۱۰.۰۶.۱۳۹۰
۹.۲۶.۱۳۹۰
تغار و سیاست!
در تاریخ تحولات سیاسی کشور روسیه روز 10 دسامبر 2011، روز مهمی به شمار میرود. در این معیاد، گروهی از «محافل» که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بر فدراسیون روسیه حاکم شدهاند، برای نخستین بار به مخالفان خود اجازه دادند تا در تظاهراتی گسترده نتایج «انتخابات» را که تأئیدی بود بر موضع حزب حاکم به زیر سئوال برند. اینکه این تظاهرات چه نتایجی به دنبال خواهد آورد آنقدرها اهمیت ندارد. مهم این است که حاکمیت فدراسیون در برابر افکار عمومی، چه در داخل و چه در خارج خود را موظف به ارائة پاسخ «دمکراتیک» میبیند. شاید برای سادهلوحان، اظهاراتی از قبیل، «ما در خانة خود به کسی اجازة دخالت نمیدهیم»، و یا اینکه «انتخابات روسیه به شما چه مربوط است»، «مطلوب» و شایسته آید، ولی این مهم را نمیباید فراموش کرد که در شرایط کنونی، هر حاکمیتی پای در «تمامیتخواهی» بگذارد، در مرحلة دوم مسلماً به مرتبة نوکری «ارتقاء درجه» خواهد یافت؛ بعد هم کارش تمام است.
«تمامیتخواهی»، حتی اگر همچون نمونة فدراسیون روسیه نشانة بارز یوتوپیای «استقلال مطلق» از تحولات برونمرزی تلقی شود، در شرایط فعلی کارساز نخواهد بود و نهایت امر کار را به انزوای سیاسی در سطح بینالمللی خواهد کشاند. انزوائی که منافعاش به جیب همانهائی خواهد رفت که در برابرشان ادعای استقلال میشود! به صراحت میبینیم، در شرایط امروزی، حاکمیتهائی که ادعای استقلال «مطلق» دارند هم در برابر تحولات سیاسی جامعة خود، و هم در نقض قوانین و مقررات بینالمللی «شمشیر را از رو میبندند»، هر چند همگی دستنشانده و گوش به فرمان اجنبیاند؛ نمونة حکومت اسلامی شاهدی است براین مدعا. شاید جهت روشن شدن ذهن آنها که هنوز در «هاون اسلام» آبروی «امام» میکوبند، لازم باشد که یادآور شویم چند روز پیش مدیرعامل بانکملی جمکران با پولهای دزدی از ایران به کانادا گریخت و «استقلال» حکومت را به اثبات رساند.
روزگاری بود که حاکمان کرملین با تکیه بر آنچه «انقلاب اکتبر» میخواندند، هم خود را قیم کارگران و جوانان و زنان جهان جا زده بودند، و هم با تکیه بر همین «مأموریت» به اصطلاح تاریخی باب هرگونه روابط علنی را با غرب «در ظاهر» بسته بودند! اگر میگوئیم «در ظاهر» دلیل دارد، چرا که این «روابط» در پنهان بخوبی جریان داشت و نشست و برخاستها هم بجا بود! نتیجة این دو دوزهبازی چه شد؟ حاکمان «ضدامپریالیست» شوروی نهایت امر در چارچوب منافع سرمایهداری، همان کردند که هیچ «رفیقی» در حق رفیق «جانی» خود نمیکند.
پیش از جنگ دوم جهانی، بلشویسم مسکویت از پشتیبانی جنبشهای سوسیالیست در اروپای غربی، شرقی و مرکزی سر باز زد، و پس از «پیروزی» در جنگ ـ پیروزیای که دست در دست سرمایهداری «آنگلوساکسون» تحصیل شد، اروپای شرقی را به زبالهدان مشتی کودتاچی و بادمجان دورقابچین مسکو تبدیل کرد. این شیوة عمل زمینهساز همان شد که شاهد بودیم؛ مارکس و سوسیالیسم، در افکار عمومی جهان با استبداد سیاه، سرکوب و کودتا در ترادف قرار گرفت، و خوابهای شیرین سرمایهداری غرب با کمک استالینیسم یکی پس از دیگری «تعبیر» شد.
همکاری استالینیسم با غرب در جنگهای کره و ویتنام نیز به صراحت قابل بررسی است. ارتش مارکسیست کره را، مسکو در برابر ژنرال مکآرتور عقب نشاند، تا شبهجزیره بر اساس توافقات فیمابین به ارتش آمریکا تحویل داده شود! و فقط پس از پیاده شدن 800 هزار کوماندوی مائوئیست بود که دندان آمریکا در کره شکست. کرملین «ضدامپریالیست» که به حساب خود به «اعماق استراتژیک مورد نیاز» دست یافته بود، همین «تسهیم به نسبت» را در ویتنام صورت داد، ولی آنجا نیز تمایل چین مائوئیست به تأمین منافع استراتژیکاش آمریکا را به جنگ ویتنام کشاند و کمرش را خرد کرد. مستندات این رخدادها امروز در دست است، و استالینیسم خودفروخته بهتر است بیش از این دم از مبارزه با سرمایهداری نزند.
در پس همین «صحنهسازیهای» کرملین بود که واشنگتن توانست جهان را به دو اردوگاه «نیک و بد» تبدیل نماید. «نیک» از آن آمریکائیها و انگلیسیها بود که دست در دست نومانکلاتورای مسکویت ملتها را سرکوب میکردند، «بد» نیز نصیب دیگران بود. این مختصر جهت ارائة یک نگرش کلیتر از تحولات امروز روسیه ارائه شد. اما امروز صحنه بکلی تغییر کرده.
پس از فروپاشی ناخواستة اتحاد جماهیر شوروی، فروپاشیای که نه غرب خواستار آن بود و نه شرق، آمریکائیها به عادت مرضیه، خاک اتحاد شوروی را با سرزمین سرخپوستان آپاچ اشتباه گرفتند. هر آنچه قواد و پاانداز و آخوند و لات و چاقوکش در این سرزمین سراغ داشتند، یکشبه به رتبة «میلیادر»، «مبارز»، «انقلابی» و غیره ارتقاء درجه دادند! از کاسپاروف شطرنجباز گرفته تا کودورکوفسکی نفتخوار و آخوندهای چچنی، همه و همه «متحدان» آمریکا و دوستان غرب از کار درآمدند!
به صراحت بگوئیم، در اتحاد شوروی که یکی مهمترین مراکز علمی، فرهنگی و صنعتی جهان معاصر به شمار میرفت، پس از فروپاشی، حتی یک فیزیکدان، طبیب، نویسنده و صاحبنظر، اقتصاددان و هنرمند وجود نداشت که «متحد» غرب تلقی شود؛ متحدان غرب همگی از میان تودة قوادان و و پااندازان «انتخاب» شدند. باید قبول کرد که این شیوة «گزینش» آنقدرها که بعضیها سعی دارند وانمود کنند، «معصومانه» و «اتفاقی» نبوده.
از قضای روزگار در تمامی کشورهای جهان «متحدان» آشکار و نهان غرب خاستگاهی جز زبالهدانها نداشته و ندارند، از نوریهگای پانامائی گرفته تا مارکوس فیلیپینی، از شیخکهای عرب گرفته تا همین مبارک، کودتاچی مصری، کدامیک را میتوان شایستة احراز مقامات عالیه و تعیین سرنوشت یک ملت دانست؟ اینها هستند «متحدان» واقعی غرب.
ولی پس از پایان دوران بلبشوی یلتسین، و به قدرت رسیدن اولیگارشی «امنیتی ـ نظامی» در روسیه، که با ورود ولادیمیر پوتین به صحنة سیاست اینکشور آغاز شد، صحنة جهانی نیز به طور کلی تغییر یافت. آمریکا به عنوان رئیس «اردوگاه غرب» خود را در برابر شمشیری دولبه دید. آمریکا هم از برقراری روابط «حسنه» با فدراسیون روسیه ناگزیر بود، چرا که صلح جهانی و موجودیت واشنگتن در این راستا تأمین میشد، و هم دیگر نمیتوانست همچون دوران «خوش» استالین، پردة آهنین را بهانهای جهت توجیه کژرویها، انسانستیزیها و وحشیگریهای غرب نماید. در نتیجه، کارت «مخالفت با دیکتاتوری» را رو کرد. کارتی که آنقدرها هم از واقعیات روسیة آن روزها به دور نبود.
در عمل، حکومت 8 سالة پوتین و دنبالة آن در دوران مدودف، که یک دورة انتقالی به شمار میآید، ساختاری استبدادی داشت؛ در استبدادی بودن این حاکمیت هیچ تردیدی نداریم. ولی نگرانی آمریکا به هیچ وجه از ساختار استبدادی این حکومت نبود، چرا که به شهادت تاریخ، دیکتاتوری در خارج از مرزها به طور کلی مزاج سرمایهداری را همیشه جلا داده. گرفتاری آمریکا این بود که دریابد با توسل به چه ابزاری میتوان از این «دیکتاتوری» استفادة بهینه کرد. پایه و اساس «نگرانیهای» شدید کاخ سفید این بود که چگونه میتوان دوران انتقالی کذا را، یا به دستگاهی وابسته و دستنشانده همچون جمکران و قذافی و شیخکهای عرب تبدیل نمود، و یا اینکه چگونه استبداد حاکم بر مسکو را با توسل به ترفندهای شناخته شدة دوران «جنگسرد» به انزوائی استالینیستی کشاند.
در صورت دسترسی به هر یک از این اهداف در روسیه، یانکیها شاهد پیروزی را در آغوش میکشیدند؛ خود را فرشتة آزادی مینمایاندند، و «روسها» را دژخیم، آزادیکش و ضدبشر. و فراموش نکنیم که در عرصة واقعیت، وجود این دژخیمان برای واشنگتن از نان شب هم حیاتیتر است! بدون امثال حکومت جمکران، سلطان قابوس، شیخ زهرمار آلکاپوت، و ... و «دیکتاتور»، موجودیت یانکیجماعت به خطر خواهد افتاد، چرا که ساختار سیاسیاش بر اساس دزدی و چپاول پایهریزی شده، و دزد نمیتواند همنشین غیردزد باشد.
مسئلة برگزاری «انتخابات» اخیر در روسیه نیز، تا آنجا که به اهداف و دلنگرانی یانکیها مربوط میشد، در همین چارچوب مورد بررسی قرار میگرفت. تفاوتی نمیکرد، اینان به پوتین «مستبد»، پوتین «متقلب»، و در هرحال «پوتین پلید» نیاز داشتند! هر یک از این پوتینها برای واشنگتن مناسب و مطلوب بود. آمریکا میتوانست با تکیه بر «پوتین پلید»، تبلیغات انزوای ایدئولوژیک، سیاسی و نهایت امر اقتصادی و مالی را بر مسکو تحمیل کند؛ هدفی جز تحمیل انزوا در کار نبود.
حال ببینیم چه شد که این خوابها نتوانست تعبیر شود؟ ولادیمیر پوتین در سطح جهانی خود را بر نظام رسانهای حاکم کرده، هم از منظر برخورد با مسائل داخلی و هم در چارچوب روابط بینالملل. خلاصه بگوئیم، باید قبول کرد آنان که سیاست آمریکا در روسیه را با سیاست واشنگتن در قبال ایران، پاکستان و ترکیه در یک رده قرار دادند، گز نکرده جر داده بودند. چنین عملی فقط ثابت کرد که اینان سادهلوحتر از آناند که برخی پنداشتهاند. تبدیل ولادیمیر پوتین به امثال خامنهای، احمدینژاد و موسوی و ... از آن خواب و خیالهاست که فقط ارباب رسانهای یانکیجماعت میتواند به آن باور داشته باشد.
البته همانطور که بالاتر نیز گفتیم، نویسندة این وبلاگ در استبدادی بودن حاکمیت در روسیه هیچ تردیدی ندارد، ولی در این میانه برای کاخسفید، در مقام مهمترین متحد دیکتاتورهای جهان محلی از اعراب باقی نمانده. واشنگتن به هیچ عنوان حق اعتراض به استبداد در روسیه را نخواهد داشت. اگر دیکتاتوری، فساد دستگاه اداری، سوءاستفاده از آراء عمومی و ... عملی است نکوهیده، چه بهتر که واشنگتن در همسایگیاش جوابگوی مسائل و بحرانهائی باشد که بر پا کرده؛ در مکزیک. در کشوری که آقای «وینسنت فاکس»، رئیس شرکت «کوکاکولای» مکزیک را دستهای آمریکائی از صندوقهای رأی به عنوان ریاست جمهور بیرون میکشند، میباید منتظر «مسئولیتپذیریهای» واشنگتن باشیم. ولی کاخسفید بجای پاسخگوئی در مکزیک، حمایت از جنگ «باندهای تبهکار» را برگزیده. و این جنگ انسانستیز تا حال هزاران غیرنظامی را قربانی کرده. چه بهتر که واشنگتن بجای فضولی در کار این و آن کشور، نقش خود را در کشتارهای مکزیک به رسمیت بشناسد و اعزام کارمندان محترم «اف. بی. آی» را به اینکشور متوقف کند. اینان جهت رهبری باندهای قاچاق مواد مخدر به مکزیک ارسال میشوند. خلاصه بگوئیم، دستگاه حاکمة آمریکا رسواتر از آن است که ادعای «حمایت از دمکراسی» را یدک بکشد؛ چه در روسیه، و چه در هر نقطة دیگر جهان.
ولی علیرغم محکومیت بیقید و شرط آمریکا و متحدان اروپائیاش، مشکل دمکراسی در روسیه همچنان لاینحل باقی خواهد ماند. و این «معضل» برای ما ایرانیان از این نظر حائز اهمیت است که با فروپاشی پردة آهنین که آنگلوساکسونها در مرزهای شمالیمان تعبیه کرده بودند، تحولات روسیه به صورت مستقیم در جامعة ایران بازتاب گسترده و وسیع خواهد یافت. خلاصه بگوئیم، سرنوشت ایران در ارتباط با همسایگان واقعیاش، که روسیه مسلماً مهمترینشان به شمار میرود رقم خواهد خورد، و نه در ارتباط با سفرهای یک عراقی که جایگاه وزارت امور خارجة ایران را اشغال کرده!
به استنباط ما، آنچه در حال حاضر در روسیه در جریان اوفتاده، و به صورت اظهارات مقامات رسمی، مصاحبهها، و بیانیههای دولت انعکاس میباید، فقط و فقط واکنش حاکمیت روسیه به تبلیغات رسانهای غرب است، نه آغاز پروسه دمکراتیزاسیون در اینکشور. مسلماً اگر قرار باشد با روسیهای دمکراتیک هممرز باشیم، کشور ایران نمیتواند تا این حد در انزوای مطبوعاتی، اجتماعی و سیاسی دستوپا زند. به صراحت میبینیم که چگونه باندهای رنگارنگ وابسته به غرب، تمامی تحولات سیاسی در کشور ایران را به نفع واشنگتن و لندن «مصادره» کردهاند. «دعواهای» ساختگی این گروههای به اصطلاح «مخالف» هیچ نیست جز «جنگ زرگری»؛ جنگی که از آن نصیب ملت ایران جز دود و خاکستر نخواهد بود.
زمانی میتوان از وجود دمکراسی سیاسی در کشور روسیه سخن به میان آورد که در همسایگی اینکشور، یعنی در ایران، ملایان و مخالفنمایانشان در داخل و خارج مرزها جانپناههای «کلیگوئی» و «ابهامآفرینی» را که آمریکا در اختیارشان قرار داده، ترک کرده و به صراحت در برابر افکار عمومی قبول مسئولیت کنند. میبینیم که تا دستیابی به این اهداف راه بسیار درازی در پیش است.
هنوز زیر دماغ روسیهای که دم از «دمکراسی» میزند، اوباش حکومت دستنشاندة انگلستان سفارت اینکشور را در تهران «تسخیر» میکنند، تا لندن بتواند همچنان از ملت ایران باج بگیرد؛ هنوز در نظام رسانهای غرب، موجود مفلوک و روان پریشی به نام علی خامنهای مسئولیت «تام و تمام» مسائل یک کشور را برعهده گرفته! هنوز اوپوزیسیون فرضی این دستگاه استعماری، از رضا پهلوی گرفته تا موسوی آدمکش، انگشت اتهام را به سوی خامنهای گرفتهاند. موجودی که گویا روز و روزگاری از آسمان بر سرزمین ما نازل شده، و مسئول تمام گرفتاریهای کشور است! کسی نمیگوید کدام پایتخت از این موجود پریشان احوال طی 33 سال حمایت به عمل آورده؟ خلاصه ما ملت باید بپذیریم که ایشان همانطور که دوستان و دشمننمایانشان میگویند، سوار بر مرکب حضرت امام زمان به ایران رسیدهاند! رضا پهلوی در مصاحبة اخیر خود با روزنامة فیگارو حتی پای از این نیز فراتر گذاشته، خواستار محاکمة خامنهای در دادگاه لاهه میشود، بعد هم فرمان «عفو عمومی» صادر میکند:
«خامنهای میباید جوابگو باشد، ولی برای اکثر کادرهائی که به دستور وی عمل کردهاند میباید راه خروج را باز گذاشت[...]»
منبع: فیگارو 14 دسامبر 2011
باید قبول کرد برای فردی که هیچ نقشی در سیاست کشور ایفا نمیکند، و جز دنبالهروی از بحرانسازیهای غرب از قماش «خاتمیدوستی»، «جنبش سبز» و ... کار دیگری انجام نداده، این بیانات فقط از تمایل پایهای و اساسی به شیوة شناخته شدة «تمرکز بر یک نقطه» ناشی میشود. نشاندن خامنهای مفلوک در مقام مسئول نکبت و ادباری که فاشیسم دستنشاندة استعمار طی 33 سال بر ملت ایران تحمیل کرده. به عبارت دیگر رضا پهلوی تلویحاً میگوید، «غرب در این میان هیچکاره بوده!» امیدواریم حضرت رضا سیروس پهلوی دفعة آینده که تلویحاً از سیاست انسانستیز غرب در ایران در پوشش «مخالفت با خامنهای» حمایت جانانه به عمل میآورند، به یاد داشته باشند که ایرانیان همگی «امیرعباس هویدا» نیستند. ولی انصاف داشته باشیم، رضا پهلوی در مصاحبهاش قبل از شکستن تغار «انقلاب اسلامی» تکلیف ماستهای بر زمین ریخته شده را نیز روشن میکند؛ این ماستها نصیب کادرهائی خواهد شد که میباید «راه خروج» داشته باشند. حتماً راهی به سوی دربار «فرضی» ایشان! با مداقة نظر پیرامون همین جو «احمقانة» سیاسی که پیرامون مسائل کشور ایران به راه افتاده میباید اظهارات پوتین را در مصاحبة مطبوعاتی اخیرش تحلیل کرد.
اگر آنچه را که در مرزهای جنوبی روسیه و در ایران در جریان است در نظر بگیریم، نوعی تکرار مکررات میبینیم. تکرار خاطرات تلخ دوران بلشویسم روس برای ایرانیان. دورانی که نشان میدهد چگونه عوامل غرب در ایران هر روزه کودتا، نبرد خیابانی، «انتخابات» و «رفرم» و هزار درد و مرض بر ملت حاکم میکردند، و مسکو با گرفتن «حقسکوت»، ایران را زیر سم ستوران غرب رها کرده و لبتر نمیکرد.
مسلماً اگر روز و روزگاری «دمکراسی» سیاسی به مفهوم واقعی در روسیه حاکم شود ـ نه در مفهومی که امروز بلندگوهای کرملین برای راضی کردن پایتختهای غربی سر وصدایاش را به راه انداختهاند ـ امثال میرحسین موسوی، رضا پهلوی و خاتمی و خامنهای جلوپلاسشان را برای همیشه از ایران جمع خواهند کرد. به امید چنین روزی.
فیلترشکنهای جدید17دسامبر2011
oneproxy.net
cloudvpn.biz
yop.co
a-proxy.com
proxywebsites.in
wgproxy.com
proxyfalso.com
freeproxysurf.net
freeproxysubmit.com
proxyfreeme.com
securewebproxy.net
cloakship.com
webinfotech.net
insytworks.com
52ap.com
ratsurfproxy.com
lartoon.com
hotproxiestoday.com
hidden22.com
freewebproxysite.com
bwiny.com
suffixproxy.com
fwproxy.com
hidespeed.org
aiadmkind.org
cloak247.com
ixi.me
exchproxy.com
mancos.de
oraclelaunch.com
howtounblock.org
midhat.com
https://hide-my-ip-proxy.com
https://proxy-open.com
https://bigfastproxy.com
spem.at
fast-proxy.in
firesurfproxy.com
proxywebsite.in
۹.۱۵.۱۳۹۰
ناکس و هرکس!
مشخص شدن نتایج «انتخابات» پارلمانی در کشورهای «بهار زده»، اهداف واقعی و غائی سرمایهداریهای غرب از به راه انداختن هیاهوی کذا را روشن و روشنتر میکند. میبینیم که در تمامی این کشورها ـ مصر، تونس، مراکش و ... ـ تشکلهای اسلامگرا، حتی برخی انواع اسلامگرائیهای «خلقالساعه»، یکی پس از دیگری سر از صندوقهای رأیسازی بیرون آورده، و در ظاهر، حاکمیت را که در چارچوب روابط «جنگسرد» در ید نیروهای نظامی و هیئت رئیسهها قرار داشت در کف مسجد و منبر و ملا و آخوند قرار میدهد. البته همانطور که گفتیم این «ظاهر امر» است؛ در عمل حاکمیت هیچگاه، نه در مصر و تونس، و نه در هیچ مملکت دیگری «تفویض» نمیشود و نخواهد شد. حاکمیت استعماری از طریق «قهری» تحصیل شده و جز از همین طریق از چنگ استعمارگران بیرون نخواهد رفت؛ و این موضوع میباید به صورت جداگانه و مستقل مورد بررسی قرار گیرد. ولی تا آنجا که به کشورهای «بهار زده» مربوط میشود، این ارتشهای استعماری و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی، خصوصاً تشکلهای پلیسیاند که تحت نظارت اربابان اصلیشان در لندن و واشنگتن، اسلامگرایان را همچون نمونة ضدایرانی کودتای 22 بهمن 57، در ظاهر امر بر مسند قدرت و تصمیمگیری نشاندهاند.
تا آنجا که موضعگیری غرب نشان میدهد، آنگلوساکسونها دو هدف اصلی از این خیمهشببازی دنبال میکنند. در مرحلة اول همانطور که بالاتر نیز گفتیم، «هدف» خروج از بنبست روابط استعماریای است که محافل غرب طی جنگسرد بر این مناطق حاکم کرده بودند. پر واضح است که در شرایط نوین در این صورتبندیها میباید بازنگری شود، تا منافع «عالیة» استعماری از طریق پروسههای «به روز شده» تأمین گردد. هدف دیگر این دگردیسی استعماری، فراهم آوردن زمینة مساعد در عرصة جهانی است برای جایگزینی دیکتاتوریهای «غیرمذهبی» با انواع ملائی و آخوندی آن.
به عبارت سادهتر، غرب گوش خوابانده تا امثال حسنی مبارک، قذافی و غیره را با انواع ریشوپشمیشان جایگزین نماید. و این فرصت آنهنگام به دست میآید که عدم کارآئی «دمکراسیهای فرمایشی» در کشورهای «بهار زده» بر همگان، خصوصاً بر طبقات فرودست جامعه علنی شود. در این بزنگاه است که غرب بار دیگر پای به میدان گذاشته، و با تکیه بر آنچه «خواست همگان» معرفی میشود، فراکسیونهای اسلامگرا و «اکثریت» را که پیشتر توسط «رأیسازان» حرفهای در بطن مجالس «قانونگزاری» مستقر کرده به حاکمان مستبد، چپنما، مردم دوست و «دلسوز» تبدیل مینماید. به عبارت سادهتر، در دنبالة «مضحکة» بهار عرب انتظار محافل غرب از تحولات در کشورهای بهار زده روشن است؛ اینان منتظر عروج چپنمائی، خلقدوستی و غیره نیز خواهند بود.
خلاصة کلام، غرب از صورتبندیای که پس از فروپاشی حکومت آریامهری توسط اوباش وابسته به ساواک و آخوندیسم دستپروردة دربار بر روابط اجتماعی حاکم کرد دست نخواهد شست، و به احتمال قریب به یقین، خواهان بازتولید همین روابط در دیگر کشورهای مسلماننشین است. ولی هر چند شرایط بینالملل به طور کلی تغییر یافته، و مشکل میتوان تحقق خواست محافل غرب را در چنین مسیرهائی امکانپذیر دانست، موضعگیری غربیها از هم اکنون روشن است: تلاش جهت بازتولید معرکة روحالله خمینی.
در دنبالة همین تئاتر روحوضی است که در فرانسه و آمریکا سروصدای برخی محافل بر علیه نتایج «انتخابات» در کشورهای بهار زده به آسمان برخاسته. غربیها که اسلامگرایان را توسط عوامل خود دانه دانه از صندوقها بیرون کشیده و بر ملتها تحمیل کردهاند، اینک جهت تکمیل این خیمهشببازی به انتقاد از همین اسلامگرایان نیاز دارند. ارائة «تصویر» مخدوش از اسلامگرائی توسط اربابان اسلامگرایان در غرب چند هدف مشخص را دنبال میکند. در نخستین گام، طبقات سرکوب شده و فرودست جامعه، همچون نمونة ایران در صدر کودتای 22 بهمن، این دروغ بزرگ را «باور» میکنند که اسلامگرایان مورد تأئید محافل غرب نیستند؛ دشمن منافع غرباند. و از آنجا که غرب به دلیل چپاول و سرکوب در سطح جهان منفور ملتهاست، در نتیجه اسلامگرایان نیز نمایندگان واقعی ملتها خواهند بود! در چارچوب همین سادهاندیشی ایدئولوژیک، که آنروزها رایحة تعفن فاشیسم و چپنمائیاش به مشام بسیاری از چپگرایان وطنی «مترقی» و دلپذیر میآمد، غرب خواهد توانست عوامل خود را به عنوان «خلقیون» دوآتشه به ملتهای تحت سلطه بفروشد. و دلیلی ندارد که این صورتبندی «پیروز» بار دیگر در لابراتوار استعمار به بوتة آزمایش سپرده نشود. حال به بررسی نتایج خیمهشببازی سازمان سیا در کشورهای «بهار زده» پایان داده، به بررسی «انتخابات» از نوع دیگر میپردازیم.
انتخاباتی که ماریومونتی، یکی از کارمندان شناخته شدة بانک نیویورکی «گلدمنساکس» را به مقام ریاست قوة مجریة ایتالیا رسانده! آقای مونتی، نخست وزیر جدید ایتالیا، همانطور که انتظار میرفت جهت حفظ منافع گلدمنساکس به «حقوق بگیران» ایتالیا حملهور شدند. «گلدمنساکس» که با فروش هنگفت بیمة «اوراق قرضة» دولتهای ایتالیا و یونان به سرمایهداران غرب، موجودیتاش در بحران مالی اخیر شدیداً به چالش کشیده شده، از به قدرت رساندن ماریو مونتی اهداف مشخصی را دنبال میکند، که حمله به حقوقبگیران ایتالیا در اولین مرحلة آن قرار گرفته بود.
در گام بعدی دولت مونتی حقوق بازنشستگان را کاهش داد، و به احتمال زیاد کاهش کمکهای اجتماعی نیز، که در ایتالیا آنقدرها چشمگیر نیست، از «برنامههای» آتی ایشان خواهد بود. البته جناب «مونتی» از آنجا که فرد منصف و «عادلی» هم هستند رسماً اعلام داشتند که از دریافت حقوق نخستوزیریشان چشمپوشی خواهند نمود! مسلم است! ایشان نخستوزیر ایتالیا نیستند، نخست وزیرگلدمن ساکس هستند و بابت خدماتشان از گلدمن ساکس چند برابرحقوق نخستوزیری را دریافت میکنند. واقعیت امر را هم بخواهیم دلیلی ندارد که ایشان از ملت ایتالیا حقوق بگیرند، دژخیم از قربانی حقوق نمیگیرد!
حال که به قربانی رسیدیم ببینیم برندگان «انتخابات» روسیه با قربانیان خود چه میکنند. در نخستین ساعات شمارش «آراء» در فدراسیون روسیه، رنگ از رخ حاکمان پرید. حاکمان بلامنازع و «منورالفکر» فدراسیون، نگران و هراسان دریافتند که حتی از طریق تقلب انتخاباتی و پرکردن صندوقهای آراء به شیوة حکومت جمکران نیز نمیتوانند در «دوما» برای حزب «روسیة متحد»، اکثریت مطلق را حفظ کنند.
در نخستین سخنرانیها پس از «شکست انتخاباتی» حال «عیال» مدودف آنقدر پریشان بود که تصویر ایشان را از روی ریل خبرگزاریها جمعآوری کردند! بله، «روسیة متحد» با وجود تمامی تقلبها باخت؛ یا بهتر بگوئیم، «دریافت» که برای باقی ماندن در قدرت، میباید سر کیسه را بیش از اینها شل کند؛ حقوحساب بدهد، امتیاز به چپ و راست بدهد، و یا به قول مدودف «دمکراسی را قبول کند!» دیدیم که چند ساعت پس از «قبول دمکراسی»، در یک حرکت سرنوشتساز «شبانه»، «روسیة متحد» توانست در سپیدهدم پیروزی، میزان آراءاش را «بالا» برده و نهایت امر به «اکثریت مطلق» در دوما نیز دست یابد!
دیدید چه شد آقا؟! وقتی «دمکراسی را قبول میکنید»، رأیتان بالا میرود. ولی برای ناظر خارجی دریافت چگونگی این «عملیات» غیرممکن است، چرا که ساختار قدرت سیاسی در فدراسیون روسیه در یک «لابیرنت» اولیگارشیک و «امنیتی» دست و پا میزند و نهایت امر دریافت خبر از درون این «لابیرنت» غیرممکن مینماید؛ هم برای ما، و هم برای شهروندان فدراسیون روسیه. با این وجود، با «قبول دمکراسی»، پردة مشروعیتی که حزب «روسیة متحد» به دلیل عملیات «منورالفکرانه» و رد بلبشوی دوران یلتسین در اطراف خود به وجود آورده بود، از هم درید. امروز به صراحت میتوان حکومت روسیه را یک حاکمیت استبدادی و غیردمکراتیک خواند. حاکمیتی که در انتخابات اخیر، رسماً بر پایة «خرید آراء» از محافل مافیائی به قدرت دست یافته. پس از به قدرت رسیدن پوتین، این نخستین بار است که رسوائی بر فضای سیاست کشور حاکم میشود، و این بیآبروئی برای فدراسیون روسیه، چه در ابعاد بینالمللی و چه در داخل مرزها بسیار گران تمام خواهد شد.
ولی هیئتهای حاکمة روسیه و نخبگان این کشور ویژگی عجیبی دارند. همگی، از دوران قدیم شیفته و فریفتة انواع غربی خود شدهاند. از چایکوفسکی موسیقیدان گرفته تا تولستوی ادیب؛ از لنین سیاستمدار گرفته تا آنتروپوف نقاش، همه و همه سعی دارند به غرب ثابت کنند که روش کاری غرب را بهتر از غربیها میشناسند. این «مسابقة» پوچ و بیمعنا از آنجا که بر پایة «تقلید» شکل گرفته، نهایت امر ناظر را «مستأصل» میکند. هم از ملودیهای پیچدرپیچ چایکوفسکی بیزارش مینماید، هم دستهایاش از سنگینی رمان «جنگ و صلح» خواب رفته و مورمور میشود؛ هم از مارکسیسم، ویراست بلشویسم رویگردان میشود، و هم بجای نگریستن «شاهکارهای» آنتروپوف نهایت امر به «رامبراند» رضایت میدهد. بله، ویژگی مقلد شیفته این است که در مسیر تقلید آنقدر پیش میتازد که هدف را با وسیله اشتباه میگیرد؛ وی نهایت امر تقلید را به هدف تبدیل کرده، و خود را در بنبست قرار میدهد.
امروز فضای سیاست فدراسیون روسیه درگیر همین عادت ناشایست شده؛ روسیه یک دمکراسی نیست، و نبود دمکراسی را همانهائی که همچون حزب کمونیست و دیگر احزاب فعال در انتخابات اخیر، «تقلب» را رسماً به مراکز پیگیری تقلبات انتخاباتی گزارش کردهاند، تأئید میکنند. اینکه تکلیف این «گزارشها» چه میشود، برای هیئت حاکمة فعلی آنقدرها اهمیت ندارد؛ اینان جامعة روسیه را در برابر جهان غرب میبینند، و در صدد حمایت از منافع فدراسیوناند. ولی اگر حمایت از منافع فدراسیون بجائی برسد که حاکمیت فعلی مشروعیتاش را آنچنان که دیدیم مخدوش کند، پای به همان مرحلهای گذاشتهایم که استالین گذاشت: فروختن ملتها و مناطق و محدودههای جغرافیائی به غربیها، و سازش با غرب برای باقی ماندن بر اریکة قدرت.
جنگ کره، جنگ ویتنام، بحران مالی در لهستان و چکسلواکی و دیگر کشورهای بلوک شرق، و نهایت امر جنگ افغانستان نتیجة همین پروسة لعنتیاند. روند خودفروشی آنقدر ادامه یافت تا کار به فروش «اتحاد جماهیر شوروی» رسید. در کمال تأسف «فرهنگ» نخبگان و هیئتهای حاکمة روسیه، فرهنگی است استعارهای؛ این فرهنگ ریشههایاش را نفی میکند و سعی دارد با تقلید، و به قولی با سیلی «گونههایاش را سرختر از آنچه هست بنمایاند»، و این دقیقاً همان روندی است که امروز در ارتباطات بینالمللی روسیه با جهان به جریان اوفتاده.
در انتها بد نیست نگاهی هم به جمکران خودمان بیاندازیم. اگر نفی همسایه کردیم، ببینیم خودمان در «خانه» چه داریم؟ مقام معظم «رهبری» که به دلیل کسادی بازار جمکران به دست و پا افتادهاند، اخیراً جهت کسب یک سرسوزن مشروعیت به هر سوراخی سر میکشند، و چه سوراخی دلگشاتر از سوراخ «استاد اعظم»، مهدوی کنی؟ آقای کنی که پس از کنار زدن «حاج» بهرمانی سازندگی، بر مسند ریاست مجلس خبرگان رهبری تکیه زدهاند، از قول علی خامنهای فرمودهاند:
«[...] هر کس آمد و گفت من این اصول و قانون اساسی و انقلاب و اسلام و رهبری را قبول دارم، حتی اگر اختلاف سلیقه با من هم دارد، نباید از انقلاب طرد شود.»
منبع: رادیوفردا، 14 آذرماه 1390
البته «هر کس» در قاموس خامنهای همان اصلاحطلبان و دارودستة قدیمی و محبوب اوست که در ظاهر امر با آنان «چپ» افتاده! بله نمایش «انتخابات» فقط در «بهار عرب»، ایتالیای «مقروض» و یا فدراسیون روسیه برگزار نمیشود، قرار است در جمکران هم این نمایش را به صحنه آورند. و از آنجا که احدی در این معرکه شرکت نخواهد کرد، مقام معظم به دست و پا افتادهاند. ولی در برابر شرکت اصلاحطلبان در «انتخابات» کذا سدی به نام «رهبری» وجود ندارد؛ ایشان هیچکارهاند. این اربابان حکومت اسلامی هستند ـ محافلی که به زور سرنیزة ارتش شاهنشاهی و ساواک این جانوران را در تاریخ 22 بهمنماه 57 بر سرنوشت ملت ایران حاکم کردند ـ که نمیخواهند منافع گستردة مالی، نظامی و استراتژیک خود را فدای یک شخص و یک جریان سیاسی کنند. این حکومت در مجموع از حیز انتفاع افتاده و شرکت یا عدم شرکت اصلاحطلبان و به اصطلاح جریان «انحرافی»، که به باند احمدینژاد ارجاع میدهد در این واقعیت تغییری نخواهد داد.
در واقع شرکت تمامی جناحهای حکومت اسلامی در خیمهشببازی جمکران نتیجهاش بیاعتباری تمامی آنها خواهد شد. اما بعضیها در لندن و واشنگتن به این توهم دچار شدهاند که با عدم شرکت برخی از این گروهها میتوانند حداقل برای «بخشی» از این مجموعة دزد و آدمکش مشروعیت و مقبولیت تأمین نمایند. به همین دلیل است که فرمان عقبنشینی در «جبهة» انتخابات از بوق یانکیها و جمبول به گوش میرسد. ولی در همینجا بگوئیم، کشور ایران اگر قدرت نظامی روسیه را ندارد، و اگر همچون «جهان عرب» هنوز بهارش آغاز نشده، به این سادگیها آلت دست نمیشود.
تجربة توسل به «سردارهای پیشبند بسته» در حکومتهای استعماری ایران معاصر همیشه تلخ بوده. میرپنج با آن شنل آبیآسمانیاش در پایان کار به خشتک فروغی و عبدالله انتظام آویزان شد، و ولیعهدش نیز در همین برهه «دمب» شریف امامی را حبلالمتین گرفته بود. امروز نیز توسل علی خامنهای به نعلین متبرک استاد اعظم، فقط تلاشهائی را به یادمان میآورد که پیشتر با شکست روبرو شده، و براساس منطق تاریخ، جز شکست نیز آیندهای نخواهد داشت.
فیلترشکنهای جدید6دسامبر2011
amnest.info
milled.info
whiskin.info
erience.info
invince.info
bulkunlock.info
sputer.info
ellion.info
rotato.info
melbour.info
murras.info
engrid.info
monets.info
you-unblockers.info
servoir.info
havange.info
diffic.info
maolina.info
eckham.info
histle.info
sarily.info
arries.info
sovie.info
assals.info
turking.info
voye.info
lazine.info
educt.info
idence.info
moreanonym.info
mechana.info
vehem.info
richaea.info
durrent.info
althy.info
mentage.info
crats.info
glacid.info
goveral.info
cylind.info
financy.info
unblockerapp.com
anemies.info
furt.info
rustry.info
escue.info
teamma.info
gameunlock.info
americk.info
carbour.info
۹.۰۹.۱۳۹۰
محفلنامه!
به موعد «انتخابات» مجلس شورای اسلامی نزدیک و نزدیکتر میشویم، بدون آنکه عملاً جناحبندی قابل توجهی در سطح جامعه به چشم آید؛ این سئوال مطرح میشود که اهمیت و یا بیاهمیتی «انتخابات» اخیر را در کدامین منطق سیاسی میباید جستجو کرد؟ اگر این «انتخابات» بیاهمیت است، چرا هر از گاه «مقامات» حکومت اسلامی برای بازندگان فرضی آن خطونشان میکشند و «برندگان» را به ارزش میگذارند؟ و اگر این «انتخابات» از اهمیت برخوردار است چرا این «ارزش» سیاسی و تشکیلاتی را به صراحت در جبههبندیهای درون و بیرون کشور مشاهده نمیکنیم؟ نهایت امر باید گفت، «انتخابات» حتی اگر از منظر تشکیلاتی بیارزش باشد، در چارچوب تبلیغاتی نمیتواند «بیاهمیت» تلقی شود، چرا که راهگشای «توجیهات» محفلی است و بعضیها را در آخر کار «وجیهالملله» خواهد نمایاند. پس علت سکوت تشکیلاتی پیرامون این «انتخابات» چیست؟ این است موضوع بحث امروز ما.
در گام نخست میباید جبههبندیها را آنچنانکه میبینیم ترسیم کنیم. در چارچوب تئوریهائی که بارها و بارها مطرح کردهایم، بر خلاف تبلیغات رایج ، علی خامنهای و دارودستة موسوی را متعلق به یک جریان سیاسی واحد میبینیم. در نتیجه، اصولگرا و اصلاحطلب را در یک سنگر قرار میدهیم. در «سنگری» که ما آن را «محفل کودتای 22 بهمن 57» خواندهایم، و البته در ظاهر امر، شخص علی خامنهای در جایگاه ریاست آن نشسته! ولی به صراحت بگوئیم، این محفل فراگیرتر از آن است که به یک شخص و یا یک گروه مشخص محدود بماند. ریشة این محفل در کودتای میرپنج و چرخش گستردهای است که پس از فروپاشی تزاریسم روس در خاورمیانه به وجود آمده. عوامل وابسته به محفل کودتا چه در داخل و چه در خارج از مرزها همگی تحت تأثیر الهامات لندن و واشنگتن قرار دارند؛ خارج از این الهامات تصمیمی نخواهند گرفت، و دکانهائی که هر یک تحت عناوین مختلف همچون آزادی، استقلال، اسلام، چپگرائی و خلقپرستی و غیره به راه انداختهاند از یک آخور مشخص تغذیه میشود: سرمایهداری غرب.
محفل کذا، در پایان جنگ اول جهانی، پس از فروپاشی امپراطوری تزارها و از تلفیق قزاقایسم با لژنشینهای وابسته به بریتانیا تشکیل شد. رضاشاه «کبیر»، محمدرضا پهلوی، محمد مصدق، خمینی و خامنهای و نوچهها و بادمجاندورقابچینانشان همگی نانخورهای همین جریان به شمار میروند. تا زمانیکه امپراتوری کارگری مسکو برقرار و استوار بود، این محفل میتوانست به صورتی «آمرانه» سیاستهائی را اعمال کند که نهایت امر بازتاب منافع غرب بود. همانطور که دیدیم طی سالیان دراز، نه در «رهبری» میرپنج و خدایگانی محمدرضا پهلوی سکتهای میافتاد، و نه دیوانهای به نام خمینی سد و راهبندی در برابر خود میدید. دلیل نیز روشن بود، طی این برهه، «تحرک سیاسی» توسط محفل کودتا مصادره شده بود، هر گونه مخالفتی به شدت سرکوب میشد و هر صدائی به جز صدای حکومت، محکوم به خاموشی بود.
در کمال تعجب، فقط پس از فروپاشی اتحاد شوروی است که شاهد به زیر سئوال رفتن برخی «رهبرها» در خاورمیانه میشویم. به زبان سادهتر، آن زمان که قرنطینة سیاسی غرب در ایران و دیگر کشورهای منطقه فرومیریزد، و سرمایهداری نوپای روسیه با تکیه بر زرادخانة هولناکی که از اتحاد شوروی به یادگار مانده پای به میدان رقابت با سرمایهداری غرب میگذارد. در این مقطع رهبرانی که غربیها یک شبه از «فاضلاب» برای ملتهای منطقه میتراشیدند، تقدسشان را از دست میدهند. صدام حسین شاید نخستین آنان باشد، هر چند همانطور که شاهدیم آخرینشان هم نبود.
در نتیجه، علیرغم تمامی «ادعاها»، امروز مشکل میتوان میان محافلی تمایز قائل شد که رهبرانشان جناحبندیهای دوران «جنگ سرد» را در ایران سازماندهی کردهاند: اصلاحطلبان، خطامام، نهضتعاظادی، جبهة ملی، مجاهدین خلق، فدائیان اسلام و دیگران تنها تفاوتشان با یکدیگر این است که تا کجا خود و عوامل وابسته به خود را به استبداد، سرکوب و خونریزی آلودهاند؛ تا چه حد «قربانی» بودهاند، و تا چه مرحلهای با «دژخیمان» همکاری داشتهاند.
نامة فردی به نام محمد ملکی برای نشان دادن این «رابطة» نامیمون که عملاً تمامی جناحهای سیاسی را طی سدة اخیر در کشور شامل شده میتواند در این بررسی ملاک قرار گیرد. چند روزی است «نامهای» به قلم «ملکی» در سایتها انتشار یافته و ایشان در مقام یکی از اولین فدائیان اسلام و حکومت اسلامی با نامة کذا آبپاکی را روی دست حکومت اسلامی ریخته و رسماً اعلام کردهاند که از آغاز رفراندوم «جمهوری اسلامی» آمار شرکت و میزان آراء «دروغ» و بهتانی بیش نبوده! بله، از اول به اصطلاح «انقلاب» اصل بر دروغ و تقلب بود:
«این حکومت از همان اول بر پایهی دروغ و کلاه گذاشتن بر سر مردم بنیان نهاده شد. دروغگوئی که از انتخابات فروردین 58 آغاز شد و در انتخابات خرداد 88 به مرزهای تازهای رسید.»
البته آقای ملکی اذعان دارند که از آغاز حکومت اسلامی در جریان این «دروغها» و تقلبها بودهاند و حداقل در یک نوبت نیز ریاست حوزهای را که در آن تقلب میشد بر عهده داشتهاند! ولی از آنجا که ایشان در «اعتقاد» به حقانیت حکومت اسلامی تردیدی به خود راه نمیداده، به این دروغ و تقلبها نیز وقعی نمیگذاشت!
ما بارها در همین وبلاگ نوشتهایم، اولین قربانیان فاشیسم همانها هستند که چرخة منحوس این عفریتة «هزارداماد» را به حرکت در میآورند، در نتیجه، قربانی شدن امثال ملکی و مجاهدینخلق و فدائیان و برخی تودهایها فقط میتواند تأئیدی باشد بر صحت همین «تئوری». تئوریای که ریشهاش را نه در اظهارات نویسندة این وبلاگ، که در آثار اندیشمندانی مییابیم که بررسی و تحقیق پیرامون فاشیسم، در مقام یک «منطقستیزی» همه جانبه را به زندگی علمی، دانشگاهی و تخصصی خود تبدیل کردهاند.
هر چند مشخص نیست نویسندة این نامهقصد به ارزش گذاشتن چه پدیدهای را دارد، ولی سکوت امثال ملکی، در نخستین روزهائی که «تقلب»، «رأیسازی»، و آمار دروغ به پدیدة منفور و انسانستیزی به نام حکومت اسلامی موجودیت میبخشید، دقیقاً به همان اندازه سئوال برانگیز است که شکستن این «سکوت» پس از 33 سال. به عبارت سادهتر، اینکه ایشان ساکن ایران هستند و اینچنین «آزادانه» پتة یک حکومت فاشیست و آدمکش را بر آب میاندازند، به صراحت نشان میدهد که با عمال حکومت همکاسهاند. در غیراینصورت همچون صدها ایرانی آزاده در سیاهچالهای «اسلام انسانساز» توسط عمال حکومت به قتل میرسیدند و کسی صدایشان را نمیشنید.
هدف از بسط زمینة سیاسی ایران، با تکیه بر نامة یکی از عمال شناخته شدة حکومت اسلامی این است که نشان دهیم عوامل شبکة «کودتا»، کودتائی که ریشه در دوران میرپنج دارد همگی در قدرت حضور دارند. امروز تنها تفاوت با گذشته اینست که این عوامل دیگر نمیتوانند همچون گذشته با توسل به یقهگیری و از طریق دعواهای درون گروهی، حکومت و انقلاب و رفرم و غیره بر ملت ایران حاکم کنند. به همین دلیل است که مشکلی به عنوان «سیاست روز» در ایران به وجود آمده.
منبع الهام عوامل کودتا یگانگیاش را از دست داده؛ در نتیجه کودتاچیان میتوانند با استفاده از منابعی که فروپاشی دیوارههای امنیتی «جنگسرد» به ارمغان آورده، هم با مرکزیت تصمیمگیریهای «واشنگتن ـ لندن» مخالفت کنند، و هم سعی داشته باشند خود را به عنوان «بهترین گزینه» به همان «پایتختهای مأنوس» بفروشند. این است تنها تفاوت فضای سیاسی کشور با گذشته. به همین دلیل است که مسئلة «انتخابات» مجلس متناقض شده، همزمان هم سرنوشتساز است و هم بیارزش.
در عمل فقط دو جناح در کشور وجود دارد. جناح اول همان محفل کودتاست و از مجاهدین خلق تا حزبتوده و خامنهای گرفته تا اصلاحطلبان و موتلفه و غیره همه در همین جناح هستند. اینان بین خود دست به آدمکشی میزنند، غوغا و هیاهو به راه میاندازند، دست یکدیگر را در برابر «ارباب» رو میکنند، و ... و تمامی این تلاشها برای این است که ارباب اینان را به عنوان «گزینة مناسب» مورد توجهات «ملوکانه» قرار دهد؛ یعنی همان صورتبندیای که پس از جنگ اول بر کشور ایران حاکم شده بود.
ولی بر خلاف دوران «جنگسرد» جناح دیگری نیز در کشور فعال شده. این جناح در سایه حرکت میکند و هر چند تحت عنوان «باند احمدینژاد» از آن یاد میشود، آنقدرها ارتباطی با شخص احمدینژاد ندارد. این جریان میکوشد درگیری میان اعضای «محفل کودتا»، و تهدید «نظامی ـ امنیتی» اربابانشان در غرب را، به ابزاری جهت نفوذ یک سیاست نوین تبدیل کند. سیاستی متشکل از الهامات «مسکو ـ واشنگتن» که منافع انگلستان را هدف گرفته. به همین دلیل است که بعضی مانورهای سیاسی همچون «اشغال» سفارت انگلستان که امروز در تهران صورت گرفت، بیش از آنچه «سیاسی» و استراتژیک باشد باعث خنده و انبساط خاطر ما شد. رادیوفردا، مورخ 8 آذرماه سالجاری چنین تیتر میزند:
«شورای امنيت سازمان ملل حمله به سفارت بريتانيا و باغ قلهک در تهران را محکوم کرد»
جای تعجب هم ندارد! هر انسان منطقی چنین رفتار غیرقانونی و وحشیانهای را محکوم خواهد کرد. ولی در یک حکومت استعماری و دستنشانده، زمانیکه عدة انگشت شماری لاتولوت با چوب و چماق و تحت حمایت «نیروی انتظامی» خود را نمایندة «ملت ایران» جا زده، به سفارتخانة بریتانیا حملهور میشوند، در پشت صحنه باید دست دولت انگلیس را دید. همان دولتی که مقام معظم و لات ولوتها را در ظاهر به جان منافع لندن میاندازد تا بتواند در صحنة بینالمللی برای حمایت از آخوند و سیاستهای ضدایرانیاش «مشتری» پیدا کند. یادمان نرفته که همین چند روز پیش مدیرکل بانک ملی کشور تبعة کانادا از آب در آمد و میدانیم که بر سکههای کشور کانادا نیمرخ ملکة انگلستان نقش بسته!
چنین صحنهسازیهای مضحکی، از زمانیکه آقای چیلکات، «دیپلمات برجسته» در مقام سفیر دربار انگلستان به ایران «ارسال» شدند قابل پیشبینی بود. در وبلاگ «سردار چیلکات» به صراحت نوشتیم که مأموریت اصلی این «دیپلمات» جز آشوبآفرینی و فراهم آوردن زمینة تهاجم نظامی نیست، همان وظیفهای که پیشتر در «اتاق عراق» بر عهدة ایشان بود. ولی در اینکه در شرایط فعلی، محفل کودتا با تکیه بر این دلقکبازیها بتواند گلیمپارهاش را از سیلاب تحولات منطقهای و جهانی بیرون بکشد جای تأمل بسیار است. این محفل با به راه انداختن کاروان خرهای «لنگ» دجال سعی دارد به اربابان ابزار مناسب برای تحمیل سیاستهای ضدایرانی بدهد. خلاصه همان دلقکبازیای را به راه بیاندازد که پیشتر خط امام لعنتیشان برای سفارت آمریکا به راه انداخته بود. با یک تفاوت عمده؛ اینبار لندن و واشنگتن در تهران تنها تصمیمگیرندگان نیستند و نوکرانشان نیز جایگاه متکلمین وحده را از دست دادهاند. همانطور که بالاتر نیز گفتیم، این حکومت با بازی کردن کارت سوختة «اشغال سفارت» همچون غریقی سعی دارد به هر تخته پارهای برای نجات خود متوسل شود، ولی اینبار مشکل بتواند جان خود را نجات دهد.
با توجه به تحولات روزهای اخیر: انفجار ملارد، لاتبازی در برابرسفارت انگلستان، ممانعت از عبور هواپیمای صالحی از آسمان مجارستان و ... برنامة «محفل کودتا» برای «انتخابات» آینده مشخص شده. برنامهای که بر اساس لاتبازی، دادن آدرس عوضی به ملت، فوت کردن در آستین لشوش، و نهایت امر سرسپردگی همین اوباش به «مقام معظم» طرحریزی شده. برنامة سنتی لندن که توسط همة شاخکهای وابسته به «محفل کودتا»، از چپنمای افراطی گرفته تا راستگرایان مذهبی که «جای مهر بر پیشانی» دارند، با تمام قوا گام به گام دنبال خواهد شد. ولی مشکل آنهنگام آغاز میشود که علیرغم تمامی این لاتبازیها، حکومت اسلامی برای ادارة مملکت از کسب مشروعیتی هر چند ناچیز عاجز بماند. این حکومت فاقد مشروعیت است، و عملیاتی از قماش «حمله به سفارت» دیگر نمیتواند برایاش کسب مشروعیت کند.
جناح «دیگر» که هنوز نامی در خور برایاش نیافتهایم، همانطور که گفتیم فقط بر این اهرم تکیه کرده که لاتبازی محافل وابسته به آنگلوساکسونها، یا همان عملیاتی که عادتاً از صدر انقلاب مشروطه آب به آسیاب لندن میریخت، نهایت امر بهترین عامل جهت بیآبروئی «محفل کودتا» شود. نگرشی که با در نظر گرفتن مسخرهبازی امروز آنقدرها هم دور از تصور نیست. خلاصة کلام، امروز در کشور ایران کار به تدریج بجائی رسیده که کوچکترین و کماهمیتترین مشروعیت در میان مردم کشور فقط میتواند از طریق مخالفت با علی خامنهای، حکومت اسلامی و خصوصاً «اسلام حکومتی» تحصیل شود. این «کودتای» لعنتی که بر آن نام «انقلاب اسلامی» گذاشتهاند، همان ماشین جهنمی فاشیسم است که تمامی فرزندان و نوچگاناش را یک به یک خواهد بلعید؛ چه خود را «رهبر» انقلاب بخوانند، چه ریاست جمهور!
فیلترشکنهای جدید30نوامبر2011
freespeedunlock.info
2-7club.info
universityunlock.info
clz.us
websiteanonym.info
unblockerapp.com
expressunlock.info
faceannon.tk
forexticker.tk
abrokersday.tk
blockedforex.tk
georgeproxy.info
maplefalls.info
favoritekick.tk
bypassquickly.info
bluespreadz.tk
anonymousfacebook.info
forexoptions.tk
unblockthesite.tk
moreanonym.info
opentheworld.info
planetanonym.info
securedbypass.info
workunlocker.info
callmepro.info
lameprox.tk
knocklockover.tk
perfectlifeproxy.info
dropstock.tk
mottospeed.info
gaberspeed.info
123proxyservers.info
unlock-anonymous.info
anonymunlocking.info
nextgenproxy.info
bulkunlock.info
secure-tunnel-server.info
bypass-points.info
world-unlock.info
fast-proxy.in
۹.۰۳.۱۳۹۰
بادمجان هستهای!
همزمان با اوجگیری «بحران» بانکی در اروپا، شاهد جنجال اروپائیهای بحرانزده بر علیه حکومت اسلامی نیز هستیم. به چه دلیل دولتهای اروپائی، در شرایطی که بنیادهائی از قماش «گلدمن ساکس» ادارة بانک مرکزی اروپا و دولتهای ایتالیا و یونان را در دست میگیرند، با این شدت و حدت به دنبال «دشمن» میگردند؟ پاسخ به این پرسش روشن است؛ این «دشمنطلبیها»، در واقع همان است که در ادبیات سنتی ما «جنگ زرگری» خوانده میشود. مطلب امروز را به ابعاد این «جنگ زرگری» اختصاص میدهیم.
نخست ببینیم چرا دستگاه چپاولگران یا همان به اصطلاح بانک «گلدمن ساکس» که در نیویورک استقرار یافته، اکنون به جان اروپا افتاده؟ البته دلائل زیاد است، ولی در اینجا به یک نمونة صرفاً «مالی» آنها اشاره میکنیم. در جهان سرمایهداری، اوراق قرضة دولتی توسط افراد، بنیادها، کلوپها و محافل خریداری میشود. و از آنجا که این نوع سرمایهگزاری کلان که در برابر ارقام آن حداقل 9 صفر «ناقابل» مشاهده میشود فقط مخصوص «از ما بهتران» است، ضرر و زیان صاحبان سرمایه نیز با فروپاشی «تمدن» و «تاریخ» و ... در ترادف قرار میگیرد، از اینرو ورشکستگی دمکلفتها غیرقابل قبول میشود. به همین دلیل، سرمایهگزاران «محترم» هنگام خرید اوراق قرضة دولتها از بیمة سرمایهگزاری نیز به عنوان «ضمانت» استفاده میکنند، و از قضای روزگار در مورد اوراق قرضة یونان و ایتالیا، این بانک «گلدمن ساکس» است که طی سالها، بیمة کذا را به بهای طلای ناب به اینان فروخته و میفروشد! در نتیجه، اگر یونان و ایتالیا به دلیل بحران مالی کنونی از هم فروپاشند، خریداران «محترم» اوراق قرضه که معمولاً از دمکلفتهای جهان سرمایهداری به شمار میروند گریبان «گلدمن ساکس» را خواهند گرفت و این بانک میباید بیمة زیانهای حضرات را پرداخت کند. و از آنجا که بانک مذکور قادر به جبران چنین خسارتی نخواهد بود، دست در دست گروه کثیری از سرمایهداران بزرگ لندن و نیویورک میباید اعلام ورشکستگی کند. از این مجمل بخوانیم «حدیث» مفصل! بله، این است دلیل اعزام «توپخانة سنگین» گلدمنساکس به اروپا.
یادآور شویم، با در نظر گرفتن ارقام و آمار، اگر دولت ایتالیا بخواهد خود را از منظر مالی به توازن مطلوب متخصصین ارسالی «گلدمن ساکس» در بانکمرکزی اروپا برساند، میباید در سال نزدیک به 6 درصد «تولید ناخالص ملی» را افزایش دهد؛ عملی که حتی برای اقتصاد آمریکا نیز در شرایط فعلی «رویائی» تلقی میشود. در نتیجه تحلیلگران مستقل اروپا در فروپاشی یونان و ایتالیا متفقالقولاند؛ فقط میماند «زمان» و چگونگی فروپاشی. البته اشتباه نکنیم، فروپاشی شامل ملتهای یونان و ایتالیا نمیشود؛ این ساختار دولتهای دستنشانده است که دیگر نخواهد توانست با تکیه بر پولشوئی، جنگسازی، بردهفروشی و دیگر فعالیتهای «سازنده» انتظارات مالی امثال گلدمنساکس را برآورده کند. به عبارت دیگر، این سقف دکان سرمایهداران لندن و نیویورک است که بر سرشان فرو خواهد ریخت.
به همین دلیل محافل سرمایهداری که هر یک سعی در حفظ کشتی شکستة خود دارند، از طریق عوامل، نوچهها و محافل دستنشاندهشان در دیگر مناطق جهان دست به «انقلاب»، «طغیان»، جنگسازی و نهایت امر «بهار سازی» زدهاند. اینان که از سال 2001 میلادی تاکنون، جهت حفظ منافعشان، ارزش طلا را در برابر دلار آمریکا، 300 درصد افزایش دادهاند، مسلماً به این سادگیها از دکان پرمنفعتی که باز کردهاند دست نخواهند شست. از اینرو طی سالهای آتی، «جنگ خیابانی» در جهان عرب، «انقلاب» و خردجال اینجا و آنجا، و به راه انداختن «حمام خون» در مناطق مختلف جهان قسمت مهمی از فعالیتهای «سازنده» این جماعت تلقی خواهد شد.
با این وجود، از منظر «ژئوپولیتیک»، محدودههائی که حضرات در چارچوب منافعشان بتوانند در آنها «آتشافروزی» کنند، به سرعت محدود و محدودتر میشود. در آمریکای لاتین به دلیل ارتباط زمینیاش با ینگهدنیا و فروپاشی دیوارههای امنیتی «جنگ سرد» اینکار غیرممکن شده؛ از سوی دیگر، آفریقای سیاه به مرز انفجار رسیده، و برای غارت آه در بساطاش نمانده؛ آسیای شرقی نیز به سرعت توسط دو غول هند و چین بلعیده میشود و محلی برای تاختوتاز امثال «گلدمنساکس» باقی نمیماند؛ اروپای شرقی نیز زیر دماغ مسکو، آنقدرها برای گردوخاک کردن محل مناسبی نیست؛ در نتیجه، فقط میماند «جهان عرب».
همان «جهانی» که به دلائل بسیار، طی دوران «جنگ سرد»، هم از موضعگیری مستقیم و خصوصاً ایدئولوژیک در مخاصمات میان «شرق ـ غرب» به دور ماند، و هم به دلیل برخورداری از ذخائر نفت و گازطبیعی، هنوز چند قطره خون برای دراکولای «سرمایهخوار»، در رگهایاش باقی مانده. البته طرفهای درگیر در کشاکش سیاسی جهان عرب فقط غربیها نیستند؛ روسها و چینیها هم به دنبال منافع جدید، خصوصاً در مسیر کنترل شاهرگهای ارتباط آبی میدوند. ولی از آنجا که محافل حاکم در «جهان عرب» همگی به صورت سنتی و تاریخی دستنشاندههای انگلستان و فرانسه بودهاند، «جنگ» میان این عوامل نیز به درگیری فرانسه و انگلستان با «دیگران» منجر شده! جالبتر از همه اینکه، مهمترین کشور مسلماننشین جهان، یعنی ایران که در زمینة تحولات فکری، سیاسی، فلسفی و تاریخی و فرهنگی مرکزیات غیرقابل تردید دارد، حاشیهنشین این «جهان» شده.
ولی حاشیهنشینی استراتژیک ایران در این «هیهات» به هیچ عنوان از اهمیت کشورمان در میانة این میدان نخواهد کاست. حاشیهنشینی فوق دلائل متعدد دارد؛ از یک سو، ایران به عنوان کشور هممرز روسیه در دریای خزر عملاً قسمتی از «منافع ملی» مسکو تلقی میشود. روسیه حتی اگر هم بخواهد، نمیتواند از منظر استراتژیک ایران را در ردة افغانستان، عراق و یا پاکستان تحلیل کند. اهمیت استراتژیک ایران به این دلیل افزایش مییابد که محور اصلی ادامة سیطرة مسکو بر منطقة قفقاز، دریای خزر و آسیای مرکزی، در کمال تعجب در ایران قرار گرفته، نه در خاک روسیه. مسکو در مسیر اهداف ملی خود نه میتواند ایران را همچون روسیة سفید، اوکراین، قزاقستان و ... اشغال کند، و نه در درون ایران از اهرمهای قابل اتکاء در ساختار اداری و نظامی و انتظامی برخوردار است. در نتیجه کرملین خواسته یا ناخواسته در ایران پای به «بازیهای» سیاسی پیرامون «اهداف و منافع غرب» گذاشته. این مطلبی است که نیازمند توضیحات گسترده خواهد شد و در حال حاضر نمیتوان به بررسی آن پرداخت.
از سوی دیگر، به دلیل حضور پیگیر و تاریخی عوامل انگلستان و آمریکا در ساختارهای نظامی، امنیتی و اطلاعاتی، ایران «ملکطلق» غرب به شمار میرود. و در صورت تغییر سیاست جاری از سوی مسکو، در ایران است که عملاً «تقابل» استراتژیک «نظم نوین جهانی» به اوج خود خواهد رسید. ولی این مشکل به این سادگیها قابلحل نیست، مرکزیت جهانی ایران چنان کرده که هر آنچه در تهران اتفاق بیافتد نهایت امر بر کلیة کشورهای «بهار زده» و منطقة خاورمیانه تأثیر فوری و قاطع خواهد داشت؛ و این است دلیل «دستبهعصا» شدن سیاستمداران جهان ـ هم غربی و هم شرقی ـ در برخورد با مسائل ایران. اینان نمیخواهند در تقابل با منافع قدرتهای تعیینکنندة جهانی، یا بهتر بگوئیم در برخورد با «رقبا»، خود و مواضعشان را به خطر بیاندازند. حال ببینیم در کشورمان چه میگذرد؟
در ایران یک هیئت حاکمة دستنشانده، از تاریخ 22 بهمن 1357 توسط ساواک و ارتش شاهنشاهی قدرت را در دست گرفته. در درون این ساختار استعماری، ارتش و نیروهای انتظامی از همان کانالهائی دستور میگیرند که پیش از 22 بهمن و در دوران شاهنشاهی الهامبخششان بود؛ سفارتخانههای غربی و محافل وابسته به اینان. سپاه پاسداران نیز تحت نظارت همان محافل جهت «انقلابینمائیهای» آخوندی به راه افتاده. با نیمنگاهی به «شخصیتهای» بنیانگزار این سپاه به اهداف واقعی این تشکل پی خواهیم برد. ویژگی اصلی امثال محسن سازگارا، محسن رضائی، علی لاریجانی، ابوشریف، و ... هیچ نیست جز وابستگیشان به محافل و تشکیلات «سیاسی ـ امنیتی» غرب.
از سوی دیگر، ساختار دولت و دستگاههای اداری نیز همان است که طی دوران شاهنشاهی بود. تشکیلاتی ناکارآمد، فاسد، کاهل و بیقابلیت که نهایت فعالیتاش به تضمین منافع محافل غرب در ایران محدود است. در عملکرد این «نظام اداری»، چه در زمینة واردات و صادرات، و چه در محدودة تولید، توزیع و خدمات، «شاهکلید» اصلی همان حفظ منافع غرب است. و هر چند این «اصل کلی» صریحاً بر زبان هیچیک از رؤسای این تشکیلات جاری نخواهد شد، فرار مدیر عامل بانک ملی «حکومت اسلامی» به کانادا، و «تأئید» استعفای وی توسط وزیر اقتصاد و دارائی، و خصوصاً سکوت مجلس جمکران در برابر چنین افتضاحی، به صراحت نشان داد که «برادر» خاوری تنها مدیر حکومت «ضدآمریکائی» آخوندها نیستند که شبها پاسپورت کانادائی زیر «نازبالششان» میگذارند.
به همین دلیل است که کار غرب در ایران به «خیمهشببازی» و به راه انداختن «جنگزرگری» رسیده. غربیها میخواهند با توسل به مهرههای سوخته و شیوههای نخنما و شناخته شده، از مشتی اوباش و لاتولوت و خودفروخته، سیاستمدار، روزنامهنگار، نویسنده، روشنفکر و ... «استخراج»کنند؛ کاری که شدنی نیست. در همین راستاست که به طور مثال شاهد «ظهور» فردی به نام سیدمحمد خاتمی میشویم. این شیاد خودفروخته که بنیانگزار «کیهان اسلامی» است، پس از 8 سال رهبری تبلیغات جنگ استعماری، و دو سال فرهنگستیزی در دستگاه سردار سازندگی به یکباره از افق سیاست کشور سر بیرون میآورد، و ادعا پشت ادعا که ایشان همان «خاتمالانبیاء» در زمینة آزادی و استقلال و ایران آباد و آزاد هستند. نوکران غرب نیز چه در داخل و چه در خارج آناً سفره را برای ایشان پهن میکنند؛ و بادمجان است که دور قاب آقای «خاتمالانبیاء» چیده میشود!
ولی غرب برای خاتمی فقط یک مأموریت در نظر گرفته بود؛ وارد کردن ایران به باشگاه اتمی، و قرار دادن ملت ایران در برابر لولة توپ روسیه. برنامهای که با انفجارهای هولناک «قطار نیشابور» که نیمی از خراسان را عملاً به لرزه درآورد، به پایان رسید و همانطور که دیدیم، هیچ خبرنگاری از این انفجار عظیم «گزارش» تهیه نکرد. دیگر قضایا از قماش «مردمسالاری»، «قانونمندی»، و غیره، «شر و ورهائی» بود جهت بزک کردن اهداف اصلی «جنبش اصلاحات!»
ولی همزمان با این برنامهها، برای آنکه آقای خاتمی مجبور نباشند «اهداف واقعیشان» را رسماً اعلام کنند، غرب همان لاتهائی را که به او «رأی» داده بودند، و شب هنگام صندوقها را برای «سردار اصلاحات» این ور و آن ور میکردند، به خیابانها آورد تا در برابر «اصلاحات» ایشان قد علم کرده، بهانة خوبی جهت توجیه کمکاری «ملاممد» فراهم کنند. به طور مثال، مجلس مفتضح حکومت ملائی با تکیه بر عملیات همین لشکر اوباش، حضور چند چاقوکش را در آنسوی خیابان بهانه قرار داد، تا بتواند «قانون مطبوعات» را از دستور کار خود خارج کند! بعد هم گریبان علی خامنهای را گرفتند تا ایشان با استفاده از حیثیت نداشتة خود پدیدهای به نام «حکم حکومتی» را در ایران «باب» نمایند. این همان «حکم حکومتی» بود که حتی روحالله خمینی هم در مورد «اعلامیة 8 مادهای» به خود اجازة استفاده از آن را نداد. دیدیم زمانیکه لندن تأئید کند، کاری را که خمینی نمیتوانست انجام دهد، موجودی به مراتب مفلوکتر و بیارزشتر از وی بخوبی به انجام میرساند.
امروز در قلب همین شرایط است که پای به تحولات جدید میگذاریم. به طور مثال نگاهی بیاندازیم به پدیدة انتصاب سفیر دربار انگلستان در ایران! فردی به نام دومینیک چیلکات ظاهراً از سوی ملکة انگلستان استوارنامهای دریافت کرده تا نمایندة تاج و تخت بریتانیای کبیر در ایران باشد؛ ولی این ظاهر امر است. در مطلبی تحت عنوان «سردار چیلکات» با توجه به سابقة سیاسی اینحضرت نوشتیم که ایشان نه دیپلمات هستند و نه از وزنة سیاسی لازم جهت تصدی چنین مقامی برخوردارند. گفتیم که آقای چیلکات یک کارمند سادة وزارت امور خارجه است، و اگر حکومت اسلامی از همان «استقلالی» که مرتب دم میزند برخوردار میبود، اصلاً به ایشان اجازة ورود به کشور نمیداد. بعد هم دیدیم که آقای «سفیر» بجای تقدیم استوارنامه به رئیس جمهور و یا رهبر حکومت اسلامی، استوارنامة کذا را در «باغملی» به دست وزیر امور خارجة جمکران دادند. صحنهسازی از این بهتر نمیشود؛ چیلکات «سفیر» نیست، و اعزام وی به ایران فقط برای زمینهسازی جهت «جنگزرگری» صورت گرفته. هیچیک از «مقامات» حکومت «پشموکشک» هم به خودش اجازه نداد در برابر ماجراجوئی علنی لندن در ایران سخنی بر زبان آورد. اگر علی خامنهای و احمدینژاد استوارنامة سفیرکبیر بریتانیا را نگرفتند فقط به این دلیل بود که راه را برای آشوبآفرینیهای بعدی باز بگذارند، که گذاشتند! «رادیوفردا»، مورخ دوم آذرماه سالجاری مینویسد:
«مجلس شورای اسلامی [...] در واکنش به تحريم بانک مرکزی ايران توسط بريتانيا، طرح دو فوريتی کاهش رابطه با اينکشور را تصويب کرد و همزمان رئيس کميسيون امنيت ملی مجلس خواستار اخراج سفير بریتانیا از تهران شد.»
فراموش نکنیم این همان بنیاد «انتخابی» و «مردمی» است که در دوران سردار اصلاحات از چند رأس چاقوکش ترسید و ماستها را همانطور که دیدیم «کیسه» کرد! همین بنیاد زپرتی امروز بر علیه امپراتوری بریتانیا اعلان جنگ داده، مملکت خیلی پیشرفت کرده آقا! یادآور شویم برنامة «کاهش روابط دیپلماتیک» با بریتانیا از دوران سفارت سایمون گاس مطرح شده بود و اکنون همین برنامه گام به گام دنبال میشود. حال آنها که نمیدانستند خوب میفهمند چرا وزارت امور خارجة انگلستان چیلکات را به ایران میفرستد، و چرا خامنهای نمیبایست «استوارنامة» فرضی این دیپلمات «بزرگ» را شخصاً دریافت کند. باید پرسید، کدام دیپلمات شناخته شده که سرش به تناش بیارزد، و یا کدام شخصیت سیاسی جهانی حاضر میبود به سفارت کبرای انگلستان در ایران برود، و همزمان مشتی «لات» مقیم یک مجلس فرمایشی، مفتضح و «توسریخور» به خود اجازه دهند استوارنامهاش را اینچنین به زیر سئوال برند؟ برای اینکار فقط چیلکات به درد میخورد. بله، این است کاربرد امثال چیلکات در مأموریتهای جهانیشان؛ بحرانسازی آبکی یا بهتر بگوئیم، کره گرفتن از آب!
یا به طور مثال، شاهدیم که سردبیر روزنامة ایران، جوانفکر توسط نیروهای انتظامی و بر اساس حکم دادگاه «اسلام و مسلمین» جلب شده. آناً تمامی خطوط تبلیغاتی غرب بسیج میشود تا به طور مستقیم و یا تلویحی «ثابت» کند که «جلب» جوانفکر توسط نیروهای انتظامی با محکومیت و یا حکم زندان برای روزنامهنگاران «اصلاحطلب» کاملاً متفاوت است! باید پرسید چرا؟
در یک حکومت فاشیست، تمامیتخواه و سرکوبگر، نه تنها مدیریت یک نشریه، که حتی روزنامهنگاری نیز همان «بولتننویسی» برای سازمانهای امنیتی است؛ پس چه تفاوت «عمدهای» بین روزنامة «اعتماد» و «ایران» میتواند وجود داشته باشد؟ سردبیران این روزنامهها همگی از صافیهای امنیتی، عقیدتی و سیاسی و خصوصاً جلسات دستبوسی، پابوسی و «ک...ن بوسی» گذشتهاند. فردی که به فعالیت مطبوعات التزام داشته باشد، در این رژیم سیاسی پایاش به روزنامه و مطبوعات باز نخواهد شد. ولی همانطور که میبینیم، اصل بر این است که پیرامون افراد و جریانات ویژهای «گردوخاک» به راه بیفتد. به همین دلیل بیبیسی، مورخ دوم آذرماه سالجاری در مطلبی به قلم «ح. باستانی» مینویسد:
«مطابق فرضیة عبور هدفمند تیم رئیس جمهور از خط قرمزهای حکومتی، برای اعضای این تیم بیش از مضمون اظهارات تحریک کننده علیه محافظه کاران رقیب، نفس تحریک آنها موضوعیت دارد»
ترجمة متن فوق به زبان فارسی چنین است: «باند احمدینژاد از طریق این گونه اظهارات میخواهد در میان محافظهکاران تنش به راه اندازد.» ولی ما بخوبی میدانیم که آقای احمدینژاد چه اهدافی دنبال میکنند، نیازی به «پادرمیانی» بیبیسی نداریم. مشکل آنهنگام شروع میشود که بیبیسی در برابر همین «رفتار» غیرمسئولانه، زمانیکه پای اصلاحطلبان در کار میآید تحلیل متفاوتی ارائه میدهد. خلاصه بگوئیم، برخورد «گزینشی» رسانههای غرب با لاتبازیهای سیاسی در ایران است که مسئلهساز شده؛ نه وجود لات و اوباش! حتماً نوریزاد که «کیهانزاد» هم هست، زمانیکه از زندان بر علیه خامنهای «نامه» مینویسد و سایتهای متعدد نیز نامهاش را منعکس میکنند، قصد «دمکراسی» کرده!
به رسانههای غرب رک و راست بگوئیم، دوران خرسواری گذشته، این ملت دیگر سواری نمیدهد! حکومت اسلامی از پایه و اساس بر لاتها تکیه کرده، و اگر چنین تکیهگاهی وجود نمیداشت، علیاحضرت ملکه یک کارمند مفلوک را به سفارت کبرای انگلستان در تهران منصوب نمیکردند، تا همزمان با دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده، یعنی جاخالی دادن در برابر روسیه، دربار انگلستان را هم در جایگاه «حسین مظلوم» قرار دهند. شاید بهتر باشد بیبیسی و امثالهم، قبل از جر دادن خوب و دقیق «گز» کنند.
فیلترشکنهای جدید24نوامبر2011
ameras.info
gunt.info
enland.info
chenna.info
teachi.info
oppolar.info
unting.info
mcclose.info
puging.info
guine.info
ngoyo.info
baksha.info
sniffin.info
tyrenes.info
mornism.info
guering.info
daught.info
arned.info
glacin.info
determs.info
declark.info
slamin.info
pocked.info
mohat.info
surf-unlocker.info
achute.info
furths.info
scattle.info
entious.info
announ.info
affort.info
prepart.info
brition.info
rathem.info
degreek.info
propean.info
yarmor.info
mately.info
exculpt.info
indon.info
allocal.info
critis.info
viction.info
anation.info
justic.info
spened.info
partem.info
arguese.info
seawal.info
whiskin.info
۸.۲۸.۱۳۹۰
سیل و سرمایه
در وبلاگ امروز از دو موضوع متفاوت سخن خواهیم گفت؛ شرایط «سیاسی ـ اجتماعی» در اروپا، و زمینهسازی جهت تهاجمات نظامی در خاورمیانه و شمال آفریقا. برای ارائة شتابزدة ارتباط ساختاری این دو موضوع میتوان به تغییرات سیاسی در اروپا اشاره کرد. در قلب اروپای غربی چرخشهائی در حال تکوین است، و اگر این چرخشها را بازتاب «منطقی» تغییرات استراتژیک جهانی بدانیم، نتیجتاً در قالبهائی متفاوت انعکاسشان را در خاورمیانه نیز شاهد خواهیم بود. پس نخست بپردازیم به نقطة آغازین این بحث که به اروپای غربی مربوط میشود.
تاریخچة قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی اروپای غربی را مرکز ثقل تحولات فراگیر روشنفکرانه، علمی، تحقیقی و خصوصاً اجتماعی و سیاسی معرفی میکند؛ و به صراحت بگوئیم هیچ اغراقی در کار نیست. غرب، شرق و خلاصه زندگی امروز انسانها در سراسر جهان، تحت تأثیر تحولات مذکور در اروپای غربی قرار گرفته. بدون آنکه قصد «ارزش گذاری» فلسفی بر آنها داشته باشیم، میباید اذعان کنیم که بدون این تحولات انسان و انسانیت موجودیتی متفاوت با امروز میداشت. خلاصه «مرکزیت» اروپای غربی غیرقابل انکار است.
این منطقه پس از فروپاشی امپراتوریهای روسیة تزاری، عثمانی، «اطریش ـ مجارستان» و پروس نهایت امر پس از پایان جنگ اول جهانی در کف انگلستان قرار گرفت، ولی پس از پایان جنگ دوم جهانی این «مرکزیت» به دلیل شکست انگلستان در برابر جنبشهای استقلالطلبانه در هندوستان و سپس در چین فروپاشید. تزلزل موضع انگلستان نتیجة نهائی و غائی جنگ دوم بود؛ بریتانیا عملاً به زانو درآمد، و همانطور که بعدها، یعنی در اوائل دهة 1950 شاهد بودیم این امپراطوری جهت حفظ موجودیت محافل «آنگلوفیل» در عراق، لبنان، یونان، ترکیه و نهایت امر در ایران، مجبور به همکاری مستقیم با واشنگتن شد. نیازی نیست یادآور شویم که در ایران، این «همکاری» همان هیاهوی «ملیکردن» نفت توسط مصدقالسلطنه بود. عملیاتی که در کشورمان، ایالات متحد، رهبر نوپای سرمایهداری جهانی را بجای لندن به مرکز تصمیمگیری تبدیل کرد.
در این برهه، یعنی پس از عقبنشینی «اجباری» لندن در برابر فشار واشنگتن، در اروپا نیز شاهد قدرتگیری جنبشهای «سوسیال ـ دمکرات» میشویم. بررسی تاریخچة این جنبشها را به فرصتی دیگر موکول میکنیم، ولی یک نکته را نمیباید از نظر دور داشت. و آن اینکه «سوسیال ـ دمکراسی» به شیوهای که شاخکهای «آنگوساکسون» در اروپای غربی به آن دامن زدند دو هدف اصلی و استراتژیک دنبال میکرد. هدف نخست ارائة ویترین «دلپذیر» از«سوسیالیسم» در اروپا، و نکوهش استالینیسم در اتحاد شوروی بود. «ویترین» کذا این امکان را فراهم میآورد که شبکة رسانهای وابسته به غرب «ثابت» کند که «سوسیالیسم» نیز زمانیکه تحت نظارت عالیة سرمایهداری عمل نماید قابل قبول خواهد بود. خلاصة کلام، در گام نخست، پایهریزی جنبشهای «سوسیال ـ دمکرات» در اروپای پساجنگ را میتوان نوعی «جنگ تبلیغاتی» بر علیه اتحاد شوروی به شمار آورد.
ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، اوجگیری جلال و جبروت «سوسیال ـ دمکراسی» در اروپا دلیل استراتژیک دیگری نیز داشت. در عمل، واشنگتن با دمیدن «زیرجلکی» در بوق سوسیالیسم اروپای غربی میتوانست هزینة «تولید» و سرمایهگزاری را در این منطقه افزایش داده، شرایط اقتصادی و مالی در ایالات متحد را جهت پذیرش و انباشت سرمایههای جهانی «مساعدتر» از اروپا بنمایاند. این عمل با منزوی کردن کانادا، استرالیا و زلاندنو، کشورهائی که برای رشد فزایندة سرمایهداری امکانات فراوان داشتند امکانپذیر شد. به همین دلیل بود که پس از جنگ دوم جهانی، اغلب سرمایههای صنعتی، تجاری و خدماتی، اروپا را به مقصد ایالات متحد ترک گفتند.
با این وجود، نقش محوری اروپای غربی از چند منظر همچنان در استراتژیهای جهانی محفوظ ماند. هر چند در این مختصر مشکل بتوان فهرست کاملی از این محوریات ارائه داد، اروپای غربی در بسیاری موارد همچنان الهامبخش ایالاتمتحد و حامی نظری، فرهنگی و ترسیمکنندة خطوط اجتماعی و سیاسی در مسیر گسترش پدیدهای به نام «ینگهدنیا» باقی ماند. آمریکائی «دهاتیمسلک»، منزوی و خودبزرگبین که مهمترین آرزویاش بازگشت به دوران شیرین گاوچرانی و دشتها و چمنزارهای «طبیعی» بود، بدون آنکه آگاه باشد، تحت تأثیر اروپا و در دامان نوعی نگرش اروپائی رشد میکرد و شکل میگرفت! البته این رابطة «دوجانبه» مسائلی ایجاد کرد که در این مقطع امکان بررسیشان را نداریم.
خلاصة کلام، آمریکا که فاقد «تاریخ»، به معنای واقعی کلمه است، از طریق همین ارتباط ساختاری با مراکز الهام اروپائی عملاً به اختراع «تاریخ» خود نیز دست یازید. هر چند «تاریخ» اختراعی مشکل میتوانست در یک جامعة مهاجرنشین، اکثریت «شهروندان» را حول یک محور گرد آورد و در تمامی قشرهای اجتماعی برای خود مفاهیمی یکسان و همتراز ایجاد کند. از طرف دیگر، شرایط اجتماعی آمریکا به «سردمداران» این کشور امکان نمیداد که به این «تاریخسازی» در برابر تحولات اجتماعی قابلیت دوام و بقاء اعطا کنند. تحولاتی که معمولاً بازتابی از سیل خروشان «تحرک سرمایه» تلقی میشود!
اگر واشنگتن طی نخستین دهههای قرن بیستم به گدائی این «تحرک سرمایه» به هر در زد، و پس از پایان جنگ دوم در زمینههای مالی و اقتصادی عملاً نان این «تحرک» را میجوید، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، «تحرک» مذکور به سیلی خروشان تبدیل شد. در کمال تأسف جهت شکافتن و بررسی این «مفاهیم تاریخی» نیز فرصتی نداریم؛ آنچه به صورت فشرده در بالا آمد، جهت توضیح مسائل دیگر بود.
تحرک «ناخواستة» سرمایه در آمریکا طی دهة اخیر بحرانی ایجاد کرد که نتایج آن را امروز شاهدیم: بیاعتباری بانکهای ایالات متحد، فروپاشی ارزش ارزهای غربی در برابر الماس، طلا و دیگر فلزات گرانبها، ورشکستگی مهمترین و قدیمیترین صنایع ایالات متحد و اروپای غربی، و ... و این قصه سر دراز دارد! زمینة این بحران را پیشتر در وبلاگهای گذشته توضیح دادهایم، به طور خلاصه میتوان گفت، ساختاری که بر اساس تحرک سرمایه در آمریکا طی بیش از 60 سال «جان» گرفته بود، میبایست همزمان بر زیرساختهائی تکیه میکرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی یکی پس از دیگری فرومیریخت. «زیرساختهائی» از قبیل بازارهای موازی، شبکة بانکی گسترده جهت کلاهبرداری در سطح جهانی ـ ماجرای رسوائی «مدوف» بهترین نمونة آن به شمار میرود ـ حمایت از اقتصاد زیرزمینی، قاچاق اسلحه، بردهفروشی، مواد مخدر و ... و اینهمه فقط بخش نمایان کوه یخی است. آنهنگام که این «زیرساختها» فروپاشد، «سرمایه» دیگر نمیتواند در مسیر «مطلوب» به حرکت در آید، و همچون رودخانهای که از بستر خود خارج شود دست به خرابی و کشتار خواهد زد. گسترش فقر، گرانی کمرشکن و فوران دیگر «نعمات» در ایالات متحد و اروپای غربی پیامد ملموس «خروج از بستر» سرمایه است.
در این میان، پاسخ واشنگتن به این بحران همان است که بارها و بارها مطرح کردهایم: بحرانآفرینی و جایگزینی یک بحران با بحرانی فراگیرتر و سهمگینتر! این است دلیل لشکرکشی ایالات متحد در سراسر جهان. از استرالیا و زلاندنو گرفته تا عراق و افغانستان و ... در همه جا، نشان «ژاندارم جدید» جهانی را میبینیم: سرباز آمریکائی، از نسل مهاجران فرودست. فردی که برای زنده ماندن جز خدمت در ارتش راهی ندارد؛ همان سرباز آمریکائی که در یونیفورمی بیقواره اسلحهاش را به سوی انسانهای دیگر نشانه گرفته. این است تصویری که ایالات متحد از خود و خاستگاهاش در آغاز هزارة سوم میلادی در سراسر جهان منعکس میکند؛ تصویری هولناک که ابعاد سرکوبگرانة «الهامات» واشنگتن در تقابل با منافع ملتها را بازتاب میدهد. البته اینهمه تحت عنوان حمایت از «دمکراسی» آغاز شده، ولی تا آنجا که شاهدیم نتیجة ملموس این عملیات با دمکراسی، به مفهوم حاکمیت انسانمحور، قانونمدار، و متعهد به رعایت «حریم خصوصی» انسانها هیچ ارتباطی ندارد.
امروز در بسیاری از کشورهای اروپای غربی، پس از افتضاحات دستراستیها، شاهد ظهور «چپنمایان» هستیم. همانها که طی دوران «جنگ سرد، «سوسیال ـ دمکراسی» ویراست پنتاگون را به ارزش میگذاشتند، و اینک رسماً در فرانسه جهت به دست گرفتن قدرت خیز برداشتهاند. در اینکه امکان مانور سیاسی، مالی و اقتصادی این نوع چپگرائی چهها باشد جای بحث و گفتگو باقی است؛ خلاصه بگوئیم، جای مانور برای اینها باقی نمانده، و به احتمال زیاد همچون دولت «سوسیالیستنمای» حضرت زاپاتروس در اسپانیا پس از چند ماه با حفظ «سمت»، رسماً به تحکیم سیاستهای راست افراطی خواهند پرداخت.
ولی مسئلة جایگزینی هیئتهای حاکمه در کشورهائی که در رسانهها «بحرانزده» معرفی میشوند ـ یونان، ایتالیا، و ... ـ پیچیدهتر از اینهاست. در اینکشورها، افرادی از قماش «لوکاس پاپادموس» و «ماریو مونتی»، کارمندان سابق بنیادهای مالی «والستریت» و دیگر ساختارهای «فراملی» و چندملیتی سرنوشت ملتها را به دست گرفتهاند! به زیر پای گذاشتن حاکمیت ملی در قلب اروپای «متمدن» هیچگاه تا به این حد روشن و صریح نبوده. در رابطه با چنین شرایط اسفباری این سئوال مطرح میشود که به چه دلیل کشوری همچون ایتالیا که در زمینة فناوری و صنایع خانگی، خودروسازی، و حتی ساختارهای «پایه»، از فرانسه نیز به مراتب پیشرفتهتر است، میباید در چنین مخمصهای بیفتد؟
البته سیلویو برلوسکونی که «باثباتترین» دولت پساجنگ را در ایتالیا «رهبری» کرد، نمیتواند نمایندة واقعی هیئت حاکمة اینکشور به شمار آید، و آغاز کار امثال «مونتی» بخوبی نشان داد که استقرار برلوسکونیها در قدرت اهداف مشخصی را دنبال میکرد که امروز به صورتی عریان خود را به نمایش گذارده: تقابل سیاستهای مالی جهانی با الهامات ملتها و، ضدیت با حاکمیتهای ملی و برخاسته از منافع ملی! دیروز این «تقابل» با تکیه بر لودگیهای برلوسکونی به نمایش درآمد، و امروز جهت ادامة همان برنامه دست به دامان کارمندان عالیرتبة بنیادهای مالی «چندملیتی» نظیر «گلدمن ساکس» شدهاند. در هر حال، «صورت مسئله» هیچ تغییری نکرده. در روابط نوینی که بر اروپای مرکزی و غربی سایة خود را هر روز سنگینتر میکند، منافع ملی میباید قربانی منافعی شود که محافل متضرر از فروپاشی ساختارهای اقتصادی «جنگ سرد» قصد دارند به هر ترتیب ممکن، حتی اگر شده از طریق سرکوب علنی ملتها «دست نخورده» نگاهشان دارند. در امتداد همین سیاست انسانستیز است که دیوید کامرون، نخستوزیر راستگرای بریتانیا امروز به آلمان تشریففرما شده و به گزارش خبرگزاری فرانسه، مورخ 18 نوامبر سالجاری به آنجلا مرکل، صدراعظم اینکشور میفرمایند:
«من حتی یک لحظه نیز تعهد کشوری همچون آلمان و دیگر ممالک حوزة یورو را جهت تضمین موفقیت واحد پول مشترک به زیر سئوال نخواهم برد.»
حال این سئوال مطرح میشود که به چه دلیل «تعهد کشوری همچون آلمان»، برای آقای کامرون مهم شده؟ ایشان که پول واحد اروپا را بارها تقبیح کرده و مورد شماتت قرار داده بودند، منطقاً، و با در نظر گرفتن مواضع پیشین میبایست از تزلزل حوزة یورو «استقبال» کرده، و آن را تأئیدی بر مواضع «برحق» بریتانیای «کبیر» معرفی کنند! میبینیم که به هیچ عنوان چنین نیست؛ دلیل هم اینکه برای آمریکا و انگلستان، همچنانکه به کرات در این وبلاگ گفتهایم، «یورو» خاکریزی بوده در برابر نفوذ روبل، یوآن و روپیه. از اینرو آقای کامرون، علیرغم حمایت از «ارز انگلستان» و هتاکیهای «دیپلماتیک» و نمایشی بر علیه واحد پول اروپا تا این حد نگران «یورو» شدهاند.
از طرف دیگر، افتتاح خط لولة «نورتستریم» نقطة پایانی بر «قناتداری» لندن میباید تلقی شود. دهههاست که لندن با تکیه بر چپاول منابع نفت و گازطبیعی خاورمیانه، خصوصاً منابع انرژی کشورمان ـ کنسرسیوم هنوز نفت ایران را به تاراج آنگلوساکسونها میدهد ـ جایگاه خود را به عنوان «میراب انرژی» اروپا مستحکم کرده. ولی خط لولة «نورتستریم» و افتتاح آتی «ساتستریم»، امکانات لندن در تنظیم سیاستهای منطقهایاش را به طور کلی از میان خواهد برد. این است دلیل مسافرت دیپلماتیک آقای کامرون به برلن؛ تلاش جهت یافتن «حبلالمتینی» هر چند پوسیده و ناکارآمد در آلمان فدرال برای جایگزینی اهرمهای از دست رفته. حال که یورو چماقی نشد که بتواند کارگشای لندن و واشنگتن شود، تلاش کامرون بر این متمرکز شده که چماق کذا به دست مسکو نیافتد.
حال بازگردیم به خاورمیانه و نگاهی داشته باشیم به ایران و سوریه. اگر دولتهای یونان و ایتالیا تحت نظارت سازمانهای «چندملیتی» قرار گرفتهاند، فقط به این دلیل است که اروپا دیگر نمیتواند منافع پوند انگلیس و دلار آمریکا را آنچنانکه شایسته و بایسته بوده تأمین نماید. و این ضعف تشکیلاتی بازتاب خود را در سیاستهای خاورمیانه بخوبی نشان داد: عقبنشینی صریح واشنگتن و لندن در برابر بحران سوریه. هدف غرب بازتولید سناریوی لیبی در سوریه بود. حضرات میخواستندبا هیاهو، جنجال و «خردجال»، مشتی آخوند عمامهدار و بیعمامه را بر سرنوشت ملت سوریه حاکم کنند تا از این طریق، هم زمینهساز بحران در منطقه باشند، و هم مذاکرات «اسرائیل ـ فلسطین» را به بنبست بکشانند. به همین دلیل بود که از باراک اوباما گرفته، تا «آنجلینا جولی»، همه و همه خواهان سرنگونی دولت سوریه و به قدرت رسیدن «مردم» شده بودند! «مردمی» که حداقل ما ایرانیان بخوبی با طبیعت ضدانسانیشان آشنائی داریم و میدانیم آخور اصلیشان کجاست.
طی چند ماه اخیر، در راستای برقراری حکومت «مردم»، چندین کودتا در درون ساختار ارتش سوریه صورت گرفت، تا همچون نمونة ایران در سال 1357، به قول رسانههای غرب، «ارتش در کنار مردم» قرار گیرد! ولی دیدیم، اگر مسکو از این نمایشات در «مرز» حیاطخلوتهایاش حمایت نکند هیچ نتیجهای به بار نخواهد آمد؛ از اینرو کودتاهای کذا در سوریه ابتر ماند! به همین دلیل برنامة «موشکبازی» مقاممعظم را در سپاه پاسداران تعطیل کردند و جوجهپاسدارهائی که با سرکوب ملت ایران، از راه چپاول اموال عمومی و تحت نظارت سازمان سیا برای ما ملت «فشفشک» هوا میکردند، فدای همان باروت و زرنیخ اهدائی یانکیها شدند.
اگر اوضاع به همین منوال پیش رود، تشت رسوائی حکومت اسلامی، انقلاب «مردمی آخوندها»، و وابستگیهای دستگاه دینفروشان به ینگهدنیا تا چند صباح دیگر از بامها فرو خواهد افتاد؛ از هم امروز میباید برای این میعاد آماده باشیم. غرب دیگر در کشور ایران امکان حمایت از دولت دینفروش را ندارد، و آخوندها فقط با تکیه بر توافقات «واشنگتن ـ مسکو» توانستهاند سر پا بایستند. توافقاتی که با تغییرات گستردة آتی در اروپای «متحد»، به سرعت رنگ خواهد باخت. در آیندة نزدیک، خاورمیانه منطقاً میباید با سوریهای روبرو باشد که به آرامی در راه تحولات انسانمحور و دمکراسی گام برمیدارد. در همین خاورمیانه، ترکیه نیز به تدریج از چنگال عمال آمریکا یعنی اسلامگرایان «فکلکراواتی» خارج شده، بالاجبار پای در روابطی تنگاتنگ با کشورهای منطقه خواهد گذاشت. تکلیف طرفداران دمکراسی در این میانه روشن است، حمایت از برقراری یک حکومت انسانمحور با الهام از چارچوبهای حقوقی مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر. این همان صورتبندیای است که امروز واشنگتن در برابرش قد علم کرده. ولی فراموش نکنیم که در این زمینة ویژه، شناخت دوست و دشمن آنقدرها هم آسان نیست.
قدرتهای منطقه از عروج یک ملت کهنسال در خاورمیانه آنقدرها دلخوشی ندارند؛ بیدلیل نیست که تقارن حملات وحشیانة ارتش ناتو بر علیه ملتها، با جشنهای فلات بلند، به ویژه با «نوروز جمشیدی» ما ایرانیان مورد استقبال برخی پایتختها قرار میگیرد.
فیلترشکنهای جدید19نوامبر2011
durine.info
unblock-surfers.info
ethnika.info
enford.info
hundra.info
olmost.info
serient.info
amerize.info
transparent-filter.info
stries.info
portant.info
mappear.info
surple.info
eventh.info
bused.info
bypass-points.info
adonate.info
determ.info
amond.info
illus.info
elecome.info
daught.info
embour.info
1proxy.de
estin.info
autonov.info
alread.info
propods.info
hospite.info
dacious.info
plaint.info
zealan.info
vermone.info
traging.info
typic.info
webproxyusa.com
argumen.info
dollace.info
reinca.info
iodiver.info
joist.info
counces.info
ensuing.info
greates.info
ineffer.info
retross.info
capacy.info
hidessl.com
britan.info
secess.info
ultic.info
nevised.info
defing.info
relance.info
tunner.info
redien.info
aligure.info
leath.info
biodic.info
verbert.info
varies.info
greemed.info
marily.info