افکار عمومی در جهان، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به واژة «فروپاشی» خو گرفته. پس از آنکه امپراتوری «کارگری» شوروی فروریخت، نوبت به یوگسلاوی رسید. امروز افغانستان و عراق در مقابل چشمانمان قرار گرفتهاند، کشورهائی که وجود و یا عدم وجود «جغرافیائی» و سیاسی آنها صرفاً در گرو «چک و چانههای» پشتپرده است، و برخی ناظران معتقدند که دیری نخواهد گذشت که پس از استحکام سیاستهای استعماری در این کشورها، نوبت به ایران، سوریه، مصر، پاکستان و ... برسد، کشورهائی که موجودیتشان بر نقشة جغرافیای جهانی میتواند صرفاً برای پیشبرد برخی سیاستهای جهانشمول، «دلآزار» شود. این سئوال برای بسیاری مطرح است که «آیا کشور ایران در این تندباد سیاسی، که قربانیان آن از میان ضعیفترین ملتهای جهان انتخاب میشوند، "تجزیه" خواهد شد یا نه؟»
واژة ناسیونالیسم که در «غربی» بودن آن نباید شک و شبههای به خود راه داد، دستآورد شکلگیری «ملتها» در بطن اروپای مرکزی و غربی بوده. این «شکلگیری»، در راستائی صورت گرفت که با چارچوبهائی که ما در خاورمیانه به آن خو گرفته بودیم تفاوت جامع داشت. اروپا عملاً تا سالهای1600 فاقد پدیدهای به نام «ملت» بود ـ زبان مشترک، قومیتمشترک، فرهنگ و آداب مشترک ـ ورای آداب و سنن برخاسته از مسیحیت، عملاً موجودیتی نداشت. راه دوری نرفتهایم اگر با دقت در تاریخچة زبانهای آلمانی، ایتالیائی و حتی فرانسه دریابیم که، عمر این زبانها عملاً به سدة 1600، یا 1700 میرسد، و اینکه کلاسیکترین ادبا در این زبانها، با تاریخ معاصر، فقط چند سده فاصلة زمانی و تاریخی دارند.
مسلماً هویت ملی، بدون زبان مشترک توهمی بیش نخواهد بود. از اینرو، به سادگی میتوان، حداقل در مورد اروپای غربی و مرکزی، اذعان داشت که پیش از شکلگیری زبانها، ملت به مفهوم امروزی کلمه نمیتوانسته وجود داشته باشد. البته از آنجا که «علم» تاریخ، بهترین وسیله برای توجیه سیاستهای روز شده، به سادگی میتوان، به طور مثال در کشور دانمارک، که یکی از «نوپاترین» ملتهای اروپائی است، کتابهای تاریخی و «علمیای» یافت که تاریخ اقوام وایکینگ و غیره را به 5 تا 6 هزار سال پیش از تولد «فرضی» مسیح رسانده، از وجود چنین پیشینهای نتیجه گیری کنند که، «ملت بزرگ دانمارک 5 هزار سال "تاریخ" دارد!» ولی، از آنجا که ما در این مطلب کوتاه با «سیاستبازی» کاری نداریم، از بررسی این نمونهها خودداری میکنیم.
پر واضح است که در میان ملتهای جهان، ملت ایران یکی از کهنسالترین است. ولی، از این امر، به خودی خود، نمیتوان نتیجهای به دست آورد، چرا که ملتهائی چون قبطیان مصری، آشوریهای عراقی، ایلامیان «ایرانی ـ عراقی» وجود داشتهاند که از ملت ایران به مراتب قدیمیترند، ولی امروز اثری از آثار آنان نمیتوان یافت. از اینرو، ویژگی ملت ایران صرفاً در کهنسال بودن خلاصه نمیشود. این تمدن، در صور مختلف توانسته تا به امروز «امتدادی» به موجودیت فرهنگی خود بدهد. در جهان، ملتهای زیادی با این ویژگی نمیتوان یافت؛ تمدن پرآوازة مصریان نابود شد، امروز فینیقه وجود خارجی ندارد، از کارتاژ جز در کتابهای «ناسیونالیستی» بورقیبه نمیتوان اثری پیدا کرد. چرا که مصریان امروز متعلق به جهان عرباند، عراقیها، لبنانیان و تونسیها نیز به همین ترتیب، و ارامنه، با وجود آنکه بسیار کهنسالاند، از پیشینة فرهنگی قابل اعتنا، در قالب ادبیات و هنر به صورتی که به نسلهای بعدی قابلیت انتقال داشته باشد، برخوردار نیستند. شاید ویژگیهای قابل اعتنائی در حد قدمت ملت ایران صرفاً بتوان نزد ملت چین، و برخی اقوام هندوستان یافت.
