۲.۱۵.۱۳۸۵

بروس‌لی و ماهی دودی



بعضی وقت‌ها اتفاقاتی می‌افتد که آدمیزاد به معنای واقعی «شاخ» در می‌آورد. دیشب هم من «شاخ» درآوردم. نتیجة شاخ هم، بی‌خوابی، گرفتاری، مراجعه به پاسگاه پلیس، و ... شد. به دلیل همین بی‌خوابی هم، اصلاً نمی‌توانم مطلبی بنویسم که فکر کردن لازم داشته باشد. قضیه از این قرار بود که یک دخترخانم، ظریف و مرتب که گویا وکیل‌دعاوی است، و در همین ساختمان ساکن است، با مردی زندگی می‌کند که آدمی است میخواره و شرور. خلاصه دیشب که ایندو با هم «دعوای» زناشوئی داشتند، خانم وکیل، آقا را از خانه بیرون می‌اندازد و در را به روی ایشان می‌بندد. حالا بشنوید بقیه جریان را!

آقای محترم، برای «راضی» کردن دلداده به گشودن باب «آشیانة عشق!» اقدام به آتش‌زدن موکت‌های طبقة بالائی آپارتمانشان می‌کند. و به دلیل آتش سوزی، پلیس و آتش‌نشانی می‌آیند به ساختمان ما. بنده هم، در حین این عملیات، در یک طبقه بالاتر از آتش سوزی، بی‌خیال در حال چرت زدن در مقابل یکی از این فیلم‌های «کاراته‌ بازی» هستم و با خودم فکر می‌کنم،‌ چقدر باید کارگردان به من دستی بدهد که تا آخر این فیلم را نگاه کنم.

بعد از پایان گرفتن «آتش‌سوزی» در طبقة پائین، گویا پلیس و آتش‌نشان‌ها همگی خوشحال و خندان می‌روند سراغ کار و زندگی‌شان. ولی، مثل اینکه «خانم وکیل» هنوز رضایت نمی‌دهد که باب «آشیانة عشق» را به روی «معشوق» بگشاید. و چون معشوق خسته دل از وصال روی دلدار بی‌اختیارش شده بود، می‌آید یک طبقه بالاتر ـ به طبقة ما ـ و ایندفعه موکت‌های طبقة ما را آتش می‌زند. در حالی که «بروس‌لی» روی صفحة تلویزیون می‌گفت: «های، هوی، تق، توق!» و من هم خمیازه می‌کشیدم و به هر چه فیلم‌ساز مردم آزار است فحش می‌دادم، یک دفعه متوجه شدم که، این وقت شب ـ ساعت حدوداً‌ 2 صبح بود ـ یکی از همسایه‌ها ناغافل ماهی دودی سرخ ‌می‌کند. با خودم گفتم، «عجب! بی‌خود نیست می‌گویند این فرانسوی‌ها شکمو هستندها، این وقت شب مگر کسی ماهی دودی می‌خورد؟»‌

نگو که سر گنده زیر لحاف است. چون ماهی دودی را مثل اینکه «زیادی» دودش داده‌ بودند، چون یواش یواش دود همه جا را می‌گرفت. من هم با تعجب،‌ از جا بلند شده و در آپارتمان را باز کردم، و دیدم که چشمتان روز بد نبیند، نه تنها همه جا را دود گرفته، که از ماهی دودی هم خبری نیست.

معمولاً در این مواقع آدم دست و پایش را باید گم می‌کند، ولی من اصلاً دستپاچه نشدم. چون آنقدر از دست این فیلم لعنتی و کارگردانش عصبانی بودم که حتی آتش هم نمی‌توانست روی من اثری بگذارد. خلاصه دردسرتان ندهم، از ساعت 2 تا 5 صبح، گرفتار آتش‌نشانی و پلیس و بحث و فحص بودیم. بعد هم از ساعت 10 صبح تا 8 شب در پاسگاه پلیس سئوال و جواب می‌کردیم، تا شاید پلیس کاری کند که،‌ این «دلداة» بی‌شرافت و خسته دل دست از این «عشق‌بازی‌های» خطرناک بردارد.

امروز مثل اینکه قرار شده پلیس برود و «عاشق» را بازداشت کند، ولی حالا دل من سوخته که چرا این آدم که مسلماً از ناراحتی روانی رنج می‌برد، باید بازداشت شود. بله، ما ایرانی‌ها اصلاً کارمان یک‌جائی گیر دارد. ولی خوب اگر کسی این وبلاگ را می‌خواند باید بداند که چیزی نمانده بود نویسنده‌اش همان جائی برود که ماهی دودی‌ها می‌روند، و اگر در روزهای آینده «به‌روز» نشد، بداند که «عاشق» بازگشته، و بنده را به دلیل خیانت در همسایگی کشته، یا در یکی از این جلسات «عشق‌بازی» به شیوة فرانسوی، «بروس‌لی» آنقدر بد بازی کرده،‌ که من خوابم برده و خودم دودی شده‌ام. البته، در اینصورت، تنها اتفاقی که می‌افتد اینست که مانند ماهی دودی، «قیمت من بالا» می‌رود. به عقیدة شما قیمت یک ماهی دودی 90 کیلوئی به دلار چقدر می‌شود؟
بازگشت به صفحة نخست »»»

هیچ نظری موجود نیست: