۱۲.۲۲.۱۳۸۵

ارتباطات در عصر نوین!


اینترنت به عنوان یکی از مهم‌ترین و پرنفوذترین ابزار در ایجاد ارتباط میان مردم جهان، از اولین روزهای پای‌گیری در بطن جهان ارتباطات، به یکی از دلنگرانی‌های عمده نزد سازمان‌های سرکوبگر بین‌الملل و جیره‌خواران آنان تبدیل شد. این امر که برای نخستین بار در تاریخ بشر، «شهروند» می‌تواند بدون حضور عوامل سرکوب، اوباش، سانسورچی و عمله و اکرة یک حکومت، نظرات خود را در مورد مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیان کند، و به حضوری پر رنگ و پرمعنا در فضای مجازی «جان» داده، حتی شیوه‌هائی جهت بیان هنری بیافریند، مسلماً برای آنان که عمری را با تکیه بر عوامل «سرکوب»، به «خفه‌کردن ندای مردم»، و جان دادن به «مصلحت‌طلبی‌های محفلی» گذارنده‌اند، و تمامی سعی و کوشش‌شان در راه حفظ «امکانات» خود و دریافت «جیره و مواجب» موعود از دست این‌کس و آن‌ناکس شده، مشکلی می‌آفریند؛ مشکل توجیه «موجودیت»، و اینان سعی خواهند کرد که با توسل به هزاران «ترفند»، در جهت نابودی و به بیراهه کشاندن امکانات نوینی که اینترنت در اختیار بشریت قرار داده، همة تلاش خود را به خرج دهند. چرا که اوج‌گیری «حضور شهروندان»، در جهان مجازی عملاً به معنای حذف این «زالوهای» متعفن در «جهان واقع» خواهد بود؛ زالوهائی که بر پیکر انسانیت و روابط انسانی دهه‌هاست رشد کرده‌اند، و پیوسته با ارتزاق از خون «استعدادها»، «قلم‌ها»، «طراحی‌ها» و نظرات دیگران، تمام سعی و کوشش‌شان، فقط پر کردن جیب خود و اربابان‌شان بوده.

اگر رشدی نابسامان، در آنچه «دیدگاه‌ها» و «چشم‌داشت‌های» مادی در فرهنگ غرب می‌نامیم، اینترنت را در این کشورها صرفاً وسیله‌ای جهت گسترش «تجارتخانه» معرفی می‌کند، در میان ملت‌های ستم دیدة جهان؛ در میان آنان که استعمار، «کلام» از دهانش ربوده تا «بی‌کلامی»، «سکوت» و نهایت امر «سرکوب» را جایگزینش کند، اینترنت وسیله‌ای جهت گسترش درآمدهای بیشتر در «تجارتخانه‌» نیست، سفینه‌ای است برای عبور از «تند باد» ویرانگر سرکوب و سانسور. بی‌جهت نیست که در این میان، ایرانیان، علیرغم سرکوب بی‌مهابای حاکمیت وابستة تهران، و همکاری آتش‌بیاران و معرکه‌گیران همسفرة این حاکمیت در خارج از کشور، که غالباً ماسک «مخالف» نیز بر چهره دارند، هر روز، بیش از پیش بر حضور گسترده‌تر خود بر امواج اینترنت پای می‌فشارند.

ولی، طراران، دزدان و نااهلان حتی در بطن این جهان مجازی نیز بیکار ننشسته‌اند؛ همچنان که در بالا آمد، «نان» اینان در جهان «واقع»، تحت تأثیر فعالیت‌های‌شان در همین جهان مجازی قرار ‌گرفته. اینان نه تنها از طریق مبارزه با آزادی‌ها تأمین «بودجه» می‌کنند، نه تنها موجودیت‌شان را از طریق «سرکوب» مردم توجیه می‌کنند، و نه تنها عمل‌شان، «عملکرد» همان دزدی است که نیمه‌شب بر صاحب‌خانه‌ می‌تازد تا جامه‌دان، فرش و لباس دزدیده، در کوی و گذر، به چند پول سیاه معامله کند، که در جهان مجازی، فردیت‌ها را هم می‌توان «لگدکوب» کرد، «اصل» را می‌توان دزدید، «باطل» و «عاریه»‌ بجایش نشاند؛ نام اینکار «سایت‌داری» است! یا آنرا بهتر به نام بخوانیم: «مفت‌خواری» است!

