
در روزگاری نه چندان دور، به دلیل حمایت همه جانبة نظام تبلیغاتی رژیم پهلوی از آنچه «هنر مردم پسند» لقب گرفته بود، کلیة گروههای سیاسی، و کسانی که خود را «متفکر» در امور اجتماعی قلمداد میکردند، یک صدا، هنر «کوچهـ بازاریِ» حاکمیت پهلوی را «محکوم» کرده، در «اهریمنی» بودن آن ـ هر یک بر اساس تفکر سیاسی ویژة خود ـ هزاران داستان میساختند. و از روزی که حکومت اسلامی ایران، خود را ـ البته کاملاً در ظاهر امر ـ مخالف با این نوع «هنرورزی» نشان میدهد، تمامی دست اندرکاران این «صنعت»، که ریشة تاریخی آن را میباید در تفریحات مردسالارانة «عشرتکدههای» صفوی و قاجاریه جستجو کرد، از طرف «فعالان» سیاسی کشور، «فرهیختگانی مردمی»، «فرهنگیانی با رسالت والا»، «پیامآوران شادیهای زندگانی» و ... معرفی شده، در فضیلت و فلسفة وجودی چنین هنرمندانی داستانها ساخته میشود.
در واقع، اگر در مورد بررسی واژة «ابتذال» نمیتوان به یک «اجماع» نظری دست یافت، شاید در بحث بررسی «سیاستبازی» و «سیاستِ بازاری» بتوان به نتیجهای رسید. همه میدانند که «هنرِ» سیاستباز ـ البته اگر بتوان آنرا "هنر" نامید ـ همآنست که از خمیرمایههای اجتماعی، از آنچه تودهها و مردم «کوچه و بازار» به آن عمیقاً «اعتقاد» دارند، ولی یا خود از «اعتقادشان» بیاطلاعاند، و یا نمیخواهند این «اعتقاد» را به ذهن راه دهند، وسیلهای برای تبلیغات و ایجاد «هیاهوی سیاسی» بسازد. در این راستا، متفکرانی که در چارچوب عینی، سعی در بررسی «پدیدة» سیاست در جامعه داشتهاند، همگی متفقالقولاند که «سیاست» نه «علم» است و نه «ایمان»، ولی هم نوعی علم است،که آگاهیهای ویژهای از آن خود میطلبد، و هم نوعی «اعتقاد» است، چرا که وابستگیای نهادینه به اهدافی را ـ هر چند که این اهداف معمولاً بسیار مبتذل و مردمفریباند ـ الزامی میکند؛ ولی نهایت امر، بازهم همگی با این رأی همراهاند که، سیاست «شری» است که جامعة بشری را از آن رهائی نباشد.
چرا که «بشر» در جامعهای که به دست خود ساخته و پرداخته، این تمایل عمیق را نیز نهادینه کرده، که مسئولیتهای بزرگ اجتماعی و تصمیمگیریهای مهم سیاسی، به عبارت دیگر، هر آنچه مسئولیتهائی «سنگین» ـ سنگینتر از حد تحمل «عوام» ـ به همراه میآورد، میباید پیوسته بر دوش «دیگری» باشد. و اینکه، انسان برای دستیابی به آرامش «وجدان»، و حصول «خودتأئیدی» از عمل و رفتار خود در بطن جامعه، نمیباید آلودة چنین «مسئولیتهائی» شود. اینجاست که وجود «سیاستباز» الزامی میشود، و اینجاست که «علم» سیاست برای «جوابگوئی» به نیازهای جامعه پایهریزی میشود.
برای آنکه نگاهی به چند و چون این «سازوکار» بیاندازیم ـ سازوکار سیاست ـ، نمیباید راه دوری برویم. آمریکای امروز را، که از قِبَل تبلیغات جهانی، همه با زیر و بم مسائل سیاسیاش آشنائی پیدا کردهایم، مورد بررسی قرار میدهیم. در رسانههای عمومی جهان، همه جا سخن از این است که بیش از 50 درصد از آمریکائیان از جنگ عراق «ناراضیاند»! ولی، همین رسانهها سخن از آنهائی که از این جنگ «راضیاند»، و شاید شمارشان در جامعة آمریکا به بیش از 100 میلیون تن برسد، نمیگویند. کسی نمیگوید که به طور مثال، جناب آقای «ایکس»، رئیس آیبیام، یا صاحب فلان رستوران و یا بهمان «مدرسه و مکتب»، فکر میکند که جنگ در کشور عراق «کار پسندیدهای» است. هیچ یک از این 100 میلیون تن حاضر نیست در مجمعی عمومی از جای برخاسته و در مقابل دوربینهای تلویزیونی و بلندگوهای رادیوئی با صراحت از «جنگ» حمایت کند. برخی اوقات، تحت عنوان «از سربازانمان حمایت میکنیم»، سخنانی گفته میشود، ولی سخنگویان، نفس «جنگ» در این گویشها را، کاملاً به دست «فراموشی» میسپارند.
ولی، چگونه میتوان این مطلب را از نظر دور داشت: نه تنها 50 درصد از جمعیت آمریکای امروز «جنگ» خانمانسوز و غیر انسانی عراق را تأئید میکنند، که آن نیمة مخالف جمعیت نیز، به صورتی روزمره از برکت این جنگ و نتایج «اقتصادی» آن روزگار میگذرانند؟ آنگاه که میگوئیم «خمیرمایههای اجتماعی» و «اعتقادات آزاردهندة فردی و گروهی»، شاید روی به همین پدیدهها داشته باشیم. «مسئولیت» جنگ در عراق بر عهدة فردی است به نام «جورج بوش»، و یا «اطرافیان» او! دیگران، حتی همان 50 درصد موافق هم، هیچگونه نقشی در این «جنگ» و «آدمکشیهای مرتبط» با آن ندارند. این است، نقشی که تودههای مردم به «سیاستبازان» و «سیاستکاران» تقدیم کرده، و به این صورت «خودآگاه» و «وجدان» فردی و یا «اجتماعی»، با استفاده از پدیدة «سیاست» در جامعة بشری، «آزاد» میشود.
حال که نقش «سیاست» در جامعه را بازگو کردیم، شاید بهتر است بازگشتی به موضوع آغازین این مطلب، یعنی «ابتذال» داشته باشیم. روزگاری بود که فرهنگ اجتماعیای که پهلویها برای آن تبلیغات به راه انداخته بودند، یکی از نمادهای وابستگی اقتصادی و سیاسی کشور به اجنبی، و یکی از دلایل سرشکستگی ملت ایران در جهان اعلام میشد. ولی کسی این «اعتقاد» را به خود راه نمیداد، از اینرو میبایست فردی ـ در این مورد بخصوص معمولاً از میان احمقترینها ـ پیدا شود و این «اعتقاد» سراپا بیاساس را نه تنها اعلام کند و به زبان آورد، که از آن برخوردی «سازمانیافته» با مسائل اجتماعی کشور نیز بسازد. این «فرد» را امروز همگی به نام میشناسیم، و ثمرة «فداکاریهای» او را در راه «استقلال» و «آزادی» کشور ایران، خصوصاًٌ به ارزش گذاشتن «فرهنگ والای» اسلامی در مقابل چشمانمان داریم.
ولی اگر موجودیت «سیاست» ریشه در خمیرمایههای اجتماعی دارد، این خمیرمایهها «محدوداند». ابتذالی که حکومت اسلامی بر جامعة ایران فروافکنده ـ که به زعم حکومت، نوعی "فرهیختگی" است ـ از خمیرمایههای اجتماعی نشأت میگیرد، و مخلوطی است از «بیفرهنگی بازاری»، «بیفرهنگی خردهآخوندی» و «بیفرهنگی نوسوادی». در شرایطی که حکومت اسلامی ایران، برای ارتقاء فرهنگی جامعه نه از توانائیای برخوردار است، و نه در جستجوی چنین ارتقائی است ـ چرا که اصولاً از شناخت آن عاجز است ـ پر واضح است که، «بیفرهنگیهائی» که در بالا به آنها اشاره شد، هر روز فراگیرتر از روز پیشین شوند.
در واقع، عدم شناخت از فرهنگ والا، در جامعه خلاءای اجتماعی میآفریند که، در بطن آن، «افراد به دشمن خود بیشتر شبیه شوند تا به دوستاناشان!» امروز، برای مبارزه با «پدیدة» حکومت اسلامی، «خمیرمایههای جامعة ایران» روی به فرسودگی دارند، و ملت ایران راه گذشته: «آرمانها» را، چه دینی و چه «عقیدتی»، دیگر نمیخواهد بیازماید. «آرمانها» که میتوانند «والا» باشند، جای خود را به «ابتذالی» دادهاند که «بیفرهنگیهای» تحمیلی حکومت اسلامی، سالهاست در جامعه پراکنده است. این «بیفرهنگیها»، امروز از طریق نوشتار، گفتار و حتی کردار در قالبهای «رسمی»، «حکومتی»، «مجاز» و یا حتی «غیرمجاز»، این ادعای باطل را دارند، که پای در حیطه «فرهنگ» گزاردهاند. ابتذال در زبان: «غلطنویسی»، «لغتسازیهای "عالمانه" ـ که معمولاً برخاسته از بیسوادی عمیق علمی است»، «فروپاشاندن ساختار جملات و گزافه گوئیهائی به سبک "ادبیات ترکی و مغولی" قرون وسطای ایران»، «لفاظیهای ادیبانه، در قالب ادبیات توصیفیای، که فاقد هر گونه تصویر روشن و صریح ذهنیاند»، و ... امروز قسمتی از «ادبیات» جامعة ایران زمین شده. به عبارت دیگر، برای رهائی از چنگال یک حکومت «دریده» و «هرزهدرا»، ایرانی به این صرافت افتاده که میباید از حکومت «دریدهتر» و «هرزهدراتر» شود.
با نگاهی به «بیانیة اخیر کانون نویسندگان»، در محکوم کردن اعمال کسانی که به سنگ مزار رفتگان نیز رحمی ندارند، این «نویسندگان»، روشی را که در بالا تشریح شد، مو به مو به کار گرفتهاند. و بیانیة آنان بهترین گواه است، بر آنچه در بالا آمد. و سخن کوتاه کرده، بگوئیم که اگر «راه رهائی» را در «والائی» میبینیم، برای «تجمل» آن نیست؛ از اینروست که «والائی» خود تضمینی خواهد بود بر این واقعیت که «رهائی» آینده، نه «زندانی» باشد آلوده به «ابتذال»، و نه «سرابی» فروافتاده در عمق توهمات!
بازگشت به صفحة نخست»»»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر