به عبارت سادهتر، تاروپود «جبة» سیاستبازی از «تزویر» است. این «واقعیت»، برای نخستین بار در اثری به نام «سیاست»، که نگارش آن را به «ارسطو»، فیلسوف نامی یونان باستان نسبت میدهند، مطرح شده، ولی بعدها ماکیاول بحث و فحص در دقایق آن را در کتاب جاودان خود «شهزاده» موشکافانه مورد بررسی قرار میدهد. با نیم نگاهی بر آنچه امروز در ایران میگذرد، در مییابیم که دادههای «دنیای سیاست» هنوز نیز، با وجود گذشت سدهها از مرگ ایندو متفکر صاحبنام، آنقدرها تغییر نکرده است.
ایران درگیر و دار بحران بزرگی است. این امر را نمیتوان به زیر سئوال برد، ولی نقش عوامل فعال در این بحران «آنقدرها» که از سوی رسانههای داخلی و خارجی عنوان میشود، روشن نیست. «نامة» آقای احمدینژاد به رئیس جمهور ایالات متحد، شاید نشان دهندة گوشهای از این بحران باشد. ارسال این «نامه»، که دولت ایران از مسیر کانالهای رسمی بر «موجودیتاش» مهر تأئید گذاشته، در شرایطی صورت میگیرد که عملاً روسیه و ایالاتمتحد در معرض درگیری دیپلماتیک و شاید حتی «نظامی» بر سر «بحران هستهای» ایران هستند. متن این نامه، هر چه باشد، و یا هر چه میتواند پس از توافقها به عنوان محتوای آن «اعلام» شود، تغییر زیادی در دادههای سیاست ایران نخواهد داشت. و شاید به همین دلیل است که دولت احمدینژاد از انتشار متن آن در حال حاضر خودداری کرده.

ایالات متحد، پس از به قدرت رساندن «طرفداران حکومت اسلامی» در ایران، چنین وانمود میکرد، که میان واشنگتن و تهران از نظر سیاسی «شکرآب» شده. این موضعگیری منافع بسیاری، هم برای حاکمیت اسلامی ایران داشت، و هم برای آمریکا. تخاصم فرضی آمریکا، با انقلاب اسلامی، «ثابت» میکرد که حکومت اسلامی در حال «نبرد» با امپریالیسم است، و در عینحال همین تخاصم، از خلعسلاح شدن دولتهای پیدرپی در واشنگتن، در برابر خواستهای سازمانهای دفاع از حقوق بشر ـ که خود سر در آخورهای سیاسی دیگری دارند ـ نیز جلوگیری میکرد، چرا که رسماً «دولت ولایت فقیه» با ایالات متحد رابطه سیاسی ندارد! برای شناخت منافعی که چنین شرایطی برای آمریکا به ارمغان میآورد، نیاز به تخصص در علوم سیاسی نداریم. حاکمیت «ضدکمونیست» ایران، در ازای در دست گرفتن سرنوشت ملت محروم کشور، همة آنچه آمریکا از او میخواست به انجام میرساند: پشتیبانی از جنگ در افغانستان بر علیه شوروی، حمایت از ادامة جنگ ایران و عراق، پائین آوردن قیمت نفت تا میزان 9 دلار برای هر بشکه، فرار دادن تمامی سرمایهها و تخصصهای، مالی، هنری و صنعتی از کشور، و حتی از منطقه ـ عربستان، عراق، شیخنشینها ـ به غرب و ... صرفاً قسمت کوچکی از این «خدمات» است.
تلاشهای دولت تهران برای مدیریت مسائل جدیدی که طی 10 سال گذشته در منطقه به وجود آمده، همگی با شکست روبرو شد، و آخرین نمونههای آن را میتوان در شکست اخیر آقای احمدینژاد ملاحظه کرد. ژستهای «دمکراتمابانة» ایشان و دوستان «یونیفورمپوششان»، که اخیراً در قالب «آزادیهای اجتماعی مرحمتی» به خورد زنان ستمدیدة ایران داده شد، نشان داد که حاکمیت قصد نوعی جابجائی محور سیاسی دارد. در این مواقع، اگر چنین اعمالی امکان پذیر باشد، معمولاً گروهی میباید به صور متفاوت، «قربانی!» سیاستهای «نوین» شوند. ولی، در عمل، تنها قربانی این «بازی سیاسی»، همچون مانورهای «مضحک» رئیس جمهور فرهیخته، حاکمیت اسلامی در تمامیتاش بود.
نامة آقای احمدینژاد در شرایطی به رئیس جمهور ایالات متحد ارسال میشود که روسیه و چین عملاً از حملة نظامی «نمایشی» آمریکا به ایران، جهت تقویت حکومت اسلامی، حمایت نمیکنند، و این مسئله طی چند دیدار که بر محور «حل بحران هستهای» ایران تشکیل شده، کاملاً علنی شده است. امروز، روسیه عملاً نه تنها خواستار توقف فعالیتهای «غنیسازی» ایران شد، که «شفافیت در پیشینة فعالیتهای هستهای کشور» را نیز مطرح کرده است. این عمل از نظر دیپلماتیک به این معنا است که ادامة «سرمایهگذاریهای» هستهای غرب در ایران، جهت تبدیل اینکشور به «پاکستان دوم»، دیگر امکانپذیر نیست.
حملة نظامی به ایران را هر دولتی در حال حاضر با ارسال چند موشک، به مواضع استراتژیک کشور، میتواند صورت دهد. ولی، آنچه در اخبار به «ثبت» خواهد رسید این است که «آمریکا به ایران حمله کرده!» این مسئلهای است که آمریکائیها، در شرایط ایجاد شده در منطقه، نمیتوانند در چارچوب «نیازهای» منطقهای خود، بدون همکاری روسیه و چین عملی کنند. از اینروست که «ارسال» نامة آقای احمدینژاد به جورج بوش، از اهمیت «راهبردی» برخوردار میشود. در واقع، «بحران هستهای» ایران، مسئلهای بود که بر محور آن، غرب به شیوة گذشتة خود، ایران را مخالف «امپریالیسم» نشان میداد، و آب به آسیاب دولت تهران میریخت. ولی اگر قرار باشد، عملاً حملهای به ایران صورت پذیرد، و این حمله از طرف روسیه و چین مورد حمایت قرار نگیرد، این «روابط» در چارچوب سیاستهای بزرگ منطقهای دیگر قابل دوام نخواهد بود. نامة «فرضی» آقای احمدینژاد به جرج بوش در واقع جوابی است به همین معضل.
این «نامه!»، یکبار دیگر ماهیت دولت «ضدامپریالیستی!» حکومت اسلامی را عیان میکند. و نشان میدهد که تا چه اندازهای این حکومت با استفاده از ابزار «ایجاد وحشت در تودههای مردم»، با «بهرهگیری از احساسات خالصانة مشتی سادهلوح» و از طریق کسب «حمایت از محافل نومحافظهکار غربی»، سعی در حفظ موجودیت سیاسی خود در بطن بحرانی دارد که تماماً «فرضی» است. حال باید دید سیاستهای راهبردی روسیه و چین در سازش و یا تخالف با ایالات متحد، «سرنوشت ملت» ایران را به کجا خواهد کشاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر