی خود را بر هماهنگ نشان دادن حاکمیت لیبی با «تروریسم» بینالملل به کار گرفت.
ولی دوران انسداد در خاورمیانه، در غرب نیز بازتابهائی از آن خود داشت. فروپاشی دیکتاتوریهای وابسته به سازمان سیا در اسپانیا و پرتغال، که به صورتی واقعی نقطة پایان بر حاکمیتهای فاشیستی بجا مانده از دوران جنگ دوم جهانی نهاد، یکی دیگر از ویژگیهای اساسی این دوره بود. در کنار این پدیده، شاهد فروپاشیهای وسیع در ساختارهای سیاسی انگلستان و فرانسه نیز هستیم! تغییراتی که به صورتی پایهای عملاً تاریخچة اروپا را دیگرگون کرد، انگلستان به عنوان یکی از چپگراترین ملتهای اروپای غربی، طی ایندوره به دامان خانم تاچر، یکی از افراطیترین و ارتجاعیترین نخستوزیران راستگرای تاریخ انگلستان فرو افتاد! و همزمان در فرانسه، که به صورتی سنتی یکی از راستگراترین حاکمیتهای اروپای غربی بود، شاهد به قدرت رسیدن حزب سوسیالیست و حضور شخص فرانسوا میتران، در کاخ الیزه هستیم!
این ویژگیها که مسلماً نشاندهندة اضطراب کاخ سفید ـ رهبر جهان سرمایهداری ـ از بحران سیاسی و بعدها نظامی در افغانستان بود، عملاً پاکستان و ترکیه را نیز به مرز نابودی سیاسی کشاند. پاکستان هنوز از این بحران پای بیرون نگذاشته، و آیندة ترکیه نیز در مسیر «اسلامگرائیهای» نمایشی، تیرهتر از آن است که بعضیها تصور میکنند. ولی دوران انسداد با حوادث 11 سپتامبر، و حملات نظامی آمریکا به افغانستان، و سپس به کشور عراق، که تحت عنوان مبارزه با تروریسم صورت گرفت، به نقطة پایانی خود رسید؛ نشست «آناپولیس» جایگزین «کمپدیوید» شد! حاکمیتهائی که طی دوران انسداد میبایست روابطی زیرجلکی، هر چند کاملاً استعماری، با ایالات متحد برقرار کنند، پس از گذشت این دوره، که به صراحت میتوان از نظر اقتصادی آن را پربارترین دوران چپاول ملتهای جهان توسط سرمایه داری جهانی به شمار آورد، دیگر نمیتوانند به نقش «نفرتانگیز» خود در این مسیر ادامه دهند.
در «سوسیال لیبیایسم»، عنوان شده بود که حضور معمر قذافی در فرانسه، در عمل، نشاندهندة وحشت فزایندة غرب است؛ طبق شواهدی که در دست است، حاکمیت لیبی، هر چند کاملاً دستنشانده، میتواند به سرعت از کنترل سنتی محافل غربی خارج شود. غرب با به حضور پذیرفتن قذافی در عمل، به دنبال راهکاری است که بتواند احاطة خود را بر این کشور محفوظ نگاه دارد. چپاول منابع نفتی لیبی، که طی دوران «انسداد» به بهترین صورت، و با پائینترین قیمت ممکن «عملی» میشد، امروز دیگر نمیتواند در پستوی شرکتهای نفتی غرب، به صورتی «مخفیانه» صورت پذیرد. البته در معاملاتی که طی دوران «انسداد» صورت میگرفت، حقوحساب دولت دستنشانده منظور میشد، وظیفة این دولت نیز امتداد دادن به سرکوب مردم و فراهم آوردن زمینة همین چپاول بود، ولی شاهد بودیم که، همزمان هر گونه روابط رسمی اقتصادی و مالی، با این حاکمیت نیز از طرف دولتهای کارگزار شرکتهای نفتی، «ممنوع» اعلام شده بود! ممنوعیتی که به نوبة خود ابزار مناسبی جهت گسترش اقتصاد زیرزمینی و قاچاق، بهرهکشی از ملتها و ایجاد بازار سیاه برای موادغذائی، محصولات خانگی، خودرو، و خصوصاً تسلیحات بود. تردیدی نیست که، قربانیان اصلی این «بدهبستانهای» استراتژیک، ملتها بودند!
در 24 دسامبر سالجاری، لاوروف، وزیر امور خارجة روسیه به لیبی میرود، و در اطلاعیههای رسمی، اهداف این سفر «سیاسی» عنوان میشود. صلحخاورمیانه، شرایط عراق، و حضور لیبی به عنوان عضو موقت شورای امنیت سازمان ملل از جمله این «اهداف» است؛ مسائل اقتصادی بعداً در قالب همکاری در زمینة فناوری هستهای و ... از سوی لاوروف مطرح میشود! مسلماً دولت دست نشاندة سرهنگ قذافی، با وزیر امور خارجه یک قدرتجهانی چون روسیه، مذاکرهای در زمینة صلحخاورمیانه، و یا شرایط نظامی در کشور عراق نمیتواند داشته باشد. ولی اگر قذافی پیش از سفر لاوروف، پای به کاخ الیزه نگذاشته بود، مذاکرات «واقعی» میان لاوروف و رهبر لیبی، از ابعاد بسیار گستردهتری در زمینههای سیاسی و نظامی میتوانست برخوردار شود. و در عمل، به همین دلیل بود که قذافی در فرانسه به «حضور» پذیرفته شد! اعلام رسمی تمایل رایس، وزیر امور خارجة ایالات متحد برای «ملاقات» با معمرقذافی، که چندین بار «مورد تأکید» قرار گرفت، نشان میدهد که غرب تا چه حد از فروافتادن قدرت «خرید» لیبی، که تکیه بر ارز حاصل از فروش نفت دارد، در دامان روسیه، چین و هند نگران است!
با این وجود، در اینکه چنین راهکارهائی بتواند ساختارهای گذشتة «جنگسرد» را بار دیگر بازسازی کرده، منافع غیرمشروع و غیرانسانی سرمایهداری غرب، و یا انواع روسی، هندی و چینی آنرا، همچون گذشتهها در چنتة قدرتهای بزرگ «محفوظ» و غیرقابل تغییر نگاه دارد، جای تردید فراوان باقی است. با توجه به آنچه در بالا آوردیم، شاید تحرکات سیاسی در کشور لیبی را، به دلایل بیشمار، نتوان بهترین نمونه جهت «بیداری» ملتهای تحت ستم در سطح جهان معرفی کرد؛ این کشور عملاً فاقد هر گونه تحول اجتماعی در معنای متعارف کلمه است! ولی «فرار به جلو»، از طرف سرمایهداریهای غرب در ارتباط با کشور لیبی، به صراحت نشان میدهد که دوران «انسداد» اگر در اینکشور و سواحل دریای مدیترانه به پایان خود نزدیک شده، به دیگر مناطق، از جمله به ایران نیز سرایت خواهد کرد. میباید دید که، پس از پایان «زنگ تفریح» استعمار در ایران، که تحت عنوان حکومت «ژنرال» احمدینژاد آغاز شد، راهکار بعدی استعمار جهت در اسارت نگاه داشتن ملت ایران، چگونه سازمان داده خواهد شد. نتیجة انتخابات آتی، که گویا قرار است زیر نگین انگشتری «مقام معظم» برگزار شود، و هر روز آنرا بیش از پیش «سرنوشتساز» میخوانند، در عمل نشان خواهد داد که محدودیتهای نوین سرمایهداری غرب در ایران چیست! و اینکه، طرفهای درگیر: روسیه، چین و هند، تا کجا قادرند از این محدودیتها بهرهبرداری کنند. ولی مسلم بدانیم، اگر برخورد این قدرتها در بطن شرایط سیاسی کشور میتواند فضائی جهت مطرح کردن حقوق ملت ایران فراهم آورد، «تحصیل» این حقوق در عمل، فقط بر عهدة ما ملت خواهد بود! و اینجاست که میباید از آنچه همیشه به درست یا به غلط، تحت عنوان «ذکاوت» و «هوشیاری» ایرانی معرفی شده، به بهترین وجه ممکن استفاده کنیم.
امروز نگاهی به مصاحبة «سردار» محسنرضائی با «خبرگزاری» فارس داشتیم. محسن رضائی «مبارزی» است که بنا بر «شایعات» حکومت اسلامی، فعالیتهای سیاسی خود را با بمبگذاری در میان مردم کوچه و خیابان، جهت لت و پار کردن ملت در دوران پهلوی آغاز کرده است! البته این «اطلاعات»، مثل همان «اطلاعات» سناتور مسعودی است! نباید آنرا زیاد جدی گرفت. این «اطلاعات»، معمولاً جهت «ارائة» ابعاد «مطلوب» رسانهای انتشار مییابد، ولی با شناختی که از حاج محسن و «احاطة» ایشان بر مسائل مختلف کشور داریم، به احتمال زیاد در دوران حکومت پهلوی، شاگرد حجره در بازار تهران بودهاند! ولی همانطور که شاهد بودیم، شاگرد حجرة «مبارز» ما، پس از شروع هیاهوی «ضدامپریالیستی» ملاجماعت، به دلیل خوشخدمتیها در راه اهداف سازمان سیا، آناً به پست و مقام رسیدند، و یک تیتر «پرافتخار» دکترای اقتصاد نیز به «چنگال» گرفتند! امروز آقای «دکتر»، در حال تحلیلهائی که به قول خودشان، همیشه «کلان سیاسی» است، گذارشان افتاده بود به مؤسسة تبلیغاتی «جام جمکران»، و همانجا بیاناتی ایراد فرمودند که، حیفمان آمد از کنارش بیتفاوت بگذریم! ایشان در نخستین ضربهای که بر جهان رسانهای حکومت ملایان هزارة سوم وارد کردند، میفرمایند:
«ناگفتهها و اسنادي كه از وقايع جنگ دارم چنان حادثه جنگ را شفاف ميكند كه هيچ ابهامي باقي نماند.»
به، به! اصلاً اسم ایشان را باید میگذاشتند، «دکتر شفاف رضائی»! ولی از قضای روزگار، ما خودمان هم «مدارک» زیادی داریم، که اگر اجازه بدهند در رادیو و تلویزیون ارائه کنیم، مسلماً در مورد جنگ «ایران ـ عراق» دیگر هیچ «ابهامی» باقی نخواهد ماند! ولی خوب، نمیگذارند! میکروفون دست سردار «شفاف» است! ما هم مجبوریم در این وبلاگهای سانسور شده داد و فریاد کنیم! صدایمان هم به گوش هیچکس نمیرسد؛ ولی صدای حاج «شفاف» را نه تنها در همة رسانههای داخلی، حتی در آنها که «مخالف» هم هستند، همه روزه میشنویم! اصلاً به دلیل ارتباط «ویژهای» که سایتهای مخالفنما با حکومت اسلامی برقرار کردهاند، ما به یک نتیجة خیلی منطقی رسیدیم. این اتفاق دیروز افتاد! دیدیم با این بساط تبلیغاتی که به راه انداختهاند، بهترین «مبارزه» با حکومت اسلامی را فقط میتوان از طریق «همکاری» با همین حکومت به انجام رساند! هم در داخل صدایتان را به گوش همه میرسانند، و هم آنها که خارج نشستهاند و مثلاً مخالفاند، نظراتتان را آناً منعکس میکنند! البته این نوع «مبارزه» مسلماً جدید است، ولی مگر تردید دارید که پای به هزارة سوم گذاشتهایم؟! در شرایطی که ریاضیات و فیزیک کاربردی را بر اساس «منطق ابهام» در دانشگاهها تدریس میکنند، «مبارزه» با حکومت اسلامی را هم میباید در مسیر «همکاری» با همین حکومت صورت داد! در ادامة شفافسازی به طور مثال، ما «مدارکی» داریم که نشان خواهد داد، کدام گروههای سیاسی و وابستگان به کدام محافل بینالملل، طی 8 سال آوارهگی، کشتار و سرکوبی که برای ما ملت ایران به ارمغان آوردند، با تکیه بر این به اصطلاح «جنگ»، برای خودشان آلاف و «علوفه» فراهم کردند! ما مثلاً «مدارکی» داریم که نشان میدهد، بعضیها چگونه «سرداراکبر بهرمانی» شدند، و بعضی بدبختها، مجبور شدند دلشان را به مدرک ساختگی «دکترای» اقتصاد خوش کنند! ولی از حق نگذریم، پس از 28 سال تکیه بر مسند فرماندهی و آقائی «آبکی»، حاج محسن «شفافنژاد»، هنوز آثار گنداب چالهمیدان و وحشیگری بازار تهران را بخوبی بر رخسارشان حفظ کردهاند! و با نیمنگاهی به عکس مکشمرگمای ایشان در خبرگزاری فارس، آناً میفهمیم که از کجا آمدهاند، و چقدر «شفافاند»!
ولی راستش را بخواهید ما فکر میکنیم، «ملیجک» سرداراکبر، اصولاً در موضعی نیست که چیزی «شفاف» کند! و تمثال خودشان چنان «شفاف» شده بود، که از ورای ایشان، عمله و اکرة پشت سرشان همگی دیده میشدند! عین آینة دق! پدر این پوتین بسوزد، با فرستادن سوخت هستهای به ایران، دست این «مردخدا» را توی حنا گذاشت! خیر نبینی ای پوتین! امروز هم «بیبیسی» تیتر میزند، «آمریکا آرامتر شدن عراق را به ایران نسبت داد!» حتماً فردا هم مینویسد، «بهتر شدن اوضاع اقتصادی آمریکا را هم به ایران نسبت میدهند!» پس تکلیف «مبارزه» چه شد؟ اینهمه زن و بچة مردم را توی خیابانها کتک زدید، اینهمه چریک و فدائی و مجاهد و غیره تیرباران کردید، و هنوز هم در سیاهچال شکنجه میکنید، اینهمه «خطبه» خواندید، سر ملت را بردید، این چمن صاحب مردة دانشگاه را هر هفته به گه کشیدید، تا حالا «آرامش» در زیر چکمة سرباز آمریکائی هم به حکومت اسلامی «نسبت» داده شود؟ مگر شما برای «آرامش» سربازان آمریکائی انقلاب کردید؟ بله، این از آن سئوالهاست، که معمولاً میباید بیجواب بماند! سئوالی است «شفاف»، که جوابی «مبهم» میطلبد! از همان نوع «منطقهای ابهامآور»! ولی مثل اینکه جناب دکتر «شفافپور» سئوال ما را شنیدند، چرا که جواب میدهند:
«من هنوز در اين خصوص تصميم نگرفتهام»
حال معلوم شد! حضرت «بمبالله»، پای به میدان «شفافسازی» گذاشتند، تا گویا «رقبا» را به «افشاگری» تهدید کنند! در واقع، «شفافسازی» ایشان، در عمل به معنای تهدید برادران دینی، به «افشاگری» است! و در شرایطی که دقایق سرنوشتساز جنگ دوم جهانی، هنوز پس از گذشت بیش از 60 سال، از افکار عمومی جهانیان پنهان نگاه داشته میشود، چگونه میتوان انتظار داشت که ابعاد یک جنگ «استعماری» به این راحتیها «شفاف» شود؟ ولی سردار در این مصاحبه تأکید میکنند که:
«افزون بر يادداشتهائي كه دارم، نامههاي متعددي به امام (ره) نوشته بودم كه بيش از 400 صفحه است [...] علاوه بر آن ملاقاتهاي زيادي با امام [...] و بيش از 60 هزار نوار ضبط شده از اتاقهاي جنگ دارم [...].»
این نوارها را میباید واقعاً شنید، و «عبرت» گرفت! پیشنهاد میکنم که آنها بگذارند روی خطوط اینترنت، که ما جهانیان بیوطن و آواره نیز از طریق «ابراطلاعاتی» دستمان به این اخبار مهم و سرنوشت ساز برسد! تا ببینیم استعمار با ما ملت چهها کرد! ولی این نوارها را مثل تصنیفهای دلکش خدابیامرز روی خط نمیگذارند، چرا که در عمل، میخ آخر خواهد بود بر تابوت حکومت اسلامی! اگر جنگ در جبههها، در مسیر سیاستهای کلان ابرقدرتها جریان داشت، موضعگیریهای محافل داخلی در این جنگ، آنروز که علنی شود، نشانگر وابستگیهای فرد فرد عمله و اوباشی خواهد بود که در این حکومت به دست اجنبی به قدرت رسیدهاند. حال باید پرسید، چه شده که محسن «آقا» بر جسد حکومت اسلامی اینچنین میگرید؟ ادعاهای وی جهت «شفافسازی»، فقط یک دلیل میتواند داشته باشد، ورود ملایان وابسته به محفل «تشخیص مصلحت» به میدان «مبارزات» انتخاباتی جمکران! جالب است که دیروز نیز شیاد اردکان در آذربایجان گویا «ولوله» به راه انداخته بود، و آنقدر از «حق» مردم در تعیین سرنوشت «حمایت» میکرد که انسان بیاختیار به یاد مبارزات انتخاباتی حزب سوسیالیست سوئد در دوران رهبری شخصیتی جهانی چون «اولاف پالمه» میافتاد! مردم آیا فراموشی گرفتهاند که، «سیدخندان» با همکاری سعید امامی، نویسندگان و مترجمان را سر برید، تا سر و صدا به راه بیاندازد، و زمینة کودتا فراهم کند؟ ولی هر چه «سیدخندان» پیش میتازد، و به دروغ از سجایای نداشته و «نامرئی» حاکمیت اسلامی «تعریف و تمجید» میکند، یاران و دوستان گرمابه و گلستاناش نیز در مسیر ترهاتبافیهای خودشان لگام گسیختهتر میتازند! یکی از «پیروزی» بزرگ هستهای سخن میگوید، و سرکوب طالبان جمکران توسط دولت روسیه، و عقبنشینی یانکیها در منطقه را به حساب «پیروزیهای» جهانی حکومت ملایان در امور هستهای میگذارد؛ سردار «تشخیص مصلحت» نیز، این و آن را «تهدید» میکند که اگر اوباش وابسته به ما را به «مسجد شوربای اسلامی» راه ندهید، «افشاگری» میکنیم. بله به این میگویند «حکومت الهی»! یاد بگیرید، و به قول مهدی بازرگان، که در دوران «نخستوزیری» انقلابیاش هر شب میآمد در تلویزیون، عینک برمیداشت، عینک میگذاشت و تکرار میکرد، «اینهمه غر غر نکنید!» شما هم انتظارات زیادی نداشته باشید!
در اینجا، محسن آقا را در آغوش «امام (ره)» رها میکنیم، و به خبر «فرخندة» دیگری میپردازیم که زیاد هم از شخص محسن آقا و ایام و اوقاتشان «دور» نیست؛ به مطلبی تحت عنوان «خلای» اسلامی! امروز در سایت «میراث فرهنگی»، به خبری بسیار داغ و گرم و مناسب برخورد کردم، که به بهترین صورت ممکن وضعیت حکومت اسلامی و ارتباطات این حاکمیت را با جهانیان نشان میدهد. در این خبر آمده بود:
«توالت مناسب از شاخصههاي مديريت استراتژيك در صنعت گردشگري است»
به این میگویند یک «استراتژی» درست، محکم و باحال! البته ما این «قرتیبازیها» را اصلاً دوست نداریم ها! همانطور که میدانیم، «توالت» مال فرنگیهاست، ما «انقلاب» نکردیم تا «استراتژی» ما بوی غربیها را بگیرد. این نوع «بر و بو»، اصلاً به دل اسلام و مسلمین نمیچسبد! ما نه تنها واژة جادوئی «خلا» را در فرهنگ اسلامی داریم، که این خلا از خود عطر و بوی سنتی و بسیار کهنی دارد! و ما به همین خلای خودمان «اقتداء» میکنیم. سایت میراث فرهنگی، در ادامة این خبر میگوید: «گردشگراني كه از كيفيت توالت يك رستوران بين راهي راضي نيستند، چگونه ميتوانند از كيفيت و بهداشتي بودن غذاي همان رستوران اطمينان خاطر داشته باشند.»
کاملاً حق دارند، از قدیم گفتهاند: «از کوزه همان برون تراود که در اوست!» حال شما مسلماً «اذعان» خواهید داشت، سردار محسن رضائی، که یکی از «مسئولان» کشوری و لشکری است، نمیباید هم و غم خود را صرفاً به «شفافسازی» مسئلة جنگ محدود کنند، مسائل دیگری نیز نیازمند شفافسازی است؛ به ویژة امور قدسی! از جمله، «خلای مسلمین»! مثلاً ایشان میباید «شفاف» کنند که، با چند صدهزار «نوار» در مورد «خلای جنگ» چه کردهاند؟ و یا اینکه، اصولاً عاقبت نامه نگاری ایشان به حضرت «امام»(ره) در مورد خلاهای جنگی به کجاها کشید؟ یا اینکه یادداشتهایشان چه شد؟ گم شد، نابود شد، سیفون کشیدند، یا موشهای صحرائی آمدند و بردند؟ ایشان که به قول خودشان هنوز تصمیم نگرفتهاند، ولی سایت میراث فرهنگی اضافه میکند: «در فرهنگ ما، هر وقت كه قرار است از توالت حرفي به ميان بياوريم، رويمان به ديوار است»
نه! این اصلاً اسلامی نیست! اگر «رو به دیوار» دارید، پشتتان به چیست؟ در حکایات آمده که شیر ناصرالدین شاه دیگر پیر و بیدندان شده بود، و وقتی در کوچه و بازار پرسه میزد، خلقالله، بهرهمند از همان فرهنگ اسلامی و «انقلابی» که از دیر باز سالار شهیدان در قلب آنان به ودیعه گذاشته، مرتب شیر بینوا را انگولک میکردند! از اینرو شیر بیچاره هر وقت رهگذری میدید، آناً کو ...خود را به دیوار میچسباند! یکی از جاسوسان و سیاحان و ایرانشناسان بزرگ روزی با این «شیر» در بازار برخورد کرد، و از عکسالعمل حیوان نگونبخت بسیار متعجب شد! دیلماج آوردند، تا سیاح احوال شیر را از حکیمی جویا شود. حکیم چنین پاسخ داد: «ای فرنگی! این آخر و عاقبت شیران ایران زمین باشد!» البته دیلماج نگفت که، آخر و عاقبت کرکسها و کفتارهای ایران اینچنین نیست! شیران ایران زمین، چه در جوانی، و چه در پیری، همیشه «روی» به مردم دارند، در جوانی جهت غرش، و در پیری جهت حفظ ماتحت! در صورتی که شیادان چه در بچگی و چه در بزرگسالی فقط روی به دیوار دارند! و این عمل نیز به دو دلیل صورت میگیرد، که از مطرح کردن آنها معذوریم! با این وجود، در سایت میراث فرهنگی گزارشگر میافزاید:
«توالت و فرهنگ استفاده از آن چنان در دنيا اهميت دارد كه هر روز طرحهاي جالبتر و فانتزيتري به منظور ارتقاي فرهنگ توالت اجرا ميشوند.»
ما هم در همینجا، با الهام از نظرات دکتر محسن رضائی، یک طرح بسیار «فانتزی» جهت ارتقاء فرهنگ «خلا» ارائه میکنیم، و امیدواریم که در آیندة نزدیک شاهد عملی کردن آن به دست مقامات رسمی باشیم. طرحی به نام «خلای شفاف»! پیشنهاد میکنیم که، در طول جادة چالوس هزاران «خلای شفاف» تعبیه کنند. و همین طور که جماعت جهت گردش به چالوس و دریای خزر مشرف میشوند، بتوانند «عملیات» خلاروندگان را نیز از نزدیک شاهد بوده، و از ورای کابینهای شفاف، از خواهران و برادران دینی خود «سان» ببینند! البته ظواهر اسلامی را رعایت میکنیم! خواهران حق ندارند در خلا «چکمه» به پا داشته، و یا کلاه سرشان بگذارند. این امور به اسلام ضربه میزند! اصلاً این طرح خیلی هم خوب است، حال که همة دنیا به این مملکت ریدند، چرا ما ملت به صورتی «شفاف» یک دل سیر نرینیم؟