تولیدات ادبی، قلمی، هنری و حتی «نظریه‌های» سیاسی و اجتماعی و ... همه و همه در اینراه فدای منافعی می‌شود که فقط در چارچوب بنیادین «روابطی استعماری» قابل توجیه است؛ در چارچوب روابطی که دولتی دست‌نشانده در تهران سایت‌ها را فیلتر کند، و نوکران «مخالف‌نمای» آن در خارج، همان سایت‌ها را به خوانندگان آنطور که صلاح می‌دانند، «ارائه» دهند! در چارچوبی که گروهی «مفت‌خوار»، به نام «سایت‌دار»، نبود تخصص و کارآئی‌، و یا نبود امکانات مادی بسیاری نویسندگان فارسی زبان را وسیلة «باج‌گیری» کرده‌اند. و آنجا که چنین معضلاتی وجود خارجی ندارد، اینان به هر ترفند دیگری سعی بر آن دارند تا «سایت‌فروریخته و مضحک» خود را میان «نویسندگان» و «خوانندگان»، میان «تولیدکنندگان»‌ واقعی ادبیات امروز کشور و «مصرف کنندگان» واقعی آن، «حائل» و «داور» کنند. و اینهمه، برای آنکه، آنزمان که «تشخیص» داده‌ ‌شود، بتوان دهان «مخالفان» را آنچنان که به «فرموده» مناسب می‌آید، ببندند! اینرا می‌گویند، شعبدة «استعمار»، و آنانکه دست در دست سفارتخانه‌چی‌های عمامه‌ای و کلاهی، به چنین «شعبده‌ای» مشغول‌اند، امروز بدانند که دست‌‌های پلیدشان به صراحت از آستین استعمار بیرون است! اگر در اسلام، این دین صحرانشینان و شترپرستان، یک اصل قابل احترام باشد، همانا قطع دست چنین راهزنانی خواهد بود!

اگر «شعبدة» استعماری را در دوران روزی‌نامه‌نویسی پهلوی دوم، با داورانی چون «سناتور مسعودی» و «مصباح‌زاده» آغاز کردیم، در عصر دیجیتال بعضی‌ها قصد دارند نقش آفرینی‌هائی «مصباح‌زاده‌وار» و «مسعودی‌گونه» از نو زنده کنند؛ «داورانی» باشند، که نه پیام نویسندگان، که نیاز «حاکمان» را بر گوش خوانندگان همه روزه «باز خوانند»، و حق و حقوق خوش‌خدمتی «خوش» دریافت دارند! و از آنجا که بشر حتی «آدمکشی» را نیز از قبل هابیل و قابیل «دریافت»، و از آنجا دانست که، یک انسان می‌تواند جان انسان دیگری را بگیرد؛ تبهکاری، در تاریخچة بشر یک امر «اکتسابی» باقی ماند! «سنت» نکوهیدة «داوری»، این برخورد استعماری با «پارسی‌نویسان»، از سال‌ها پیش، و از زمان پای‌گیری «مخروبه سایتی» بنیانگذاری شد که اینک ارتباطات «سازنده‌اش» با سردار سازندگان، فقط از چشم همان فکاهی‌نویس «خوش‌خیال» شهر ما دور مانده.
ارتباط مستقیم نویسندگان و خوانندگان، بر امواج اینترنت، ارتباطی است در تمامی معنای خود «والا»؛ حتی اگر هیچ پدیده‌ای را نتوان «تقدیس» کرد، پیام آزادانة یک انسان، به انسان‌های دیگر، «مقدس» است! از این «مقدس‌تر» چیست؟ و درست در همینجاست که استعمار، تیرک منفور خیمة خود را مستقر می‌کند، تا رابطة مستقیم میان انسان‌ها را هر چه بیشتر مخدوش، تیره و تار کند، چرا که هر ارتباط انسانی، نهایت امر به نفی نظریة سلطة استعماری خواهد انجامید، و اینرا استعمارچی‌ها بهتر از ما می‌دانند.

دیروز اربعین حسینی بود؛ دست غدار روزگار چنان کرد که، آنانکه برای «سرور شهیدان»، در این 28 ساله، همه روزه گویا خون ‌گریستند، و از قضای روزگار، «حکومت اسلامی» و شیعی‌مسلکان را نیز امروز «نگاهبان‌اند» و میراث‌خوار، در همین روز با کسانی در چند فرسنگی کربلای حسینی‌شان بیعت کردند، و در برابرشان تکریم و تعظیم فراوان، که خون هزاران جوان ایرانی را به جرم همکاری‌های «فرضی» با هم اینان، طی 28 سال گذشته، همه روزه بر زمین ریختند! لیک نتیجة بیعت نوکران قدیم و ارباب کهن‌شان، همان شد که دیدیم: روزی‌نامه‌ای به نام «شرق» از توقیف خارج، و سایتی به نام «دیدگاه»، پس از سال‌ها حضور بر شبکة اینترنت و با صدها خواننده در روز، از جرگه خارج!

زمانی که «شرق» در محاق سانسور فرو افتاد، به یاد ندارم که در این وبلاگ قطره اشکی نثار راهش شده باشد، چرا که خاستگاه واقعی این «روزی‌نامه» را از روز نخست برای خوانندگان‌مان بارها تکرار کرده بودیم. شخصاً خوانندة مطالب سایت «دیدگاه» هم نبودم، چرا که این سایت، «ویترینی» غیردینی بود، جهت توجیه مواضع سازمان دین‌باوران «مجاهدین‌خلق». ولی رخدادها را می‌باید همانطور که اتفاق می‌افتد بازگفت، و می‌باید گفت که، این یک به همان سادگی «رفت» که دیگری «آمد»! و بالاجبار باز می‌گردیم به سخن نخست در همین وبلاگ، باز می‌گردیم به همان ارتباطی که میان نویسنده و خواننده، میان مصرف‌کننده و تولیدکنندة متاع فرهنگی می‌باید یافت؛ «دیدگاه» و «شرق» هر دو نمونه‌هائی منفی از همین ارتباط‌اند؛ ارتباطی که ایرانی در عصر نوین ارتباطات فرهنگی خود می‌باید به هر قیمتی که شده از آن دوری جوید.

ما ایرانیان نوباوگان جهان سیاست امروزیم؛ کودکانی هستیم که پس از 80 سال حاکمیت بلاانقطاع فاشیسم غربگرا، خجولانه پای به میدان زیستی اجتماعی می‌گذاریم. کودکانی که مخروبه اتاقکی، هم می‌تواند سنگرآزادی‌هایشان باشد، و هم دخمة سلول زندانشان. اینکه از آنچه در اختیار داریم چه بهره‌ها خواهیم برد، اینکه خود را زندانی می‌خواهیم یا آزاده، سخن تازه‌ای نیست، ولی نباید فراموش کرد که زندگی اجتماعی همیشه مجموعه‌ای است از «ارتباط‌ها»؛ همان «ارتباطی» که در این وبلاگ در باره‌اش سخن گفتیم، و انسانی‌ترین‌شان را ارتباطی بلاواسطه و مستقیم میان «نویسندة» اثر، و خوانندة همان اثر، مصرف کنندة واقعی‌اش تعریف کردیم.

بندبازان دوزخ!

در چند روز گذشته مسائل جالب و قابل توجهی در سطح منطقه و جهان به وقوع پیوسته، هر چند این وبلاگ نمی‌تواند ادعای ارائة یک تحلیل همه جانبه داشته باشد، بررسی این مسائل در نگاهی «فراگیر» می‌تواند عناصر موجود افق سیاسی را تا حدودی روشن کرده، در معرض دید ناظر قرار دهد. در آغاز سخن می‌باید گفت که «طرح» دامن زدن به شرایط جنگی علیة آمریکا که از طرف واشنگتن جهت حکومت اسلامی «طراحی» شده بود، به دلایلی بسیار متعدد از دستور کار خارج شد. حضور آقای گیتس در رأس وزارت دفاع ایالات متحد، اگر هیچ نتیجة ملموسی جهت آرامش بیشتر در عراق نداشت، یک «ثمره» ـ ثمره‌‌ای که برای ایرانیان مسلماً از اهمیت اساسی برخوردار است ـ به همراه آورد؛ نظریة پایدار نگاه داشتن شرایط جنگی با ایران، جهت حفظ موجودیت سیاست‌های آمریکا در عراق، از دستور کار واشنگتن به طور کلی خارج شد!

از طرف دیگر شاهدیم که قراردادهای «پنهان» و «نیمه‌پنهان» آمریکائی‌ها، خصوصاً شرکت‌هائی که امثال دیک‌چنی و بوش در رأس سهام‌داران آن‌ نشسته‌اند، با وزارت نفت حکومت اسلامی، هر روز بیش از پیش بر ملا می‌شود؛ این «بی‌آبروئی‌ها» که نهایت امر، نشانة بارزی از رسیدن دولت «نومحافظه‌کاران» به نقطة پایانی موجودیت سیاسی‌ آن است، مسلماً در انتخابات آیندة ایالات متحد، از طرف «مخالفان» در بوق و کرنا گذاشته خواهد شد، و نقشی اساسی بر عهده می‌گیرد. همانطور که در وبلاگ‌های گذشته توضیح دادیم، صورت‌بندی فعلی در ترکیب دولت «نومحافظه‌کار»، نشان می‌دهد که آمریکا تا سال‌های سال، از حضور دوبارة این «قشر» سیاسی در رأس امور کشور «معاف» خواهد شد.

لیک عدم حضور «نومحافظه‌کاران» در رأس هرم سیاسی آمریکا، به هیچ عنوان نشانه‌ای از عقب‌نشینی این حاکمیت از مواضع «ضد مردمی» و «دیکتاتور پرور» آن در سراسر جهان نخواهد بود. کاملاً بر عکس، هیئت‌های حاکمة آمریکا، اینبار جهت حفظ منافع عظیم مالی و اقتصادی که از قبل حاکمیت‌های دیکتاتوری در سراسر جهان، به درون نظام اقتصادی کشور تزریق می‌کنند، خود را مجبور به پیروی از نظریه‌ای خواهند دید که آنرا سیاست «قارة متحدة آمریکا»‌ نام می‌گذاریم، سیاستی اجتناب‌ناپذیر، که پیروی از آن در نخستین گام‌ها، هم دیواره‌های اقتصادی «درونمرزی» ایالات متحد را «تهدید» خواهد کرد، و هم در اتحادهای جهانی ـ خصوصاً‌ اتحاد چین و هند با «بازار» آمریکا ـ نقشی منفی و «ضدواشنگتن» بازی می‌کند. ولی شاید از نظر حاکمیت در آمریکا، این سیاست، تنها راه خروج از بحران عراق می‌نماید. و سفر اخیر جرج بوش، به برخی از کشورهای آمریکای لاتین، در واقع آغازی است بر شروع همین سیاست، که نه به وسیلة «نومحافظه‌کاران»‌، که به دست جانشینان دمکرات آن‌ها می‌باید در رأس سیاست خارجی کشور قرار گیرد. مسلم است که، در غیاب حضور یک قدرت جهانی ـ شوروی ـ که در رسانه‌های غربی پیوسته نیروئی «تهاجمی» معرفی می‌شد، آمریکا امروز می‌تواند در مناطق جنوبی این قاره، با آرامش بیشتری به میدان سیاست‌گذاری وارد شود. و همانطور که شاهدیم از چند سال پیش، کاخ سفید تمام تلاش خود را جهت «معرفی» نیروهای چپ، در رأس حکومت‌های آمریکای لاتین به خرج داده! امروز حکومت‌‌های برزیل، ونزوئلا، نیکاراگوآ، و … «چپ» به شمار می‌آیند؛ البته، مفاهیم پایه‌ای در این نوع «چپگرانی»، می‌باید مورد تحلیل قرار گیرد. این بررسی را به زمانی دیگر واگذار می‌کنیم، و به موضوع اصلی وبلاگ امروز باز می‌گردیم.

پایه‌ریزی سیاست «قارة متحدة آمریکا»، شاید از طرف ایالات متحد، تلاشی باشد جهت جایگزین کردن نقش مهره‌هائی در اقتصاد این کشور، که در منطقة خاورمیانه، آسیا و حتی اروپا و آفریقا، در حال خروج از خیمة اقتصادی واشنگتن هستند. مهره‌هائی که کشور ما ایران نیز، شاید یکی از آنان به شمار می‌آید! اینجاست که بررسی این مسائل، برای ما ایرانیان از اهمیت بیشتری برخوردار ‌می‌شود. همانطور که شاهدیم، روابط «صمیمانه» جهت همکاری‌های اتمی میان ایران و روسیه، طی آخرین‌ خبرهائی که از جانب رسانه‌های غربی مرتباً انتشار می‌یابد، رو به «تیرگی» گذاشته! البته این امر جای تعجب ندارد، چرا که «اتمی‌کردن» «پاکستانی ثانی»، آنهم در جنوب دریای خزر، از دیرباز یکی از اهداف جرج بوش بود، و تمامی هیاهوئی که بر سر احتمال «اتمی‌شدن» ارتش ایران به راه افتاد، بر خلاف آنچه رسانه‌های غربی قصد القاء آنرا دارند، از کانال‌های روسیه آغاز شد! روسیه رسماً‌ در سطح جهانی اعلام داشت که یک حکومت دست‌نشاندة غرب، «مسلح» به سلاح اتمی، در جنوب دریای خزر «تحمل» نخواهد شد! و حال که آمریکا خود را مجبور به پیروی از نظریات مسکو در مورد تسلیحات هسته‌ای ایران می‌بیند، تمامی تلاش تهران بر این متمرکز شده که ساخت نیروگاه‌های هسته‌ای را نیز از پنجة مسکو بیرون آورده، و منافع مالی و اقتصادی چنین «عملیاتی» را نصیب شرکت‌ها و تشکیلات صنعتی غرب، خصوصاً انواع اروپائی آن که شرکاء مادام‌العمر واشنگتن به شمار می‌‌آیند، کند. عملی که از طرف هر دولت دست‌نشانده‌ای در قبال «ارباب» صورت خواهد گرفت. اینجاست که برخی قراردادها با طرف روس به موقع به «امضاء» نمی‌رسد، و برخی بودجه‌ها «تأمین» نمی‌شود!

ایجاد روابط «استراتژیک» با دولتی چون مسکو ـ این دولت در شرایط حاضر در واقع یک حکومت نظامی است، و پوتین به عنوان رهبر ایندولت از مشروعیت مردمی و دمکراتیک بسیار ضعیفی برخوردار است ـ می‌تواند هم «خیر» به شمار آید، و هم «شر». ولی آنچه در این میان از اهمیت برخوردار است، این واقعیت است که برقراری چنین روابطی میان تهران و مسکو، دیگر اجتناب‌ناپذیر شده. تهران مسلماً با حمایتی که از جانب برخی پایتخت‌های اروپائی از سیاست «زدن به نعل و به میخ» او صورت می‌گیرد، می‌تواند تا چندی دیگر به این بازی «مضحک» ادامه دهد، و با توسل به بهانه‌های کودکانه، ساختمان نیروگاه‌های هسته‌ای توسط روسیه را به تعویق اندازد؛ ولی کسانی که در تهران بر قدرت وابسته به غرب تکیه کرده‌اند می‌باید بدانند که، یکی از مهم‌ترین بازتاب‌های فروپاشی «جنگ سرد»، همانا فروپاشی دیواره‌های امنیتی همین دولت‌های وابسته ـ از قبیل دولت اسلامی ـ در منطقة خاورمیانه بوده. و از نظر تاریخی، اگر شرایط «جنگ‌سرد» حاکم نباشد، اصل «مجاورت جغرافیائی» ایجاب می‌کند که میان تهران و مسکو روابطی به مراتب «نزدیک‌تر» از روابط میان تهران و واشنگتن، برقرار شود. این همان صورتبندی‌ای است که دولت جمکران، با هراس و وحشت بسیار، به هر دری می‌زند تا از وقوع آن پیشگیری کند.

همانطور که در وبلاگ‌های پیشین گفتیم، دولت روسیه به دلیل ساختار جمعیتی خود نمی‌تواند از یک حکومت اسلامی در ایران، افغانستان و یا حتی عراق حمایت کند. این یک ضرورت استراتژیک از نظر مسکو است، و اینجاست که مطالب بالا، ترجمانی بسیار هولناک برای تهران به ارمغان می‌آورد: در چنین چشم‌اندازی، فروپاشی کامل ساختار حکومت اسلامی، و بنیادهای وابسته به «تفکر» اسلام سیاسی غربی در منطقه، می‌تواند «ایده‌آل» مسکو شود! و در شرایطی که آمریکا، علیرغم «ناسزاهائی» که در کوچه و خیابان نثار «ریاست جمهور ایالات متحد» می‌شود، سعی تمام دارد در آمریکای لاتین «میخ» خود را محکم کند، نمی‌توان انتظار داشت که عکس‌العمل‌های مسخره‌ای چون اعزام چند سرباز از طرف دولت گرجستان به عراق و افغانستان، و یا برخوردهای «کودکانة» تهران، در «بازیافت» خطوط اصلی امپراتوری فراموش شدة روسیة تزاری، «تزلزلی» ایجاد کند.

شاید بهتر است که تهران واقعیات سیاسی کشور، و چارچوب‌های نوین را با دقت بیشتری «مرور» کند، چرا که روسیه به دلیل عقب‌نشینی سیاسی آمریکا در منطقه، می‌تواند نهایت امر «توجیهات» قانع‌کننده‌تری جهت کشاندن حکومت اسلامی، به مسیر «مورد نظر» از چنته بیرون کشد! «توجیهاتی» که به اخطارهای دیپلماتیک محدود نخواهد شد. ولی همانطور که شاهدیم در هماهنگی با سیاستی کاملاً ساختاری، مسکو از بحران مستقیم اجتماعی و سیاسی در ایران نیز اجتناب می‌کند؛ این در حالی است که فقط طی چند سال گذشته بارها آمریکائی‌ها به قصد کودتا و خروج از بحران، کشور ایران را دچار آشفتگی‌‌های ساختگی کرده‌اند. ملایان تهران در واقع، بر یک محور اصلی خود را متمرکز کرده‌اند: محور نیازهای روسیه و سیاست‌های کهن آمریکا! اینان می‌دانند که «تحولات آرام» مورد نظر روسیه است، و همزمان می‌دانند که «کودتا» و بحران جهت خروج از بن‌بست، «راه حل» مورد نظر آمریکا است؛ در نتیجه سعی دارند موضع حاکمیت را همواره به هر دوی این «نظریات»، نزدیک نشان دهند! ولی جهت حفظ یک سیاست مستقل، تهران نیازمند ابزاری است که عملاً‌ فاقد آن است؛ ایندولت در روز 22 بهمن عملاً‌ به دست سازمان ناتو تشکیل شد، و عوامل آن کارمندان سازمان سیا هستند. تکیه کردن به این اصل که روسیه از بحران در ایران حمایت نخواهد کرد، امروز تنها راه نجات جمکرانی‌ها شده. ولی اگر کار بجائی بکشد که این برخورد دیگر نتواند به هیچ عنوان نظرات روسیه را تأمین کند، به قیمت مسئول نمایاندن واشنگتن، ایران می‌تواند مورد تهاجم بسیار وسیع نظامی قرار گیرد؛ این مورد شاید از ملاحظات حجج اسلام دور مانده، ولی بهتر بود که در اینجا اشارة کوچکی به آن می‌کردیم. چرا که بعضی «طلاب جنگ‌طلب»، که حفظ اسلام آمریکائی خود را از منافع ملی ایرانیان «مهم‌تر» تحلیل می‌کنند، از چنین خطی حمایت هم خواهند کرد. ولی خط واقعی «دیپلماتیک» جمکران بسیار باریک‌تر از آن است که آینده‌ای در پیش داشته باشد، اینبار آخوندها، بدون دوستان همیشگی خود: دولت‌های غربی‌، می‌باید در صحنة سیاسی کشور هنر «سیاستمداری» فرضی خود را به ارزش گذارند! کاری که عملاً از عهدة آن بر نخواهند آمد.

بازهم هشت مارس!

امروز 8 مارس؛ روزجهانی زن است، و برای یک ایرانی چون من، که اگر عمری را به اجبار در خارج زیستم، نگاهم پیوسته متوجة خاک میهن بوده، روزی است بسیار با اهمیت. چرا که در کمال تأسف زن و آزادی‌زن، قسمتی از مجموعه مسائلی است که، دهه‌هاست در کشورمان خوراک مناسبی برای تبلیغات همه جانبة سیاسی فراهم آورده. یک روز قاطرچی بیسوادی با 4 زن عقدی، و به قولی، بیش از 62 صیغه شرعی، سخن از کشف حجاب و آزادی زنان می‌زند، و روز دیگر یک «جفت‌نعلین» از ته حجره‌های نم گرفتة نجف برای زنان ایران نسخة رفتار اجتماعی می‌پیچد. در هر حال، آنانکه در این میان نابود می‌شوند، و علیرغم بوق و کرنائی که در اطرافشان به راه می‌اندازند، حقوق واقعی‌شان پایمال خواهد شد، زنان ایران‌اند. و این سئوال همیشه جاودان، هنوز در برابر ماست: «چگونه می‌توان در جامعة ایران، در روابط میان مردان و زنان به توازن و تعادلی دست یافت که هم ماندگار و برگرفته از پیشینة این مردمان باشد، و هم انسانی، در ابعادی که امروز، در هزارة سوم، سخن از انسان به میان می‌آوریم؟»
این سئوال هنوز باقی است. سال‌ها پس از «کشف حجاب»، سال‌ها پس از «رهائی‌زن»، سال‌ها پس از «تحصیل» حقوق اجتماعی و سیاسی برای زنان در ایران، هنوز این مسئله در اوج خود باقی مانده. چرا که این مسئله، در چارچوب سیاست‌های منطقه‌ای و استعماری هنوز در همان مرحلة کودتای سوم اسفندماه گیر کرده؛ خلاصه بگوئیم، این مسئله، در شرایط سیاسی فعلی که بر منطقة خاورمیانه تحمیل شده، غیر قابل حل باقی خواهد ماند. اگر باز ‌گردیم به مجموعه مسائلی بسیار پیچیده، که در بطن روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی‌ از طرف قدرت‌های بزرگ جهت چاپیدن جهان بر ملت‌های ضعیف‌تر حاکم شده‌، «اسارت‌زن» یکی از پایه‌های همین «اصول» جاودان است. آن‌ها که امروز مسئلة آزادی زنان را در بوق و کرنا گذاشته‌اند، و در برابر افکار عمومی چنین وانمود می‌کنند که، «غرب» و «شرق» خواهان «آزادی‌زن» ایرانی است، و در این میان فقط مجموعه‌ای به نام «حکومت اسلامی» در برابر این خواست «جهانی» از خود مقاومت نشان می‌دهد، راستش را بگوئیم، «آدرس عوضی» می‌دهند. چرا که «حکومت اسلامی»، با آزادی زن و بی‌آزادی زن، خود و موجودیت‌اش خواست همین غربی‌ها و شرقی‌هاست. اگر روزی از این دور باطل «استعمار در استعمار» بیرون آمدیم؛ آنوقت می‌توان در مورد «آزادی زن ایرانی»، در کنار دیگر مسائل اجتماعی و آزادی‌های مدنی که یک ملت متمدن می‌باید از آنان برخوردار باشد، سخن بگوئیم. تا آنروز، هیاهو به راه انداختن و وانمود کردن که گروهی با حمایت این حزب و آن تشکیلات از حقوق زن دفاع می‌کنند، یک «تلة» سیاسی است؛ وسیله‌ای است که برخی جهت سرگرمی بیشتر برای سیاستگذاران واقعی در سطح جهان فراهم می‌آورند.
امروز در کنار همین اخبار ناراحت کننده از وضعیت زنان در ایران، سفر «عالیجناب» فرماندار کل کشور کانادا به افغانستان را هم شاهدیم! این عالیجناب که مقام‌شان اصولاً «تشریفاتی» است و بسیاری ترقی‌خواهان کانادا اصولاً خواستار لغو این «مقام تشریفاتی» و مسخره‌اند، از موضع سیاسی کاملاً بی‌بهره بوده، و مستقیماً طی مراسمی که رایحة پوسیدگی و سنت‌پرستی آن مشام را می‌آزارد، هر چند سال یک‌بار از طرف «ملکة انگلستان» بر ملت کانادا «تحمیل» می‌شوند. ولی، اینبار فرماندار کل کانادا از قضای روزگار، یک خانم رنگین پوست‌اند، که در مسافرت خود به کابل در برابر دست‌نشاندة ارتش آمریکا در اینکشور، جناب آقای کرزائی که قبل از سقوط دولت طالبان قرار بود سفیر دولت طالبان در واشنگتن بشوند، می‌فرمایند: «ما از حقوق زنان در افغانستان دفاع می‌کنیم!» مسلم است که ایشان می‌باید از حقوق زنان در افغانستان دفاع کنند، چرا که اصولاً نمی‌دانند «حقوق» خوردنی است یا نوشیدنی!
اگر کسی با مسائل اجتماعی در کشور کانادا آشنائی نداشته باشد، حتماً در هنگام برخورد با چنین حسن‌نیتی، یک قطره‌اشک هم گوشة چشمانش جمع خواهد شد، ولی متاسفانه تجربیات چندین دهة «آوارگی» نویسندة این وبلاگ، در گذار از این کشور به آن کشور، در سطح جهان، اصولاً اجازه نمی‌دهد که چنین احساسات خطرناکی گوشة چشمانش «انبار» شود! با دیدن این عکس و خواندن این تفصیلات، به یاد دوره‌ای افتادم که در مسیر حرفة خود با آمار رسمی دفاتر دولتی در کشور کانادا سروکار پیدا کرده بودم، و در کمال تعجب دریافتم که کانادا از نظر حقوق کاری، اجتماعی و قضائی، حتی به تصدیق طرفداران حقوق زن در همین کشور، یکی از عقب‌افتاده‌ترین جوامع غربی است! بله، در کشور کانادا، فقط به طور خلاصه می‌توان گفت که درآمد یک زن در ازاء انجام کار واحد، فقط 40 درصد درآمد یک مرد در ازاء انجام همان کار است! از این مختصر بخوانید حدیث مفصل! حال این خانم «واکس‌زدة مشکی و براق»، در کنار یکی از فعال‌ترین عناصر سابق طالبان می‌ایستند، با هم عکس یادگاری می‌گیرند، و هر دو از حقوق زنان در افغانستان دفاع هم می‌کنند. من که در تحلیل چنین صحنه‌ای، ممکن است از شدت عصبانیت گرفتار عارضة قلبی ‌شوم، شما را نمی‌دانم!
متاسفانه در این میان بر سر مسئلة آزادی زنان، یک تئاتر سراسری و یک مضحکة بین‌المللی در ابعاد جهانی به راه افتاده، که همچون تئاترهای روحوضی و یا «تعزیه‌خوانی‌های» خودمان، از امام حسین و شمر و یزید خودشان برخوردارند. در این صحنة روحوضی، حکومت‌هائی در جهان که از قضای روزگار همگی دست‌نشانده و گوش به فرمان دیگران‌اند، نقش «یزید» و «شمر» بازی می‌کنند، یعنی کسانی که نمی‌گذارند «حق وحقیقت» به منصة ظهور برسد؛ و همزمان، امام حسین هم از راه می‌رسد، و از قضای روزگار امام حسین همان حکومت‌هائی‌اند که نه تنها «یزید» و «شمر» را به قدرت رسانده‌اند، و مورد حمایت قرار می‌دهند که، با آنچه خود به زبان می‌آورند هم کاملاً «بیگانه‌اند»! بله، اینرا می‌گویند «شامورتی‌بازی» در هزارة سوم میلادی!
در تأئید همین سخنان، نگاهی داریم به بیانیة اخیراً دولت شریفة ایالات متحد بر علیه چین! پس از آنکه جهانیان با عملکردهای انسانی‌ ایالات متحد در عراق، افغانستان، گوانتانامو و ... بخوبی آشنا شدند، این دولت علیه امروز، به چین درس «حقوق بشر» داده، و در اعلامیه‌ای، از اینکه «حقوق‌بشر» در این‌کشور «زیرپای‌گذاشته» می‌شود، اظهار نگرانی کرده! چینی‌ها هم که در ضدونقیض‌گوئی از آمریکائی‌ها ید طولاتری دارند، در جواب همین «ترهات» جوابی داده‌اند بر وزن، «برو کشکت را بساب!» ولی جالب اینجاست که، همین دولت چین، در اطلاعیة «ملی‌میهنی» خود بر علیة ایالات متحد، هیچگونه اشاره‌ای به عملکردهای غیرقانونی شرکت‌های غربی در رابطه با کارگر چینی نمی‌کند؛ عملکردهائی که نهایت امر از حمایت همین دولت برخوردار است، و به این شرکت‌ها اجازه می‌دهد میلیاردها دلار در اینکشور سرمایه‌گذاری کنند! و امروز که 8 مارس است، و «روزجهانی زن» می‌باید بگوئیم که، همین دولت چین، که گویا جهت حفظ منافع توده‌ها هنوز عکس‌ مائو را از آن بالا برنداشته، در این اعلامیه نمی‌گوید که اگر حقوق توده‌های محروم چینی زیر پای گذاشته می‌شود، و اگر میلیون‌ها کارگر چینی در کارخانه‌ها عملاً‌ به دست اربابان آمریکائی و اروپائی به «بردگی» کشیده‌ شده‌اند، این عمل با همکاری دولت «کمونیست» چین صورت می‌گیرد! و همین دولت «کمونیست»، انحصار گشایش فاحشه‌خانه‌های لوکس در شهرهای بزرگ را که معمولاً‌مشتریان‌شان همین آمریکائی‌ها و اروپائی‌های «حقوق‌بشری‌اند»، در اختیار خود که «بهترین» نمایندة تام‌الاختیار و مادام‌العمر توده‌های چین است، نگاه داشته، و به هیچ سرمایه‌دار خارجی اجازه نمی‌دهد که در این شهرها «فاحشه‌خانه» باز کند! به این می‌گویند سیاست‌های «ملی‌ومیهنی»! و در روز جهانی زن شایسته بود که، این ابعاد از فعالیت‌های «توده‌ای» مائوئیست‌ها را نیز منعکس کنیم! آن‌ها که علاقمنداند از چند و چون روابط «حقوق‌بشری» آمریکائی‌ها در چین، مطالب بیشتری جهت مطالعه در اختیار داشته باشند، می‌توانند به کتاب معروف نوام چامسکی، «چترقدرت‌آمریکا» مراجعه کنند.
ولی همین بس که تئاتر روحوضی «حقوق زنان» و «حقوق بشر» در کشور ایران نیز به «تظاهرات» چند تن در میدان بهارستان انجامید! بله، وقتی در شهری با 14 میلیون نفوس، و در حکومتی فاشیست و آدمکش، چند تن برای «تحصیل» حقوقی دست به تظاهرات می‌زنند، معلوم است نتیجه چه خواهد شد؛ ولی یادمان نرفته آن روزها را که، با همین خانم‌ها بر سر مسئلة «زنان» بحث و گفتگو داشتم. آنروزها که می‌گفتیم، از یک «آخوند» نمی‌باید چنین حمایت کرد، می‌گفتیم که این مردک برای این مملکت هیچ برنامه‌ای ندارد؛ و نمی‌باید آیندة یک کشور را اینچنین در کوچه و خیابان در میان مشت و لگد گروه‌های چاقوکش و نفس‌کش‌طلب‌های ساواک و گروه‌های ناشناس و خلق‌الساعه «مصادره» کرد. همین خانم‌ها، و یا شاید نسل پیشین‌شان، هر کدام با در نظر گرفتن تمایلات سیاسی‌ مبارک‌شان نسبت‌هائی به ما می‌دادند، یکی می‌گفت، «ساواکی‌هستید!» دیگری می‌گفت، «کمونیست‌اید»، بعدی می‌گفت،‌ «طرفدار بی‌حجابی و بی‌عفتی زنان هستید و می‌خواهید ما هم مثل زنان نروژ و سوئد جنده بشویم!» و از همه موهن‌تر، برخورد خانم‌هائی بود که خود را صاحب نظر در امور سیاسی هم به شمار می‌آوردند، اینان می‌گفتند، «رهبری متمرکز در یک انقلاب "ضدامپرالیستی" را نمی‌باید به زیر سئوال برد!»
خوب، ما هم به زیر سئوال نبردیم، یعنی اگر هم بردیم که خوشبختانه کسی گوش نکرد، نتیجه‌اش هم همین است که ملاحظه می‌فرمائید! انشاالله که راضی و خوشحال‌اید! ولی باز هم برای آنان که راضی نیستند باید بگوئیم، و باز هم تکرار کنیم که، در بطن مبارزه جهت تحصیل آزادی‌ها، ملت‌ها «تنها» هستند، هیچ بنیادی، هیچ حزب فراگیری، هیچ قدرت خارجی و هیچ تشکیلات سنتی، از آزادی‌های شهروندان حمایت نخواهد کرد؛ چرا که این «آزادی‌ها» در تضاد مستقیم با منافع همین بنیادها قرار خواهد گرفت. ملت‌ها زمانی می‌توانند به «آزادی‌های» مورد نظر خود دست یابند که این «واقعیت» کوچک را دریابند؛ یا لااقل آنان که دم از رهبری «توده‌ها» می‌زنند به این صرافت بیافتند. در غیر اینصورت «در همواره بر همین پاشنه» خواهد چرخید. با اینهمه، روز جهانی زن را، به آندسته از زنان ایران که در پایه‌ریزی این «جهنم» زن‌ستیزی نقشی نداشتند، صمیمانه تبریک می‌گوئیم!