
چرا برخی محافل در واشنگتن چشم دیدن دونالد رامسفلد را ندارند؟ این سئوالی است که شاید برای بسیاری از ایرانیان کاملاً بیارزش تلقی شود، ولی با در نظر گرفتن نقش رامسفلد در آنچه «حملة احتمالی ارتش آمریکا علیة کشور ایران» اعلام میشود، برخی از ایرانیان شاید مایل باشند بدانند که چه کسی، در موضع وزیر دفاع ایالات متحد ممکن است، روزی از این روزها، در راه جوابگوئی به نیازهای محافل «سیاسیـ نظامی و مالی» ایالات متحد، دستور حمله به کشور ایران را صادر کند. لازم به تذکر است که هدف این مختصر، تحلیلی از نقش رامسفلد در بطن کابینة بوش خواهد بود، و نه صرفاً ارائة «زندگینامهای» از وی.
دونالد رامسفلد از جمله «شخصیتهائی» است که، بیآنکه دلیل مسلم و روشنی برای آن بیابیم، از نخستین روزهای جوانی بر مقامهائی تکیه زده که از نظر سیاسی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بودهاند. شاید اشغال کرسی نمایندگی «مجلس نمایندگان» آمریکا در سن 30 سالگی، از ایالت ایلینوینز در سال 1962، «بیاهمیتترین» شغل، طی زندگی سیاسی و حرفهای وی به شمار آید! ولی رامسفلد از سال 1954، یعنی بیش از نیمقرن پیش، تحت پوشش همه جانبة مالی ارتش و نیروی هوائی ایالات متحد قرار داشته؛ نخست در قالب بورسهای تحصیلی و «ممتد» در بزرگترن و مهمترین دانشگاههای ایالات متحد، و سپس در مقامهای رسمی در بطن پنتاگون چه در واشنگتن، چه در بروکسل و حتی خاوردور! ولی وی، با وجود آنکه سالهای سال یونیفورم نظامی بر تن داشته، در هیچ جنگی حضور نیافته! و همزمان با حفظ «حرفة» نظامی و سیاسی، «رامسفلد جوان» در صحنة تصمیمگیریهای مالی، در بطن بزرگترین محافل بانکی ایالات متحد، پیوسته حضوری مستقیم داشته است؛ حتی امروز نیز با حفظ مقام، وی به این «فعالیتها» ادامه میدهد! در واقع، حضور وی، از سن 25 سالگی، در مهمترین مقامهای مشاورتی در کاخ سفید، تحت عناوین مختلف: مشاورت امنیتی، مشاورت ریاست جمهور در امور اجتماعی، و ... به خوبی نشان میدهد که رامسفلد، یکی از مهمترین و شناخته شده ترین «ایادی» داخلی امپریالیسم آمریکاست؛ فردی است که اجرای مأموریتهای مهم از جانب «محافل» تصمیمگیرنده در ایالات متحد، مستقیما به وی تفویض میشود.

در همین راستاست که میباید گزینش وی به مقام وزارت دفاع در کابینة بوش را مورد بررسی قرار داد. محافل «راستگرای مذهبی و افراطی» در ایالات متحد، سالها پیش از تشکیل کابینة جورجدبلیو بوش، در فردای فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات وسیع سیاسی و ژئوپولیتک که این سرنگونی به همراه آورد، قصد بازنگری در «سیاستهای» نظامی و دفاعی ایالات متحد را داشتند. این بازنگری در واقع، غیرقابل اجتناب شده بود، چرا که بودجههای سنگین، برای حفظ یک نیروی نظامی و عملیاتی، در شرایطی هزینه میشد که این نیرو دیگر در برابر «ارتشهای قراردادی» قرار نگرفته بود. و آنچه امروز، در نظام خبری جهانی «جنگ با تروریسم» مینامند، از همان روزها نظر کارشناسان پنتاگون را به خود جلب کرده بود.
در واقع، اگر دیگر شوروی و چین «دشمنان» بالقوه به شمار نمیآمدند، ارتشهای «کلاسیک» پنتاگون، با هزینههای سرسامآور، در سراسر جهان عملاً هر گونه کارآئی را از دست داده بودند. دست تقدیر چنان کرد که بازسازی پنتاگون و نیروهای نظامی ایالات متحد، و همراه کردن آنان با نیازهای زمانه را به «نابغة کوچولوی ما» ـ آقای دونالد رامسفلد ـ که از دوران جوانی در کاخ سفید، در خدمت رؤسای جمهور متعددی قرار داشتند، تفویض کنند.

شواهدی در دست است که «جنگ عراق»، که امروز بیهوده بودن و «غیرعاقلانه» بودن آن، حداقل در چارچوب سیاستهای راهبردی، بر همه آشکار است، لابراتواری برای «نابغة کوچولوی ما» باشد، تا با تکیه به «دستآوردهای» این جنگ، ایشان و هیئتهای تحقیقاتی نظامی بتوانند، گام به گام، ساختارهای مورد نظر را در بطن پنتاگون با ساختارهای «جنگ کلاسیک»، جایگزین کرده، آن را به قول معروف «به روز» کنند! البته این مهم را، آقای رامسفلد و دوستانشان، مسلماً به خرج ملت عراق صورت خواهند داد.
ولی، مرده ریگ 50 سال جنگ سرد را نمیتوان «یک شبه» از تاریخ، و خصوصاً از تاروپود اقتصادی و مالی ایالات متحد زدود. شرکتهای بزرگ، از سال های پیش، در این راه میلیاردها دلار سرمایهگذاری کردهاند، و در هیچ شرایطی حاضر به عقب نشینی از «بازارهای خود» نیستند. اگر به طور مثال میباید، بمبهای بزرگ و بسیار مخرب «هستهای» را، با آنچه امروز به «بمبهای هوشمند و کوچک هستهای» معروف شدهاند، جایگزین کرد، در این راه منافع گروهی قربانی خواهد شد؛ گروهی که مسلما شامل مردم «بختبرگشتة جهان سوم»، تودههائی که این بمبها را برای سرکوب آنان میسازند، نخواهد شد. گروههای متضرر را میتوان در میان اتحادیههای بزرگ بانکی، صنایع بزرگ نظامی، و شبهنظامی، و ... یافت.
از قضای روزگار، نزدیک بودن «نابغة کوچولوی ما» به برخی محافل بانکی، هم برای جورج بوش، و هم برای حامیان «پشتپردة» این دولت ایجاد دردسر بزرگی کرده، چرا که قراردادهای «بازسازی» نظامی معمولاً از طرف بانکها و محافل مالیای به امضاء میرسند که شخص آقای رامسفلد در بطن آنان از پست و مقام آب و نانداری برخوردارند.
از اینرو، صدای اعتراضاتی که در گوشه و کنار جهان و حتی مرکز شهر واشنگتن، بر علیة سیاستهای نظامیگری آقای رامسفلد به گوش میرسد، بیشتر از آنچه ندائی از روی «انساندوستی» و برای به رسمیت شناختن «حق زندگانی» عراقیها و دیگر ملتها به شمار آید، نالة گرگهائی است که گرگی قویتر، در شبی زمستانی و سرد و سخت، لاشة گوسفند فربهی را از چنگالشان به درآورده. به همین دلیل است که ملت «بزرگ» انگلستان، که با جنگ نیز «مخالف» بود، در انتخاباتی که به دنبال آمد، به همان آنتونیبلری رأی داد، که انگلستان را به جنگ فرستاده بود. و اگر در اسپانیا، تئاتر خونین بمبهای «ترن شهری» به راه نیافتاده بود، «جنگ ستیزان» اسپانیائی هم بار دیگر، به جانشینان بر حق «ژنرال فرانکو»، رأی اعتماد عمومی میدادند.
حال، اگر روزی از روزها، کسی از شما درخواست کرد که در تظاهراتی بر علیة «جنگ عراق» شرکت کنید، قبل از قبول دعوت، نخست از وی بخواهید عکسی از «نابغة کوچولوی» جدید، که سیاست نوین را میباید در پنتاگون پیش راند، به شما ارائه دهد، تا حداقل بدانید «زحمت تظاهرات» را برای پیشرفت سیاسی و اجتماعی چه فردی بر خود هموار میکنید.
بازگشت به صفحة نخست »»»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر