۲.۰۲.۱۳۸۵

«بحران هسته‌ای» ایران تا کی؟




«بحران» هسته‌ای ایران همچنان در رأس مسائل سیاست خارجی قرار گرفته و از طرف دولت‌های بزرگ منطقه و قدرت‌های جهانی، گام به گام «دنبال» می‌شود. به آن معنا که، نه تنها هیاهوئی سیاسی بر محور «برخورداری» فرضی ایران از نیروی نظامی‌هسته‌ای به راه افتاده ـ مطلبی که متأسفانه موضع‌گیری‌های دولت آقای احمدی‌نژاد هم امکانی برای تسکین آن فراهم نمی‌آورد ـ که، برخی قدرت‌ها ـ منظور شاخه‌های مشخصی از حاکمیت‌های غربی است ـ سعی بر آن دارند که با به کارگیری شیوه‌های مختلف، «مخالفان» به اصطلاح مبارزه با «اسلام تندرو» را در دیگر کشورها به محفل خود نزدیک کنند.

ترسیم دوبارة خطوط مشخص این «بحران» از نظر ادامة بحث الزامی است، هر چند که برخی آنرا «تکرار مکررات» تلقی خواهند کرد. ‌ در واقع، جهت تحلیل موضوع، از ترسیم دوبارة راهبردها گریزی نداریم. به طور خلاصه، باید متذکر شد، که پس از فروپاشی شوروی و «اردوگاه شرق»، راهبردهای جهانی در جنوب آسیا بر دو محور چین و هند متمرکز شده‌اند. ایندو کشور که به تنهائی نیمی از جمعیت جهانی را در خود جای داده‌اند، از قدرت‌های نظامی، سیاسی و راهبردی بسیار پیچیده‌ای نیز برخوردارند. در راستای «جهانی‌شدن» به شیوة آمریکائی، بر اهمیت راهبردی چین و هند،‌ به عنوان کشورهائی که نه تنها نیروی انسانی «ارزان‌قیمت» ارائه می‌دهند که این نیرو، خصوصاً در هند از کیفیت بالائی از نظر کارآئی برخوردار است، افزوده شده. ولی اگر هنوز روابط بسیار نزدیکی میان کشورهای غربی در چارچوب راهبردهای نظامی وجود دارد، «جهانی‌شدن» به شیوة آمریکائی، که ریشه‌های آن را باید در الگوهای پس از جنگ دوم جهانی و تمرکز «سیاسی‌ـ اقتصادی» ایالات متحد به عنوان «دژ» سرمایه‌داری دنبال کرد، دیگر نمی‌تواند از نظر رقبای ایالات متحد، و حتی متحدان اینکشور «قابل تحمل» تلقی شود.

در این میان، دولت فعلی روسیه نیز، که میراث‌خوار اصلی «اتحاد جماهیر شوروی‌ سوسیالیستی» است، بلندپروازی‌هائی منطقه‌ای و حتی جهانی دارد، و نمی‌تواند حضور فراگیر ایالات متحد را به عنوان «ارباب جهانی سرمایه» تحمل کند. از طرف دیگر، کشورهای انگلستان، فرانسه و برخی کشورهای کم‌اهمیت‌تر ولی به همان اندازه «چپاول‌گر»، جهت بلعیدن منابع مالی و اقتصادی جهانی نیز دیگر حاضر نیستند، بدون هیچ قید و شرطی، بار سنگین «حمایت مالی و سیاسی» از ایالات متحد را، به صورتی که برای «سرکوب کمونیسم» قبول کرده بودند، تحمل کنند. اگر به این فهرست نام کشورهائی را که به دلایل تاریخی، اجتماعی و سیاسی از نزدیک شدن به ایالات متحد و سیاست‌هایش عاجز‌‌اند، اضافه کنیم، درک خواهیم کرد که سیاست «جهانی‌شدن» به شیوة آمریکائی با چه «مصائبی» روبرو شده است.


از یک سو آمریکا برای «تداوم» سیاست‌های مالی و اقتصادی خود نیازمند گشودن بازارهای جدید است، و از سوی دیگر، اعمال نظارت کامل آمریکا بر بازارهائی که پیوسته وسیع‌تر و گسترده‌تر می‌شوند، هر روز، مشکل‌تر از روز پیشین خواهد ‌شد. سفر اخیر جورج بوش به هند، و هم اینک، حضور رهبر چین در واشنگتن، از نظر سیاسی مفاهیمی دارند که فقط در چارچوب راهبردهای نوین سیاست جهانی قابل تحلیل خواهند بود. در واقع، ایالات متحد از چین و هند چشمداشت‌هائی دارد، که در چارچوب سیاست‌های سابق آمریکا، شاید اصولاً غیرممکن می‌نمود. بحران «هسته‌ای» کشور ایران نیز در همین راستا قابل بحث خواهد بود.

صاحب‌نظران متفق‌القول‌اند که، در مورد تأسیسات هسته‌ای ایران، آنچه می‌تواند «نظامی» ‌و یا «از نظر نظامی قابل بهره‌گیری» به شمار آید، تأسیساتی‌اند که به دست آمریکا، زیر نظر چین و پاکستان در نطنز، تهران، سمنان و ... متمرکز شده‌اند؛ تأسیساتی که روسیه به ایران ارسال داشته و یا کارشناسی روس در شهر بوشهر پایه‌ریزی می‌کند، صرفاً کاربردی «غیرنظامی» دارند. حال هیاهوی سیاسی‌ای که آمریکا بر سر مسئلة «هسته‌ای» ایران به راه انداخته، در این راستا چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟

به صراحت می‌بینیم که دولت ایران، نه تنها در راستای شفاف کردن این «هیاهو» هیچ گامی برنمی‌دارد، که با سخنرانی‌های «زبردستانة» آقای احمدی‌نژاد ـ در مورد نابودی اسرائیل، استقلال هسته‌ای کشور، و ... ـ سعی تمام دارد که آتش تنور تبلیغات سیاسی آمریکائی‌ها را هر روز داغ‌ و داغ‌تر کند؛ این سیاست مسلماً بازتاب منافع ملی ایران نیست و از خارج از مرزهای کشور اداره می‌شود. و در این راستا، سیاست «نعل‌وارونه زدن» از طرف آمریکا را صرفاً می‌توان در چارچوب نیازهای نوین اینکشور به اعمال نظارت بر منابع انرژی جهانی، اعمال کنترل بر منابع نیروی انسانی، و تحت فشار قرار دادن «رقبای» ایالات متحد در صحنة اقتصاد جهانی تحلیل کرد.

برای آمریکائی‌ها دست گذاشتن بر منابع انرژی خلیج‌فارس، پایه‌ریزی روابط «ارباب رعیتی» با کشورهای هند و چین، و کنار زدن روسیه، انگلستان و فرانسه ـ رقبای بالقوة ایالات متحد ـ از صحنة سیاست جهانی، امروز از اولویت برخوردار شده‌اند. ولی، یک مطلب هنوز باقی مانده، آیا اینکار شدنی است؟




اگر آمریکا با ارسال بیش از 150 هزار تفنگچی به خلیج فارس، هنوز قادر نیست به صراحت از «پیروزی در جنگ عراق» سخن گوید، اگر آمریکا علیرغم هدیه «نپال» به دولت چین ـ با بحرانی که گویا «مائوئیست‌ها» در اینکشور به راه انداخته‌اند ـ همزمان با سفر رئیس دولت چین به واشنگتن، قصد جایگزینی حاکمیت متمایل به هند را دارد ـ هنوز نتوانسته نه موضع چین را در مورد «بحران هسته‌ای» ایران تغییر دهد، و نه در مورد شناور کردن ارز این کشور قولی دریافت کند، و اگر هند هنوز حمایت خود را از کرزائی منوط به عدم حمایت کابل از «طالبان» ـ زیر مجموعة سازمان سیا در منطقه ـ می‌کند و اگر ... و اگر ... اینهمه نشان می‌دهد که رقبای آمریکا نه تنها بیکار ننشسته‌اند، که هر روز، از روز پیشین فعال‌تر شده‌اند.

بسیاری از متفکران آمریکائی، حداقل آندسته که نانخورهای مستقیم پنتاگون، سازمان سیا و کاخ سفید نیستند، معتقدند که راهبردهای سیاسی‌ای که از آخرین سال‌های قرن بیستم از جانب ایالات متحد اتخاذ شده، هیچکدام نتوانسته‌اند آنطور که کاخ سفید در نظر داشته، خود را در سطح جهانی جایگیر کنند. در واقع، سقوط «طالبان»، جنگ «نامعلوم» در عراق، شکست در ایجاد راه‌بند در شکل‌گیری ارز مشترک اروپا، عدم تمکین چین به شناور کردن ارز اینکشور در ارتباط با دلار، بی‌اعتباری کامل دولت مشارف، و ... از این میان شاید فقط نمونه‌های بسیار «کوچکی» هستند.


در این گیرودار، «بحران هسته‌ای» ایران، که در واقع باید به آن عنوان «جنگ روسیه، آمریکا و اروپا»‌ برای کنترل منطقة حساس خاورمیانه را داد، هنوز به نقطه‌ای نرسیده که بتوان در مورد آن از «ثبات سیاسی» سخن به میان آورد. تنها مطلبی که در این میان بسیار تعجب آور است، درجة وابستگی حاکمیت ایران به سیاست‌های آمریکا است. این حاکمیت در شرایطی که سیاست‌های آمریکا در منطقه هر روز بیش از روز گذشته با شکست و بی‌آبروئی همراه می‌شوند، نه تنها موجودیت خود، که جان و مال و امنیت روزمرة ملت ایران را نیز وجه‌المصالحة پیشبرد سیاست‌های آمریکا در منطقه قرار داده است. شاید آنان که در سطوح عالی و سیاسی، ناظر تحولات منطقة خلیج‌فارس هستند،‌ سابق بر این، علیرغم وجود شواهدی منسجم و محکم،‌ وابستگی این حاکمیت را به سیاست‌های منطقه‌ای ایالات متحد، نمی‌توانستند تا به این اندازه عمیق و پایه‌ای تحلیل کنند.
بازگشت به صفحة نخست »»»

هیچ نظری موجود نیست: