
آغاز فعالیت دولت منتخب «حزبالله»، با شور و حرارت فراوان توأم بود. آقای احمدینژاد، نه تنها خود را «بسیجی» و «معلم!» معرفی میکرد، که از نظر خاستگاه اجتماعی و ریشة نظریات سیاسی نیز به گروههائی از قبیل «انصار حزبالله» نزدیک بود، یعنی به کسانی که از شروع حکومت اسلامی، از آنان به عنوان گروههای فشار نام برده میشد. این گروههای فشار که گویا پیشتر «رئیس جمهوری منتخب»: آیتالله خاتمی و برنامة سیاسی او را، سنگ روی یخ کرده بودند، اینک شاهد پیروزی بزرگ خود، «انتخاب» یکی از «عوامل حزبالله» به سمت ریاست قوه مجریه حکومت اسلامی بودند و طبیعتاً چنین استدلال میکردند که «عروج» حزبالله، به این درجه «والا»، مسلماً نه تنها نشانگر «اصالت» و «فراگیری» نظریاتاش است، که در طول زمان، «الگوهای» حزبالله میتوانند، برتری عملی و «علمی!» خود را در برابر الگوهای دیگر به اثبات رسانند!
این طرز برخورد از دو سوءتفاهم عمده، در زمینة سیاست داخلی کشور ریشه میگیرد. نخست آنکه، حزبالله خود را «میراثخوار» انقلاب به شمار میآورد. و این جریان «عوامپسند و عوام فریب»، که در دوران آیتالله خمینی، به دلیل نیازهای سیاست روز از طرف روحانیون بسیار مورد حمایت قرار گرفت، طی گذشت زمان دچار این سوءتفاهم شد که نه تنها عامل اصلی در «انقلاب اسلامی» است، و بدون حضور او «انقلاب» نابود خواهد شد، بلکه، نهایتاً «الهامات» انقلابی و اسلامی نیز برخاسته از حوزة «تفکر» اجتماعی اوست. «لمپنیسم» حزبالله، از طرف دیگر، بر این باور بود که اتحاد او با «روحانیت»، اتحادی است ناگسستنی، به این معنا که، هم او جامعالشرایطترین نمایندة «روحانیت شیعه» میتواند باشد، و هم روحانیت شیعه به صورت مستقیم نمایندة افکار و اعتقادات اوست. برای از میان برداشتن ایندو سوءتفاهم تاریخی، دو انتخابات ریاست جمهوری در حکومت اسلامی لازم آمد.
در قدم نخست با انتصاب محمدخاتمی به ریاست جمهوری، دولت وی مجبور به گزینش راهکارهای دیگری جز آنچه تا آنزمان به کار میآمد، شد. این چرخش را «حزبالله» درست هضم نکرد، و با جلب حمایت از محافلی در داخل و خارج، خاتمی را منزوی کرده، به بحران «اصلاحطلبی» که رفته رفته موجودیت سیاسی «حزبالله» را به زیر سئوال میبرد، پایان داد. در گام بعدی، حمایت همه جانبة «حزبالله» از احمدینژاد، و معرفی وی به عنوان فردی که «اصالت روشهای انقلاب اسلامی را دوباره به ارزش خواهد گذاشت»، به این امید واهی دامن زد که «مشکل» به زودی بر طرف خواهد شد.
ولی مشکل چیست؟ برخلاف آنچه مخالفان این حکومت فکر میکنند، تشنج و دلواپسی از احوالات این حکومت، نزد طرفداران آن بسیار بیشتر از مخالفانشان است. در واقع، گروهی مردم «خوشباور» قبول کردهاند که این «امامزاده» واقعاً معجزهای دارد، و اگر فلان فرد و یا بهمان گروه قدرت را در دست گیرند، مسائل یکشبه در مسیر راهحلهای نهائی قرار خواهد گرفت. حال آنکه، این حکومت خود مشکل اصلی است. ولی اینرا بسیاری از کسانی که شبانهروز زیر علمش سینه میزنند، نه میخواهند قبول کنند، و نه امروز پس از 28 سال بهرهوری از منافع این حاکمیت در شرایطی قرار دارند که بتوانند به خود و دوستان و همفکران خود این امر را بقبولانند.
به قدرت رسیدن آقای احمدینژاد، بر خلاف بسیاری پیشداوریهای محافل سیاسی کشور، که جملگی یا «سوءنیت» داشتند و یا عدم شناخت سیاسی از مسائل کشور، نقطة پایانی بر این «توهم» انقلابی به شمار میآید. امروز، کاملاً مشخص است که دولت و گروه قابل توجهی از «روحانیون» در مقابل یکدیگر صف کشیدهاند. مسئلة حضور و یا عدم حضور بانوان در میادین مسابقة فوتبال، صرفاً گوشة ناچیزی از این تضاد را نشان میدهد. «حزبالله»، یا گروههائی که خود را «حزباللهی» میخوانند، حداقل امروز که نمایندة «والای» خود را بر کرسی ریاست جمهوری اسلامی نشاندهاند، خواستار راه حلهائی برای مسائل «حاکمیتشان» هستند. برای اینان فرق نمیکند که بانوان در ورزشگاه باشند، یا نه! ولی این امر که باید بر برخی مسائل که دست و پای حکومت را در سطح جهانی در پوست گردو گذاشته، نقطة پایان گذاشت، هیچ شکی ندارند.
از طرف دیگر، روحانیون، یعنی همانها که «حزبالله» خود را رفیق «گرمابه و گلستانشان» به شمار میآورد، اولویتهای دیگری دارند. برای آنان حل معضلات سیاسی و اقتصادی کشور ایران در آینة روابط دیپلماتیک اصولاً اهمیتی ندارد. این افراد نه از نظر علمی قادر به شناخت مسائل «سیاسی» کشور هستند، و نه در چارچوب اعتقاداتشان این مسائل از اهمیتی برخوردار است. اینان خواهان به ارزش گذاشتن نقطهنظرهای مذهبیشان در میان طرفداران «خشکهفکر»، «بازاری» و معمولاً ثروتمند و مرفهی هستند که به دلیل تأئیدات آنان، عملاًٌ موضع حوزوی خود را به دست آوردهاند.
زمانی که در رژیم سابق، برخی دولتمردان، روحانیت را «قشری» میخواندند، بسیاری متفکران سکرمهها در هم میکشیدند. ولی اگر حکومت پهلوی یک استبداد وابسته و خشک و استعماری بود، دلیل بر آن نمیشد که هر آنچه میگفت «غلط» باشد. در واقع، اگر بخواهیم به زبان روحانیت سخن بگوئیم: «حتی در کلام شیطان نیز میتوان برخی اوقات بارقهای از «حقیقت» یافت».
امروز، برخورد سیاسی میان روحانیت شیعه و حزبالله غیر قابل اجتناب شده است. یکی در صدد حفظ موقعیت «قشری» خود نزد طبقات عقبافتاده، سنتی و پوسیدة اجتماعی است، طبقاتی که نیازهای مادی و معنوی او را تأمین میکنند، و دیگری به زعم خود میباید از این فرصت طلائی برای اثبات این «اصل» بهرهگیرد که حاکمیت اسلامی نه تنها امکانپذیر است، که «ایدهآلهای» انسان امروز را نیز میتواند منعکس کند. فقط در این میان قربانی همیشگی «زنان» هستند، گروهی که نه در نزد روحانیت شیعه، و نه در نزد «حزبالله»، از هیچ حقوق اجتماعی مشخصی برخوردار نبوده و نیستند. این «گروه» ـ که از قضای روزگار نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند ـ امروز در مقام «ضربهگیر»، در میدان زورآزمائی «سنت بازاری» و «مدرنیسم فاشیستی» حضور به هم رساندهاند.
این طرز برخورد از دو سوءتفاهم عمده، در زمینة سیاست داخلی کشور ریشه میگیرد. نخست آنکه، حزبالله خود را «میراثخوار» انقلاب به شمار میآورد. و این جریان «عوامپسند و عوام فریب»، که در دوران آیتالله خمینی، به دلیل نیازهای سیاست روز از طرف روحانیون بسیار مورد حمایت قرار گرفت، طی گذشت زمان دچار این سوءتفاهم شد که نه تنها عامل اصلی در «انقلاب اسلامی» است، و بدون حضور او «انقلاب» نابود خواهد شد، بلکه، نهایتاً «الهامات» انقلابی و اسلامی نیز برخاسته از حوزة «تفکر» اجتماعی اوست. «لمپنیسم» حزبالله، از طرف دیگر، بر این باور بود که اتحاد او با «روحانیت»، اتحادی است ناگسستنی، به این معنا که، هم او جامعالشرایطترین نمایندة «روحانیت شیعه» میتواند باشد، و هم روحانیت شیعه به صورت مستقیم نمایندة افکار و اعتقادات اوست. برای از میان برداشتن ایندو سوءتفاهم تاریخی، دو انتخابات ریاست جمهوری در حکومت اسلامی لازم آمد.
در قدم نخست با انتصاب محمدخاتمی به ریاست جمهوری، دولت وی مجبور به گزینش راهکارهای دیگری جز آنچه تا آنزمان به کار میآمد، شد. این چرخش را «حزبالله» درست هضم نکرد، و با جلب حمایت از محافلی در داخل و خارج، خاتمی را منزوی کرده، به بحران «اصلاحطلبی» که رفته رفته موجودیت سیاسی «حزبالله» را به زیر سئوال میبرد، پایان داد. در گام بعدی، حمایت همه جانبة «حزبالله» از احمدینژاد، و معرفی وی به عنوان فردی که «اصالت روشهای انقلاب اسلامی را دوباره به ارزش خواهد گذاشت»، به این امید واهی دامن زد که «مشکل» به زودی بر طرف خواهد شد.
ولی مشکل چیست؟ برخلاف آنچه مخالفان این حکومت فکر میکنند، تشنج و دلواپسی از احوالات این حکومت، نزد طرفداران آن بسیار بیشتر از مخالفانشان است. در واقع، گروهی مردم «خوشباور» قبول کردهاند که این «امامزاده» واقعاً معجزهای دارد، و اگر فلان فرد و یا بهمان گروه قدرت را در دست گیرند، مسائل یکشبه در مسیر راهحلهای نهائی قرار خواهد گرفت. حال آنکه، این حکومت خود مشکل اصلی است. ولی اینرا بسیاری از کسانی که شبانهروز زیر علمش سینه میزنند، نه میخواهند قبول کنند، و نه امروز پس از 28 سال بهرهوری از منافع این حاکمیت در شرایطی قرار دارند که بتوانند به خود و دوستان و همفکران خود این امر را بقبولانند.
به قدرت رسیدن آقای احمدینژاد، بر خلاف بسیاری پیشداوریهای محافل سیاسی کشور، که جملگی یا «سوءنیت» داشتند و یا عدم شناخت سیاسی از مسائل کشور، نقطة پایانی بر این «توهم» انقلابی به شمار میآید. امروز، کاملاً مشخص است که دولت و گروه قابل توجهی از «روحانیون» در مقابل یکدیگر صف کشیدهاند. مسئلة حضور و یا عدم حضور بانوان در میادین مسابقة فوتبال، صرفاً گوشة ناچیزی از این تضاد را نشان میدهد. «حزبالله»، یا گروههائی که خود را «حزباللهی» میخوانند، حداقل امروز که نمایندة «والای» خود را بر کرسی ریاست جمهوری اسلامی نشاندهاند، خواستار راه حلهائی برای مسائل «حاکمیتشان» هستند. برای اینان فرق نمیکند که بانوان در ورزشگاه باشند، یا نه! ولی این امر که باید بر برخی مسائل که دست و پای حکومت را در سطح جهانی در پوست گردو گذاشته، نقطة پایان گذاشت، هیچ شکی ندارند.
از طرف دیگر، روحانیون، یعنی همانها که «حزبالله» خود را رفیق «گرمابه و گلستانشان» به شمار میآورد، اولویتهای دیگری دارند. برای آنان حل معضلات سیاسی و اقتصادی کشور ایران در آینة روابط دیپلماتیک اصولاً اهمیتی ندارد. این افراد نه از نظر علمی قادر به شناخت مسائل «سیاسی» کشور هستند، و نه در چارچوب اعتقاداتشان این مسائل از اهمیتی برخوردار است. اینان خواهان به ارزش گذاشتن نقطهنظرهای مذهبیشان در میان طرفداران «خشکهفکر»، «بازاری» و معمولاً ثروتمند و مرفهی هستند که به دلیل تأئیدات آنان، عملاًٌ موضع حوزوی خود را به دست آوردهاند.
زمانی که در رژیم سابق، برخی دولتمردان، روحانیت را «قشری» میخواندند، بسیاری متفکران سکرمهها در هم میکشیدند. ولی اگر حکومت پهلوی یک استبداد وابسته و خشک و استعماری بود، دلیل بر آن نمیشد که هر آنچه میگفت «غلط» باشد. در واقع، اگر بخواهیم به زبان روحانیت سخن بگوئیم: «حتی در کلام شیطان نیز میتوان برخی اوقات بارقهای از «حقیقت» یافت».
امروز، برخورد سیاسی میان روحانیت شیعه و حزبالله غیر قابل اجتناب شده است. یکی در صدد حفظ موقعیت «قشری» خود نزد طبقات عقبافتاده، سنتی و پوسیدة اجتماعی است، طبقاتی که نیازهای مادی و معنوی او را تأمین میکنند، و دیگری به زعم خود میباید از این فرصت طلائی برای اثبات این «اصل» بهرهگیرد که حاکمیت اسلامی نه تنها امکانپذیر است، که «ایدهآلهای» انسان امروز را نیز میتواند منعکس کند. فقط در این میان قربانی همیشگی «زنان» هستند، گروهی که نه در نزد روحانیت شیعه، و نه در نزد «حزبالله»، از هیچ حقوق اجتماعی مشخصی برخوردار نبوده و نیستند. این «گروه» ـ که از قضای روزگار نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند ـ امروز در مقام «ضربهگیر»، در میدان زورآزمائی «سنت بازاری» و «مدرنیسم فاشیستی» حضور به هم رساندهاند.
بازگشت به صفحة نخست »»»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر