۹.۱۲.۱۳۹۱

ملت و سه جبهه!


طی سال‌هائی که از کودتای 22 بهمن 57 می‌گذرد، در اذهان بسیاری از فعالان سیاسی این سئوال پای گرفته که به چه دلیل هر گونه تلاش جهت خروج از شرایط نامساعد سیاسی و اجتماعی در کشور ایران نهایت امر نتایج غیر قابل دفاع به بار آورده. البته این شکست «تاریخی» را نمی‌توانیم در این وبلاگ بررسی کنیم چرا که برای چنین کاری نقد موجز بنیادهای نظری و عملی در جامعة‌ ایران از آغاز شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «شهروند»، یعنی شروع جنبش مشروطه الزامی می‌شود؛ «ابزار» این مهم در ید ما نیست. ولی می‌توان به صورتی خلاصه‌تر به بررسی «نقصانی» پرداخت که خصوصاً پس از انقلاب اکتبر شوروی نگرش اجتماعی ایران را به طور کلی به نوعی ویروس «دولت‌دوستی» آلوده کرده.
نتیجة عمل این نوع ویروس در قلب جامعه، میدان دادن به این توهم کودکانه‌ است که گویا می‌توان «دولتی» تشکیل داد که پس از استقرار در جایگاه «قدرت ساختاری» خود به الهامات ملت پاسخ مثبت داده، در تحقق «اهداف» والا دست به نقش‌آفرینی بزند! به صراحت بگوئیم، مورخان به راحتی می‌توانند ریشة این قماش برخورد «افلاطونی» با مسئلة «قدرت ساختاری» و سیاسی را در تبلیغات «بلشویسم» بیابند. نظریه‌پردازی‌ای که طی 8 دهة اخیر هیچگاه همراهی و هم‌قدمی با «روشنفکری» و نگرش‌های سیاسی در جامعة ایران را رها نکرده.
با این وجود، در بررسی تأثیرات نگرش بلشویک‌ها در جامعة ایران، می‌باید از پیش‌داوری بپرهیزیم. این تأثیرات به همان میزان نتیجة سیاست شوروی سابق در مرزهای ایران بوده که بازتابی منطقی و گسترده از سیاست‌های غرب، خصوصاً انگلستان. به عبارت ساده‌تر، اگر شوروی در چارچوب سیاست‌های رایج خود دست به تبلیغات گسترده پیرامون «مزیت‌های» غیر قابل تردید نگرش سوسیالیسم علمی می‌زد، نوعی نگرش «شبه‌ بلشویک» نیز توسط انگلستان و سپس ایالات متحد در ایران توجیه می‌شد. در این روند «شبیه سازی»، هر چند مبانی حکومت سوسیالیسم علمی مورد تردید قرار می‌گرفت، با استفاده از «دولت‌دوستی» ایجاد شده توسط بلشویسم، از «نظریه‌ای» گنگ حمایت به عمل می‌آمد. نظریه‌ای که نهایت امر فلسفة وجودی یک «دولت دوست‌داشتنی» و «مردمی» را در بوق می‌گذاشت. دولتی که به الهامات «مردم» پاسخ مثبت خواهد داد. این «ترادف» نگرش‌ها، همان است که بارها در مطالب این وبلاگ از آن تحت عنوان «ترادف» ناهمگن و تاریخی، میان لنینیسم و فاشیسم سخن به میان آورده‌ایم.
ولی در واقع، رابطة ملت‌ها با دولت‌ها هیچ ارتباطی با «آرمان‌ها» ندارد. این بلشویسم بود که ادعا می‌کرد با تغییر «شیوة تولید» توسط دولت، جامعه در مسیر «آرمان‌ها» دیگرگون خواهد شد. البته «سوسیالیسم علمی» نوعی «فروپاشی» همه‌جانبه به دنبال آورد، ولی اینکه «تغییرات» ناشی از «فروپاشی»‌ نتایج قابل دفاعی به همراه آورده باشد جای بحث و گفتگوی فراوان دارد. چرا که در عمل، نتیجة 70 سال بلشویسم در روسیه و دیگر کشورهای سابقاً شورائی، امروز هیچ نیست جز خاطره‌ای تلخ از گذشته‌ای نه چندان افتخارآفرین. رابطة دولت‌ها با ملت‌ها را مسائل دیگری مشخص خواهد کرد، نه آرمان‌ها.
ولی باید بگوئیم پس از یکصدسال، ملت ایران در اوج بدبیاری‌های سیاسی و مالی و فرهنگی و ... از یک «خوش‌بیاری» برخوردار شده. ایرانیان امروز این فرصت را یافته‌اند تا همزمان تحولات سه جبهة متفاوت درونمرزی را مورد بررسی قرار دهند. «فرصتی» که معمولاً به ملت‌ها اعطاء نمی‌شود؛ تاریخی است و می‌باید به بهترین وجه از آن استفاده کرد. بله، این سه جبهه همان است که طی سدة اخیر در چارچوب سیاست‌های کشور به تناوب فعال‌مایشاء بوده‌اند، و آن‌ها را خوب می‌شناسیم؛ جبهة دینی، جبهة بومی و خصوصاً خط استالینیسم‌!
به طور مثال، ایرانیان می‌توانند با اندک توجهی به تحولات اجتماعی خود به بن‌بست‌های نظری حاکم بر نگرش «مذهبی ـ سیاسی» اشراف پیدا کنند. فراموش نکنیم که طی سال‌های انقلاب مشروطه، و دهه‌هائی که در پی آن آمد، نظریة «مذهبی ـ سیاسی» یکی از بن‌بست‌های مهم جامعة ایران بوده؛ چند و چون این بن‌بست اینک در برابر ما قرار دارد. و امروز به دلیل فروپاشی حباب «تقدس» که پیرامون این «شبه‌نظریه» مرزهای غیرقابل نفوذ به وجود آورده بود، می‌توان آن را آزادانه‌تر از همیشه از ریشه کاوید و به محک نقد و بررسی کشید. این فرصت طلائی جهت نقد «دولت‌دوستی» متداول در نگرش آ‌خوندی، نه در سال‌های بحرانی انقلاب مشروطه فراهم آمده بود، و نه در آغاز غائلة کودتاچیان 22 بهمن 57.
از سوی دیگر، حضور میلیون‌ها شهروند که آریامهریسم را در ایران تجربه کرده‌اند، به جوان‌ترها که دولت‌دوستی آخوندی را دیده‌اند،‌ این امکان را خواهد داد تا از نزدیک با تأثیرات سوء نگرش «دولت‌ دوستی» به شیوة آریامهری نیز آشنا شوند. این امکان فراهم آمده تا نقاط ضعف نگرش «آریامهری» بهتر و دقیق‌تر بررسی گردد، و پایه و اساس دیکتاتوری «منورالفکرانه‌ای» که می‌بایست «توجیه» می‌شد آشکارتر شود. بهترین دلیل بر رد نظریة دولت‌دوستی آریامهری، همین شرایطی است که ایرانیان در آن دست و پا می‌زنند. چرا که، تاریخ یک ملت بر خلاف آنچه بلندگوهای تبلیغاتی مرتباً گوشزد می‌کند، مجموعه‌ای از تکه‌های از هم گسسته نیست؛ زنجیره‌ای است همگن از «عمل» و «عکس‌العمل!»
نهایت امر به دلیل فروپاشی استالینیسم در مرزهای شمالی کشور، «دولت‌دوستی» به شیوة بلشویک‌ها پایه و اساس خود را از دست داده و این امکان به وجود آمده که خارج از هر گونه توجیهات استراتژیک، ضعف‌ها و بدکاری‌های استالینیست‌ها را بدون هر گونه چشم‌پوشی مورد بررسی قرار دهیم.
در نتیجه،‌ سه نگرشی که از منظر تاریخی حاکمیت بلامنازع خود را بر فضای سیاسی ایران تحمیل کرده بودند امروز در موضع ضعف قرار گرفته‌اند، و این خود امتیازی است که امکان رشد فرهنگی و سیاسی را فراهم می‌آورد. به دلیل تزلزل همین سه «جبهه» است که شاهد نزدیک شدن ایادی این جبهه‌ها به نظریة آزادی و آزادیخواهی می‌شویم. ولی نمی‌باید اشتباه کرد، دولت‌ها آزادیخواه نیستند؛ نه دولت فعلی ایران آزادیخواه است و نه دولت آمریکا و نه دولت انگلستان.
تعریف دولت روشن است؛ دولت مجموعه‌ای است استخوانی، متکی بر ساختارهائی که از داده‌های ملموس و مادی در جامعه تغذیه می‌کنند. البته این «تعریف» در مورد یک دولت دست‌نشانده و اقماری، تا حدودی با «تعریف» کلاسیک تفاوت دارد. چرا که «داده‌های ملموس مادی» در مورد یک دولت دست‌نشانده نه در مرزهای جغرافیائی کشور، که در مرزهای «منافع حیاتی» دولت‌های بیگانه جستجو می‌شود. حال با چنین «تعریفی» از دولت چگونه می‌توان قبول کرد، ساختار فوق که موجودیت‌اش نتیجه «بده‌بستان‌های» تنگاتنگ با صدها محفل آشکار و پنهان در داخل و خارج مرزهاست می‌تواند آرمانگرا و آزادیخواه باشد؟ چنین چیزی قابل قبول نیست.
در نتیجه، زمانیکه به مقولة «دمکراسی» می‌رسیم،‌ بجای سخن گفتن از دولت آزادیخواه، مجلس «مشروع» قانونگزاری، انتخابات، قانون اساسی، آرای «مردم»، و ... می‌باید در گام نخست به ساختارهائی بپردازیم که قادر خواهند بود از «آزادی بیان» شهروند در برابر زیاده‌خواهی‌ همین ساختار‌های استخوانی «دفاع» کنند. حمایت از آزادی انسان‌ها در تقابل با منافع دولت، در تخالف با حکومت، و در برابر دیگر سیاست‌های سرکوبگر. در کمال تعجب علیرغم هیاهو و غوغائی که مشتی قلم‌به‌دست و «سخنران» این روزها پیرامون دمکراسی به راه انداخته‌اند، احدی را نمی‌بینیم که از نقش چنین ساختارهائی، جهت حمایت از منافع ملت سخنی به میان آورد. اینان فراموش کرده‌اند که «آزادی» برای ملت است، نه برای دولت!
مضحک است، ولی استدلال اینان همچون دوران گذشته در خم همان بن‌بستی مانده که سه جبهة «دینی ـ بومی ـ استالینیست» در آن خیمه زده‌ بودند. به عبارت ساده‌تر، حضرات به دنبال یافتن شیوه‌ای هستند که از طریق آن بتوان با تحکیم پایه‌های یک «قدرت» سیاسی، دولتی و یا ساختاری، «آزادی» شهروند هم «تأمین» شود! بی‌ رودربایستی بگوئیم، هر کس از چنین «مغلطه‌ای» حمایت کند، یا مغرض است، یا نادان! ساختاری با چنین مشخصات نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد؛ چرا که در تجربة تاریخی ملت‌ها، «قدرت‌مدار» هیچگاه «قدرت» را تفویض نکرده. شعارهائی از قبیل دمکراسی، احترام به آراء عمومی، تعظیم به مطبوعات آزاد، و ... هر گاه بر زبان یک سیاستمدار جاری شد، باید بدانیم که وی در صدد بهره‌برداری از الهامات آزادیخواهانة ملت است؛ هدف دیگری ندارد. این ملت است که جهت حافظت از آزادی‌های خود می‌باید در هر گام گریبان حاکمیت را گرفته، به قبول «آزادی بیان شهروند» وادارش کند. عکس قضیه، یعنی دولتی که برای ملت «آزادی بیان» به ارمغان می‌آورد، بیشتر اسطوره و شعبده است تا «نظریه‌پردازی.»
در یک دمکراسی، سنگ نخست با «آزادی بیان» گذاشته می‌شود، و نهادینه شدن این «آزادی» است که خواهد توانست آغازی باشد برای دیگر «آزادی‌ها.» مشکل می‌توان دید که دولت، یعنی یک ساختار استخوانی که تا گریبان در گیر محافل، سیاست‌ها و بده‌بستان‌هاست، بیاید و با به خطر انداختن موجودیت‌اش از «آزادی بیان» ملت حمایت کند. به صراحت بگوئیم، چنین عملی تاکنون انجام نشده، و نخواهد شد!
این بحثی بود محدود و شتاب‌زده پیرامون نقش‌هائی که دولت و ملت در میدان «آزادی بیان» ایفا می‌کنند. برخلاف ادعای بلندگوها، ایندو نقش به هیچ عنوان «مکمل» یکدیگر نیستند؛ با یکدیگر در تقابل قرار دارند. اگر امروز ملت ایران از ابزار کافی برای حمایت از «آزادی بیان» خود بهره‌مند نیست، مشکل می‌توان قبول کرد که گروهی ماجراجو با «انقلاب» و «کودتا» و غیره، و یا حتی حرکت‌های به اصطلاح «آگاهانه»، این ابزار را جهت کنترل تحرکات و خواهش‌های مالی و مادی خودشان بدهند به دست ملت! در همینجا به صراحت بگوئیم، آنانکه با ترهات‌پردازی و «دولت دوستی»، می‌کوشند «فضای» تاریخی به دست آمده را با بحث‌های انحرافی و فاقد اعتبار عملی و نظری اشغال کنند، بدانند که می‌باید در مورد شکست‌های آینده در برابر ایرانیان پاسخگو باشند.


Share


فیلترشکن‌های جدید2دسامبر2012
proxyradical.com
privatecomplete.info
hideip4.net
vpncurious.info
carefulvpn.info
broadcurrent.info busyprivate.info
acebookattractive.info
schoolcomplete.info
alivefasto.info
fastobrave.info
yoloproxy.com boredwork.info
delicatefacebook.info
earlyschool.info
currentcute.info
unlimitaccess4u.info
privatebig.info
proxygizlen.com
beta-proxy.com
workdark.info
erasurf.info
workfamous.info
alertvpn.info
schoolgreat.info
fancycurrent.info easyfasto.info
blueinvestor.info
javascriptproxy.com
ydff.info
secure-proxy.fr
getchomped.com
hideip4.net
3privacy.info
articlerupage.info
fitcan.info
mycodereal.info
stateinfo.info
hideanon.info
preuse9.info
codeuni.info
mydecode.info
7private.info

۸.۰۹.۱۳۹۱

خدا، شیخ، شاه!







با به پایان رسیدن دورة ریاست «جمهوری» محمود احمدی‌نژاد، و ابهام حاکم بر فضای کشور این سئوال به درستی مطرح می‌شود که نهایت امر سرنوشت ملت ایران در کدامین میعاد و توسط چه نیروهائی می‌باید رقم زده شود. برگزاری انتخاباتی نوین جهت تعیین ریاست جمهوری در جمکران، حتی اگر پس از افتضاحات 1388 نیز قابل تصور باشد، حکم بر این خواهد افتاد که این نوع «انتخابات» اصولاً فاقد اعتبار است، و عمرش در این حکومت به پایان رسیده. پس ادامة وضعیت فعلی، به تبع اولی، نه تنها در چارچوب مسائل داخلی، که حتی در ارتباط با نیروهای استعماری که موجودیت حکومت اسلامی را آینة تمام نمای منافع بین‌المللی‌شان می‌بینند،‌ غیرممکن شده است. در نتیجه مشکل می‌توان برای مدت زمانی طولانی در مسیر فعلی گام برداشت. از سوی دیگر، حذف مقام ریاست جمهور از این حکومت، هر چند که تمامی مقامات آن صرفاً ظاهری و صوری‌اند، به این سادگی‌ها نمی‌تواند امکانپذیر گردد. تشکیل مجلس خبرگان و یا مؤسسان، تغییر قانون اساسی، و ... کاری نیست که به قول معروف درد این «شب‌جمعه» را درمان کند؛ پروسه‌ای است گسترده و سنگین که حکومت آشوب‌زدة اسلامی مشکل می‌تواند در آن پای گذارده، خر لنگ به سر منزل مقصود برساند. پس ببینیم چه آلترناتیوهائی وجود دارد.
گزینة نخست، همان روند معرفی فردی است به عنوان «ریاست جمهوری» از جانب «حاکمیت!» روندی که نهایت امر به انتصاب «رسمی» یک «شخصیت» رژیم، از طریق تأئیدات و آراء اعضای سپاه و بسیج منجر خواهد شد! نوعی انتصاب «کولژیال» که طی دوران جنگ سرد، در برخی کشورهای اروپای شرقی رایج بود. ولی چنین گزینه‌ای نه می‌تواند وجهة حکومت اسلامی را در منطقة آشوب‌زدة خاورمیانه افزایش دهد، و نه قادر است بر بحران‌های داخلی نقطة پایان بگذارد. در نتیجه، حکومت اگر در این مسیر گام بردارد مسلماً شاهد بحران‌های فزاینده‌تر پیرامون مسائل داخلی و خارجی خواهیم بود. بحران‌هائی که مهارشان غیرممکن خواهد شد.
گزینة دوم چیزی نیست جز آنچه میرحسین موسوی و طرفداران آشکار و پنهان وی طی بحران‌سازی‌هائی که به «جنبش سبز»‌ معروف شده بود، در خیابان‌ها عربده می‌‌زدند: «بازگشت به دوران نورانی امام خمینی!» ولی این چرخش نیز غیرممکن است، نه ایران و ایرانی در دوران آیت‌الله خمینی قرار گرفته‌اند،‌ و نه صورتبندی‌های استراتژیک، نظامی و سیاسی پیرامون ایران و مسائل مبتلا به کشور در چنین مقطعی «یخ» زده‌. کاملاً بر عکس، روابط بین‌الملل طی بیش از سه دهه دچار آنچنان تحولاتی شده که در تاریخ معاصر، حتی در دوران پساجنگ دوم نیز چنین تغییراتی را شاهد نبوده‌ایم. خلاصه بگوئیم، «بازگشت» نه در محتوی شعار، و نه در مقام «معنا» به هیچ عنوان امکانپذیر نیست، جامعه بالاجبار می‌باید به پیش تازد و راه دیگری جز آزمودن تجربیات نوین در پیش نخواهد داشت.
آنچه میرحسین موسوی، «خط‌امام» و اصلاح‌طلبان، طی سه دهة اخیر پیشرو، انقلابی و نوآورانه ارزیابی می‌کردند، امروز از جمله خنزرپنزرهائی به شمار می‌رود که در اذهان عمومی جائی جز سمساری برای‌شان در نظر گرفته نخواهد شد. شعار‌هائی همچون اسلام انقلابی، حکومت مستضعفان، و ... مشکل می‌تواند امروز به عنوان موتور تحولات مورد استفادة سیاست‌بازان قرار گیرد.
گزینة سوم نیز همانطور که می‌توان حدس زد «خروج» از حکومت اسلامی است. و این «خروج» در عمل به معنای پایان یافتن رژیم فعلی در تمامی ابعادش می‌باید تلقی شود. با این وجود، به استنباط ما فدراسیون روسیه در برابر فروپاشانی ساختاری و هیاهوسازی‌هائی که آمریکا و انگلستان‌ حامیان اصلی آن در ایران به شمار می‌روند، مقاومت خواهد کرد. چرا که خطر سرایت این آشوب‌سازی‌ها به درون مرزهای جنوبی روسیه وجود دارد، و این مسئله از منظر کرملین تهدید منافع استراتژیک روسیه تلقی می‌شود. در نتیجه، «خروج» از این رژیم بر خلاف آنچه طی دهه‌های اخیر بارها و بارها توسط عوامل انگلستان در ایران سازمان یافته بود، اینبار می‌باید با گام‌های آهسته و با سرعت قابل کنترل عملی گردد. به همین دلیل نیز شاهد صف‌بندی‌های سیاسی عوامل غرب در برابر ملت ایران هستیم؛ وبلاگ امروز را به بررسی اجمالی همین صف‌بندی‌ها اختصاص می‌دهیم.
از آنجا که پس از جنگ اول جهانی، انگلستان به نیروی اصلی استعماری در منطقه تبدیل شد، جای تعجب ندارد که امروز نیز این صف‌بندی تحت نظارت لندن سازمان یابد. به عبارت دیگر، این صف‌بندی را می‌باید تلاشی تلقی کرد از جانب لندن جهت حفظ وزنه‌ها و گزینه‌هائی که به بهترین وجه ممکن نیازهای استراتژیک و منطقه‌ای انگلستان را بازتاب ‌می‌دهد. و در رأس این تلاش‌ها مسئلة تداوم سیاست «شیخ‌وشاه» نشسته.
این موضوع جای بحث ندارد؛ بازیگران سیاسی در ایران قرون وسطی، همچون دیگر کشورها، جملگی در قلب پدیدة «شیخ‌وشاه» دست به نقش‌آفرینی‌های خود می‌زدند. در عمل، زمینة دیگری در جوامع دوران قرون‌وسطی وجود نداشته. ولی مشکل از آنجا آغاز شد که با رشد شهرنشینی و آغاز تنش‌های اجتماعی و انقلاب مشروطه در ایران، جایگاه «شیخ‌وشاه» متزلزل شد. استعمار در این مقطع، ‌ جهت سرکوب نهائی نهضت مشروطیت ایران، و تحت تأثیر برآیند تغییراتی که پایان جنگ اول جهانی در کشورمان به وجود آورده بود، تغییراتی ماهوی در «شیخ‌وشاه» به وجود آورد. بریتانیا با ایجاد انسداد در برابر رشد تفکر شهروندی، ایندو جایگاه سنتی‌ را که از قرون وسطی به هماهنگی‌های مقطعی «شاه مستبد» با «شیخ مزور» اختصاص یافته بود از میان برداشت، و آن‌ها را با صورتک‌های «شاه مدرن» و «شیخ حق‌طلب» جایگزین نمود.
آنچه بعدها به عنوان «بنیانگزار ایران نوین»، انقلاب شاه و ملت، و انقلاب اسلامی به خورد ملت ایران داده شد، جملگی مدیون همین جایگزینی‌ سطحی و مزورانه‌ای است که استعمار در تاریخ ایران به وجود آورده بود. در این چارچوب،‌ مدرنیتة ادعائی پهلوی‌ها به همان اندازه مسخره و توخالی و پوچ است که «حق‌طلبی» شیخ و آیت‌الله. سلطنت نمی‌تواند «مدرن» باشد، چرا که ریشة پادشاهی به تاریخ کهن و قرون‌وسطی بازمی‌گردد. در واقع پادشاه «مدرن» همان استالین، مائو، صدام‌ حسین و قذافی هستند؛ مستبدینی که جهت توجیه قدرت سیاسی خود آنقدرها نیازمند توجیهات «مشروعیت‌ساز» شیخ نمی‌شوند.
از سوی دیگر، شیخی که استعمار انگلستان «خلق» کرده نیز نمی‌تواند تعریفی انسانی از «حق» مورد نظر خود ارائه دهد. چرا که این «حق»،‌ به دلیل «طبیعت آخوندی‌اش» ، ‌ خارج از چارچوب نظام فئودال جائی نخواهد داشت. این نظام بازتابی است از تاراج نیروی کار، سرکوب و بهره‌کشی، رانت‌خواری، زن‌ستیزی، کودک‌آزاری و نهایت‌امر دینفروشی و دکانداری به «خاطر خدا!» مجموعه‌ای انسان‌ستیز که جامعة بشری و زندگی انسان‌ها را فدای نیک‌بختی فرضی در «بهشت» می‌کند. بهشتی که گویا آخوندها از چندوچون آن آگاهی دارند! این نوع «بهشت فروشی» که در قرون‌وسطی از سوی ارباب کلیسای کاتولیک «مدروز» شده بود، امروز توسط همان‌هائی در ایران تبلیغ می‌شود که خود را برخاسته از «خط مترقی امام» معرفی می‌کنند! بر این نوع ترقی‌خواهی استعماری جز تحجر چه نامی می‌توان گذارد؟
ولی اگر انگلستان در ساختار قدرت سنتی ایران، یعنی «شیخ‌وشاه» این تغییرات ماهوی را به وجود آورده،‌ برای خاطر چشمان شهلای «میرپنج» نبوده، استعمار در دنبالة منافعی پای به این میعاد گذارده. و از آنجا که راستگرائی با منافع بنیادین غرب همیشه هماهنگی بیشتری نشان ‌داده، با آنچه در بالا آمد به یک نتیجه‌گیری می‌توان رسید. نخست اینکه، راستگرائی اگر یک مرض نیست، مسلماً یک غرض هست، و کسانیکه تحت نظارت سیاست‌های بین‌المللی مبلغ نگرش راستگرا در جامعه‌اند، در وحلة نخست منافع اربابان و شخص خود‌شان را مد نظر قرار می‌دهند، هر چند این منافع را تحت عناوین مختلف «آرایش» کنند.
در بررسی آسیب‌شناسی دیالوگ سیاسی ایران، این سئوال مطرح می‌شود که آیا می‌توان از پدیده‌ای به نام «راستگرای لائیک» نام برد یا خیر؟ بی‌رودربایستی بگوئیم، فرد راستگرا نمی‌تواند «لائیک» باشد، نه در ایران و نه در هیچ کشور جهان. احزاب راستگرا در تمامی کشورهای دنیا، چه دمکراتیک و چه غیر،‌ لائیسیته را مردود می‌دانند. ولی در ساختارهای دمکراتیک اجازه ‌داده می‌شود، که همین افراد «غیرلائیک» به نقش‌آفرینی‌های «لائیک» در چارچوب الزامات ساختارهای حاکم بپردازند. در نتیجه، این لائیسیتة «حاکمیت» است که از اهمیت برخوردار می‌شود، نه لائیسیتة افراد که حریم خصوصی آنان به شمار می‌رود. پس نخست می‌باید تفاوت میان عملکرد ساختارها و بنیادها، و حریم خصوصی افراد را شناخت. به طور مثال، «جامعه» هرگز نمی‌تواند لائیک باشد؛ و برای رسیدن به یک حاکمیت لائیک الزامی ندارد که انسان‌ها همگی لائیک باشند؛ این ساختار حاکمیت است که می‌باید در چارچوب منافع خود لائیسیته را تأئید کند.
در کمال تأسف، گفتمان سیاسی در کشور ایران بیمار است؛ همانطور که دیدیم یک شیخ پوسیده و متحجر به خود اجازه می‌داد که سخن از «انقلاب» به میان آورد. نوچه‌های‌اش هم امروز «خط مترقی» ایشان را می‌خواهند دنبال کنند! این طرز برخورد به صراحت بیماری گفتمان سیاسی کشور را نشان می‌دهد، ولی این ضعف و ناتوانی به هیچ عنوان مختص به شیخ نیست؛ گریبان شاه را هم گرفته. همانطور که گفتیم «شیخ‌وشاه» هر چند تفاوت‌های ظاهری با یکدیگر دارند، در واقع مجموعه‌ای واحد‌اند. هم نوع سنتی‌شان و هم نوع دست‌ساز و استعماری‌شان.
امروز که شیخ فرسوده شده، مجموعه‌ای پیرامون شخص رضا پهلوی به وجود آمده که قصد دارد به صورت خزنده از طریق ارتباط و ساخت و ‌پاخت با سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، و با جمع‌آوری زباله‌های فراری جنبش سبز، فدائیان و ملایان و نوچه‌های‌شان و ... خود را به عنوان یک آلترناتیو به جامعة ایران تحمیل کند. و در چارچوب این سیاست که همچون دیگر سیاست‌سازی‌های معاصر فتیله‌اش را «باکینگهام پالاس» روشن کرده، بسیاری مطالب، که اگر «کذب» نباشد،‌ حداقل مبهم و گنگ باقی مانده، از زبان رضا پهلوی و نزدیکان‌اش به خورد ملت ایران داده می‌شود. مطالبی که اگر پیرامون‌شان بحث و گفتگو صورت نگیرد، چه بسا که همچون «حق‌طلبی‌های» روح‌الله خمینی بلائی برای ایران و ایرانی بشود. «لائیسیتة» ادعائی رضاپهلوی به کنار، حرف و سخن پیرامون این به اصطلاح «آلترناتیو» کم نیست، هر چند فرصت و مجال ما محدود.
اگر به بن‌بست سیاسی‌ای که در بالا به آن اشاره کرده بودیم، شکل‌گیری «حلقة پهلوی» را نیز اضافه کنیم به صراحت می‌بینیم که غرب برای پیشبرد یک براندازی در ایران آماده شده. و این سئوال مطرح می‌شود که چرا در این مقطع زمانی ویژه غرب به این صرافت افتاده؟ به استنباط ما پاسخ بسیار ساده است. حکومت اسلامی به پایان خط خود رسیده، و همچون دوران مظفرالدین شاه قاجار پس از امضاء فرمان مشروطه، و یا دورة محمدرضا پهلوی پس از آغاز فروپاشی اقتصاد نفتی وی، تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در جامعة ایران غیرقابل اجتناب شده. و از درون همین تحولات است که نهایت امر می‌باید به پدیده‌هائی همچون مسئولیت دولتی، شکل‌گیری تشکل‌های سیاسی و صنفی و حرفه‌ای، و تحولات مثبت در ارتباطات اجتماعی دست یافت. از اینرو،‌ غرب اینبار نیز به شیوة‌گذشته قصد دارد با به راه انداختن «خردجال» و «شبیه‌سازی» در برابر این تحولات انسانی قد علم کند.
غرب، ابتدا از طریق تحمیل محاصرة اقتصادی بر ملت ایران،‌ قصد داشت به اقتصاد دولتی قدرت سرکوب تعیین‌کننده اعطا کند. ولی اکنون که محاصرة اقتصادی واشنگتن نیز به بن‌بست کارورزانه‌اش رسیده،‌ انگلستان با به راه انداختن «حلقة پهلوی» می‌خواهد با ایجاد گسست، بار دیگر استبداد تازه‌نفس را بر جامعة‌ ایران حاکم نماید.
چنین آرزوئی را اینبار انگلستان با خود به گور خواهد برد؛‌ بازگشت سلطنت به کشور یک مطلب است، برقراری حکومت رضاپهلوی و حواریون و «باند» وی مطلب دیگری است. اگر ایرانی بازگشت سلطنت را در مقام یک سنت به یادگار مانده از گذشتة دور بپذیرد، حکومت «آریامهر» را نخواهد پذیرفت. آن‌ها که برای بازگشت آریامهریسم پستان به تنور چسبانده‌اند، و در مطالب‌شان نیش‌قلم به «روشنفکر» می‌زنند، بدانند که بدون روشنفکر دمکراسی وجود ندارد و دمکراسی با اجماع بیگانه است. خلاصه، اگر خیلی دمکرات هستید،‌ چشم‌تان کور وجود،‌ حضور و بیان روشنفکر را نیز در جامعه تحمل می‌کنید، در غیراینصورت ماسک دمکرات را از چهرة پلیدتان بردارید تا همگان آنچه را که واقعاً هستید ببینند. چه در میان توده‌ای‌ها و چه در قبیلة مجاهدین و سبزها و غیره، این روزها پستان به تنور چسباندن برای استبداد نوین «خدا، شاه، میهن» به معنای پستان سوزاندن خواهد بود. شرایط بین‌الملل به صورتی شکل گرفته که جامعة ایران اینبار خواهد توانست همزمان از استبداد شیخ هوچی و شاه کودتاچی بیرون آید.


Share


فیلترشکن‌های جدید30اکتبر2012
prxy43.info
highschoolonline71.info
prxy29.info
prxy55.info
school360.info
mobiletunnel.info
hidenseek.org
proxyserver.asia
collegeeducation62.info
highschoolonline72.info
prxy41.info
beyondblocks77.info
prxy51.info
prxy36.info
stealthpublic.info
prxy42.info
askwork.info
prxy56.info
prxy32.info
rapidmodern.info
prxy33.info
prxy25.info
stealthagent.info
prxy37.info
prxy50.info
prxy40.info
prxy30.info
prxy28.info
prxy38.info
prxy21.info
prxy52.info
collegeonline49.info
fisier.ws
babekick.com
fasthome.info
devaccess.info
fast123.info
collegeeducation61.info
onlinecollege61.info
freeanonymity.com
quick123.info
flyaccess.info
iphonequickies.com
theninjacloak.com
proxyshow.info
prxy22.info
proxy360.info
onlinecollege62.info
prxy23.info
prxy34.info
---

۳.۱۸.۱۳۹۱

دیگ دل‌انگیز!





بارها در مطالب این وبلاگ مسئلة فوق‌العاده بااهمیتی را متذکر شده‌ایم، و آنهم وجود ارتباط اندام‌وار بین ساختار فکری «لنینیست ـ استالینیست» با پدیدة فاشیسم است. البته لازم است یادآور شویم که اگر از منظر تاریخی،‌ همآوائی استالینیسم با دکترین چرچیل و روزولت در جهان سوم، خصوصاً طی جنگ دوم و سال‌هائی که در پی آمد قابل لمس است، لنینیسم را مشکل‌ می‌توان با فاشیسم مرتبط نمود. ولی در کمال تأسف، این «ارتباط» وجود دارد. و دهه‌‌ها پیش،‌ حضور فعال آن در صحنة بین‌الملل، در دوران سه رئیس جمهور «نخالة» اوائل قرن بیستم ـ هاردینگ، کولیج و هوور ـ و سپس در ساختارهای «پلیسی ـ امنیتی‌ای» که «هووریسم» و اف. بی‌. آی و نهایت امر مک‌کارتیسم به دنبال آورد، فاشیسم ینگه‌دنیائی نه تنها از طریق ارتباط با لنینیسم که به طور کلی با استفادة تبلیغاتی از الهامات چپ‌گرایان، ‌ ساختارهای سیاسی داخلی را درنوردید. پر واضح است که پس از شکل‌گیری این ساختار «میمون» و «موفقیت‌» آن در داخل، در اولین فرصت الگوهای مرتبط با آن به مناطق نفوذ ایالات متحد نیز صادر شود، و دیدیم که دقیقاً همین شد.

برای پرهیز از اطالة کلام، وبلاگ امروز را به پدیدة فاشیسم در ابعاد وطنی آن و خصوصاً رخداد هولناک و ضدانسانی «انقلاب اسلامی» اختصاص می‌دهیم. چرا که، توضیح فاشیسم در ابعاد فلسفی، تاریخی و خصوصاً ریشه‌یابی‌های آن در مناطق مختلف جهان نیازمند نگارش چندین و چند کتاب خواهد شد. با این وجود، در همینجا به صورت فهرست‌وار می‌باید به چند مطلب اشاره کنیم. نخست اینکه فاشیسم یک پدیدة معاصر است و هیچگونه ارتباطی با «استبداد» در مفهوم سنتی، تاریخی و اقلیمی ندارد. دیگر آنکه خصوصیت ویژة فاشیسم را می‌باید در حیطة جغرافیائی آن جستجو نمود. چرا که در درون ساختار جوامع سرمایه‌داری، فاشیسم ابزاری است جهت جلوگیری از فروپاشی نظام طی «بحران»، و در کمال تعجب همین فاشیسم، در خارج از مرزها و خصوصاً در محدودة نفوذ سرمایه‌داری غرب به پدیده‌ای تبدیل ‌می‌شود جهت پیشگیری از شکل‌گیری «سرمایه‌داری» در کشورهای تحت سلطه. در نگرش فاشیستی این خاصیت «دوگانه» و جالب‌ یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هائی است که از آن ابزار مناسب جهت چپاول، سرکوب و استثمار ملل تحت استیلا به دست ‌داده.

با بازگشت به موضوع وبلاگ امروز که به بررسی ریشه‌های فاشیسم در ایران پسا «انقلابی» مربوط می‌شود، این مسئله را می‌باید متذکر شویم که به طور کلی، آخوندیسم، از هر نوع متصور آن، فاقد نگرش منسجم سیاسی است. نخست اینکه آخوندیسم بی‌ریشه است و این بی‌ریشگی دلائل گستردة تاریخی و فلسفی دارد.

از منظر تاریخی، ریشه‌های آخوندیسمی که در اواخر دورة پهلوی دوم با آن روبرو بودیم، ‌ نه در «صدراسلام» و «فاجعة» کربلا، و یا «احکام» دینی و دوازده امام و چهارده معصوم و «حقانیت» دین اسلام، که صرفاً در گسترش پدیدة شهرنشینی در اواخر دورة قاجارها می‌باید جستجو شود. در دورانی که به تدریج گروه‌های اوباش و دلالان خارج از حیطة کنترل دربار،‌ در اطراف «قلعه‌ها» و شهرها به غارنشینی و «ریزه‌خواری» از پدیدة نوین شهرنشینی مشغول شدند،‌ و نهایت امر نوعی مرکزیت اجتماعی به خود اعطاء کردند. در نتیجه، «آخوند» در مفهومی که طی ایندوره پای به روابط اجتماعی گذاشت، تفاوت چندانی با لش‌ولوش، لات‌ و تیغ‌کش نداشت، و چه بسا که حتی امروز،‌ پس از گذشت بیش از 150 سال از آغاز این «دگردیسی» نیز شقاق بین «اوباش» و آخوند آنقدرها قابل رویت نباشد. خلاصه کنیم، آخوند در تاریخ شهرنشینی اخیر ایران رگه‌ای از اوباش حاشیه‌نشین شهری است. قسمی است از اوباش که با «زینت» دادن خود به عمامه و دستار و یک مجموعه‌ «ادا و اطوارِ» مضحک و چند آیة قرآن همچون دلقک‌های اروپای قرون‌وسطی سعی دارد برای خود و وابستگان‌اش امتیازات مالی و اجتماعی کسب کند. مسلم است که در جامعة واپس‌مانده و سنتی ایران،‌ که فقط شاه مستبد و دستگاه وی می‌توانستند از «امتیازات» برخوردار شوند، این دلقک‌ها با سهولت در میان اوباش و بی‌ستارگان به «مدافعان» حقوق غیردرباریان تبدیل شوند. به همین دلیل است که کسروی در مطالب خود بارها به ارتباط اندام‌وار بین آخوند و اوباش اشاره دارد،‌ و در مطالبی که متأسفانه با تأخیر فراوان از سوی خانم هما ناطق بر شبکة ‌اینترنت قرار گرفت،‌ می‌بینیم که ارتباط لختی‌ها، لنُگی‌ها و اوباش با آخوندیسم به صراحت مطرح شده.

طبیعی است که این بی‌ریشگی اجتماعی و تاریخی،‌ نهایت امر بی‌ریشگی فلسفی و نظری را نیز به دنبال آورد. در قصه‌ها‌،‌ حکایات فکاهی و فولکور ایرانیان، از ملانصرالدین گرفته تا ویراست‌های متفاوت حسن‌‌کچل و «خاله سوسکه»، پرسوناژ آخوند همیشه محیل، سودجو و انسان‌ستیز است؛ همچون اوباش شهری. نتیجتاً آنچه نزد آخوند «نگرش فلسفی» تحلیل می‌شود، نهایت امر فقط در چارچوب همین سودجوئی، کلاشی و دلالی قرار می‌گیرد. ولی طی دوران پهلوی،‌ که به غلط «سلطنت پهلوی» نام گرفته، به دلیل بی‌ریشگی پهلوی‌ها، ارتباط تنگاتنگ بین دو سیاست انگلیس، یعنی «سربازخانة» پهلوی و «مسجد» در فضای شهری به سرعت رشد و نمو کرد. پهلوی‌ها که خود از اوباش ریشه گرفته بودند، قصد داشتند از ارتباط اندام‌وار دو پدیدة یک‌سان ـ آخوند و اوباش ـ مجموعه‌ای متضاد به نمایش بگذارند. و در این راستا، در فردای پایان جنگ اول، «مسجد» و «سربازخانه» که هر دو از جمله تولیدات «جنبی» سلطنت استبدادی ایران بود،‌ به بازیگران اصلی شبکة استعماری تبدیل شد. و علیرغم «تضادهای» صوری، شاهدیم که این دو «پدیده» در هماهنگی تمام تا به امروز منافع انگلستان را در ایران بخوبی حفظ کرده‌اند.

در وبلاگ «ویترین و وبا» پیرامون ساخت و پرداخت مصنوعی تزها و آنتی‌تزها توسط انگلستان توضیحاتی آورده‌ایم که تاریخچة موجودیت «سازمان آزادیبخش فلسطین» و دولت اسرائیل شاید «ابتدائی‌ترین» نمونه‌های آن باشد؛ در اینجا توضیح بیشتری پیرامون این مطلب نمی‌دهیم. ولی همانطور که گفتیم سرمایه‌داری جهانی در مناطق تحت نفوذ خود از «فاشیسم» به عنوان نوعی عامل بازدارنده استفاده می‌کند. در دوران جنگ‌سرد این عامل دو وظیفة اساسی داشت: سرکوب کمونیسم وابسته به شوروی، و جلوگیری از رشد سرمایه‌داری در کشورهای تحت سلطه.

مسئلة‌ سرکوب کمونیسم وابسته به شوروی روشن است و نیاز به توضیح ندارد، ولی ارتباط فاشیسم با سرکوب سرمایه‌داری در کشورهای تحت چپاول شاید آنقدرها روشن ننماید. خلاصه بگوئیم، رشد سرمایه‌داری در مناطق تحت چپاول به هیچ عنوان مورد تأئید سرمایه‌داری استعماری نیست. چرا که به دلیل طبیعت غیرقابل انکار سرمایه‌داری، بین ایندو پدیده،‌ پیوسته نوعی «تقابل» پیش خواهد آمد. در نتیجه، فاشیست‌ها می‌باید پیوسته در «خطی میانه» سیر کنند. این خط جادوئی که فاشیست‌های ایران از آن به عنوان «شکاف بین سنت و مدرنیته» یاد می‌کنند، همان خطی است که هم به قتل‌عام کمونیست‌ها منجر می‌شود، و هم در برابر رشد سرمایه‌داری محلی با تمام قدرت ایستادگی می‌کند. اینهمه تا منابع مالی و کانی چپاول‌ شده و بازارهای خارجی سرمایه‌داری جهانی مورد «تهدید» قرار نگیرد.

اینجاست معنا و مفهوم واقعی ژست‌های «سوسیالیست‌» اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر! ملی کردن جنگل‌ها، ملی‌کردن آب‌ها، مبارزه با گرانفروشی، ملی کردن آموزش عالی و ... همه و همه یک هدف مشخص دنبال می‌کرد: بهینه کردن «روابط تولیدی داخلی» در مسیر بهره‌کشی سرمایه‌داری جهانی. همینجا می‌بینیم که چگونه «سوسیالیسم» عملی و حتی نظری می‌تواند در خدمت فاشیسم قرار گیرد. در نتیجه، آخوندیسم فاشیست برای به دست گرفتن قدرت ـ این امر از طریق کودتای 22 بهمن 57 و با حمایت سرنیزة‌ ارتش شاهنشاهی انجام گرفت ـ آنقدرها نیازمند زمینه‌سازی نبود؛ نمونه‌های واقعی از دوران آریامهر در دست داشت.

و در همین راستا بود که از آغاز غائلة آخوندها در ایران، شبکة‌ جهانی «خبرسازی» و سخن‌پراکنی جهت جلوگیری از هر گونه «انحراف» احتمالی از اهداف تعیین شده،‌ آناً «سوسیالیسم» را نیز در این بساط جاسازی کرد! اینگونه بود که مستضعفان، پابرهنه‌ها، کوخ‌نشینان در جایگاه «عزیزدردانه‌های» این غائله نشستند؛ و قرار شد تحت نظارت ساواک آریامهر و ارتش شاهنشاهی این «انقلاب عزیز» به تمام دنیا هم «صادر» شود! و به این ترتیب غرب، جهت مهار الهامات و تحولات ناخوشایند، بجای ژست‌های ملوکانة «سوسیالیستی»، ترجیح داد از آغاز کار نوعی «انترناسیونالیسم خرخرکی» در اختیار شبکة «آخوند ـ ارتش» قرار دهد. در همین راستا، عبارات به عاریت گرفته شده از لنینیسم و استالینیسم،‌ از قماش «هنر متعهد»، «نیازهای توده‌ها»، «مطبوعات انقلاب»، «ادبیات انقلاب» و ... سریعاً از طریق بلندگوهای فاشیسم آخوندی و در چارچوب منافع نوین استعماری معانی و مفاهیم جدیدی به خود گرفت.

همانطور که گفتیم، آخوندیسم اصولاً فاقد نظریة منسجم اجتماعی، فلسفی، هنری و اقتصادی و مدیریتی است؛ از اینان که دهه‌هاست امثال بنی‌صدر، عبدالکریم سروش، شریعتی، آل‌احمد و مطهری «فیلسوفان‌‌شان» به شمار می‌آیند، چنین انتظاراتی منطقی نیست. هدف کلی از به دست دادن شعارهای «انقلاب» همان بود که در دورة‌ آریامهر دنبال می‌‌شد: سرکوب کمونیسم وابسته به شوروی، و پر کردن جیب سرمایه‌داری بریتانیا. حال اگر در این مسیر کشتار 7 هزار زندانی نیز الزامی می‌شد، چه باک؟! در دوران میرحسین موسوی این کار را کردند، حال ایشان می‌گویند: «ما نمی‌دانستیم!» به نخست‌وزیری که نمی‌داند در زندان‌های کشور 7 هزار نفر را اعدام می‌کنند، جایزه هم باید داد! این نمونه به صراحت نشان داد که «بی‌مسئولیتی» نزد مقامات فاشیسم یکی از ابعاد اصلی این عارضة اجتماعی است.

به هر تقدیر، در ایران نیز شعارهای «چپ»،‌ همچون نمونه‌های آلمان نازی و ایتالیای موسولینی تبدیل شد به شعارهای خیابانی عمال بانک‌های انگلیس و جیره خواران لندن. در این میان فقط می‌ماند بررسی شیوة‌ برخورد چپ و گروه‌های چپ با این پروسه. دنبالة وبلاگ امروز را به همین موضوع اختصاص می‌دهیم.

در ایران، مورخان از دو نمونه «چپ» سخن به میان می‌آورند: چپ توده‌ای و چپ مستقل! در همینجا بگوئیم، حداقل در مرزهای اتحاد شوروی سابق، و در اوج «جنگ‌سرد» تصور شکل‌گیری یک «چپ مستقل» در نظام پادگانی پهلوی‌ها گزافه‌گوئی است. این «چپ» مستقل نبود،‌ وابسته به آمریکا بود و همانطور که به کرات در این وبلاگ نوشته‌ایم پس از کودتای 28 مرداد 32، و جهت به انزوا کشاندن حزب توده و فروپاشانی انحصار مطلق این حزب در محافل روشنفکری و دانشگاهی، «چپ مستقل» را خلق کردند. خروج مجاهدین خلق از دامان همین «چپ»، که به فراهم آوردن زمینة چرخش محیط‌های دانشگاهی به سوی آخوندیسم منجر شد شاهدی است بر این مدعا. هر چند عوامل و بازیگران این «چپ» از نقش واقعی‌ خود بی‌خبر باشند، فلسفة وجودی‌شان جز خدمت به پادگان آمریکا هیچ نبود.

جای تعجب نیست که این «چپ ‌مستقل» همچون دیگر تشکل‌های دست‌ساز استعمار رویاپرداز، رومانتیک، پیشمرگه، خلقی و خاکی و درویش‌صفت نیز از کار درآید. چرا که،‌ نقش اینان فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تحولات ریشه‌ای در «شیوة تولید»، «روابط اجتماعی» و ... نبود، وظیفة‌ حضرات زمینه‌سازی جهت ایجاد قبول‌عام از فولکلور شیعی‌مسلکان و آخوندپرستان بود و هست. فولکلوری که جز رویاپردازی و قصه‌سرائی پیرامون خلقی بودن فلان و بهمان «امام»، و عالم بودن امام باقر بقال و عادل بودن امام جابر جبار، و حقانیت قرآن و مفاتیح و نهج‌البلاغه و ... حرف دیگری ندارد. به همین دلیل «ساختارپردازی» مصنوعی پیرامون فولکلور شیعیان و تبدیل این «قصه‌ها» به نظریة‌ سیاسی آنقدر پا گرفت که شاهد فعالیت امثال بنی‌صدر و ابراهیم یزدی، سال‌ها پیش از شروع مأموریت‌شان در ایران بودیم. اینان با توسل ادبیات متحجر، بازاری و بی‌پایه سعی داشتند بین این «چپ» به اصطلاح مستقل که مارکسیسم «رومانتیک» و درویشی را قطره قطره در جامعة دانشگاهی و روشنفکری ایران تزریق می‌کرد،‌ با فولکلور مضحک امامان شیعه پل‌‌ ارتباطی برقرار کنند. نام این خیانت به منافع ملی را هم گذاشته بودند فعالیت سیاسی برای «آزادی» کشور! در همان سال‌ها، قتل مشکوک «کاترین عدل» دختر ظاهراً «چپ‌گرای» پروفسور عدل، در شرایط «ویژه» نشان داد که تزریق رومانتیسم چپ به درون جامعة ایران از سوی کدام شاخه‌ها مورد حمایت قرار می‌گیرد.

ولی در این میانه وضعیت حزب توده جز این بود. اینان به صراحت می‌دیدند، که آمریکا با رو کردن کارت «چپ‌ مستقل» چگونه چوب حراج به نفوذ انحصاری «حزب» در میان روشنفکران و دانشگاهی‌ها زده؛ در عمل نیز کاری از دست‌شان برنمی‌آمد. نتیجة این زمینه‌سازی‌ها همان شد که دیدیم. گلة‌ فاشیست‌ها با نظریة «انترناسیونال خرخرکی» از طریق کودتای 22 بهمن 57‌ به قدرت رسید در حالی که «چپ» نیز در کنارش ایستاده بود. با این تفاوت که اگر «چپ رومانتیک» نمی‌دانست برای‌اش چه دیگی بار گذاشته‌اند،‌ توده‌ای‌ها به دلیل ارتباطات فرامرزی‌شان ‌بخوبی از محتوای دیگ «دل‌انگیز» آگاهی داشتند. به همین دلیل نیز شمشیرشان را از آغاز کار زمین گذاشته، با حکومت اسلامی،‌ آخوندها و لش‌ولوش‌ها از «در دوستی» و همکاری‌های «انقلابی» درآمدند!

این همکاری‌ها تا همین چند سال پیش گام به گام دنبال می‌شد، و حتی چاپ عکس‌های روح‌الله خمینی در سایت‌های وابسته به حزب توده در خارج از کشور، به عنوان «رهبر» خردمند و مردمی تا همین چند ماه پیش سکة رایج بود. تحلیل حزب توده از شرایط سیاسی کشور همان است که بارها در مطالب مختلف گفته‌ایم؛ اینان سعی دارند غرب را از همان سوراخی ‌بگزند که از آن گزیده شده‌اند: سوراخ ملا،‌ آخوند، فولکلور صناری و بازاری و نهایت امر پوکر نفرت‌انگیز پوپولیسم و «نبرد با آمریکا.»

در همین راستا شاهد بودیم که مهره‌های شناخته شدة‌ غرب از قماش بنی‌صدر، قطب‌زاده، یزدی، رجوی، و این اواخر حتی «خط امام» و لات‌ولوت‌های «روزنامه‌چی» حکومت اسلامی یک به یک از حیطة حکومت اسلامی بیرون رفتند. خروجی که صدالبته جهت حفظ موضع برتر غرب در ارتباط با سیاست داخلی ایران صورت می‌گرفت،‌ و «تطهیر» این مهره‌ها برای غرب مهم بود. ولی همین مهره‌ها که عمری را در رنگ‌وروغن زدن به حکومت اسلامی گذرانده بودند، با استفاده از کانال‌های «غرب» ایستادگی حزب توده در کنار حکومت اسلامی را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دادند! بله، اینجا هم باز با پروژة استعماری «راست و چپ» برخورد می‌کنیم. حکومت اسلامی را غرب به قدرت می‌رساند؛ سریعاً برای همین حکومت در میان نوکران‌اش «مخالف» می‌سازد، تا زبان‌مان لال فضای خالی را فرد و یا تشکیلاتی غیروابسته پر نکند!

به طور مثال، سازمان مجاهدین خلق در «مبارزه» با حزب توده تا آنجا پیش رفت که اینان را «مردم فروش» می‌نامید. البته ما در اینکه حزب توده مردم فروش است هیچ شکی نداریم، اینان از دورة اسکندر میرزا مردم می‌فروختند، جدیداً اینکاره نشده‌اند. ولی بهتر است سازمان کذا نخست از کالائی سخن بگوید که خودش برای «فروش» گذاشته، تا بعد برسیم به توده‌ای‌ها. سازمانی که با یک خروار ادعای «کنونی‌ات»، در جبین آخوند وحشی و انسان ستیزی همچون طالقانی با دو زن عقدی‌اش «مبارز نستوه» می‌بیند، به قول معروف بهتر است «درش» را بگذارد.

ولی در پروژة حزب توده همانطور که می‌توان حدس زد فروپاشی اتحاد شوروی سکتة بسیار مهمی به وجود آورد، اینان پس از تغییرات گسترده در اردوگاه شرق تمامی کانال‌های حامی خود را از منظر استراتژیک از دست دادند. به همین دلیل بازبینی در استراتژی‌ها برای توده‌ای‌ها اجباری شد، و از همان موقع اینان سعی داشتند با توسل به هر ریسمان پوسیده‌ای خود را از مسیر گذشته که منجر به بن‌بست سیاسی می‌شد خارج کنند. این فرصت «طلائی» در بلوائی که به مناسبت «انتخاب» مجدد احمدی‌نژاد در کشور به راه افتاد به دست آمد. حزب توده که عین گربه ماه‌ها و ماه‌ها دم سوراخ موش به قراول نشسته بود، آناً پرید و به تخم موسوی دخیل بست و داد و فریاد که،‌ «حق» موسوی را زیر پا گذاشته‌اند و ما با اینعمل «ضد انقلابی» مخالف‌ایم! البته از شما چه پنهان، گوربابای موسوی و خاتمی کرده، اگر اینان حقی داشته باشند همانا حضور در برابر دادگاه و پاسخگوئی به جنایات‌شان است، نه «حق» تشکیل دولت!

ولی در پس هیاهو و غوغاسازی، تلاش حزب توده ماهی گرفتن از آب‌گل‌آلود بود، تا به حساب خودشان «خط» جدیدی برای «انقلاب» باز کنند؛ خطی که کمتر از گذشته به نکبت و ادبار آخوند و ملا آلوده شده باشد، و نهایت امر بتواند حمایت از «انقلاب» را به یک «برگ برنده» و «انسانی» تبدیل نماید! باید قبول کرد که از منظر «جیب‌بری» سیاسی کارشان حرف ندارد، ولی مسائل در جهان معاصر دیگر به این سادگی‌ها حل و فصل نمی‌شود. گذشت دوران شیرین «جنگ سرد»، خلاصه بگوئیم «رفقا» کور خوانده‌اند.

و از آنجا که گذر پوست به دباغ‌خانه است، در شرایط «نوـ استراتژیک» حزب توده نیز دست‌اش رو می‌شود، و همچون دیگر عوامل تنگ‌نظر وابسته در فضای سیاست جاری آبروی نداشته‌اش بر باد می‌رود. دیدیم که چگونه دست آقایان خاتمی، موسوی، خامنه‌ای و دیگر «مبارزان» رو شد،‌ حزب توده هم از این قاعده مستثنی نیست. جالب اینکه اینان از همان سوراخی گزیده شده‌اند که تا حال فکر می‌کردند «از جمله پوئن‌های» مثبت حزب است! بله، تکیه بر میراث ضدفرهنگی استالینیسم، ثمر دیگری برای این تشکیلات به ارمغان نخواهد آورد. و این «ماجرا» با هیاهوئی خود را نشان داد که بر سر یک خوانندة «پاپ» به نام شاهین نجفی به راه افتاد.

نخست نظر خودمان را در مورد موسیقی پاپ در همینجا بگوئیم؛ این نوع موسیقی برای طیف وسیعی از مردم است؛ البته همه می‌توانند به آن دل ببندند،‌ ولی همه مخاطب این نوع موسیقی نیستند. در ثانی، چه اشکالی دارد که فردی از طریق ساز و آواز و یا نوآوری‌های شخصی‌اش به گفتمانی «هنری» دست یابد؟ آن‌ها که دوست دارند گوش می‌کنند، کسی هم که دوست ندارد گوش نمی‌کند. مشکل اینجاست که توده‌ای جماعت عین آخوند همه چیز را در افق سیاست می‌بیند. اینکه کاربرد «سیاسی» این نوع هنر اصولاً چیست، و یک تشکیلات «سیاسی ـ عقیدتی» از چنین هنرهائی چه استفاده‌هائی می‌تواند صورت دهد جای بحث و گفتگو فراوان است. ولی حداقل نظریة نوین بر این امر صحه گذاشته که اصولاً تحلیل هر پدیدة هنری در چارچوب ایدئولوژی اشتباه است، اشتباهی تاریخی و اجتماعی.

دوران «هنر متعهد» با سقوط «هنردوستان» بلشویک در اتحاد شوروی به پایان رسیده. هم اینان بودند که بازی با «هنر دولتی» را آنقدر جدی گرفتند که نهایت امر بر هر آنچه آفرینش هنری در اتحاد شوروی بود نقطة پایان گذاشتند. اتحاد شوروی با آنهمه توپ و تفنگ و ادعا بدون آنکه از 70 سال موجودیت سیاسی‌اش باریکه‌ای قابل اعتنا از مکاتب هنری، ادبی و موسیقائی بجای گذارد از تاریخ بشر حذف شد، و همین ما را بس که بگوئیم، دنبال کردن ایدئولوژی در یک ترانه، و هیاهوئی که بر سر آن به راه می‌افتد اگر دیوانگی نیست، مسلماً مردم‌آزاری، آدرس عوضی دادن و غوغاسالاری هست. یعنی همان کاری که حکومت اسلامی طی بیش از سه دهه از موجودیت نفرت‌انگیزش با دین، مذهب، چادرسیا، گیلاس شراب و ... کرده و شاهدیم که در بارگاه قدرت‌های استعماری ملاجماعت نان این کثافتکاری‌ها را خوب خورده. راه توده، مورخ 15 خردادماه 1391، ‌در مطلبی تحت عنوان «درس‌هائی از جنجال‌آفرینی شاهین نجفی می‌توان گرفت!» یک پرونده برای شاهین نجفی تشکیل داده و می‌نویسد، این ترانه‌ها را برای «تبلیغ» سازش با حکومت سروده‌اند:

«ترانه‌های شاهین نجفی در ورای عصیان و افشاگری ظاهری آن‌ها در نهایت تبلیغ این بود که امکان تحول نیست و ناگزیر باید تن داد و سازش کرد بسود حکومت.»

به ایدئولوگ «محترمی» که در یک ترانه اینهمه «عناصر» سیاسی و انقلابی و تحلیلی می‌بیند واقعاً باید آفرین گفت!‌ مگر این شاهین نجفی رهبر سیاسی است که اینهمه بار سیاسی و تبلیغاتی برای ترانه‌های او سر هم کرده‌اید؟ خجالت هم خوب چیزی است. ایدئولوگ محترم توده‌ای در ادامه به این نتیجه می‌رسد که این شاهین نجفی به دلیل عقب افتادن از جنبش مردم و سبزها اینک می‌خواهد با «دوروئی» برای خودش در جریانی که دیگر کاری با او ندارد جائی باز کند:

«بن بست شاهین نجفی از دوران [جنبش سبز] آغاز شد. [...] کوشش برای عقب نماندن از مخاطبین و از جنبشی بود که او را و شعر او را و عصیان ظاهری و بی چشم انداز آن را پشت سر گذاشته بود. اما نه کوشش صادقانه، بلکه کوشش دورویانه، با فرار به جلو در سمت اراجیف و جنجال.»

بله، این سخنان را از زبان کسانی می‌شنویم که به زندان انداختن نویسندگان و هنرمندان را، چه «مردمی» و چه «کلاسیک»، در اتحاد شوروی توجیه کرده،‌ ‌آن را مبارزه با امپریالیسم آمریکا می‌نامیدند! ولی زمانیکه برژنف گور به گور شده برای پنهان داشتن شکست آمریکا در برابر الزامات استراتژیک چین،‌ به ویتنام شمالی موشک‌های «سام 6» داد تا فروپاشی «قصر استعماری» یانکی‌ها در آسیای جنوب شرقی به حساب «مبارزات» مسکو نوشته شود، آلوی استالین توی دهان‌ توده‌ای‌‌ها افتاده بود. آن زمان که می‌بایست از «فرار به جلو» سخن گفت خفقان گرفته بودند، در لایپزیک آبجوی تگری رفیق هونکر هورت کشیده، برای‌مان دیالکتیک می‌خواندند. حال آمده‌اند پس از سه دهه همکاری پشت ‌پرده با سرکوبگران و آ‌دمکشان،‌ جهت حفظ موجودیت سیاسی منحوس یک تشکیلات وابسته و نوکر اجنبی گریبان یک خوانندة پاپ را گرفته‌اند و او را رسماً به صحنة نبرد «حق و باطل» در درازنای تاریخ ایران تبدیل کرده‌اند. وقتی می‌گوئیم خجالت خوب چیزی است، اصلاً شوخی نمی‌کنیم. پس از جفنگ‌بافی‌های ویژة‌ استالینیسم وابسته و خاک‌برسر، ایدئولوگ محترم حضور یک خوانندة پاپ را در جامعه به عنوان خطری برای «جنبش سبز» تحلیل کرده و می‌گوید:

«تحول از داخل [...] برای خود دارای یک شناسنامه شده بود و دارای یک نام و یک رهبری شناخته شده و محبوب در میان جوانان [...] از اینجا شاهین نجفی رفت به سمت دورویی و ابهام.»

نواختن یک قطعه موسیقی و گذاشتن چند کلام و «واژه» به روی آن چه ارتباطی با «دوروئی» و رهبری «شناخته شده» دارد؟ اول باید پرسید کدام «رهبری شناخته شده؟» اگر مقصودتان موسوی آدمکش است، داستان آقا گربه و سوراخ موش را که بالاتر برای‌تان گفتیم. فکر کرده‌اید همة مردم کشور شاهین نجفی‌اند؟ خیر! اول و آخرتان دست ماست، همه می‌دانیم چه می‌گوئید و همه می‌دانیم از که دستور می‌گیرید. عمری در این مملکت نان فاشیسم کوفت کرده‌اید؛ چه به عنوان هم‌صدائی و چه در مقام «مخالف‌خوانی»، وقتی دریافتند و دریافتید که شرایط نوین می‌رود تا درخت پوسیده‌ای را که فاشیسم رضاخانی در این سرزمین غرس کرده از ریشه بسوزاند،‌ اول به تخم موسوی آویزان شدید، حال که دیگر امیدی به «خط امام» نیست، گریبان یک خوانندة پاپ را گرفته او را به دوروئی و فرصت طلبی متهم می‌کنید، ‌از او عامل حاکمیت و مسبب سیاست استبدادی می‌سازید. تف به روی هرچه آخوند و عوام‌فریب است؛‌ از کجا به «نیت» شاهین نجفی پی برده‌اید؟ ‌نیت سنج وزارت ارشاد به دست گرفته‌اید؟ چرا از «نیت» اربابان‌تان هیچ نمی‌گوئید؟ بله، می دانیم ارباب «خلوص نیت» دارد، می‌خواهد همه به راه راست هدایت شوند و درست مثل شما با «جنجال» یا بهتر بگوئیم با آزادی بیان مخالف است:

«فرار روزبروز آشکارتر شاهین نجفی در سمت اراجیف و جنجال حاصل این موقعیت بود.»

ما هم فکر می‌کنیم،‌ به قول خودتان «فرار روزبروز آشکارتر» حتماً‌ دلیل بر چیزی می‌باید باشد،‌ پس باید پرسید فرار حزب توده به سوی اراجیف فوق «حاصل» چیست؟ شما که امروز گریبان یک خواننده پاپ را گرفته‌اید، و او را به «دری‌وری» گفتن متهم می‌کنید، خودتان طی 50 سال به اصطلاح فعالیت سیاسی، و ولگردی در آلمان شرقی،‌ فرانسه و آلمان غربی چه گلی به جمال ملت ایران زده‌اید؟ از کدام مارکسیسم سخن گفته‌اید، شما که هنوز مجموعه آثار مارکس و لنین را هم به فارسی برنگردانده‌اید؟ به نتیجة عملکرد و تاریخچة حزب‌تان نگاه کنید، تا ببینید اشکال این مملکت از کجا می‌آید:

«این‌ها درس‌هائی است که از سرنوشت شاهین نجفی و تبلیغات حکومتی برای وی می‌توان گرفت.»

بله،‌ «سرنوشت» نجفی مشخص نشده، ولی درس گرفتن ابعاد فراوانی دارد: اگر حزب توده «جراح است، پیزی خودش را اول جا بیاندازد!» شما که از بوسیدن کپل ملا به مرتبة «والای» برچسب زدن‌ به یک خوانندة پاپ رسیده‌اید درس‌های‌تان را خیلی خوب بلدید! ولی جواب پرسش‌هائی که بالاتر عنوان کردیم هر چه باشد، یک امر غیرقابل اجتناب است، دمیدن جان تازه در کالبد فاشیسم استعماری، پوپولیسم آخوندی، و آریامهریسم لُنگی در ایران دیگر امکانپذیر نیست، چه شاهین نجفی با «دوروئی» برای‌تان «دری‌وری» بخواند و چه نخواند؛ بی‌خود به امامزاده‌اش قفل زده‌اید، پیزی افندی‌ها! بجای رستم صولتی برای یک خوانندة‌ پاپ، فکر دیگری برای خودتان بکنید.


 

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ سی‌ایکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا


Share



فیلترشکن‌های جدید7ژوئن2012

firewallbypasser.com
reconproxy.com
proxypublic.com
efreeproxyserverlist.com
anontext.com
lagometer.de
egoogleproxy.com
1proxy.in
simproxy.com
2n54.com
unknownsurf.in
exp99.com
proxytool.net
internetprotools.in
7ij.net
instantarrive.com
2q13.com
hideproxy.in
zacebook.com
aproxyserver.net
2q33.com
horseproxy.com
proxybypasssites.com
webbasedproxies.com
f1proxy.info
aggravating.net
proxymethod.com
mianmo101.com
yop.im
unblockmyfacebook.net
2o16.com
yomsn.com
t9web.co.uk
starproxy.info
how-to-unblock-websites.com
gizlen.net
proxyfuzzy.com
bigstormproxy.com
horry.info
bestspy.net
bypassweb.net

۳.۱۵.۱۳۹۱

ویترین و وبا!





در وبلاگ «کار روکار» به سیاست‌های منطقه‌ای فرانسه، خصوصاً در رابطه با پدیدة گنگ و نامعلومی به نام «انقلاب اسلامی» اشاره‌ای کرده بودیم. با گذشت چند روز از ریاست جمهوری فرانسوا اولاند، و ادامة همین سیاست‌ها وبلاگ امروز را به بررسی این خط سیاسی اختصاص می‌دهیم. در این راستا، پیش از ادامة‌ مطلب لازم است پیرامون خیمه‌شب‌بازی‌ای که غرب تحت عنوان «مذاکرات هسته‌ای» به راه انداخته و در اطراف‌اش خبرپراکنی می‌کند توضیحاتی داده شود.

در یادداشت‌هائی که خوانندگان ارجمند این وبلاگ ارسال می‌کنند، نگرانی از حملة آمریکا و یا اسرائیل، نگرانی از وضعیت «نیروگاه‌های اتمی» و انفجارات و حوادث و غیره و ...کم به چشم نمی‌خورد. نگرانی‌هائی که تماماً شایعات ساخته و پرداختة نظام رسانه‌ای غرب است. نخست بگوئیم که 5 کشور عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل به علاوة آلمان ـ در ادبیات سیاسی از این گروه با نام «5+1» یاد می‌شود ـ هیچگونه مذاکره‌ای با حکومت دست‌نشاندة سازمان سیا در تهران ندارند. اینکه تمامی قدرت‌های جهانی گرد هم می‌آیند تا با مشتی ملا و آخوند به «توافق» برسند، به همان اندازه مسخره و مضحک است که استقلال آقای خمینی و سپاه پاسداران!

مسئله‌ای که تحت عنوان «مذاکرات هسته‌ای» در میان اوفتاده، در واقع نه با نیروگاه و بمب اتم ارتباط دارد، و نه با حملات نظامی ایالات متحد و اسرائیل بر علیه ملت ایران. این مسائل را شبکة خبرپراکنی به پروندة اصلی «افزوده» تا ابعاد واقعی این مذاکرات از چشم ایرانیان به دور بماند. قضیه از این قرار است: در شبکه‌ای که غرب طی یکصد سال اخیر از درون آن برای ملت ایران حاکم، شاه و ملا و فرمانده و سردار و ارتشبد بیرون می‌کشد، کشور روسیه به دلائل استراتژیک شرکت ندارد. دلیل نیز روشن است.

در فردای پایان جنگ اول، و در اوج «انقلاب اکتبر»، بلشویک‌ها شبکة نفوذی تزارها را در ایران در چارچوب منافع جدید استراتژیک خود به انگلستان «فروختند!» اوج گیری «عظمت» رضامیر پنج به دلیل یک کاسه شدن همین شبکه به نفع انگلستان بود. امروز، پس از فروپاشی اتحاد شوروی،‌ و با بازگشت روسیه به مراودات «جهان آزاد»، دست‌های مسکو از شبکه‌های دولت‌ساز و شاه‌ساز در درون ساختار حکومت ایران به دور مانده و این مسئله برای روسیه گران تمام می‌شود.

نمی‌باید فراموش کرد که منطقاً مسکو می‌باید بیش از غرب در ایران «نفوذ» ساختاری و تشکیلاتی داشته باشد، چرا که در درجة نخست همسایة ایران است و روابط گستردة تاریخی بین دو ملت، خصوصاً در چارچوب حفظ امنیت روسیه وجود این شبکه را الزامی می‌کند. و در ثانی، راه دستیابی مسکو به شبکة آبراه‌های تجارت جهانی چنین ایجاب می‌کندکه دروازه‌های ترکیه و ایران به روی اقتصاد روسیه باز شود. و از قضای روزگار این «گشایش» به هیچ عنوان منافع غرب را بازتاب نمی‌دهد. به همین دلیل مرتباً شاهد درگیری طرف‌های روسی و غربی بر سر ایران هستیم. درگیری‌ای که ایران، عراق، ترکیه، سوریه، و بسیاری کشورهای دیگر را در مسیر تجارت جهانی شامل می‌شود.

شبکة تبلیغاتی غرب برای این «درگیری» و شاخ‌توشاخ عنوان «مذاکرات هسته‌ای» را برگزیده! در نتیجه، خدمت آندسته از هم‌میهنان که مرتباً پیرامون حملات آمریکا و اسرائیل، و آمادگی «پانه‌تا» و طرح‌های حملة شبانه و نیمه‌شبانه و غیره حکایت و داستان برای ما می‌نویسند عرض کنیم، آمریکا اگر می‌توانست به ایران حمله کند، همان روزی که جرج بوش، احمدی‌نژاد را برای آغاز جنگ از صندوق‌ها بیرون کشید کار را تمام ‌کرده بود؛ ما هم می‌شدیم «عراق دوم!» ولی آرایش «کلان ـ استراتژیک» منطقه‌ به کاخ سفید چنین اجازه‌ای نداد. امروز اگر کشوری به ایران حمله کند روسیه است، و این عمل را به مسئولیت آمریکا تمام خواهد کرد،‌ بعد هم خاک اسرائیل و دیگر متحدان منطقه‌ای یانکی‌ها در خاورمیانه را با موشک‌ به توبره خواهد کشید، و این عملیات را هم به نام سپاه «قدرتمند» پاسداران می‌نویسد. خلاصه، روسیه با آمریکا در ایران همان خواهد کرد، که طی جنگ 33 روزه با اسرائیل در لبنان کرد، و آن را به اسم «حزب‌الله» نوشت.

آنچه در بالا آمد، از 6 سال پیش در همین وبلاگ و به دفعات متعدد به قلم آورده شده، و پیرامون آن توضیحات مفصل داده‌ایم. روزی هم که نیروگاه بوشهر رسماً قرار شد «افتتاح» شود، در همین وبلاگ نوشتیم که محدودیت عملیات نظامی بیشتر شامل حال روسیه خواهد شد تا غرب. در اینمورد نیز توضیحاتی بعداً اضافه خواهیم کرد. در نتیجه، توصیة ما به هم‌میهنان این است که بی‌دلیل به دنبال عمله و اکرة یانکی‌ها و مذاکرات بغداد و آنکارا و غیره ندوند. روسیه به هیچ عنوان اجازه نخواهد داد که مشتی گروهبان ارتش ناتو دست در دست خبرچین‌های ریش و پشمی و آخوندک‌های عراقی‌الاصل ایرانی‌نما روابط «مسکو ـ تهران» را تحت حاکمیت دولت‌های دست‌نشاندة آنکارا و عراق «تعیین» کنند. این روابط از منظر مسکو و در کرملین تعیین خواهد شد؛ نه جای دیگری. و از هفته‌ها پیش روسیه رسماً اعلام کرده بود که «مذاکرات هسته‌ای» امسال تابستان به «نتیجه» خواهد رسید؛ نتیجه‌ای که به احتمال زیاد طی مذاکرات آینده،‌ و در مسکو به دست خواهد آمد.

حال که تا حدودی به «ارزش» واقعی مذاکرات آخوندها و جوجه آخوندها و نقش سرنوشت‌ساز اینان در نشست‌های «5+1» پی بردیم، نگاهی به سیاست جدید فرانسه در ایران بیاندازیم. با شکست طرح‌های سازمان ناتو در سوریه، و عدم استقبال روسیه از به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان در اینکشور، چرخش تندی در سیاست‌های فرانسه پیش آمده. این چرخش را می‌باید بیشتر نتیجة فروپاشی ساختارهای استعماری در سوریه و نهایت امر در لبنان دانست. در این کشورها، برخلاف آنچه نظام رسانه‌ای تفهیم کرده،‌ فرانسه به عنوان کارگزار انگلستان، سیاستگزار استعماری اصلی به شمار می‌رود. و اگر پاریس دوست دارد که هول‌هولکی بشار اسد را سرنگون نماید، فقط و فقط برای آن است که ساختار استعماری فعلی جوابگوی نیازهای «نو ـ استرتژیک» فرانسه نیست.

اگر دولت بشار اسد در قدرت باقی بماند، بازگشت نتانیاهو به میز مذاکرات با فلسطینی‌ها غیرقابل اجتناب است، و در چنین شرایطی نتیجة مذاکرات به هیچ عنوان منافع پاریس را بازتاب نخواهد داد. ولی این مسائل برخلاف آنچه به خورد خلق‌الله داده‌اند، نه طی مسافرت اخیر پوتین، که در مذاکرات وزیر امورخارجة‌ انگلستان در مسکو «کلید»‌ خورد. فرانسه به عنوان بازندة جنگ دوم طرف صحبت روسیه نیست، مذاکرات در مورد مناطق نفوذ فرانسه با انگلستان صورت می‌گیرد، بعداً به پاریس ابلاغ می‌شود. آقای اولاند هم برای کسب اجازة «انتخاب» به مقام ریاست جمهوری فرانسه مجبور شدند، نه یک بار که دو بار زحمت مسافرت به لندن بر خود هموار سازند. کسی هم نپرسید، ایشان که می‌خواهند رئیس جمهور فرانسه بشوند به چه دلیل در گیراگیر فعالیت‌های انتخاباتی دو سفر به لندن در برنامه‌شان گنجانده‌اند!

حال با دو لایه از سیاست‌های غرب در منطقه بهتر آشنا می‌شویم. لایة نخست حمایت رسمی لندن از بازگشت سلطنت به ایران را شامل می‌شود، که طی یک سال و چند ماه گذشته به صور مختلف خود را به نمایش گذارده. اولین پرده از این «گزینش» با سخنرانی رضا پهلوی در مجلس عوام انگلستان به روی صحنه رفت، و همان روزها گفتیم که لندن با این عمل موضعگیری غیرقابل برگشتی در مورد ایران صورت داده. این موضع‌گیری نهایت امر، با نتیجة «انتخابات» ریاست جمهوری، و عقب‌نشینی جناح «خط امام» که از عوامل مارک‌دار انگلستان به شمار می‌روند، و شامل خاتمی،‌ موسوی و به طور کلی «اصلاح‌طلبان» می‌شود، بار دیگر وابستگی لندن به گزینة بازگشت سلطنت را جدی‌تر کرد. بستن سفارتخانة انگلستان در ایران که توسط عوامل وابسته به انگلیس صورت گرفت، و اخراج «سر» سایمون گاس از کشور که آنهم توسط «سازمان ناتو» و تحت عنوان «مأموریت» جدید ایشان انجام پذیرفت، به صراحت نشان داد که تعمد لندن در خروج از حیطة سیاست سنتی‌اش که همان حمایت زیرجلکی از حکومت اسلامی باشد به شیوه‌ای جدی مورد بازبینی قرار گرفته.

از سوی دیگر، همزمانی برگزاری نشست معروف «بیلدربرگ» و حضور رضا پهلوی در کشور هلند یک بار دیگر بر این گزینه مهر «تأئید» گذاشت. یادآور شویم که سرمایه‌داری و دربار هلند از نزدیک‌ترین محافل به آنگلوساکسون‌های بریتانیاست، و حضور رضا پهلوی در هلند نشاندهندة پیشبرد سیاسی گزینة سلطنت است که اینبار نه در خاک انگلستان، که در کشور هلند به نمایش گذاشته شده. جالب اینکه،‌ به مناسبت برگزاری نشست اخیر بیلدربرگ در هلند، سایت «فارس‌نیوز»، مورخ 3 ژوئن 2012،‌ با انتشار خبری هول‌هولکی از این گردهمائی به عنوان «نشست شاه‌سازان» سخن به میان آورد و نشان داد که گزینة «شیخ‌وشاه» تا چه حد در ساختار حکومت اسلامی از ریشه و پایه برخوردار است.

اگر لایة نخست یعنی بازگرداندن «سلطنت کودتائی»، نهایت امر تبدیل به سیاست جاری انگلستان در ایران شده، لایة دومی نیز وجود دارد که از سیاست دیگری جان می‌گیرد، و درست در برابر این یک قد علم کرده! از قضای روزگار لایة‌ دوم نیز در دست انگلستان و آمریکاست. این سیاست به اصطلاح «نوین» همان است که دولت «سوسیالیست» فرانسه در رأس‌اش نشسته، و سفر اخیر سناتور «میشل روکار» به تهران نمادی است از آن. در این سیاست، حمایت از پدیدة «انقلاب اسلامی» نقشی فراگیر بازی می‌کند، و اصل بر این اوفتاده که از «انقلاب» و «ناجیان» آن می‌باید حمایت کرد!

حال این سئوال پیش می‌آ‌ید که به چه دلیل دو سیاست متفاوت از یک منبع واحد تغذیه می‌کنند. نخست اینکه در تمامی مناطق جهان سیاست‌های استعماری به این صورت فعال می‌شود. به طور مثال، در اواخر دهة 1940، انگلستان هم دولت اسرائیل را پایه‌ریزی نمود و هم جهت پایه‌ریزی سازمان آزادیبخش فلسطین مقدمات کار را فراهم آورد. اینهمه برای اینکه دست دیگر دولت‌ها در «سیاست‌گزاری» منطقه‌ای بسته بماند، و دیدیم که علیرغم جنگ‌ سرد و فعال شدن جریانات چپ‌گرای وابسته به مسکو، مخالفت با دولت انگلیسی اسرائیل در انحصار سازمان انگلیسی «الفتح» باقی ماند. استعمار در ایران نیز همین سیاست را در ابعادی به مراتب وسیع‌تر دنبال می‌کند. شاه‌سازان و امام‌سازان هر دو انگلیسی و استعمارگراند؛ و تلاش جهت وارد کردن عوامل جدید در این ساختار «همگن»،‌ به صورتی که منافع درازمدت انگلستان را مختل کند عمل بسیار مشکلی می‌شود.

ولی همانطور که باز هم در مطالب پیشین عنوان کرده‌ایم، شرایط امروز با گذشته بسیار تفاوت دارد؛ این تفاوتی است که سیاست‌های استعماری، به دلیل منافع کلان‌شان حاضر به قبول آن نیستند، مگر به ضرب زور و شکست مفتضحانه در میانة‌ میدان استراتژیک. به طور مثال دیدیم که طی غائلة «انتخابات» ریاست جمهوری جمکران، انگلستان چگونه برای حفظ «خط امام» از جان و دل مایه می‌گذاشت؛ اگر عقب نشست فقط به این دلیل بود که چارة دیگری برای‌اش باقی نمانده بود. در نتیجه،‌ در شرایط فعلی مشکل می‌توان انتظار تجدیدنظر اساسی در سیاست‌های داخلی ایران از طریق لندن و یا واشنگتن را داشت؛ در این میانه آنچه حائز اهمیت می‌شود موضع‌گیری‌های مسکو است.

بالاتر اشاره کردیم که مسکو فاقد خط «سیاستگزاری» در ساختار حکومت اسلامی است،‌ و در شرایط فعلی نیز نمی‌تواند چنین خطی را فعال کند،‌ به همین دلیل بالاجبار می‌باید از ویترین سیاسی‌ای که غرب در ایران در برابرش می‌گستراند «گزینة» مورد قبول خود را مشخص نماید. این ویترین در حال حاضر سه «کالای» سلطنت کودتائی، حکومتی «احمدی‌نژادی»، و یا بازگشت «خط امام» و توده‌ای‌های نفتی را به نمایش گذارده. و از آنجا که از دیرباز انتخاب مسکو در مورد نوع حکومت در ایران سرنوشت‌ساز بوده،‌ اینبار نیز روسیه نظر خود را می‌باید ابراز دارد. استنباط ما این است که منطقاً مسکو واپس‌مانده‌ترین و ناکارآمدترین گزینه را در این میانه انتخاب خواهد کرد، چرا که «میکروب» و «طاعون» هر چه ضعیف‌تر، بهتر.

با این وجود، اگر غرب به خیال خود تمامی شانس‌ها را با این ترفندها در میدان خود قرار داده به نظر ما سخت در اشتباه است. سرازیر شدن سرمایه‌داری روسیه به سوی مرزهای جنوبی، نه رویاست، نه گزافه و نه قابل پیشگیری. در آینده‌ای بسیار نزدیک این تحرک صورت خواهد گرفت و غرب قادر نیست در برابرش مقاومت کند. خلاصة کلام، گسترش روابط تولیدی، خدماتی و تجاری که پیرامون این حرکت «سرمایه»‌ شروع به رشد خواهد نمود غیرقابل اجتناب است. غرب طی سال‌های دراز پیش‌فرض‌هائی در توجیه نظام سرمایه‌داری خود به خورد جهانیان و خصوصاً دانشگاهیان می‌داد. پیش‌فرض‌هائی مبنی بر اینکه «فرهنگ سرمایه‌داری»، و سازوکارهای سرمایه مسائل و بازتاب‌های «طبیعی‌» خود را به همراه خواهد آورد و ... و حال معلوم نیست به چه دلیل این صورتبندی‌های «جادوئی» و به اصطلاح علمی در مورد «فرهنگ سرمایه‌داری» و سازوکارهای روسیه نمی‌باید صدق کند!

خلاصه می‌کنیم، اگر این صورتبندی‌ها در آیندة روابط بین ایران و روسیه «صدق» کند که خطر عقب‌نشینی برای غرب حتمی است، و اگر صدق نکند تازه معلوم می‌شود بساط «فرهنگ سرمایه‌داری» و نظریه‌پردازی غرب از پایه و اساس جفنگ بوده و ساخته و پرداختة سازمان‌های تبلیغاتی است. در هر حال،‌ در این میانه یا کارت «اعتبار نظری» غرب بازنده خواهد شد، یا کارت «اعتبار سیاسی‌اش.» باید دید غرب در چه شرایطی به ناچار با سیاست‌های سنتی استعماری‌اش در ایران خداحافظی کرده و «جام زهر» را سر خواهد کشید.

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ سی‌ایکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا


Share



فیلترشکن‌های جدید4ژوئن2012

proxypublic.com
efreeproxyserverlist.com
anontext.com
lagometer.de
egoogleproxy.com
1proxy.in
simproxy.com
2n54.com
unknownsurf.in
exp99.com
proxytool.net
internetprotools.in
7ij.net
instantarrive.com
2q13.com
hideproxy.in
zacebook.com
aproxyserver.net
2q33.com
horseproxy.com
proxybypasssites.com
webbasedproxies.com
f1proxy.info
aggravating.net
proxymethod.com
starproxy.info
how-to-unblock-websites.com
gizlen.net
proxyfuzzy.com
bigstormproxy.com
horry.info
bestspy.net
bypassweb.net
firewallbypasser.com
reconproxy.com

۳.۱۰.۱۳۹۱

بهار و بیان!





«آزادی بیان» در نظریه‌های اجتماعی، فلسفی و اخلاقی معاصر به هیچ عنوان قابل اغماض و چشم‌پوشی نیست. به صراحت می‌بینیم که حاکمیت‌ها در پیشرفته‌ترین جوامع بشری، همان‌ها که در عمل دست به تاراج و چپاول ملت‌ها می‌زنند، همان‌ها که صنایع و علوم و هنرها را در چارچوب منافع‌شان در اختیار گرفته‌اند، در یک مطلب توافق نظر دارند: «آزادی بیان» شرط اساسی پیشرفت جوامع بشری است. بدون برخورداری از «آزادی بیان» نه انسان به «خلق» علوم و صنایع قادر خواهد بود، و نه خواهد توانست در چارچوب منافع انسان‌ها و جامعه از این دستاوردها استفادة بهینه صورت دهد. به عبارت ساده‌تر، اگر «آزادی بیان» را از جوامع غرب، و از آندسته جوامع شرق که واپس‌ماندگی‌ها را به گذشته سپرده‌اند بازستانیم، این جوامع، علیرغم تمامی پیشرفت‌های مادی، ‌ به قرون وسطی سقوط خواهند کرد.

بهترین نمونة‌ الزام وجود «آزادی بیان» را در تاریخچة اتحاد جماهیر شوروی شاهد بودیم. این «امپراتوری» که خود را در تبلیغات «کارگری» می‌خواند، به دلیل نبود «آزادی بیان» نتوانست از پیشرفت‌های عمدة فنی، صنعتی و علمی خود استفاده به عمل آورد. اتحاد شوروی در شرایطی از هم فروپاشید که گورباچف بر مسند لنین و تروتسکی تکیه کرده بود، و تنها آرزوی‌اش داشتن یک پیتزافروشی در آمریکا بود. مسلم است که اگر در اتحاد شوروی «آزادی بیان» وجود می‌داشت فردی با چنین خلقیات «ابتدائی» نمی‌توانست به مهم‌ترین مقام «اجرائی ـ نظامی» در اردوگاه شرق دست یابد.

بارها در مطالب این وبلاگ عنوان کرده‌ایم که خصوصاً در جوامع غرب حاکمیت‌ها «آزادی بیان» را نه به عنوان سد و راه‌بند که در مقام ابزاری جهت کسب مشروعیت قانونی، و اعمال سیاست مورد استفاده قرار می‌دهند. با این وجود، این اصل را نیز نمی‌باید فراموش کرد که «آزادی بیان» از منظر همین حاکمیت‌ها، خارج از مرزهای‌شان عاملی است «مزاحم» که می‌باید به هر ترتیب در برابر گسترش آن مقاومت به خرج داد. خلاصة کلام «آزادی بیان» اگر برای حفظ برتری غرب از نان شب هم «واجب‌تر» است، سرکوب آن در جوامع واپس‌مانده به همان اندازه اهمیت دارد، چرا که این «آزادی» در صورت نهادینه شدن سدی خواهد شد در برابر زیاده‌خواهی‌ها، گشاده‌دستی‌ها، ندانم‌کاری‌ها و سرکوب‌هائی که رژیم‌های دست‌نشاندة غرب بر ملت‌های‌شان اعمال می‌کنند.

به طور مثال، تصور کنیم که در کشوری همچون عربستان سعودی «آزادی بیان» در قوالب واقعی و حقوقی آن نهادینه شود. ادامة حکومت شیخ‌های سعودی در روال کنونی‌اش غیر قابل تصور خواهد شد. و به همراه تزلزل حکومت استبدادی شیخ‌ها، منافع غرب در این منطقه نیز مورد تهدید قرار می‌گیرد. پس مهم‌ترین عاملی که از گسترش و نهادینه شدن «آزادی بیان» در کشوری همچون عربستان سعودی ممانعت به عمل می‌آورد، چیزی نیست جز منافع غرب. و این صورتبندی، چه در چارچوب منافع غرب و چه در محدودة منافع مسکو، پکن و ... قابل پیگیری است. اگر عربستان سعودی نمونه‌ای غربی از سرکوبی «آزادی بیان» به شمار آید، نمونه‌های روسی آن را در بلاروس و آذربایجان می‌بینیم. همچنانکه در کرة شمالی و برمه با انواع چینی آن برخورد می‌کنیم.

پس تمامی کسانیکه خواهان تحکیم «آزادی بیان» در جامعة ایران هستند یک مسئله را باید در نظر داشته باشند: «آزادی بیان» الزاماً در تخالف با منافع خارجی قرار می‌گیرد، و دست‌های بیگانه،‌ جهت چپاول منابع ایران از کسانی حمایت خواهد کرد که سعی در ایجاد محدودیت برای «آزادی بیان» دارند. آخوند،‌ شاه‌کودتاچی، زورپرستان و خودکامگان، سازمان‌های سیاسی «رادیکال»،‌ تقدس‌فروشان، دین‌فروشان و خصوصاً «اخلاق‌ فروشان» و فضیلت نوازان حرفه‌ای همه و همه خواه ناخواه همدستان سیاست‌ اجنبی در سرکوب، چپاول و غارت ملت ایران‌اند. چه این سیاست از واشنگتن برسد چه از مسکو!

شیوة عمل این «سیاست‌» بسیار ساده است. عمال و ایادی اینان در کشورهای تحت نفوذ، قشرهای مشخصی را که در صورت گسترش «آزادی بیان» متضرر خواهند شد «مشخص» می‌کنند. سپس تلاش بر این محور متمرکز می‌شود که میان منافع مادی و اجتماعی این اقشار با گروه‌هائی متعدد، خصوصاً در شهرهای بزرگ «ارتباط» برقرار شود. ولی دچار توهم نشویم؛ این ارتباط به هیچ عنوان واقعی نیست؛ در اکثر مواقع مجازی، تبلیغاتی، بی‌پایه و بی‌اساس نیز هست. مخالفت‌‌های «سخت» و جانانة آریامهر با «جاسوسان شوروی» و کمونیست‌ها، مبارزات پیگیر روح‌الله خمینی با «اذناب آمریکا» و «منافقین» و غیره را که فراموش نکرده‌ایم، امروز نیز علی خامنه‌ای، مرتباً در کشور «دشمن» کشف می‌کند.

هدف اصلی این است که از طریق عوامل و ایادی بیگانه ادبیات «فاشیست»،‌ توده‌پرور و مردم‌‌نواز، در کشور رشد و نمو کرده و قشرهای مشخصی را در جامعه به ویروس فاشیسم مبتلا سازد. دامنة‌ این ابتلا هر چه گسترده‌تر باشد، منافع اجنبی بهتر تأمین خواهد شد. در عمل، و از دیرباز این «عوعوی سگان» جز پوچ‌گوئی و چرندبافی نبوده، نه اتحاد شوروی از «خشم» آریامهر می‌ترسید، و نه بر خلاف اظهارات روح‌الله خمینی «آمریکا از اسلام سیلی خورده بود!» این پوچ‌سرائی‌ها اهداف دیگری دنبال می‌کرد، و نتیجة عملکرد 80 سالة آن امروز در برابرمان قرار گرفته: ملتی بر فراز بزرگ‌ترین حوزه‌های نفت و گازطبیعی جهان نشسته، و علیرغم میلیاردها دلار درآمد «اسمی» نفت، شب‌ها گرسنه سر بر بالین می‌گذارد. این است هدفی که دنبال می‌شود.

پر واضح است که در صورت گسترش و نهادینه شدن «آزادی بیان» مسیر پوچ‌بافی به بن‌بست منتهی شود. دیگر امثال علی خامنه‌ای نمی‌توانند مخالفان سیاسی خود را «دشمن» قلمداد کنند. به عبارت دیگر، پروسة تبدیل جامعه به میدان «جنگ مقدس» متوقف می‌شود. از قضای روزگار، این «جنگاوری‌» مقدس پایه و اساس حفظ منافع اجنبی است، و جالب اینکه برندگان و بازندگان این «میدان» ارزشی واحد دارند! شکست و پیروزی علی خامنه‌ای تفاوتی نمی‌کند؛ آنچه از این «میدان» به دست رسد در هر حال، منافع همان‌هائی را تأمین می‌کند که با شناسائی قشرهای مورد نظر و میدان دادن به آنان این «جنگ مقدس» حق با باطل را به راه می‌اندازند.

در میدان همین «جنگ مقدس» است که پیام‌آوران «آزادی بیان» قربانی خواهند شد، چه به عنوان حامیان «دشمن» و چه در مقام طرفداران «مستبد.» و زمینه جهت اوج‌گیری نقش پوچ‌بافان، ساده‌لوحان، مجیزگویان و خصوصاً «دشمنان» فراهم می‌آید. هر که با حاکم مخالف شود، «آزادیخواه» و هر که در کنار او باشد «مستبد» می‌شود. یک سیاست ساده‌لوحانه و کلیشه‌ای بر کشور سایه می‌اندازد و تفکر، تحلیل، تحقیق، نگارش و خلاقیت جای خود را به نسخه‌برداری، جعل، مجیزگوئی و دنباله‌روی می‌دهد. کار بجائی می‌رسد که حاکم مستبد در نقش امام حسین، کوروش هخامنشی، و محمد رسول‌الله قرار گرفته، «نوکری» وی از جمله «افتخارات» دینی و بومی می‌شود. دیگر اهمیتی ندارد که حاکم چه می‌گوید، اگر مخاطب در جمع پیروان باشد، سخن حاکم «حق» است، و اگر از جمله مخالفان؛ هر آنچه حاکم بگوید «ناحق» خواهد بود.

در واقع در پس این «پروسه»، همان «گفتمان» اجتماعی است که به بن‌بست رسیده، و سیاست خارجی جز این نمی‌جوید. آنچه «آزادی بیان» می‌تواند برای جامعه به ارمغان آورد، خروج از این بن‌بست است. البته مسائل به مراتب پیچیده‌تر از این‌هاست،‌ ولی به طور خلاصه و در حد یک وبلاگ می‌توان آن را اینچنین ساده‌ کرد.

حال که از «آزادی بیان» حمایت کردیم، و جهت خروج از بن‌بست تحمیل شده بر گفتمان اجتماعی وجود آن را الزامی دانستیم، باید دید اصولاً این «آزادی بیان» چیست و چه ویژگی‌هائی دارد؟

طی چند سالی که از هیاهوی محمد خاتمی در ایران ‌گذشته، شاهدیم که برخی سیاست‌ها این تمایل را از خود نشان می‌دهند که تحلیلی «متفاوت» با دوران «جنگ سرد» از فرایند سیاست‌گزاری داخلی در ایران به دست دهند. البته در گام نخست بگوئیم که این «تمایل» صوری است، و به دلائلی که بالاتر آوردیم نمی‌باید فریفتة آن شد. چرا که، «آزادی بیان» به طور کلی در تضاد با منافع بیگانه قرار می‌گیرد، و نمی‌باید انتظار داشت که اینان از «آزادی بیان» یعنی از تقلیل منافع‌شان در ایران «حمایت»‌ کنند؛ چنین کاری نخواهند کرد و ایرانیانی که چنین انتظاراتی دارند بهتر است در خوش‌باوری‌های‌شان تجدید نظر کنند. ولی در نظام رسانه‌ای و تبلیغاتی سم‌پاشی سیاست‌های حاکم جهانی به اینصورت انجام گرفته که گویا اینان «طرفدار آزادی بیان» هستند.

پس بهتر است، «آزادی بیان» مورد نظر اینان را از منظر ایادی و عوامل خودشان مورد تحلیل قرار دهیم. برای اینکار، نیم‌نگاهی به مطالب و مقالاتی که بر روی سایت‌های زنجیره‌ای «مخالف‌نما» به چاپ می‌رسد کفایت خواهد کرد. اغلب این سایت‌ها از طرف دولت‌های خارجی تأمین بودجه می‌شود، مبالغ مورد نیاز نیز چه مستقیماً و چه به صورت غیرمستقیم از مسیر سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در غرب در اختیار اینان قرار می‌گیرد. همانطور که گفتیم بازتاب «جنگ مقدس» در هر صورت برای غرب مفید خواهد بود، در نتیجه فحاشی‌های رسانه‌ای به علی خامنه‌ای می‌تواند با پول ارسالی محافل حکومت اسلامی صورت گیرد، به قول معروف، «ز هر طرف که کشته شود، سود اسلام است!»

ولی آنچه در این میانه به سود ملت ایران نیست، تحدید «آزادی بیان» با توسل به توجیهات فقهی و گاه «استراتژیک» است، عملی که نهایت امر کار را به «توجیه خشونت» بر علیه شیوه‌های بیان می‌کشاند. ولی برای توضیح این مواضع نیازمند تفصیل بیشتری هستیم.

در گام نخست این اصل کلی می‌باید مد نظر قرار گیرد که «آزادی بیان» به هیچ صورت محدود به گفتمان و کلام نمی‌شود. خلاقیت‌های هنری، از سینما گرفته تا تئاتر و نقاشی و رقص و موسیقی و عکاسی و ... و شیوة «حضور» شهروند در جامعه به همان اندازه شامل «آزادی بیان» است که نوشتار و گفتار. در ثانی، اگر «آزادی بیان» هیچگاه در خدمت تقدس نیست، از محصول «آزادی بیان» هم می‌توان به نفع «تقدس» بهره‌برداری کرد،‌ و هم جهت تحریک افکار عمومی این محصول را به پیراهن عثمان تبدیل نمود. خلاصة کلام، در عمل، «آزادی بیان» فقط در حاکمیتی معنا و مفهوم پیدا می‌کند که حامی بی‌قید و شرط آن باشد.

به طور مثال، اگر فردی به صورت «آزادانه» از چشم‌اندازهای کویر لوت کلیشه‌های عکاسی تهیه ‌کند، «خلاقیت» وی با تقدس ارتباطی ندارد. ولی اگر عکس‌های همین فرد را بنیادهای تقدس‌فروش از قماش شیعة ‌اثنی‌عشری، بهائیگری، و یا شیخی‌های خانقاه نشین وسیله‌ای جهت «تخرخرات» دینی و اثبات عظمت «ذات الهی» قرار دهند،‌ عکس‌ها به عامل ایجاد تقدس تبدیل شده. مهم اینجاست که عکاس «هیچکاره» است! آنچه «تقدس» را در جامعه گسترش داده و به آن «موضوعیت» ‌بخشیده، هنرمند، عکاس و یا کلیشه‌ها نیست، این منافع بنیادهاست که چنین بازتاب می‌یابد. و یا اگر باز هم به سیاق مثال، فردی در شعر، طنز و یا مطلب خود برخی «باورها» را به چالش بکشد، فی‌نفسه عملی بر علیه «تقدس» صورت نداده، این بنیادها هستند که جهت ایجاد و گسترش تقدس خود پیرامون آنچه در چارچوب آزادی بیان به وجود می‌آید «هیاهو» به راه می‌اندازند. و با اینکار هم محدودة منافع خود را با تکیه بر عامل «تقدس» مشخص می‌کنند، و هم محدودیت «بیان» انسان‌ها را در برابر منافع خود ترسیم می‌نمایند. نمونة عربده‌های روح‌الله خمینی بر علیه سلمان‌رشدی در برابر ماست. پس از چند ماه تظاهرات روزانة عوامل انگلیس در پاکستان و افغانستان بر علیه «آیه‌های شیطانی»، خمینی از فرصت استفاده کرده، بر علیه نویسندة این رمان فتوی صادر کرد. رمانی که نه خودش سواد خواندن آن را داشت، و نه می‌دانست چیست! این عمل فقط به این دلیل صورت گرفت که «منافع بنیاد» شیعة اثنی‌عشری چنین ایجاب می‌کرد.

منافع بنیادها، برخلاف آنچه در سطوح مختلف «روشنفکری» ایرانی‌نما خود را به نمایش گذارده به هیچ عنوان قائم به ذات و «فی‌نفسه»، «تاریخی» و دیرینه نیست؛ جملگی ساختگی، مصنوعی و هدفمند‌اند. تهاجم به «تقدس» را همان شبکه‌ای تعریف می‌کند که نهایت امر بر اساس همان تقدس «نان» می‌خورد. به همین دلیل در این وبلاگ به اظهارات غیرمسئولانه افرادی که پیرامون برهنه شدن یک هنرپیشة زن هیاهو به راه انداخته بودند، مستقیماً اعتراض کردیم. اگر فردی به دلیل اینکه این «برهنگی» را «هنری» تحلیل کرده آن را محکوم نمی‌کند،‌ به این معناست که نوع دیگر شیوة بیان را به عنوان «صور قبیحه» محکوم خواهد کرد. «هر چه بگندد نمک‌اش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک!» وای به حال ملتی که طنزنویس و نویسنده‌اش حامیان «سانسور» باشند؛ افتضاح بیش از این نمی‌شد!

با بازگشت به موضوع اصلی این وبلاگ در ادامه یادآور شویم که اگر امروز سرمایه‌داری جهانی در مرزهای درونی خود با «تقدس» آنقدرها کاری ندارد، فقط به این دلیل است که بنیاد اقتصادی‌اش در فرایندهای داخلی دیگر نیازمند توجیه «تقدس» نیست؛ اگر فردا چنین نیازی پیش آید، همانطور که بالاتر نیز گفتیم، حضرات به قرون وسطی باز خواهند گشت. به همان دورانی که ژاندارک را در آتش ‌سوزاندند تا «مقدس» شود! حال این سئوال مطرح می‌شود که علیرغم ایستائی و واپس‌ماندگی بنیادهای مالی و اقتصادی ایران، چگونه می‌توان صرفاً با تکیه بر نوعی «تجربة دماغی» در عمل از مرز «تقدس» گذشته، «آزادی بیان» را در سطح جامعه تأمین نمود؟ چرا که بالاتر گفتیم تا زمانیکه «تقدس»، چه دینی و چه بومی، چه مأنوس و چه محلی و قومی و گروهی، چراغ راه بیان و کلام و نوشتار و صنعت فرهنگی باشد، «آزادی بیان» وجود خارجی نخواهد داشت، هر کس از چنین «موجودیتی» بگوید سخن به گزافه رانده. این موضوعی است که جای تأمل دارد، و آنان که خود را طرفدار اصول و مبانی «حقوق بشر» جا زده‌اند بهتر است نخست تکلیف‌شان را با تقدس‌ها روشن کنند؛ چرا که در اعلامیة جهانی حقوق بشر سخنی از «تقدس» و احترام به «تقدس» به میان نیامده. سئوال این است: چگونه می‌باید هم به تولیدات فرهنگی ادامه داد، و هم راه بهره‌گیری تقدس‌فروشان از «آزادی بیان» را مسدود نمود؟

شاهدیم مدتی است غربی‌ها تحت عنوان «بهار عرب» در مناطق مسلمان‌نشین هیاهو و آشوب به راه انداخته‌اند. دلائل این آشوب‌ها اینک روشن است، هر چند در مطلب امروز به تشریح‌شان نمی‌پردازیم. ولی اینک توجه محافل غرب به این موضوع جلب شده که جهت تأمین منافع بیشتر می‌باید نظام‌های «تک‌ ساحتی» و روسای جمهور «مادام‌العمر» را که همگی از قضای روزگار دست‌نشاندة خودشان هم هستند سرنگون کرده، و ملت‌ها را در برابر «انتخاب آزاد» بین طاعون و وبا قرار داد. این پروسه آنقدرها کاری با «آزادی بیان» ندارد؛ همانطور که گفتیم این ملت‌ها اگر تکلیف‌شان با تقدس‌ها روشن نشود به «آزادی بیان» دست نخواهند یافت. به صراحت بگوئیم، در مصر، لیبی و حتی در کشورهائی همچون تونس که تحولات با خشونت کمتری صورت گرفت، «آزادی بیان» از دوران گذشته به مراتب بیشتر مورد تهدید قرار گرفته.

البته شبکه‌ای که در تبلیغات‌اش به این «بهار» مرتباً دامن می‌زند، به فرض اینکه حسنی مبارک را برده‌اند و قرار است فرد دیگری را با «آراء عمومی» جانشین وی کنند، از «آزادی» کم سخن به میان نمی‌آورد. ولی اینان از عقب‌نشینی آزادی‌های اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً تحدید جدی آزادی‌های زنان در این جوامع که پس از سقوط حاکمان سابق به وجود آمده هیچ نمی‌گویند. «در باغ سبز» را به روی خوش‌خیال‌ها باز کرده‌اند، و جالب اینکه برخی قلم به مزدهای ایرانی‌نما از این «باغ سبز» برای‌مان کم تعریف و تمجید به عمل نمی‌آورند.

در آخر به صراحت بگوئیم، آنان که در کلام، نوشتار و گفتار حاضر نیستند گامی از «تقدس‌ها» فاصله بگیرند مشکل می‌توانند خود را حامی «آزادی بیان» معرفی کنند. امروز این امکان وجود دارد که خارج از مرز «داش‌مشتی‌گری‌های» رایج، حداقل از طریق شبکة اینترنت نوشتار آزاد و بحث‌های اجتماعی و فرهنگی مطرح شود. آنانکه بجای استفاده از این فرصت‌ها به بازخوانی آیة قرآن و سورة کذا و کذا نشسته‌اند،‌ و تحت عنوان حمایت از «آزادی» ایرانیان، «شرعیات» را بر فضای مجازی حاکم کرده‌اند «آزادی بیان» نمی‌خواهند، اینان در پی «بهار عرب» و کودتای 22 بهمن 57 هستند؛ نهال استعماری که در بستر خون و خزان رشد می‌کند.


 

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ سی‌ایکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا


Share



فیلترشکن‌های جدید30مه2012

hidersite.info
skyfirebrowser.info
privacy247.info
inviter.org
baldsite.info
surfwired.info
file404.info
access4pc.info
101speed.info
speed-limit.info
freeunblock.info
php-web-proxy.com
freesocialnetworks.info
proxcay.com
internetliaisons.in
access1st.info
proxytool.net
proxycape.ca
fasterbrowser.info
jwspeed.info
tunnel07.info
proxyhelper.com
surfproxy.co
arabflag.net
surfonlineweb.info
code007.info
geteuip.info
access50.info
24surf.info
hideword.info
celerity.info
privacysite.info
anonymouswebsurf.info
usproxyfree.com
thefastgame.info
iphider.us
showmethispage.com
unblockpiratebay.com
internetjobcentre.in
youtubeproxy.nl
proxbay.com
proxietime.info
trueproxy.com
defaultbrowser.info
stablesites.info
111internet.info
11network.info
peeker.us