ولی به عقیدة نگارنده، اینکه امروز، در شهرهای مختلف کشور ایران، دانشآموزان دبستانی در سن 10 یا 12 سال میتوان یافت که اشعار منسوب به رودکی را با بیش از هزار سال قدمت، به راحتی قرائت کرده، مفاهیم آن را دریابند، حتی در بطن فرهنگهائی چون چین و هند نیز غیر قابل تصور است. در واقع، تمدن ایران، تا آنجا که به تاریخ زبان فارسی امروزی ما مربوط میشود، طی بیش از 1200 سال ـ از اشعار شعوبیون تا شعر نو در کلام یوشیج ـ امتزاجی بسیار پیچیده از «ایستائی» و «پویائی» ارائه داده.
این مجموعه را آنان که، چون هانتینگتن سخن از «جنگ تمدنها» میگویند، نمیتوانند دریابند. جنگ تمدنهائی که هانتینگتنها از آن سخن میگویند، جنگ میان تمدنهائی است که ریشه در سدة 1600 میلادی دارند، به عبارت دیگر، بازگوئی همان پدیدهای است که به جنگهای اول و دوم جهانی منتج شده. در واقع، هانتینگتن سخن جدیدی بر زبان نرانده. وی با بررسیای عجولانه از تاریخ معاصر، به این نتیجة رسیده که، با از میان رفتن «دیوارههای امنیتی» جنگ سرد، تمدنهائی که در قفای پردة آهنین پناه گرفته بودهاند، آزاد شده، به شیوهای که هانتینگتن قادر به دریافت تاریخی آن است ـ جنگهای اول و دوم جهانی ـ دست اندرکار نوعی تکرار «تاریخ» خواهند شد. این قواعد را نمیتوان بر ملتهای کهنسالی چون ایران، چین و یا هند اعمال کرد. در واقع، اگر «صورتبندی» هانتینگتن «صحیح» باشد، نخستین نتیجة آن نابودی پدیدهای است که به غلط نام «ملت آمریکا» برخود گزارده، چرا که «ملت آمریکا» از نظر تاریخی، عملاً فاقد هر گونه موجودیتی است، و جامعهشناسان آمریکائی در تعریف «فرهنگ» آمریکا، خود از دیگر صاحبنظران، «دست به عصا تر هستند». اگر نبردی میان تمدنها در گیر شود، اولین «ملتی» که به دلیل ضعف و نبود «ریشههای مستحکم» تاریخی موجودیتاش مورد تهدید قرار خواهد گرفت، و به طور کلی از صحنة روزگار حذف خواهد شد، ملت آمریکا خواهد بود! پس استنباطی که در غرب از «فرهنگ»، «تمدن»، «پیشینة تاریخی» و ... رایج است، آن پدیدهای نیست که در جهان کهنسال مورد توجه قرار میگیرد.
واژة ناسیونالیسم که در «غربی» بودن آن نباید شک و شبههای به خود راه داد، دستآورد شکلگیری «ملتها» در بطن اروپای مرکزی و غربی بوده. این «شکلگیری»، در راستائی صورت گرفت که با چارچوبهائی که ما در خاورمیانه به آن خو گرفته بودیم تفاوت جامع داشت. اروپا عملاً تا سالهای1600 فاقد پدیدهای به نام «ملت» بود ـ زبان مشترک، قومیتمشترک، فرهنگ و آداب مشترک ـ ورای آداب و سنن برخاسته از مسیحیت، عملاً موجودیتی نداشت. راه دوری نرفتهایم اگر با دقت در تاریخچة زبانهای آلمانی، ایتالیائی و حتی فرانسه دریابیم که، عمر این زبانها عملاً به سدة 1600، یا 1700 میرسد، و اینکه کلاسیکترین ادبا در این زبانها، با تاریخ معاصر، فقط چند سده فاصلة زمانی و تاریخی دارند.
مسلماً هویت ملی، بدون زبان مشترک توهمی بیش نخواهد بود. از اینرو، به سادگی میتوان، حداقل در مورد اروپای غربی و مرکزی، اذعان داشت که پیش از شکلگیری زبانها، ملت به مفهوم امروزی کلمه نمیتوانسته وجود داشته باشد. البته از آنجا که «علم» تاریخ، بهترین وسیله برای توجیه سیاستهای روز شده، به سادگی میتوان، به طور مثال در کشور دانمارک، که یکی از «نوپاترین» ملتهای اروپائی است، کتابهای تاریخی و «علمیای» یافت که تاریخ اقوام وایکینگ و غیره را به 5 تا 6 هزار سال پیش از تولد «فرضی» مسیح رسانده، از وجود چنین پیشینهای نتیجه گیری کنند که، «ملت بزرگ دانمارک 5 هزار سال "تاریخ" دارد!» ولی، از آنجا که ما در این مطلب کوتاه با «سیاستبازی» کاری نداریم، از بررسی این نمونهها خودداری میکنیم.
پر واضح است که در میان ملتهای جهان، ملت ایران یکی از کهنسالترین است. ولی، از این امر، به خودی خود، نمیتوان نتیجهای به دست آورد، چرا که ملتهائی چون قبطیان مصری، آشوریهای عراقی، ایلامیان «ایرانی ـ عراقی» وجود داشتهاند که از ملت ایران به مراتب قدیمیترند، ولی امروز اثری از آثار آنان نمیتوان یافت. از اینرو، ویژگی ملت ایران صرفاً در کهنسال بودن خلاصه نمیشود. این تمدن، در صور مختلف توانسته تا به امروز «امتدادی» به موجودیت فرهنگی خود بدهد. در جهان، ملتهای زیادی با این ویژگی نمیتوان یافت؛ تمدن پرآوازة مصریان نابود شد، امروز فینیقه وجود خارجی ندارد، از کارتاژ جز در کتابهای «ناسیونالیستی» بورقیبه نمیتوان اثری پیدا کرد. چرا که مصریان امروز متعلق به جهان عرباند، عراقیها، لبنانیان و تونسیها نیز به همین ترتیب، و ارامنه، با وجود آنکه بسیار کهنسالاند، از پیشینة فرهنگی قابل اعتنا، در قالب ادبیات و هنر به صورتی که به نسلهای بعدی قابلیت انتقال داشته باشد، برخوردار نیستند. شاید ویژگیهای قابل اعتنائی در حد قدمت ملت ایران صرفاً بتوان نزد ملت چین، و برخی اقوام هندوستان یافت.
ولی به عقیدة نگارنده، اینکه امروز، در شهرهای مختلف کشور ایران، دانشآموزان دبستانی در سن 10 یا 12 سال میتوان یافت که اشعار منسوب به رودکی را با بیش از هزار سال قدمت، به راحتی قرائت کرده، مفاهیم آن را دریابند، حتی در بطن فرهنگهائی چون چین و هند نیز غیر قابل تصور است. در واقع، تمدن ایران، تا آنجا که به تاریخ زبان فارسی امروزی ما مربوط میشود، طی بیش از 1200 سال ـ از اشعار شعوبیون تا شعر نو در کلام یوشیج ـ امتزاجی بسیار پیچیده از «ایستائی» و «پویائی» ارائه داده.
این مجموعه را آنان که، چون هانتینگتن سخن از «جنگ تمدنها» میگویند، نمیتوانند دریابند. جنگ تمدنهائی که هانتینگتنها از آن سخن میگویند، جنگ میان تمدنهائی است که ریشه در سدة 1600 میلادی دارند، به عبارت دیگر، بازگوئی همان پدیدهای است که به جنگهای اول و دوم جهانی منتج شده. در واقع، هانتینگتن سخن جدیدی بر زبان نرانده. وی با بررسیای عجولانه از تاریخ معاصر، به این نتیجة رسیده که، با از میان رفتن «دیوارههای امنیتی» جنگ سرد، تمدنهائی که در قفای پردة آهنین پناه گرفته بودهاند، آزاد شده، به شیوهای که هانتینگتن قادر به دریافت تاریخی آن است ـ جنگهای اول و دوم جهانی ـ دست اندرکار نوعی تکرار «تاریخ» خواهند شد. این قواعد را نمیتوان بر ملتهای کهنسالی چون ایران، چین و یا هند اعمال کرد. در واقع، اگر «صورتبندی» هانتینگتن «صحیح» باشد، نخستین نتیجة آن نابودی پدیدهای است که به غلط نام «ملت آمریکا» برخود گزارده، چرا که «ملت آمریکا» از نظر تاریخی، عملاً فاقد هر گونه موجودیتی است، و جامعهشناسان آمریکائی در تعریف «فرهنگ» آمریکا، خود از دیگر صاحبنظران، «دست به عصا تر هستند». اگر نبردی میان تمدنها در گیر شود، اولین «ملتی» که به دلیل ضعف و نبود «ریشههای مستحکم» تاریخی موجودیتاش مورد تهدید قرار خواهد گرفت، و به طور کلی از صحنة روزگار حذف خواهد شد، ملت آمریکا خواهد بود! پس استنباطی که در غرب از «فرهنگ»، «تمدن»، «پیشینة تاریخی» و ... رایج است، آن پدیدهای نیست که در جهان کهنسال مورد توجه قرار میگیرد.
حال، پس از بررسی این مجموعه مسائل، شاید بهتر باشد به مورد ایران بازگردیم. فلات بلند ایران ـ مفهومی که دیرینهشناسان به منطقة فرهنگ ایرانی میدهند ـ اگر از نظر جغرافیائی در بر گیرندة ایران امروز است، عملاً شامل افغانستان، قسمت وسیعی از قفقاز، آسیای مرکزی و عراق نیز میشود. جالب توجه است که «فروپاشی» بیش از دیگر مناطق دنیا دقیقاً شامل همین کشورها شده، و از اینجاست که، توجه برخی «استراتژها» به مسئلة فروپاشی «احتمالی» کشور ایران نیز مطرح میشود. ولی، یک اصل کلی را این «استراتژها» ندیده انگاشتهاند، و آن اینکه، آنچه فرو میپاشد، تمدن و ملت ایران ـ در مفهوم وسیع کلمه یعنی «فلات بلند» ایران ـ نیست، آن چه فرو میپاشد قسمتهائی است که تحت عناوین مختلف از بطن این «فلات بلند»، طی سدههای طولانی بیرون کشیده شدهاند. و امروز که این مناطق از پنجة حاکمیتهای «تاریخ ستیز» میگریزند، «هستة مرکزی این تمدن» ـ کشور کنونی ایران ـ نمیتواند شامل «فروپاشی» شود. این روند صرفاً هستة مرکزی این تمدن را قدرتمندتر و منسجمتر خواهد کرد، همان پدیدهای که امروز، در چارچوب دخالتهای نظامی آمریکا، و دیگر کشورهای قدرتمند در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی شاهد آن هستیم. استراتژی «فروپاشی» ایران، افسانهای است که قدرتهای جهانی، جهت پیشبرد سیاستهای خود ساختهاند. در واقع، تاریخ و تجربة تاریخی ملتهای «فلات بلند»، از منطق دیگری پیروی میکند.
بازگشت به صفحة نخست »»»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر